روباهی به فرزندش گفت:
فرزندم از تمام این باغها میتوانی انگور بخوری غیر از آن باغی که متعلق به "مُلای"دِه است!
حتی اگر گرسنه هم ماندی به سراغ آن باغ نرو.
روباه جوان از پدرش پرسید:
چرا؟ مگر انگور آن باغ سمی است؟
روباه به فرزندش پاسخ داد:
نه فرزندم.
اگر"مُلا"بفهمد که ما از انگور باغش خوردهایم، فتوا میدهد و گوشت روباه را حلال میکند و دودمانمان را به باد میدهد!
با این جماعت که قدرتشان بر "جهل مردم"استوار است هیچ وقت در نیفت!
#عبید_زاکانی
🌱
فرزندم از تمام این باغها میتوانی انگور بخوری غیر از آن باغی که متعلق به "مُلای"دِه است!
حتی اگر گرسنه هم ماندی به سراغ آن باغ نرو.
روباه جوان از پدرش پرسید:
چرا؟ مگر انگور آن باغ سمی است؟
روباه به فرزندش پاسخ داد:
نه فرزندم.
اگر"مُلا"بفهمد که ما از انگور باغش خوردهایم، فتوا میدهد و گوشت روباه را حلال میکند و دودمانمان را به باد میدهد!
با این جماعت که قدرتشان بر "جهل مردم"استوار است هیچ وقت در نیفت!
#عبید_زاکانی
🌱
Forwarded from | هیچ نگار |
بازم چیزایی هست که تورو به زندگی وصل کنه، چیزایی (یا آدمایی) که فقط خودت میدونی :)
+همونی که فکر کردن بهش لبخند میاره به لبت..
+همونی که فکر کردن بهش لبخند میاره به لبت..
«دیگر آه و ناله و غرولند نمیکنم؛
آدم به درد و رنج عادت میکند.»
🌱🤍
خاطرات سیلویا پلات
آدم به درد و رنج عادت میکند.»
🌱🤍
خاطرات سیلویا پلات
هیچ چیز راحتم نمیکند.
نه دریا، نه آفتاب و نه لباسهایی که تازه خریدهام.
نمیدانم چهکار کنم!
بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم.
نمیدانم.
#فروغ_فرخزاد
♥️🌱
نه دریا، نه آفتاب و نه لباسهایی که تازه خریدهام.
نمیدانم چهکار کنم!
بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم.
نمیدانم.
#فروغ_فرخزاد
♥️🌱
مرگ بزرگترین ضرر زندگی نیست!
بزرگترین ضرر زندگی آن چیزی است که
در شما میمیرد هنگامی که شما زندهاید ...
#نورمن_کونینز
♥️🌱
بزرگترین ضرر زندگی آن چیزی است که
در شما میمیرد هنگامی که شما زندهاید ...
#نورمن_کونینز
♥️🌱
صدها بار چخوف را روی پلههای آجری خانهمان، زیر درخت به، لم داده در اتاق نشیمن دیده بودم. از فاصلهٔ دور، جرات نزدیک شدن به او را نداشتم، هنوز هم ندارم. اما من نویسندهام، وظیفهٔ من مبارزه با مرگ است. از این پس، نویسندگی من شروع میشود. باید نوشت…
#غلامحسین_ساعدی
خانم بدری لنکرانی
پاریس / ۱۹۸۴
♥️🌱
#غلامحسین_ساعدی
خانم بدری لنکرانی
پاریس / ۱۹۸۴
♥️🌱
شمهای تو با من خوب بودند. دست تو مهربانی داشت. گفتم: بیا، حرفی دارم. خندیدی. خندهی تو پر از گُل بود.
#معین_دهاز
♥️🌱
#معین_دهاز
♥️🌱