Telegram Web Link
‌       « شکل گیری سنتها ۲»

#تواضع‌واحدی‌ازروابط‌عمومی‌خوب‌آگوست (١٩٤٥)



ستایش فردی، غرور گزافه، آمال نابودگر، خودنمایی، خودبینی کوته فکورانه، جنون پول یا قدرت ،عدم پذیرش اشتباهات و درس گرفتن از آنها، از خود راضی بودن، رضایت مندی از روی تنبلی - اینها و موارد بسیار دیگر نمونه های معمولی بیماریهایی هستند که اغلب اوقات جنبشها و افراد به آنها دچار میشوند.

در حالی که ما اعضای انجمن به صورت فردی به بسیاری از این نواقص دچار بوده ایم و اگر میخواهیم هوشیار و مفید باقی بمانیم باید هر روز به آنها اقرار کنیم و در زندگی روزانه با آنها دست و پنجه نرم کنیم، ولی به هر حال این هم واقعیت دارد که چنین دیدگاههایی به ندرت وارد روابط عمومی ما شده است. ولی روزی ممکن است این اتفاق روی دهد ما هرگز نباید بگوییم" ممکن است اینجا اتفاق بیفتد"
آنهایی که شماره ژولای گریپ واین را خوانده اند و تا آن زمان ترک کرده بودند با خواندن حکایت جنبش واشنگتن از جا پریده بودند. برای ما سخت بود باور کنیم که یک صد سال قبل روزنامه های این کشور مشتاقانه حکایت صد هزار الکلی را بیان میکرده اند که برای هوشیار ماندن به دیگران کمک میکردند؛ اینکه در آن زمان تأثیر این کار خوب چنان ناپدید شده است که تعداد اندکی از ما تاکنون درباره آن چیزی شنیده ایم. اجازه دهید به مقاله گریپ و این درباره جنبش واشنگتن نگاهی داشته باشیم و چند جمله ای را نقل کنیم:
" نشست جمعی در سال ۱۸۴۱ در سیتی هال پارک نیویورک سیتی ۴۰۰۰ مخاطب جذب کرد.سخنرانان روی بشکه های واژگون شده مشروب می ایستادند."
در بستون رژه پیروزی میرفتند.تالار تاریخی فنوئل دیگر جا نداشت.

#کتاب‌زبان‌دل
      صفحه 20-21

‌#شکل‌گیری‌سنتها

https://www.tg-me.com/weyar
‌        « شکل گیری سنتها۳ »

#تواضع‌واحدی‌ازروابط‌عمومی‌خوب‌آگوست (١٩٤٥)


(" افراط در تبلیغات _خودنمایی؟
به هر حال خیلی شبیه رفتار یک الکلی است، این طور نیست!)"

سیاستمداران حریصانه به این تعداد اعضای رو به افزایش چشم دوخته بودند ... با تلاشهای خود به گروههای محلی ضعیف کمک میکردند تا رأی جمع کنند.
"( بازهم شبیه آرزوهای فردی است و همچنین مشارکت غیر ضروری گروه ها در مسائل بحث برانگیز؛ این موضوع سیاسی داغ در آن زمان: از میان بردن برده داری بود.)
" اعضای جنبش واشنگتن مطمئن بودند ...اگر آنها روشهای کهنه را رد میکردند شاید سرسختی بیش از حد. نمیتوانستند از دیگران درس بگیرند و به جای همکاری با سازمانهایی که در حوزه آنها بودند،به رقابت پرداختند). جنش واشنگتن هم مانند انجمن فقط و فقط یک هدف داشت" تنها دغدغه آنها بازیابی میخوارگان بود و اعلام میکردند اگر کسان دیگری الکل مصرف میکنند. کمترین آسیبی از آن نمیبینند به آنها مربوط نمیشود."
ولی بعدها این تحول به وجود آمد: " بین سازمانهای محلی قدیمیتر شکاف به وجود آمد. عده ای مشروب و آبجو میخواستند . عده ای طالب قوانینی بودند که الکل را غیرقانونی اعلام کند - با میل شدید برای جذب اعضای جدید، مشروب خورهای افراطی زیادی که لزوماً الکلی هم نبودند تعهد ترک می دادند. هدف گروهی قوی و ساده اولیه به این ترتیب با مناقشه های بی ثمر و اهداف مختلف از بین رفت و بازهم عده ای از گروههای محلی جنبش واشنگتن به منابع مالی خود رو آوردند تا از نشریاتشان حمایت کنند .هیچ رویه کلی برای نوشتن مطالب وجود نداشت. سردبیران روزنامه های محلی با سردبیران روزنامه های طرفدار میانه روی وارد مشاجره شدند. ظاهراً این مشکل لزوماً این نبود که آنها نشریات محلی دارند. مشکل بیشتر امتناع اعضای جنبش واشنگتن از پیگیری هدف اولیه خود و به این ترتیب خودداری از جنگیدن با دیگران بود؛ همچنین این واقعیت آشکار که آنها فاقد رویه ای برای روابط عمومی بودند یا سنتی که همه اعضا تمایل به پیروی از آن داشته باشند.


📖  #کتاب‌زبان‌دل

صفحات 21-22

#شکل‌گیری‌سنتها

https://www.tg-me.com/weyar
*به فراموشی سپردن...*
16 تیر
... *ترس از اينكه چيزى را از دست خواهيم داد يا به هـدف مـورد نظر خود نخواهيم رسيد. زندگی بر مبنای مجموعه ای از خواسته هـاى ارضا نشده چیزی جز اضطراب و سرخوردگی مداوم به همراه نخواهـدداشت. بنابراين، بدون كاستن از اين خواسته ها، آرامش واقعی حاصـل نخواهد شد. تفاوت بين خواسته و تقاضا برای همـه واضـح و مبـرهن است* . 

(دوازده گام و دوازده سنت)  

*تنها زمانی به آرامش می رسيم كه انتظارات خود را فراموش كنيم . تا زمانی كه درگير افكار مربوط به خواسته ها و انتظارات خودهستيم، در ترس و نگرانی به سرخواهيم برد و ايـن امـر خطـرى بـراى حفـظ هشیاری عاطفی محسوب می شود. بايد بيش از پيش واقعيـت تـسليم خود در برابر خدا را بپذيريم چرا كه اين كار آرامش، قدردانی و امنيت معنوی را برايم به همراه خواهد داشت* .

https://www.tg-me.com/weyar
آمار برای سال‌های اخیر میباشد

https://www.tg-me.com/weyar
سلام
شماره ماندگار کمیته های اطلاعات عمومی الکلی های گمنام ایران ناحیه مشهد

https://www.tg-me.com/weyar
سلام عرص ادب خدمت همراهان گرامی جهت ارئه بهتر خدمات اعضا در کانال الکلیهای آکرون هرگونه پیشنهاد وایده ای دارید با ما درمیان بگذارید دیدگاهی بگذارید تا خدمت گذاران آگاه و اشنا بشوند جهت ارائه خدمات بهتر در کانال
منتظر دیدگاه‌های شما عزیزان هستیم
گروه الکلیهای گمنام فارسی زبان
ایمان  شارجه

https://www.aauae.net

دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۲۱:۰۰-۲۲:۰۰

کتاب پایه و مشارکت آزاد

Sharif : +971 55 963 7088

https://chat.whatsapp.com/GWGXE0b3E4A0PAWR4R1I5I
Location :
https://maps.app.goo.gl/CysWcZ9NMFRpwudA8?g_st=ic

Sharjah faith  Farsi AA meeting

Monday and Wednesday at 21:00-22:00

Zawaya  - Al Shahba - Mughaidir Suburb - Sharjah

تيم هورتنز Tim Hortons
Upstairs room
Big book 📕 and sharing

آدرس :
https://maps.app.goo.gl/CysWcZ9NMFRpwudA8?g_st=ic

الشهبا - حومه مقیدیر - شارجه

تیم هورتنز تیم هورتونز
اتاق طبقه بالا



https://www.tg-me.com/weyar
از دیوید راکفلر پرسیدند: چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟
گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم.
گفتند چگونه؟
گفت: من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره ی یک منزل نقلی را داشته باشم.

چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست به کار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده.

کاری در راه آهن پیدا کردم. کارگری. در کوره ی لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم. اما حقوقش اندک بود.

به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری. تو خانه ی نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاشم را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.

پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال فروشی میپرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد.

گفتم خدایا میدانم خانه ی نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن.
اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست، و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم.

هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت، خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست.

رابطه ی من و خدا هنوز به همین صورت پیش می رود و او هنوز به من اعتماد کافی دارد که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم.
همین اعتماد او به من قوت قلب میدهد و من با پای خویش جلو میروم.

خدایا متشکرم که به جای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم.
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
:👤دیوید راکفلر


https://www.tg-me.com/weyar
استفاده از یک راهنما

این طور نیست که هر عضو جمعیت الکلی‌های گمنام از وجود خاصی بهره‌مند بوده است. ولی هزاران نفر از ما می‌گویند که اگر در ماه‌ها و سال‌های اولیه هشیاری، رابطه دوستی خاصی با یک الکلی بهبود یافته نداشتیم، زنده نمی‌ماندیم.

در اولین روزهای حیات جمعیت الکلی‌های گمنام، کلمه «راهنما» در این جمعیت وجود نداشت. پس از آن تعدادی بیمارستان در آکرون، اوهایو و نیویورک کم‌کم شروع به پذیرش الکلی‌ها (بنابر تشخیص آنها) به عنوان بیمار نمودند در صورتی که یک عضو هشیار جمعیت الکلی‌های گمنام قبول کند که «راهنما» آن مرد یا زن بیمار باشد. راهنما بیمار را به بیمارستان می‌برد، مرتب به او سر می‌زند، موقع مرخصی پیش او بود، او را به خانه می‌برد و در جلسات الکلی‌های گمنام شرکت می‌داد. در جلسه، راهنما شخص تازه‌وارد را به سایر الکلی‌هایی که دیگر با خوشحالی الکل را کنار گذاشته بودند، معرفی می‌کرد. در تمام ماه‌های اولیه بهبودی، راهنما در کنار آن شخص قرار داشت، آماده بود به سوالاتش جواب دهد و هر وقت احتیاج باشد به حرف‌هایش گوش کند.

حمایت کردن برای پایدار کردن افراد در جمعیت الکلی‌های گمنام، به قدری خوب و مؤثر بود که حتی وقتی نیاز به بستری شدن بیمار نبود، در همه جای جمعیت الکلی‌های گمنام انجام شد.

کتاب هُوشیار زیستن


https://www.tg-me.com/weyar
چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم. من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشم تا بتوانم سریعتر وارد قطار بشم و برم تخت های بالا جا بگیرم. برعکس اون روز دیرتر وارد ایستگاه شدم و وقتی رفتم داخل کوپه، دو تا خانم جوان تخت های بالا جا گرفته بودن، قسمت پایین یه خانم با پسر حدوداً 9 ساله و یک خانم میانسال نشسته بودن. منم بناچار همون پایین نشستم و از همون ابتدا مشغول کتاب خواندن شدم.

پس از گذشت یکی دو ساعت
متوجه شدم خانمی که پسر بچه همراهش بود داره گریه میکنه و خانم میان سال روبروش باهاش صحبت میکنه. ناخودآگاه به سخنان این دو بانو گوش کردم.

گویا مادر شوهر و خواهر شوهر این بانو در کوپه بغلی بودند و او فرزندش را به کوپه بغل فرستاده و به او گفته بود برو ببین در مورد من چی می‌گن. پسر بچه برگشته بود و هر چه را که شنیده بود از سیر تا پیاز برای مادرش تعریف کرده بود.... ظاهرا حرفهای خوشایندی نزده بودند!

خانم میانسال که زنی با کمالات بود به این مادر گفت: تا زمانی که *اعتیاد به رنج کشیدنت* را ترک نکنی، اوضاع همین است. برایم جالب بود. مگر ما انسانها معتاد به رنج کشیدن هم میشویم؟!

من آموختن را دوست دارم.  به نظرم جامعه بزرگترین دانشگاهی است که هر انسانی بدون پرداخت شهریه می‌تواند در کلاسهای آن شرکت کند و انتخاب کند چه بخواند. اون روز من هم در کوپه در یک کارگاه عملی شرکت کرده بودم ...
مادری معتاد به رنج و استادی که آماده بود تا راهنمایی کند. من هم سر تا پا شوقِ آموختن.

*استاد(خانم میانسال) رو به خانم گریان کرد و گفت: از کی معتاد شدی؟!

*خانم گریان گفت: من اصلاً معتاد نیستم! به خدا من هیچی مصرف نمیکنم.

*استاد گفت: چرا! تو رنج کشیدن عادت روزانه ات شده. مگر تو امروز مسافر نیستی؟

*خانم گریان گفت: چرا، داریم میریم سفر.

*استاد گفت: تو امروز بخاطر دغدغه ات برای سفر، رنج مصرف نکرده بودی. اما تا در کوپه نشستی، فرزندت را فرستادی تا از کوپه کناری برایت مواد تهیه کند و او هم سخنان زهرآگین را برایت آورد و تو هم مصرف کردی و اکنون هم مشغول رنج کشیدن و گریه کردن هستی!

دیدگاه این استاد برایم بسیار جالب بود. خانم گریان هم که گویی مثل من با دیدگاه جدیدی روبرو شده بود گریه اش متوقف شد و گفت: ولی اونا خیلی بد هستن، چرا باید پشت سرم حرف بزنند؟!

*استاد گفت: شغل مواد فروش، فروش مواده. تو چرا مواد آنها را میخری؟ تا زمانی که تو بهایی نپردازی هیچکس به زور به تو هیچ موادی نمی‌دهد و ادامه داد: در این دنیا همه فروشنده هستند؛ تو مشخص کن خریدار چه چیزی هستی: خریدار آرامشی، خریدار شادی هستی یا خریدار رنج و اندوه!

من هرگز به دنیا اینگونه نگاه نکرده بودم. برایم زیباترین تعبیری بود که تاکنون شنیده بودم. استاد ادامه داد: اگر در طول روز از خودت بپرسی که امروز میخوام چه چیزی را بخرم که برای زندگی ام مفید باشد
بابت اجناس بُنجُل پولی نمیپردازی!

بحث آنروز دیدگاه جدیدی را در من بوجود آورد. واقعا امروز شما خریدار چه چیزی هستید: تنبلی و بطالت، رنج و اندوه، شادی آرامش
و یا یک هدف و رضایت!؟ یادتان باشد ما انسانها دارای حق انتخاب هستیم، پس بر ماست که از آن به درستی بهره بگیریم.


https://www.tg-me.com/weyar
نامه بیل ویلسون و ایده بنیانگذار احساساتی های گمنام


در سال 1953، یکی از بنیانگذاران AA، بیل ویلسون ، نامه ای به یکی از دوستانش نوشت. اگرچه این دوست مدت زیادی از الکل پاک بود، اما همچنان از افسردگی رنج می برد. بیل ویلسون در نامه‌اش اعتراف کرد که پس از سال‌ها بهبودی، نمی‌توانست از نوسانات شدید احساسی رها شود. این امر او را بر این داشت تا با دوستان AA خود برای بهبودی عمیق‌تر برای آنچه که او آن را «هوشیاری احساسی» می‌خواند، همکاری کند. او نوشت:

من فکر می‌کنم بسیاری از افراد با تجربه انجمن AA که از آزمایش‌های شدید اما موفقیت‌آمیز درمان مشروبات الکلی عبور کرده اند ، هنوز متوجه هستند که اغلب هوشیاری احساسی ندارند... حتی در آن زمان، همانطور که ما بالاتر میرویم، شادی و آرامش ممکن است همچنان از ما دور شود. من اخیراً به این باور رسیده ام که می توان به این (هوشیاری احساسی) دست یافت. من این موضوع را باور دارم، زیرا بسیاری از افراد بدحال مثل من و تو را دیدم- افرادی - که نتیجه گرفتند... ناگهان متوجه موضوعی شدم. همیشه مشکل اساسی من وابستگی - تقریباً وابستگی مطلق - به افراد یا شرایط برای تأمین اعتبار، امنیت و مواردی مانند آن بود. من که نمی توانستم این چیزها را طبق رویاها و مشخصات کمال گرایانه ام به دست بیاورم، برای آنها مبارزه کرده بودم...

با تقویت آن رحمتی که می‌توانستم در دعاهایم تضمین کنم، دریافتم که باید تمام اراده و اقدامی را به کار ‌گیرم تا این وابستگی‌های احساسی معیوب را به مردم، به AA، در واقع، به هر مجموعه‌ای از شرایط قطع کنم… واضح است که نمی‌توانستم از محبت خدا استفاده کنم تا زمانی که نتوانم آن را با محبت به دیگران، آنطور که او می‌خواهد، به او بازگردانم. و تا زمانی که قربانی وابستگی‌های کاذب شده بودم، نمی‌توانستم این کار را انجام دهم... زیرا وابستگی من به معنای تقاضا بود - تقاضا برای مالکیت و کنترل...

به نظر می رسید که این مدار بهبودی اولیه باشد: عشق بیرونی به خدا و مردم که به وسیله آنها از محبت او نسبت به خود بهره مند می شدم. واضح‌تر این است که تا زمانی که وابستگی‌های فلج‌کننده از بین نرود و در عمق شکسته نشود، عشق نمی‌تواند جریان داشته باشد. فقط در این صورت است که می‌توانیم ذره‌ای از آنچه که عشق واقعی هست را ببینیم... بنابراین فکر می‌کنم که می‌تواند با هوشیاری احساسی کار کند. اگر هر اختلال بزرگ یا کوچکی را که داریم بررسی کنیم، ریشه آن وابستگی ناسالم و در نتیجه تقاضای ناسالم آن را خواهیم یافت. بیایید به یاری خداوند این مطالبات وخیم را تسلیم کنیم. آنگاه می‌توانیم برای زندگی و عشق آزاد باشیم. در این صورت می توانیم خود و دیگران را به هوشیاری احساسی قدم دوازدهم برسانیم.

نامه بیل ویلسون، ژانویه 1953، نیویورک، خدمات جهانی A.A

هشت سال پس از نوشتن این نامه به اعضای قدیمیAA، گرور بویدستون با الهام از آن عصبی های گمنام را تأسیس کرد. بنیانگذار EA ماریون اف یکی از اعضای عصبی های گمنام بود و سپس EA را تأسیس کرد."


https://www.tg-me.com/weyar
اكثر انسانها حتی جسارت دور ريختن لباسهايی كه مدتهاست بدون استفاده در كمدهايشان آويخته شده را ندارند

بعد از آنها توقع داريم كه باورهای غلطی را كه قرن هاست در ذهنشان زنجير شده است به راحتي كنار بگذارند و دور بريزند ...!!!

جهل نرمترين بالشی است كه بشر ميتواند زیر سر خود را بگذارد و آرام بخوابد ... !!

.https://www.tg-me.com/weyar
فرار نکن تو باید سختی ها را متحمل شوى
اين سختی ها صيقل توست
مگر تو نمی خواهی اينه شوی
 شفاف شوی ...
باید كسى تورا صيقل دهد
تو را با ابریشم که صيقل نمی دهند
تو را باید با جسمى سخت (سنگ و سمباده) صیقل داد
نگران نباش .
نگو من چه کار کرده بودم که گرفتار این مشکلات شدم ...!؟
 دلت بايد قرص باشد
تو كه سابقه رحمت مرا (خداوند) ديده اى
من (خداوند)به تو چشم دادم ، گوش دادم
ميبينى كه مسير حركت تو را چه خوب تنظيم كرده ام 
حالا اگر چهار روزى چيزى را منع كردم نگران نباش.
با من قهر نكن...
در خانه  ی ديگری نرو...
اين تراژدى براى پاك شدن توست
براى پالايش روح تو.
به من اعتماد کن...


.https://www.tg-me.com/weyar
2024/10/01 17:30:04
Back to Top
HTML Embed Code: