Telegram Web Link
🔴 شن ها مامور خدا بودند!؟

این جمله معروف امام خمینی بعد از ساقط شدن هلی کوپترهای آمریکایی در صحرای طبس توسط طوفان شن بود.
این جمله در نگاه اول بخصوص با رویکرد "علمی" کمی غیرقابل باور به نظر میرسد. خداوند در نگاه عده زیادی از خداباوران لااقل در زمانه ما "پنهان" است. وقتی پیامبری نیست، معجزه هم نیست. ما انسانها تنها مانده ایم با حوادث روزگار.
اما اعتقاد به مداخله خدا در امور طبیعی هنوز بین همه ادیان باورپذیری زیادی دارد. نه فقط در اسلام که در بسیاری از ادیان بخصوص ادیان ابراهیمی هنوز مردم خدا را #خدای_زندگی و نه فقط #خدای_خلقت میدانند.

🔹این اعتقاد در میان مردم آمریکا شاید بیش از کشورهای دیگر است. آمریکا برای عده ای مسیحی پروتستان یک سرزمین مقدس و وعده محقق شده خداوند برای ایستادگی آنها بر سر ایمانشان بوده که به آن هجرت کنند تا بتوانند زنده بمانند و عقیده راستینشان را حفظ کنند. مردم آمریکا از اینجهت واقعا خودشان را نظر کرده میدانستند!

🔹یکی از جاهایی که معمولا مداخله خداوند بیشتر به چشم می آید در جنگ هاست. به یک مطلبی اخیر حین جستجوهای درسی برخوردم با عنوان "6 جنگ تاریخی که با مداخله خداوند فیصله پیدا کرد". (اینجا)
بعدا دیدم مشابه این مطلب زیاد است. در یکی از همین مطالب جمله ای درمورد آمریکایی ها نوشته بود:
"A special Providence watches over children, drunkards and the United States!"
یعنی مشیت خاص خداوند برای مراقبت کودکان، مست ها (یا دیوانه ها) و ایالات متحده است!
آمریکایی های تازه مهاجرت کرده مثل مسلمانان صدر اسلام که خداوند در قرآن درباره آنها میفرماید: " لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره.."، همیشه در جنگها پشت خودشان را به امداد الهی گرم میدیدند.

🔹برای اینکه معلوم شود چه اموری را اینها به مداخله خدا نسبت میدهند، از گزارش 6 موردی مطلب اول، به اختصار به دو مورد اشاره میکنم. (البته متن اصلی خیلی هیجان انگیزتر گزارش داده!)

1⃣ در آگست 1776 چند هفته بعد از اعلام استقلال آمریکا، نیروهای ارتش جرج واشنگتن در محاصره ارتش انگلیس بودند و هیچ راه فراری نداشتند، همه چیز برای انقلاب آمریکا تمام شده بود ولی معجزه ای آنها را نجات داد. یک دفعه مه بسیار غلیظی فقط بخشی از شهر نیویورک را که نیروهای انگلیسی بودند، در بر گرفت. در حالیکه طرف آمریکایی ها هوا صاف صاف بود. دقیقا انگار واشنگتن گفته بود "خدا! آنها را بپوشان" و خدا هم انجام داده بود. نتیجه این شد که آمریکایی ها سر فرصت انگلیسی ها را محاصره کردند و بدون حتی یک کشته، بر آنها پیروز شدند.

2⃣ جالب ترین و عجیب ترین این مداخله های الهی در در جنگ جهانی اول بود وقتی که نیروهای انگلیسی به راحتی و با نفرات و تجهیزات بیشتر داشتند تانزانیا در شرق آفریقا را از دست آلمانها، در می آوردند. تعداد انگلیسیها به آلمان ها 8 به 1 بود و همه چیز داشت به سمت پیروزی پیش می رفت که یک دفعه انگلیسی ها با حمله بسیار شدید زنبورهای آفریقایی مواجه شدند! زنبورها از هر طرف بر سربازهای انگلیسی یورش بردند و آنها را از بین بردند. حتی در یک مورد وقتی سربازی از دست زنبورها فرار کرد، زنبورها دنبال او رفتند و او را از پای در آورند! این جنگ که به جنگ زنبورها معروف شد، سنگین ترین شکست تاریخ انگلیس را رقم زد.

🔹اما فارغ از آمریکا و انگلیس و ایران و موضوع جنگ ها، این سوال مهمی است که چه زمان ما مجازیم یک پدیده عینی طبیعی را به خدا نسبت دهیم؟
بخشی از جواب سابجکتیو است. یعنی وابسته به کسی که قضاوت میکند. مثلا امام خمینی به عنوان یک عارف همه جا دست خدا را میبیند.
ولی ما دنبال جواب آبجکتیو هستیم. یعنی هرکس با هر سطح اعتقادی بتواند دست خدا را ببیند.
حقیقت این است که جواب سر راستی برای آن نیست. من شخصا طرفدار جوابهایی هستم که میگویند وقتی علم جوابی ندارد، معطل نمان! یک نمونه آن مقاله یک فیلسوف دین متخصص معجزه به نام رابرت لارمر است که از اینجا میتوانید بخوانید.
آنجایی که علم خودش تسلیم شده و آنجایی که به آینده نامعلوم حواله میدهد، نباید معطل ماند.

🔹اما یک رویکرد دیگر هم "معرفت شناسی اصلاح شده" پلنتینگاست که معتقد است اساسا معرفت شناسی جدید که صرفا براساس وجود شواهد تجربی کافی است، معرفت شناسی خوب و کاملی نیست‌.
برای بعضی باورها مثل اینکه "خدا وجود دارد"، شاید هیچ شاهد تجربی نباشد، ولی پذیرفتن آن برای ما حتی از باورهای علمی معقول تر است.
اینها را باورهای پایه میداند.

🔹در ادیان ابراهیمی میتوان اعتقاد به مداخله خداوند در طبیعت را باور پایه دانست. چون بخش مهمی از شناخت ما از خداوند براساس مداخله او در طبیعت است.

🔸پ.ن: پیشنهاد میکنم فردا که روز عرفه است، دعای عرفه را این بار با نگاه مداخله خدا در طبیعت بخوانید. از این جهت دعای عجیبی است!
.
🔴 اقیانوس های ناآرام

این افراد را همه میشناسند:
قیصر امین پور 48، سید حسن حسینی 48، اخوان ثالث 61، سهراب سپهری 51، حسین پناهی 48، محمدرضا اقاسی 46
علی شریعتی 44، جلال آل احمد 45

اعداد رو به روی اسامی، سن این شاعران و نویسندگان شوریده، آزاده و اندیشمند معاصر ایران است که طول عمرهایی به همین کوتاهی داشتند. (اینها فقط کسانی بودند که در یک بررسی ذهنی کوتاه به حافظه من خطور کرد. شاید این لیست طولانی تر باشد)

همه آنها بر اثر مرگ طبیعی فوت کرده اند.
وجه مشترکشان این است که شعر و فکر خودشان را ارزان نفروختند. خدا را با خرما هم قافیه نکردند. به خاطر همین در دوره حیاتشان سیمرغ و سکه ای هم نگرفتند.

اما نکته امیدوار کننده برای کسانی که پا در این مسیرها میگذارند این است که این "انجمن شاعران مرده"، شواهد زنده ای هستند بر اینکه مرگ پایان کار اندیشه های بلند و پاک نیست. اگرچه اینها نه عمر درازی داشتند و نه در همان عمر کوتاه، زندگی راحتی، اما به خاطر آنچه نوشته اند، در زندگی های ما جریان دارند.

اما کاش بعد از همه بررسی های علمی درمورد رازهای طول عمر، راز عمر کوتاه افرادی که خودشان را وقف "عشق حقیقی"، "دین" و "هویت انسانی" کرده اند هم بررسی میشد..
🔴 عصر جدید سیاست های آموزشی نظام را به چالش کشید!

برنامه عصر جدید شاید برای تفریح و سرگرمی شروع شد، ولی هرچه جلو رفت جدی تر شد.
نظر مردم و انتخاب داوران دست به دست هم داد تا برای اولین بار در کشور ما افرادی غیر از پزشکان و مهندسان و ژن های خوب، به عنوان افراد موفق معرفی شوند.
همیشه در کشور ما هنرمندان(غیر از سینماگران)، ورزشکاران(غیر از فوتبالیستها) و نویسندگان و ادیبان، افرادی بدبخت و شایسته ترحم معرفی شده بودند.
همین چند شب پیش یک قهرمان ژیمناستیک را نشان میداد که کارگر ساختمان شده بود!

اما این بار حافظه ها و هوشهای برتر و مهندسان، یکی پس از دیگری حذف شدند و در نهایت در فینال فقط هنرمندان ماندند و ورزشکاران.

این اتفاق در کنار شنیده شدن صدای بلند این افراد در قالب هنرشان و کلامشان و چهره های پرجذبه و اراده های رشک برانگیزشان، تصور یگانه بودن مسیر موفقیت از طریق کنکور تجربی و ریاضی را مخدوش کرد.

همچنین تنوع جنسیتی و تنوع بومی و جغرافیایی کسانی که بهتر عمل کردند و بالا آمدند نشان داد که جدی گرفتن توزیع عادلانه امکانات خداوند -یعنی استعداد ذاتی، علاقه و سعی و پشتکار انسانها- میتواند توزیع ناعادلانه امکانات در جمهوری اسلامی -یعنی رفاه بیشتر برای شهرهای بزرگ و فرصت بیشتر برای مردان- را مغلوب کند!

انقلابی ترین و شوریده ترین چهره این مسابقه از همان ابتدا محمد زارع بود که با چهره و رفتار نظم گریز و پست مدرن، پشت پا زده بود به همه ارزشهای حاکم بر دنیای تک بعدی مدرن ما افراد همیشه نگران! و در نهایت هم با رای مردم دوم شد.
جمله تاریخی او (که کلا هم بیشتر از دو جمله حرف زدن بلد نبود!) در مقابل اصرار علیخانی که میگفت "برگرد درس بخوان که فردا که پیر شدی و نتوانستی ورزش کنی گرفتار نشوی" ، این بود که "نه دیگه درس تهش چیزی نیست!"😊

این جمله در قاب رسانه ملی که سالهاست حسینی بای را میفرستد با ذوق و شوق از سر جلسه کنکور از بچه ۱۰ ساله تا پیرزن ۸۰ ساله مصاحبه بگیرد و پیشرفته شدن ایران را از طریق کنکوری های فراوانش نشان دهد و برای ما الگوسازی کند که تنها راه موفقیت کنکور؛ و تنها راه قبولی در کنکور، قلم چی و مدرسان شریف و بسته معلم خصوصی پرش است؛ و خب طبیعتا تنها راه رسیدن به قلم چی هم پول پدر است، در این قاب، آن جمله یک فحش بود!

من البته قسمتهای زیادی از این برنامه را ندیدم ولی حقیقتا امشب که فینال این برنامه را دیدم، بخصوص با صحبتهای چند وزیر و معاون علمی رئیس جمهور و دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و مهمتر از همه یک ترانه فوق العاده ای که پخش شد و مضمونش این بود که دنیا ارزش ندارد دنبال چیزی جز علاقه ات بروی، احساس کردم یا پتکی بر سر عده ای خورده یا اینکه با رای های مردم کار حسابی از دست اقایان در رفته است و سعی میکنند آرا مردمی را توجیه کنند و خودشان را همراه نظر مردم نشان دهند..
🔴 نسل چهارم محققان علوم انسانی و اندیشکده مهاجر

1⃣ علوم انسانی در کشور ما قبل از انقلاب اسلامی ملاک فرهیختگی و اعتبار اجتماعی بود. شاخص ترین افراد چه در سیاست چه در افواه مردم، محققان علوم انسانی بودند. بدیع الزمان فروزان فر، علی اصغر حکمت، محمدعلی فروغی، سیدحسین نصر، محمدعلی موحدی چهره های شاخص علوم انسانی این دوره بودند.
در این دوره علوم انسانی بیشتر به معنای ادبیات، فلسفه، تاریخ و حقوق بود؛ و پرداختن به آن فی نفسه ارزشمند بود، هرچند تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم آن روی فرهنگ عمومی هم واضح بود. این رویکرد را من علوم انسانی #نسل_اول یا "علوم انسانی فی نفسه" می نامم.
موسسات علمی و پژوهشی که آن دوره و غالبا توسط دفتر فرح پهلوی راه اندازی شد، مثل پژوهشگاه علوم انسانی و موسسه حکمت و فلسفه، هنوز هم همین رویکرد را به علوم انسانی دارند.

2⃣ بعد از انقلاب و بخصوص با انقلاب فرهنگی، #نسل_دوم محققان علوم انسانی در ایران بوجود آمد. این نسل به دنبال تنزیه علوم انسانی غربی و بازسازی آن براساس مبانی اسلام بود. به همین دلیل آن را "اسلامی سازی علوم انسانی" نامیده اند. کسی که بر همه در این زمینه تقدم دارد، سید منیر الدین حسینی هاشمی است که بعدا فرهنگستان علوم اسلامی را در قم تاسیس کرد. اما به نظر من یکی از موثرترین چهره های این نسل علوم انسانی، عبدالکریم سروش است. سروش چه در دوره ای که کتاب "دانش و ارزش" و کتابهای معارف مدارس را می نوشت و در شورای انقلاب فرهنگی بود و در واقع موید و محرک این جریان محسوب میشد؛ و چه در دهه 70 وقتی نقطه مقابل این جریان قرار گرفت و با نقدهای خود و بردن همه توجهات به سمت الهیات و فلسفه دین به پویایی و زایایی این جریان کمک غیرمستقیم میکرد، همواره آب در آسیاب همین رویکرد میریخت.
لازم به بیان نیست که تقریبا همه نهادهای پژوهشی حوزوی مثل موسسه امام خمینی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، همگی سالهاست در همین زمین بذر میکارند و بیشترین سرمایه در علوم انسانی با اختلاف زیاد نسبت به سایر رویکردها در اینجا هزینه میشود. اما میتوان گفت تقریبا چیزی جز تکرار مداوم واژه‌های علوم انسانی اسلامی، اقتصاد اسلامی، روان شناسی اسلامی و...، از این زمین درو نشده است.

3⃣ #نسل_سوم محققان علوم انسانی در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰، با گفتمان دانشگاه کارآفرین، استارتاپ و کسب و کارهای سوده، متولد شد. مسقط الرئس آن هم معاونت علمی ریاست جمهوری و بخصوص دفتر همکاری های فناوری بود که یک نسل دغدغه مند از مدیران سیاسی آن را پایه گذاری کردند.
این رویکرد را من به تاسی از خودشان "تجاری سازی علوم انسانی" می نامم. در این نگاه، دانش یعنی قدرت ("العلم سلطان") که در آن تفاوتی بین دانش مهندسی، پایه و انسانی وجود ندارد.
در اینجا با آیات و روایات زیاد بازی شد. "علم نافع" را به "علم سود ده" ترجمه کردند و ماموریت علوم انسانی را افزایش تولید محصولات بازاری بطور مستقیم (یعنی تولید اسباب بازی و گیم و لوازم التحریر ایرانی-اسلامی)  یا غیر مستقیم (یعنی تولید محصولات رسانه ای مثل انیمیشن و موشن گرافیک که کلیک خور خوبی در فضای مجازی دارد) و یا کمک به رونق کسب و کارها از طریق تولید محتوا به معنای content creation برای تبلیغات موثر و بالارفتن در سرچ گوگل و...، تعریف کردند.

4⃣ اما میتوان از #نسل_چهارمی هم از محققان علوم انسانی رونمایی کرد! که ما طی ده سال گذشته در اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف سعی کرده ایم خودمان را به آن نزدیک کنیم و الگوی جدیدی از پرداختن به علوم انسانی ایجاد کنیم. این رویکرد به اصالت علوم انسانی قائل است و از این جهت خودش را به نسل اول شبیه میداند ولی در عین حال به این باور رسیده است که مسائل فرهنگ، جامعه، انسان و سیاست بطور فزاینده و غیرقابل اغماضی توسط علم و تکنولوژی جهت دهی میشود. دیگر نمیشود مثل نسل اول، فلسفه سهروردی یا دکارت را خواند و امید تاثیر بر فرهنگ عمومی یا آرا سیاستمداران داشت. از مسائل اخلاقی و اعتقادی مردم، تا مسائل اجتماعی سیاسی کشور را علم، تکنولوژی و آثار پیدا و پنهان و خواسته و ناخواسته آن تعیین میکند.
برای روشن شدن این رویکرد، این مقاله را بخوانید که در آن از نیاز به علوم انسانی در حل مساله تغییرات آب و هوایی climate change که همواره از آن به عنوان یک مساله خاص علمی-تکنولوژیک یاد میشود، صحبت کرده است.
 این رویکرد سالهاست در کشورهای دیگر وجود دارد ولی در کشور ما نسلی از دانشجویان که در اتمسفر علم و فناوری دانشگاه های فنی زندگی و تحصیل کرده و از آنجا وارد علوم انسانی شدند و همواره سعی کردند موضوعات فکری و پژوهشی خود را در مسائل میان رشته ای علوم انسانی و علوم پایه یا مهندسی تعریف کنند، آن را پایه گذاری کردند. اسم این رویکرد را من "علوم انسانی میان رشته ای" میگذارم.
🔴 قیام عاشورا و جدایی دین از سلطنت
 
اسلام دین کاملی است. یعنی هیچ امری که به سعادت انسان ربط دارد را فروگذار نکرده است. از جمله آنها سیاست است. اما مساله مهم این است که سیاست به چه معنایی؟
قیام امام حسین(ع) -که آنقدر در اسلام مهم بوده که گفته‌اند "الاسلام محمدی الحدوث و حسینی البقا"- از یک سو تبلور اسلام سیاسی است، اما از سویی دیگر قیامی برای جدا کردن دین از سیاست است.

این منظری است که مرحوم علامه عسگری در فصل آخر کتاب "نقش ائمه در احیا دین" پیش می‌گیرد. نگاه ایشان به واقعه عاشورا (مثل نگاه سید جعفر شهیدی در کتاب "پس از پنجاه سال" ) این است که اگر بخواهیم عاشورا را درست تحلیل کنیم، باید تاریخ را از زمان وفات پیامبر بررسی کنیم. یکی از نتایج این سالها این است که " هرچه خلیفه می‌گوید دین است و دین فقط همان است که خلیفه می‌گوید." (ص 595 همان کتاب)
این مبنا باعث جهل مردم نسبت به دین واقعی از یک سو، و فجایعی که برای رسیدن به مطامع خلفا از جمله یزید اتفاق افتاد، از سوی دیگر بود. "شمر وقتی که بعد از شهادت سید الشهدا(ع) مورد سرزنش قرار گرفت، در جواب گفت: وای بر شما! کار ما اطاعت خلیفه بود. اگر ما اطاعت خلیفه نمی‌کردیم، مثل این چهارپایان بودیم!"

ولی قیام امام حسین برای این بود که مشروعیت آن حکومت را از بین ببرد. برای اینکه گوهر ناب معارف اسلامی را از داخل لجنزار سیاست یزیدی بیرون بکشد. برای اینکه اجازه ندهد به اسم حفظ حکومت و اطاعت از خلیفه، اصل اسلام از بین برود.

من تطابق های نعل به نعل تاریخی را قبول ندارم و نمیخواهم چنین کاری کنم. و نظرم درمورد اصل انقلاب اسلامی و رهبران آن پوشیده نیست و نیاز به خودنمایی و تزویر ندارم. ولی اگر امروز مردمی را می‌بینیم که به خاطر فساد یک مسئول حکومتی یا رفتار یک روحانی از کل دین گریزان می‌شوند، آیا اینکه کسی در این شرایط بیاید بگوید اصل دین چیزی نیست که آن به_ظاهر_نماینده_دین به آن عمل می‌کند و برو اصل دین را از قرآن و سیره معصومان بخوان. و سعی کند برای حفظ گوهر دین، از برخی آقایان حکومتی و رفتار و سبک زندگی آنها مشروعیت زدایی کند، آیا این فرد کار حسینی نکرده است؟
WWW.ZAKERIN.IR
Haaj Mahmoud Karimi
"از خیمه برون چو رسول الله آمد پیش چشم ثارالله
دستی بر قبضه ی شمشیر و فریاد علی اکبر یا علی ولی الله"

یکی از قطعه های خوب مداحی با شعر و لحن حماسی و آهنگ زیبای فیلم محمد رسول الله از محمود کریمی
از مطالب این کانال قرآنی که نویسنده آن را هم درست نمیشناسم، بسیار استفاده میکنم
یک رویکرد عقلی و استدلالی در تفسیر قرآن دارد و در عین حال پایبندی به متن و ظاهر آیات را هم حفظ میکند.
احساس میکنم هم عمیق می اندیشد، هم عمیق تفسیر میکند
https://www.tg-me.com/quranicnotes/88


(یک توصیه: در فضای مجازی دنبال کوچه های خلوت باشید! که یک شرط لازم برای پیدا کردن مطالب مفید است)
Forwarded from جمهورى سوم
نسلی که در آفساید ماند!
روایتی از فراز و فرود رؤیاهای یک دهه شصتی


یک.
من متولد سال 1366 هستم. سالی که سالها بعد فهمیدم سالی است که سرنوشت جنگ 8 ساله ما در آن تغییر کرده است. سالی که تقریباً با یک پیروزی مهم به نام کربلای 5 آغاز شد و با سقوط فاو به پایان رسید. مشتقّ نمودار روحیه و امید نظامی ایرانی ها احتمالا در همان ایام تولد من بود که در جایی پشت جبهه ها صفر شده بود؛ و این چیزی بود که احتمالاً جوانهای انقلابی و مخلصی مثل عموی 17 ساله من که در فاو به شهادت رسیدند هیچ وقت از این مسأله مطلع نشدند.


دو.
درست است که جنگ را بخاطر ندارم، اما بقایای فضای دهه شصت را در کودکیم به خوبی حس کردم: از اینکه همه ما لباسهای گشاد خواهر و برادر های بزرگترمان را می پوشیدیم، اسباب بازی ها بیشتر دست ساز بود، داشتن توپ فوتبال رؤیا بود و داشتن لباس ورزشی یک اتفاق لاکچری محسوب می شد، دسته کردن و مرتب کردن کوپن ها یکی از تفریحات ما بود، از اینکه مجبور بودیم ساعت ها دست در دست مادرانمان در صفهای طولانی بایستیم و بعد از آن مهرهای ریز و درشت و رنگ و وارنگ توی شناسنامه مان را بشماریم و به هم نشان دهیم، صفحه ای از شناسنامه که حالا حذف شده و شما آنرا ندیده اید. از اینکه دفتر مشهای خواهر و برادرهای بزرگترمان را با پاک کنهای نارنجی-آبی پاک می کردیم تا در آنها دوباره بنویسیم، از اینکه ماشین بیشتر آدمها پیکان بود و بیشتر پیکان ها سفید یخچالی؛ کودکی ما هنوز در ادامه اقتصاد دهه شصت محسوب می شد. با اینحال فکر می کنم مشتق نمودار رفاه اقتصادی خیلی از خانواده ها در همان بچگی ما بود که صفر شد: تخت، کمد، مبل و تلویزیونهای رنگی بزرگتر از قوطیهای همیشه برفکی کوچک قبلی وارد خانه ها شد. 10-12 ساله بودم که زندگی داشت یک رنگ و بوی تازه ای پیدا می کرد.


سه.
کم کم می تی کومان و ای کیوسان رفتند و سوباسا اوزارا و آن شرلی و کارآگاه گجت از راه رسیدند و این در عالم کودکی ما یعنی دنیا در حال عوض شدن بود. یک روز بی خبر بابا با ویدیو به خانه آمد و این معنایش آن بود که همسایه مان که در خانه شان یواشکی ویدیو می دیدند دیگر آدمهای بدی به حساب نمی آمدند! ویدئو کلوپ ها آزاد شدند و میکرو و سگا که انقلابی در سرگرمی نسل من محسوب می شدند، از راه رسیدند.تلویزیون موسیقی شاد پخش می کرد، زنهای توی فیلمهای خارجی به طور ناگهانی بی حجاب شدند و توی خیابانها عکس گل و بلبل جای دیوارهای رنگ و رو رفته با جملات دراز انقلابی سبز می شدند. بعداً فهمیدم که اینها نشانه هایی بوده از اینکه مشتق نمودار دیگری هم در کودکی ما صفر شده بود که به آن می گفتند ایدئولوژی! وقتی با پیکان بابا از تبریز به تهران می آمدیم، فروشگاه رفاه دم حرم امام، بزرگراه های تهران با آن بیلبوردهای بزرگش، شبکه 5 که دیجیمون و کبرا11 و روبوکاپ پخش می کرد، باغ وحش و سیرک و پارک ارم با اون ترن هوایی معروفش که دل از ما برده بود و بعداً پارک آبی، تهران را به نقطه آمال و آرزوهای ما و قلب تپنده تغییراتی که بوی آینده از آن به مشام می رسید، تبدیل کرده بود.

(ارائه در شریف تاک محمدحسین بادامچی در اردوی ورودیهای سال 98 دانشگاه شریف- چهارم مهر ۹۸- سالن برج سپید دانشگاه علوم پزشکی مشهد)

ادامه در
https://telegra.ph/My-Sharif-Talk-09-27
"من در جوانی به آدمهای باهوش غبطه میخوردم، اما الان به آدمهای مهربان"
هر روز این حرف ( که اینجا قدری بیشتر توضیح داده ام) جلوی چشمم رژه میرود.
و این آیه که "وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ.."

و هروز کارهای کوچک موثر (که در اینجا باز کرده ام) در چشمم بزرگ و بزرگ تر میشود تا کارهای بزرگ پوشالی

بخصوص این روزها که صعودهای فواره وار موقتی ولی چشم نواز و سقوط های آبشاروار مهلک ولی باشکوه را میبینم
و سرزنش ها و طعنه ها و مقایسه های افراد "موفق" را با خودم و امثال خودم میشنوم

هر روز بیشتر مصمم میشوم که مسیر "موفقیت" را همان بهتر که به اهلش بسپارم مسیر سخت "مهربانی و صداقت" را در پیش بگیرم
همین امروز در جلسه ای یک نفر میگفت جوان مومن باید رشد یافته و قوی باشد و مثال میزد از چندنفر که شرکت هایی راه انداخته اند و من‌ مدام فکر میکردم که قوی تر و سخت تر از شرکت داری، دروغ نگفتن، مهربانی کردن و جوانمرد بودن است و جوان مومن باید این را یادبگیرد.

جامعه ما دچار تورم کارآفرینان و مدیران موفق ثروت تولید کن و رکود بی سابقه پدران مهربان، همسران مشفق، دوستان صمیمی و یاران همدل است..

در چنین جامعه ای به قول آن شاعر مرحوم "من ترجیح میدهم که حاشیه ای خواندنی باشم، تا سطر ملال آوری از متن"
🔴پیامبر اسلام و غرب

یک عهدی داشتم با خودم که پیامبر عزیز و عظیم الشان اسلام را لااقل در ایام وفات و ولادت، با یک مطلب هم که شده یاد کنم. حالا دیر شده ولی قضایش را به جا می‌آورم! قبلا هم این مطلب را نوشته بودم.

قرآن درمورد پیامبر میفرماید: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ.. (159 آل عمران)
یعنی تو به خاطر مرحمت الهی با مردم مهربان شدی که اگر تندخو بودی از دور تو پراکنده می‌شدند. این آیه از آن آیه های testable است. یعنی می‌توان صحت و سقم آن را بطور تجربی سنجید. تاریخ غرب از قرون وسطی تا الان، پر است از ارائه تصویر خشن، بی‌رحم و جنگ طلب از پیامبر اسلام.
اما آیا این تصویر واقعی است؟ این آیه می‌گوید اگر واقعا تو خشن بودی، از حول تو پراکنده می‌شدند. ولی نشده‌اند. الان حدود 2میلیارد مسلمان وجود دارد که با رشد بیشتر نسبت به 2.2 میلیارد مسیحی، به زودی اسلام به پرجمعیت‌ترین دین جهان تبدیل می‌شود. مساله این است که به رغم همه تخریبها، توهین‌ها و پروپاگاندای رسانه‌ای علیه دین اسلام و شخص پیامبر عزیز اسلام، این رشد روز به روز بیشتر می‌شود. اما این واقعیت به معنای این نیست که ما بی‌تفاوت باشیم و مسئولیتی به عنوان مسلمان، گردن ما نباشد.

🔹در دو مقطع در سال‌های اخیر فشارها و توهین‌ها در رسانه ها علیه پیامبر و دین اسلام، شدت گرفت. اینکه می‌گویم شدت گرفت یعنی به مساله اول و به مهمترین موضوع ذهنی اهل فرهنگ و سیاست و حتی مردم عادی تبدیل شد. یکی بعد از فتوای امام خمینی(ره) به قتل سلمان رشدی بعد از نوشتن کتاب آیات شیطانی و دیگری بعد از 11 سپتامبر. بخصوص دومی تاثیر عجیبی داشت. نه تنها اسلام که خود دین مورد هجمه قرار گرفت. دین گریزی و الحاد نظری برای اولین بار توسط آتیست‌های علمی (داوکینز، دنت، هیچنز و هریس) تبدیل به دین ستیزی شد. برخی از آنها مثل هیچنز و هریس تقریبا مهمترین دلیل ضدیت با دین را خطرناک بودن آن می‌دانند که بهترین شاهد آن را هم طالبان معرفی می‌کنند.

🔹بعد از هردوی این وقایع همچنین فرصت مغتنمی هم فراهم شد برای معرفی اسلام. اسلام شناسان و محققان دین‌شناس و پاک طینت از هر مسلکی، کتاب‌هایی نوشتند و کارهای فاخری تولید کردند. یکی از کتاب‌های بسیار خوب که در فضای بعد از فرمان امام(ره) و در دفاع از اسلام نوشته شد، Muhammad: A Biography of the Prophet نام داشت که توسط خانم Karen Armstrong، یک دین شناس تقریبا بی‌دین انگلیسی نوشته شد و به یکی از پرفروش‌ترین کتابها در همان سالها تبدیل شد. این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است.
یک کتاب خوب دیگر که بعد از 11 سپتامبر نوشته شد، "قلب اسلام" نوشته سیدحسین نصر است که اینجا قبلا آن را معرفی کردم.

فصل اول کتابِ خانم آرمسترانگ به نظر من یک مقاله جامع، تحلیلی و informative درمورد زمینه‌های تاریخی برخوردهای خشونت آمیز بین اسلام و غرب است. حرف او تلویحا این است که موارد اندک و نادر در برخورهای خشونت آمیز مسلمان با دیگران، انتقام ناخودآگاه یک امت از تحقیرها، توهین‌ها و خشونت‌های زیاد و به درازای یک تاریخ در غرب است که علیه پیامبر اسلام و مسلمانان صورت گرفته است.
اما او دلیل فراگیر شدن و غلبه گفتمان تخریب اسلام در غرب را نشناختن و نشناساندن اسلام و تاریخ برخوردهای اسلام و غرب می‌داند. مثلا می‌گوید جالب است که کشتار مسلمانان بوسنیایی توسط مسیحیان و کشتار مسلمانان فلسطینی توسط یهودیان، چندان بازتابی ندارد و به عنوان خشونت دینی تلقی نمی‌شود، ولی درمورد مسلمانان یک حمله انتحاری بازتاب وسیعی پیدا می‌کند. چون اینطور جا انداخته‌اند که اسلام دین خشونت است و مسیحیت دین صلح است.

🔸اینکه می‌گوید این ناشی از نشناختن اسلام و پیامبر در غرب است، باید امثال ما که در حکومت اسلامی با بودجه‌های کلان دینی، کار درخوری برای معرفی چهره تابناک پیامبر عزیز اسلام نکرده‌ایم، دردمان بگیرد و از خجالت آب شویم...
بودجه‌ها و انرژیهای ما در حوزه و.. صرف امور بسیار فرعی‌تر میشود. (مثلا امسال شنیدم که در مواردی بجای "وفات" از "شهادت" پیامبر اسلام استفاده کرده‌اند تا لابد همین یک موضوع مشترک را هم تبدیل به مایه تفرقه بین شیعه و سنی کنند!)

اما امروز که ما به اندازه کافی متخصص، سواد و حتی انگیزه برای نوشتن چنین آثاری نداریم، بهتر است از کتاب‌های خارجی استفاده کنیم و وارد کننده باشیم که همین تخریب‌ها، لااقل روی خودمان کمتر اثر بگذارد. باید نهضت ترجمه آثار اسلام شناسان منصف را راه بیاندازیم و خوشبختانه من اخیر می‌بینم بعضی جاها مثل انتشارات حکمت، کتابهای خوب و زیادی درمورد پیامبر ترجمه و منتشر کرده‌اند. و لازم است که با دل کندن و قطع امید از نهادهای حوزوی، دانشجویان و محققانی با بودجه‌های مردمی به ترجمه و بعدا تالیف آثار مشابهی بپردازند.
یک استدلال آتیست ها این است که منشا بیشتر جنگها و تنشها در جهان معاصر، دین است.
جدول بالا مربوط به کتابی است با عنوان The Irrational Atheist که در جواب اینها نوشته شده. در اینجا برای اینکه نشان دهد استدالال آتیستها پوچ است، میگوید مذهبی ترین کشور غرب که آمریکا باشد در ۲۳۰ سال ۱۷ جنگ کرده. یعنی هر ۱۴ سال یک جنگ جدید. بعد میگوید شاید فقط منشا یکی از آنها خشونت مذهبی باشد که همان جنگ افغانستان است. در بقیه مقاصد دیگری مثل پول و استعمار و کشورگشایی، منشا شروع جنگ بوده.

جالب است بدانید که امریکا همانطور که عضو پیمان کیوتو نشده، به عضویت دیوان بین المللی کیفری که به بررسی جنایات جنگی میپردازد هم درنیامده.
نمیدانم چطور مردم مکزیک، کوبا، ژاپن، ویتنام، کره، هندوراس، پاناما، چین، افغانستان، سوریه و عراق تاریخ خود را نوشته اند و روایت میکنند ولی این را میدانم که هیچ نسلی از این کشورها -چه این جنگها را دیده باشد و چه ندیده باشد- نمیتواند خودش آب تطهیر بر دستان به خون آغشته آمریکا بریزد...
🔴حکمت اربعین
https://www.tg-me.com/asrneshini/3567
این عنوان نشستی است که از طرف پژوهشکده هنر و فرهنگ اسلامی برگزار میشود و بنده هم در آن ارائه ای دارم با این عنوان:
" راهپیمایی اربعین و اسلام در دنیای معاصر: مسائلی که حل میشود و چالش هایی که باقی میماند. "
زمانبندی و عناوین بقیه ارائه ها در اینجا قابل مشاهده است.

مساله من در این ارائه، "اسلام در دنیای معاصر است" و ادعای اصلی این است که این رویداد بزرگ درعین داشتن قابلیت تحلیل و تقویت برخی از مسائل اسلام در دنیای معاصر، مثل "تکثر فرهنگی در عین وحدت دینی"، "حضور اجتماعی زنان" و "بازآفرینی نگاه انسان مدارانه"، با برخی دیگر از مسائل مهم اسلام در دنیای امروز، بی نسبت است.
این مسائل دسته دوم را من دو بخش میکنم:
بخش اول "چالش های دنیای معاصر(غرب) با اسلام " است که اهم آنها از این قرار است: جنسیت و مساله زنان، جهاد و خشونت، سیاست و حکومت، مهاجران مسلمان.

بخش دوم، شامل "چالش های اسلام با دنیای معاصر" است که مهمترین این چالش ها در جوامع اسلامی: دموکراسی، علم و فناوری، رسانه و تغییرات فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد و سرمایه داری است.

بنا به اقتضا وقت، توضیحاتی درمورد هرکدام ارائه میکنم و در نهایت پیشنهادم این است که درمورد اربعین نه باید آن را نادیده گرفت و تضعیف کرد و نه درباره آن اغراق کرد و تصور کرد که همه مسائل ما را حل میکند و ما را از تلاش های علمی و هنری و... در معرفی اسلام و در حل چالش های جوامع اسلامی در نسبت با غرب، بی نیاز میکند.
🔴 هضم چپ و حذف انقلاب
گزارشی تحلیلی از مقالات محمد قوچانی در مهرنامه با تأکید بر مقاله "احیای دهه 70"
۱/۳
 
(این مطلب را تقریبا ۴ سال پیش نوشتم. زمانی که نیروی جوانی و شور سیاسی بیشتر از الان بود. و غرور ناشی از پیروزی در دو انتخابات مجلس و خبرگان بعد از ریاست جمهوری، قوچانیِ تازه به کارگزاران پیوسته را سرمست کرده بود. هم بی پرده خاتمی -و درواقع گذشته خودش را- به چالش میکشید هم مبانی انسانی-اجتماعی انقلاب را، هم ارزش های غربی مثل دموکراسی خواهی را و هم حتی جنبش سبز را. همه اینها برای صاف کردن جاده سرمایه داری و تثبیت جریان "راست" به عنوان الگوی -به زعم او- ایده آل حکمرانی در جمهوری اسلامی. و پیشنهاد مدل منحصر به فرد "توسعه چین" که به توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی و با حاکم کردن جو امنیتی و نفی آزادیهای اجتماعی رسیده است.
احساس کردم یادآوری این رجزهای مستانه - که امروز تبدیل شده به افسانه- در بالای سر جسم بی جان این جریان، مفید باشد.
این خلاصه سیاستِ روی دورِ تند افتاده کشور ماست.
از دوستی که یادآوری کرد چنین مطلبی را قبلا نوشته بودم هم سپاسگزارم. )
 


محمد قوچانی سردبیر مجله مهرنامه و عضو شورای مرکزی کارگزاران، پروژه مهمی را در مهرنامه شروع کرده است که به تبیین مبانی فکری و راهبردی جریان اعتدال یا در نگاه کلی‌تر، جریان راست، اختصاص دارد.
در ابتدا لازم است به دو مقدمه حاشیه‌ای اشاره کنم:

1- باید‌ اعتراف کنم برخلاف تصور پیشین بنده، جریان راست در ایران پرنفوذترین، ریشه‌دارترین، پرطرفدارترین، ثروتمندترین و دارای بیشترین اندوخته نظری و تجربی است. من پیش‌ازاین جریان راست را مساوی "اصول‌گرایی" می‌دانستم که ریشه آن یکسری اخراجی‌های دولت آقای موسوی و حداکثر جامعه روحانیت بودند؛ ولی با بررسی نظری و تاریخی دقیق‌تر متوجه شدم، جریان راست، بصورت بالفعل یعنی آقای هاشمی و مبانی آن ریشه در مباحثات فقهای سنتی از میرزای نائینی و آیت‌الله بروجردی تا مراجع فعلی، از یک سو و تاریخ توسعه‌یافتگی و صنعتی‌شدن چین، شوروی و امریکا از سوی دیگر دارد.

2- محمد قوچانی با تغییر موضع سیاسی از اصلاح‌طلبی به سمت کارگزاران و عضویت در شورای مرکزی کارگزاران و آوردن کل تجربه و سرمایه رسانه‌ای خود پشت این جریان، در ظاهر خدمتی بزرگ و تاریخی به این جریان سیاسی کرده است؛ ولی واقعیت این است که "رسانه" برای جریان راست که "امنیتی بودن" عَرَض ذاتی آن است، مثل برخی جراحی‌های زیبایی است که ظاهر فرد را بهتر می‌کند ولی در درازمدت او را زشت و از درون تضعیف می‌کند!
حرف‌هایی که امروز قوچانی به‌عنوان مبانی فکری و راهبردهای تشکیلاتی جریان اعتدال یا به قول خودش "راست مدرن" مطرح می‌کند، جریانات مقابل آن سال‌ها باید سعی می‌کردند تا بفهمند.

آنچه در ادامه می‌آید برمبنای مقاله "احیای دهه 70"[1]و با اشاره به مقالات "اسلام‌گرایی علیه اسلام"[2]و "توحید و تکفیر"[3]است.
قوچانی در مقاله مهم "احیاء دهه 70" بعد از مدت‌ها نقد و نفی مبانی جریانات رقیب، این بار و بعد از اعتماد به نفسی که از نتایج انتخابات مجلس دهم به دست آورده، به طرح جزئیات ایجابی از مبانی فکری و اندیشه‌های راهبردی جریان اعتدال می‌پردازد. او در این مقاله و مقالات قبلی به سه جریان اصلی به‌عنوان رقیب جریان اعتدال اشاره می‌کند که ازاین‌قرار است:

1- جریان چپ سنتی و سوسیالیست‌های مسلمان (مصداق بارز آن دولت میرحسین موسوی است)

2- جریان انقلاب اسلامی (مصداق بارز آن امام خمینی و برخی اعضا شورای انقلاب مثل آیت‌الله خامنه‌ای و شهید بهشتی است)

3- جریان چپ مدرن و لیبرال (مصداق بارز آن دولت اصلاحات و جریان رادیکال آن جنبش سبز است)

دوتای اول یعنی جریان چپ سنتی، و جریان انقلاب را قوچانی از یک آبشخور می‌داند. او در مقاله "اسلام‌گرایی علیه اسلام" سعی می‌کند مبانی جریان انقلاب را در مارکسیسم، صهیونیسم و اهل سنت ریشه‌یابی کند. قوچانی به سیاق فقهای سنتی هر نوع تلقی ایدئولوژیک از دین و خارج از حیطه فقه سنتی و رساله عملیه را التقاط در دین می‌داند. شرح مبسوطی از این نگاه او در اینجابیان شده است. او براین اساس "حکومت اسلامی" را مثل "وحدت اسلامی" و "عدالت اجتماعی" ترکیب‌هایی التقاطی می‌داند و درنهایت در مقابل جریان انقلابیِ معتقد به حکومت اسلامی، بهترین نوع حکومت دینی را حکومت سلطنتی با نظارت فقها می‌داند. یعنی چیزی که در دوره مشروطه مطرح شده بود.
لذا محور اصلی انتقادات قوچانی به جریان چپ سنتی و انقلاب در این مقاله، "ایدئولوژی گرایی" موجود در این جریانات است که به نظر قوچانی همین مبنا است که سر از "خشونت" و "بهشت اجباری" و "کهریزک" و درنهایت "داعش" درمی‌آورد. در مقاله "توحید و تکفیر" هم قوچانی مطلب تازه‌ای نمی‌گوید مگر اینکه با یک بررسی تاریخی، سعی می‌کند سرِ رشته ایدئولوژی‌گرایی در انقلاب را به "سید علی خامنه‌ای" نسبت دهد.
۲/۳
اما جریان سوم یعنی جریان چپ مدرن و دولت اصلاحات، شاید برای اولین بار در مقاله "احیای دهه 70" مورد نقد قوچانی قرار می‌گیرد. نقدی که زمینه را برای طرح ایجابی او یعنی مبانی نظری اعتدال فراهم میکند.
لُب انتقاد قوچانی به چپ مدرن، "دموکراسی خواهی" و " تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی" است. این نقدی است که او بر جریان انقلاب هم وارد می‌داند.
قوچانی محور و معیار بودن "رأی اکثریت" در انقلاب اسلامی را اشتباه می‌داند و معتقد است برای توسعه اقتصادی، "رقابت جریانات" باید جایگزین "رأی اکثریت" شود. همان‌طور که کشورهای توسعه‌یافته‌ای مثل انگلیس و آمریکا از نیمه قرن 19 قانون رأی همگانی را صادر کردند، درحالی‌که چند قرن قبل از آن به توسعه صنعتی رسیده بودند.

قوچانی بعد از نقد چپ مدرن و نشان دادن "توسعه اقتصادی" به‌عنوان راهبرد اصلی جریان اعتدال یا همان راست مدرن، در این مقاله دو کار می‌کند:

1- نشان دادن راهبردی که جریان راست از بعد قطعنامه 598 برای پیاده کردن این نظریه در پیش گرفته است.
2- نشان دادن مدل توسعه اقتصادی که این جریان از میان مدل‌های موجود در جهان اتخاذ کرده است.

شاهکار قوچانی در این مقاله در مورد اول است (یا بهتر است بگوییم شاهکار آقای هاشمی، چون قوچانی در اینجا فقط نقل  تاریخ می‌کند) او به‌خوبی نشان می‌دهد آقای هاشمی چطور اولاً مانع بزرگی به نام "جنگ" را که گفتمان "مقاومت"، "جهاد"، "استکبارستیزی" و حتی "چپ‌گرایی" را تقویت می‌کرد، با تبدیل شعار "جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم" به شعار "جنگ، جنگ، تا پیروزی" و از آن، به شعار "جنگ، جنگ تا پیروزی در یک عملیات بزرگ"، از میان برمی‌دارد.
 ثانیاً چطور ایشان به تعبیر قوچانی،"جمهوری دوم" را در دهه هفتاد که باز به قول او "زودتر از تقویم و با پذیرش قطعنامه شروع شد"، پایه‌گذاری می‌کند. قوچانی از دو تغییر عمده در این دوره نام می‌برد. یکی "تغییر حقوقی" که همان تغییر قانون اساسی و حذف نخست‌وزیری است که دست شخص دوم کشور یعنی رئیس‌جمهور را بازتر می‌کند. و دیگری "تغییر حقیقی" است.
"تغییر حقیقی" همان "استحاله" در ادبیات امنیتی و "رفرم" در علوم سیاسی است. مواردی که قوچانی برای آن برمی‌شمارد بسیار مهم است:

1-روشنفکری: بعد از جنگ اولویت اول کشور بازسازی است و این نیاز به مبانی تئوریک محکمی دارد که هر نوع استفاده از علم و تکنولوژی جدید را مشروعیت بخشد. مقاله "قبض و بسط تئوریک شریعت" سروش که در آن معرفت دینی هم‌پای معرفت علمی قلمداد می‌شود، شروع مسیر جدید است که روشنفکری دنبال می‌کند. قوچانی این مقاله در تشیع به لحاظ اهمیت با "منشأ انواع" داروین قابل مقایسه می‌داند!

2- برنامه توسعه: برنامه توسعه محمل سازندگی و به تعبیر بهتر مدرنیزاسیون بعد از جنگ است. تعدیل اقتصادی، شامل آزادسازی قیمت‌ها و خصوصی‌سازی، محور اصلی برنامه توسعه بعد از جنگ است. قوچانی شروع اولین برنامه توسعه جمهوری اسلامی را سال 69 می‌داند(که به نظر درست نیست!) و در آن آقای هاشمی به اسم خصوصی‌سازی، بخش عمده دولت را به شبه دولت واگذارد کرد.

3- صورت‌بندی جدید جناح‌های سیاسی: واقعی‌تر شدن رقابت‌های انتخاباتی و ظهور جریان جدید کارگزاران سازندگی در مجلس پنجم، نزاع سنتی چپ سوسیال/ راست محافظه‌کار را تغییر داد. این جریان که به تکنوکرات‌ها معروف بودند را چپ‌ها، راست مدرن و راست‌ها، لیبرال جدید می‌دانستند.

4- رنسانس فرهنگی:فضای فرهنگی کشور در این دهه شاهد ظهور موسیقی پاپ، فیلم‌های اجتماعی و روشنفکری همچون عروس (افخمی)، هامون (مهرجویی) و رمان‌ها و تئاترها و شعرهای جدیدی بود. همچنین در عرصه مطبوعات تغییرات زیادی روی داد. به چپ منشعب از نهضت آزادی اجازه انتشار "ایران فردا" داده شد و گروهی از سازمان مجاهدین نشریه "عصر ما" را راه انداختند که در آن به بازاندیشی چپ اسلامی می‌پرداختند. همچنین عده‌ای از چپ‌ها مثل حجاریان، تاج‌زاده، امین زاده و.. به دانشکده‌های علوم انسانی رفتند و تحصیلات تکمیلی خود را در جامعه‌شناسی، حقوق، علوم سیاسی و.. انجام دادند.

5- تأسیس اتاق فکر نظام در "مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری"
این مرکز منشأ اکثر تحولات سیاسی بعدی تا به امروز است. قوچانی معتقد است، آقای هاشمی مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری را به‌عنوان اتاق فکر دولت (نظام!)، تأسیس می‌کند و در آن موسوی‌خوئینی‌ها که بعد از رهبر شدن آیت‌الله خامنه‌ای، دل خوشی از نظام ندارد، را به پیشنهاد آیت‌الله موسوی اردبیلی، رئیس مرکز می‌کند تا چپ‌ها را از دست ندهد و به قول قوچانی "آموزش ضمن خدمت" برای آن‌ها برگزار کند! اعضا دیگری که هاشمی در آنجا منصوب می‌کند میرحسین موسوی، خاتمی، ولایتی، محسن رضایی، حسن حبیبی و چند نفر دیگر بودند. اعضا بعدی که خود موسوی‌خوئینی‌ها اضافه می‌کند مثل عباس عبدی و حجاریان، همه چپی هستند. این موضوع محل اختلاف بین موسوی‌خوئینی‌ها و هاشمی می‌شود.
۳/۳

اختلافی که به‌زودی به کناره‌گیری موسوی‌خوئینی‌ها منجر می‌شود. بعد از او حسن روحانی که پیشنهاد  وزارت اطلاعات را در دولت هاشمی نپذیرفته و دبیر شورای عالی امنیت ملی شده، به مدت 21 سال (از 71 تا 92) ریاست این مرکز را به عهده دارد.
نکته جالب این است که از سال 68 تا 76، این مرکز ذیل نهاد ریاست جمهوری بوده و در سال 76 با آخرین حکم آقای هاشمی به‌عنوان رئیس‌جمهور، از ریاست جمهوری به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتقل می‌شود!
این مرکز مجله‌ای دارد به نام "راهبرد" که در دوره اول(از 71 تا 76)، سردبیر آن عطاالله مهاجرانی بود. در این دوره اکثر مقالات پیرامون توسعه سیاسی و در نقد سرمایه‌داری نوشته می‌شود. اگرچه اکثر نویسندگان مجله در این دوره مثل حجاریان، علوی تبار و عبدی از جریان چپ بودند ولی برخی متفکران انقلابی مثل حسین کچوییان و عماد افروغ هم همراه جریان چپ در نقد توسعه می‌نوشتند. در دوره دوم مجله راهبرد، سردبیر آن محمود سریع القلم می‌شود و به طبع سیاست‌های مجله و قالب محتوایی آن به نفع توسعه اقتصادی تغییر می‌کند. نویسندگان این دوره غیر از خود سریع القلم، غالباً مسعود نیلی، موسی غنی نژاد و محمد طبیبیان هستند.
قوچانی برای تبیین مدل توسعه مورد نظر دولت اعتدال از میان کتاب‌های تألیف شده و ترجمه شده در دوره ریاست روحانی بر مرکز، شواهد متعدد نقل می‌کند و نشان می‌دهد مدل مورد نظر آن‌ها مدل توسعه چین است. چین در دوره رهبری "دنگ شائوپینگ" سعی می‌کند مدلی برای توسعه خود طرح‌ریزی کند که به فضای بومی و ملی چین نزدیک‌تر باشد. اگرچه خود چینی‌ها معتقدند این مدل به‌هیچ‌وجه قابل نسخه‌برداری در جای دیگری نیست، ولی روحانی و سریع القلم این مدل را برای توسعه ایران انتخاب می‌کنند. در کتاب "چینِ نو" که مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص در سال 83 منتشر کرد و حسن روحانی هم مقدمه‌ای بر آن نگاشته، اصلاحات سیاسی در چین را  پنج مرحله می‌داند: 1- کاهش نقش ایدئولوژی 2- تفکیک انقلاب از دولت 3-تقدم رهبران غیرنظامی بر نظامی 4- پرهیز از رادیکالیسم سیاسی 5-اصل صلح در سیاست خارجی
قوچانی بازخوانی توسعه چین را غفلت جریان چپ می‌داند و اصلاح‌طلبانی که به احمدی‌نژاد برای رابطه با چین انتقاد می‌کردند را تمسخر می‌کند. او مقاله "احیای دهه 70" را با ذکر مقالات و سخنرانی‌هایی از روحانی در دوره قبل از ریاست جمهوری او که در تائید سیاست‌های توسعه چین است و ذکر این نکته به پایان می‌برد که روحانی امتداد دولت هاشمی است و برای احیاء "دوره طلایی دهه 70 " آمده و به‌رغم اختلافات در مبانی، به‌جز جریانات رادیکال راست و چپ (مثل جنبش سبز که به نظر قوچانی یک حرکت رادیکال بود که به ضرر جریان چپ تمام شد)، بقیه ذیل ائتلاف فراگیر اعتدال تعریف می‌شوند.


[1]سرمقاله شماره 46، ویژه‌نامه نوروز 95 مهرنامه
[2]سرمقاله شماره 37 مهرنامه
[3]سرمقاله شماره 44 مهرنامه
Forwarded from H4E
#مهاجرت_به_علوم_انسانی
پیش نشست اول همایش علوم انسانی به مثابه حرفه

آیا تغییر رشته به علوم انسانی تصیم صحیحی است؟
تجربه های مشابه چه کمکی در این تصمیم می کند؟
چه افقی پیش روی این تصمیم است؟

میزگرد با حضور:
🔹سید علی روحانی، دکتری اقتصاد
🔹جواد درویش، دکتری فلسفه
🔹محسن صبوریان، دکتری جامعه شناسی

سه شنبه 10 دی ساعت 16:30
سالن اجتماعات گروه فلسفه علم دانشگاه شریف

⚠️این تبلیغ را برای علاقه مندان به علوم انسانی بفرستید
@H4E98
🔴 وقتی همه خواب بودیم..
 
وقتی همه حواس‌ها مشغول استراماچونی و گلهای جهانبخش و عکس هنرپیشه‌ها با کاج‌های کریسمس بود، یک دفعه با یک سیلی از خواب بیدار شدیم.
دیدیم نه، انگار این دنیا فقط دنیای کاج و شهد و شربت نیست، دنیای باروت و دشنه و دشنام هم هست.

نمی‌خواهم حرف احساسی بزنم و بگویم ما آرامش خود را مدیون قاسم سلیمانی‌ها هستیم. نه اتفاقا ما مدیون استراماچونی‌ها هستیم. مگر چه لذتی هست در بیداری و دیدن حقیقت؟ اگر تقدیر همه ما مرگ است، "ندانیم و بمیریم بهتر است." خواب باشیم، کم دردتر است.
پس باید استرامواچونی‌ها حفظ شوند و سرتیتر باشند. نه تنها خودشان که استوری همسرشان باید در مقابل چشم ما باشد. پس باید اینستاگرام فیلتر نباشد. حتی اگر خارجی باشد، فاسد باشد و به آزادی و شعور ما تجاوز کند.
ما به مخدرهای قوی احتیاج داریم، به هرچیزی که خوابمان را سنگین و سنگین‌تر کند. که نه درد بی‌عدالتی داخلی را احساس کنیم، نه زخم سیلی خارجی را.

🔹این ماحصل نسخه‌ای است که عقل بشر تا به امروز برای چپاول، تجاوز و تحقیر؛ بدون درد، بدون خون‌ریزی و بدون هزینه، به آن رسیده است. و حقیقتا کشف بزرگی است. در تراز کشف داروی سل و وبا است. چه چیزی بهتر از این می‌تواند سایه جنگ‌های صلیبی، جنگ‌های جهانی، حکومت نازیسیم و کشتارهای اسکندر و چنگیز و هیتلر و استالین را از ‌سر بشریت کم کند؟

به این نسخه با تسامح در فلسفه سیاسی از زمان هگل به بعد می‌گویند "راست گرایی". به دلالت‌ها و مصادیق سیاسی و جناحی آن هم کاری ندارم.
توصیه این تفکر برای تنظیم ارتباطات، در یک جمله این است: رحماء علی الکفار، اشداء بینهم! یعنی سرت جلوی چپاول‌گر، کج؛ و گردنت برای مردم ضعیف، کلفت باشد!
در اینجا چپاول‌گر همان است که قدرت دارد و قدرت را همان دارد که پول دارد. لذا آمریکا هم که مروج این نسخه است، اگرچه قدرت جهانی است، اما سرِ سردمدارانش درمقابل سرمایه‌داران کج است.

دولت‌ها و ملت‌ها به میزانی که از این نسخه پیروی کنند و داروهای خود را به موقع مصرف کنند، به همان اندازه آرامش دارند. عربستان، امارات و قطر در راس هرم درست مصرف کردن هستند. اینکه چرا این کشورهای اسلامی در راس هستند، دلیل اسلامی دارد.
فرقه کلامی اشعری معتقد است، خداوند قادر مطلق است یعنی هیچ چیز در مقابل او از خودش اراده و اختیاری ندارد. در عالم، جبر محض حاکم است. هرچه پیش می‌آید از تقدیر است و درمقابلِ تقدیر الهی فقط باید تسلیم بود. ابن زیاد بعد از واقعه کربلا به حضرت زینب می‌گوید: "خدا را شکر، این خدا بود که شما را کشت."
پس تقدیر الهی آمریکا را ارباب جهان کرده و امریکا هم نسخه راست‌گرایی و سرمایه‌داری را برگزیده، باید خدا را شکر کرد و به دامان آن رفت تا هم در امان ماند و هم رضایت خدا را جلب کرد. هیچ بدی هم ندارد! چون بدی و خوبی را هم خدا اراده می‌کند. حسن و قبح در مکتب اشعری، شرعی است. پس هرچه پیش آید هم ما را خوش آید هم خدا را خوش آید!

جریان مقابل اشعری می‌گوید خوب و بد معیار دارد. عدل خوب است و هیچوقت بد نمی‌شود. ظلم بد است و هیچوقت خوب نمی‌شود. حتی اگر به حکم حاکم شرع باشد. خدا هم هیچگاه امر به ظلم نمی‌کند: وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. و خدا هرگز اراده، اختیار و آزادی انسان را سلب نمی‌کند. پس سرنوشت انسان دست خودش است. این جریان را معتزله و شیعه نمایندگی می‌کنند.
در اندیشه شیعیان، مسلمان باید مسلمانِ قرآنی باشد یعنی"اشدا علی الکفار و رحما بینهم؛ " و باید مسلمان نهج‌البلاغه‌ای باشد که اگر خلخال از پای زن یهودی بدزدند، او بمیرد.

در اشعریت، شما در قدرت ظلم می‌کنی و در ضعف، بردگی. و هردو هم خوب است.
اما اگر مسلمان نهج‌البلاغه‌ای هستی، در قدرت باید عدالت بورزی (در حد داغ کردن دست برادرت برای مطالبه بیشتر از بیت المال) و در ضعف، عزت داشته باشی و بردگی نپذیری.

در اشعریت خوب و بد شرعی است. پس شما در اشعریت به عقل احتیاج نداری ودر مقابل سرنوشت، قدرت تغییر نداری. پس باید از مخدر  استفاده کنی و عقل را به خواب ببری که کمتر درد بکشی. اما در شیعه خوب و بد عقلی است. باید عقل را زنده و بیدار نگه داری که خوب و بد را تشخیص دهی.

🔹ما امروز مسلمان اشعری هستیم یا مسلمان نهج‌البلاغه‌ای؟

آیت الله جوادی آملی میگوید: "ما با نهج البلاغه انقلاب کردیم و با رساله می‌خواهیم جامعه را اداره کنیم."
رساله یعنی تعبد و تقلید. یعنی تعطیل عقل. در جای خودش و در فروع اشکالی ندارد. اما اگر تقلید و تعبد محض در اصول آمد، در امور اجتماعی آمد، در اندیشه و عدالت و آزادی آمد، از ما مسلمان اشعری می‌سازد، نه مسلمان نهج‌البلاغه‌ای.
برای مسلمان اشعری اتوپیا، عربستان است. او نه اگر ظلم و نابرابری ببیند و حق اش پایمال شود، حالی برای اعتراض دارد؛ و نه با لکه دار شدن غرورش به خاطر ترور سردار پرافتخار ملی‌اش، نایی برای انتقام...
امروز بدون دلیل زنگ زد. همیشه وقتی کار داشت تماس میگرفت. گفت اینقدر اعصابم خراب بود که از سر کار بیرون زدم. هیچ وقت غرورش اجازه نمیدهد به من احساسش را بگوید. ولی امروز دیدم که دنبال یک گوش شنوا بود که احساسش را بگوید. از اتفاق امروز و این یک هفته گفت. هیچ وقت جز انتقاد و اعتراض چیزی درمورد کل این نظام نگفته. ولی میگفت تمام این چند روز اخیر داشتم از نظام دفاع میکردم و سناریو زدن هواپیما را کار کثیف رسانه های خارجی میدانستم. میگفت ولی امروز از صبح به هم ریختم. نمیدانم خدا چه برنامه ای برای ایران دارد و این همه مکافات به عقوبت چیست. میگفت به هرحال عدل خدا در جهان حکفرماست.

من هم از صبح خشم داشتم. بعد از این تماس بغض داشتم و الان بعد از ۴ ساعت حضور بین دانشجویان ناراحت و خشمگین دانشگاه، اشک دارم.
مصائبی که اگر در طول یک سال بر قومی ببارد، سخت هضم میشود، در یک هفته بر ما نازل شده
یک هفته است که بلا را با بلا دفع می کنیم و درد را با درد، درمان...
و ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

اما خدایا! تو برای ما همان خدای باران بمان و خدای انتقام نباش. خطاهای خود ما موجب سختی مضاعف شده، تو دیگر به خاطر اشتباه و گناه، این تنور را شعله ور نکن.
خدایا! ما را در این سیاره رنج تنها رها نکن..
2024/11/15 17:58:47
Back to Top
HTML Embed Code: