Telegram Web Link
كَلِّمِينِي‌قَبْلَ‌أَنْ‌يَتَصَدَّعَ‌قَلْبِي‌فَأَمُوتَ ...
ھل نـده بـی‌غیرت که بار شیشه داره بی‌حیـا
تنها گیـر آوردی یه زن رو بیـن کوچـه ھا ...
لگـد نزن نامـرد دختـر پیغمبـره نـزن
افتـاده تو آتیش داره میمیره نـزن ...

وای‌مـادر 😭
در خواب دیـدم محسنـم را میدهم شیـر
تعبیر کن خواب مـرا عجِّل وَفاتـی ....


#آه‌ننه‌زهرا
زمزمـه این شبـایِ مولا :

نشسته‌ام جلـوی در به میـخ میگویـم
گمان نداشت دلـم انقدر خطر داری 💔
کربلایی‌محمدرضاناصری
@yahasannn
هم‌نفسم
با رفتنت این دنیا میشه قفسـم
منو ببخش
پشت در بودی نشد به دادت برسـم ...

رزق‌اونایی‌که‌بیدارن 🖤

•{ @yahasannn }•
حداث‌الحسـ¹²⁸ـین 🤍🕊
@yahasannn – کربلایی‌محمدرضاناصری
.
چش زدنـم
تا دیدن با اسم تو خیبـر رو میکنـم
چش زدنـم
حالا ببین انگشت نمای کوچـه منـم 😭
.
علی شکسته دلش خاک برسرت دنیـا
حداث‌الحسـ¹²⁸ـین 🤍🕊
. علی شکسته دلش خاک برسرت دنیـا
.
داغت عجب بلایی سرم اورده
نزار بگم علی زمین خورده💔
خواهش میکنم بمـون
لبریز شوق بـود که در گوش محسنش
یک روز علـی اقامه بگویـد ولی نشـد 😭
به‌ همه‌ عالم‌ بگید
مقدسات‌ اهل‌ سنت
دختر پیامبر و مادر بچه‌ شیعه‌ها رو کُشت ....
روز آخر بی قراریت منـو کشـت
دم ظهر اشکای جاریـت منو کشـت
تا غروب نگاه به تابوت میکنـم
غصه های خاکسپاریت منو کشـت ...


زھـرای‌من 😭😭
یک روز پایِ مقام پسرت می‌کُشی مـرا
در اوج روضه‌های اکبرت می‌کُشی مـرا ..

#عزیزم‌علی‌اکبرمدد ❤️
سلمان پیرمرد سن‌و‌سال گذشته‌ای است. شیخی خمیده و سپیدموی و عصادار. به خانه پیامبر و خانه امیرالمومنین رفت و آمد دارد. حتی در غیاب خود حضرات. او امین و معتمد اهل‌خانه است؛ اصلا «سلمان از اهل‌خانه است». سلمان میگوید روزی به خانه مولا رفتم. حضرت صدیقه‌طاهره سلام‌الله‌علیها را دیدم که مشغول آسیا کردن گندم بود و از شدت کار، از دستان مبارکش خون سرازیر بود و دسته آسیا خونی بود. عرض کردم که جان من به فدای شما، فضه‌بانو، خادم خانه‌تان، بیکار است. چرا کار را به او نسپردید؟ فرمود کارهای خانه یک‌روز با من است و یک‌روز با فضه. امروز نوبت استراحت اوست. پس از او خواستم که اجازه کمک به من بدهد. او مشغول رسیدگی به حسین شد و من باقی گندم‌ها را آسیا کردم. صدای بلال که در از بام مسجد بلند شد، برای صلاة ظهر به مسجد رفتم؛ مولا را دیدم و از انگشتان خونین فاطمه به او گفتم. پس علی درمیان مسجد گریست و زود به سوی خانه رفت.
«فَلَما فَرغْتُ قُلتُ لِعلِيٍّ مَا رَأَيتُ فَبكَى وَ خَرجَ»

روایت ادامه دارد.
کار به ادامه‌اش ندارم.
اصلا نمی‌شود کاری به ادامه‌اش داشت.
همینجا زمین‌گیر می‌شوم. علی بخاطر یک جراحت سطحی و ساییدگی پوست فاطمه، وسط مسجد، بین مردم گریه می‌کند و شتابان سمت خانه می‌رود. تازه جراحت‌سطحی‌ای که به چشم هم ندیده و فقط وصف‌اش را شنیده. علی تاب شنیدن از زخم‌های جزئی فاطمه را ندارد. تاب یک تاول کوچک روی‌ انگشت. خودتان حرفم را تا آخر متوجه شوید. توان گفتن نیست. ببخشید.
کربلایی‌حسین‌ستوده
@yahasannn
خبـرآوردن
به‌جایِ‌چھارپسـر؛چھارسپـرآوردن
خبـرآوردن
برا‌من‌از‌رقیه‌معجـر‌آوردن 😭

•{ @yahasannn }•
سلام رفقا
وقتتون بخیر باشه ❤️
ما ان‌شاءالله برا ولادت حضرت زهرا روز چهارشنبه مولودی داریم
به مهربونی هاتون مثل همیشه نیاز داریم
کمک کنین که چراغ مجلس اهل بیت روشن باشه

۶۰۳۷۹۹۸۱۲۲۹۹۲۴۸۹ | سهرابی‌فرد
حداث‌الحسـ¹²⁸ـین 🤍🕊 pinned «سلام رفقا وقتتون بخیر باشه ❤️ ما ان‌شاءالله برا ولادت حضرت زهرا روز چهارشنبه مولودی داریم به مهربونی هاتون مثل همیشه نیاز داریم کمک کنین که چراغ مجلس اهل بیت روشن باشه ۶۰۳۷۹۹۸۱۲۲۹۹۲۴۸۹ | سهرابی‌فرد»
2024/09/29 08:28:01
Back to Top
HTML Embed Code: