آدم بایستی در این هستیِ بیپایان،
جایی،
آغوشی
برای خویش داشته باشد؛
تا بدان مالک باشد،
برای خودش باشد،
از خودش باشد،
آغوش مالکش باشد،
میفهمی؟
یک کمی بالاتر از گوش،
سمت چپ مغز،
در میان آن حجرههای در هم پیچ،
در اعماق این حجرهها جایی هست که احتیاج به دستکاری من دارد؛
مخاطب من آنجاست؛
از آنجاست که عوض شدن شروع میشود
#رضا_براهنی
@wecan_art 🩵 🌱
جایی،
آغوشی
برای خویش داشته باشد؛
تا بدان مالک باشد،
برای خودش باشد،
از خودش باشد،
آغوش مالکش باشد،
میفهمی؟
یک کمی بالاتر از گوش،
سمت چپ مغز،
در میان آن حجرههای در هم پیچ،
در اعماق این حجرهها جایی هست که احتیاج به دستکاری من دارد؛
مخاطب من آنجاست؛
از آنجاست که عوض شدن شروع میشود
#رضا_براهنی
@wecan_art 🩵 🌱
کحال و زن کهنسال
زن پیری چشمدرد داشت، کحالی* را به خانه خواند. کحال هر بار که به مداوا به خانۀ پیرزن میرفت، در چشمش انزروت* میکرد و به دستمال میبست و چون زن دیگر هیچ نمیدید، چند پارچه از اثاثش را به یغما میبرد.
وقتی معالجه به اتمام رسید، زن از پرداخت حقالقدم کحال سر باز زد.
کحال گفت: «اگر پولمو ندی، از دستت به قاضی شکایت میکنم.»
پیر زن جواب داد: «قرار بود اگه چشمم درمون شه، مزدت بدم. این چه جور درمونیه که حتی صندوق و بقچهٔ گوشهٔ اطاقمو که قبلاً میدیدم، دیگه نمیبینم؟ حالا برو به قاضی شکایت کن!»
کحال: چشمپزشک
انزروت: دارویی گیاهی
نویسنده: مهشید امیرشاهی
🌱
زن پیری چشمدرد داشت، کحالی* را به خانه خواند. کحال هر بار که به مداوا به خانۀ پیرزن میرفت، در چشمش انزروت* میکرد و به دستمال میبست و چون زن دیگر هیچ نمیدید، چند پارچه از اثاثش را به یغما میبرد.
وقتی معالجه به اتمام رسید، زن از پرداخت حقالقدم کحال سر باز زد.
کحال گفت: «اگر پولمو ندی، از دستت به قاضی شکایت میکنم.»
پیر زن جواب داد: «قرار بود اگه چشمم درمون شه، مزدت بدم. این چه جور درمونیه که حتی صندوق و بقچهٔ گوشهٔ اطاقمو که قبلاً میدیدم، دیگه نمیبینم؟ حالا برو به قاضی شکایت کن!»
کحال: چشمپزشک
انزروت: دارویی گیاهی
نویسنده: مهشید امیرشاهی
🌱
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من...
چون قحطدیدهای که به نعمت رسیده است!
صائب تبریزی♥️🌱
چون قحطدیدهای که به نعمت رسیده است!
صائب تبریزی♥️🌱
گاهی آدم میمانَد بین بودن یا نبودن؛
به رفتن که فکر میکنی، اتفاقی میافتد که منصرف میشوی...
میخواهی بمانی، رفتاری میبینی که انگار باید بروی...
و این بلاتکلیفی، خودش کلی جهنم است.
-سیمین دانشور
به رفتن که فکر میکنی، اتفاقی میافتد که منصرف میشوی...
میخواهی بمانی، رفتاری میبینی که انگار باید بروی...
و این بلاتکلیفی، خودش کلی جهنم است.
-سیمین دانشور
من سالهای سال
از این خانه بیرون نرفتهام
که تو برگردی... ؛)
روزبه بمانی♥️🌱
از این خانه بیرون نرفتهام
که تو برگردی... ؛)
روزبه بمانی♥️🌱
اما من پول می خواهم و یقین بدانید به محض بدست آوردن پول، به منتهای درجه آدمی با استعداد خواهم شد. زیرا نفرت انگیزترین جنبه پول آن است که به انسان ذوق و استعداد می بخشد و تا آخر دنیا هم همین حکم فرما خواهد بود.
#داستایفسکی
🌱📚
#داستایفسکی
🌱📚