🔴 در نکوهش تحریم
«تحریم» داغترین موضوع سیاسی در یک دهه اخیر ایران است. تا سال ۹۹ تصور بر این بود که دو راه وجود دارد: «مقاومت» که ایده اصلی سعید جلیلی در انتخابات ۹۲ بود؛ و «مذاکره» که ایده روحانی بود. راه سوم که یک راهحل موقتی بود و در دولت مرحوم رئیسی دنبال شد، «دور زدن تحریم» بود. جلیلی هم در انتخابات اخیر در چند مورد، دور زدن تحریم و خنثی کردن تحریم را به عنوان برنامه خود اعلام کرده است.
درمورد تبعات اقتصادی تحریم زیاد گفته شده، من اینجا میخواهم درمورد مخاطرات فرهنگی، علمی و هویتی تبدیل شدن «دور زدن تحریم» از یک راه حل موقت، به راه حل دائمی صحبت کنم.
1️⃣ تغییر هویت ملی از میراثداران تمدنی باشکوه به باجگیران منطقه
تک تک ما هر روز در حال دور زدن تحریم اینترنت هستیم. گذشته از تبعات فنی و اقتصادی، از جمله کاهش سرعت اینترنت، تبعات اخلاقی و حقوقی زیادی هم متوجه استفاده از VPNهاست. هنگام استفاده از VPN، هرکسی در درون خودش یک احساس قانون شکنی دارد. این احساس یا ما را در یک شرایط ناخوشایند روانی ناشی از احساس گناه قرار میدهد و یا ما را نسبت به قانون شکنی جسور و لاقید میکند.
این دقیقا اتفاقی است که برای کشور در شرایط تحریم دائمی ممکن است رخ دهد. به هرحال کشور ناگزیر از تامین نیازهای اولیه خود از بازارهای جهانی است و با وجود تحریم، ناگزیر از قانون شکنی است. این قانونشکنی، میتواند از کشور، یک هویت جدید که تقیدی به قواعد جامعه جهانی و حتی اصول اخلاقی ندارد، بسازد.
رضا امیرخانی این موضوع را در دقایق 53 تا 56 این گفتگو خیلی خوب باز کرده است. او وضعیت ما را با کره شمالی که زندگی در تحریم را برگزیده، مقایسه میکند و میگوید وقتی ما با نا امن کردن تنگه هرمز یا دریای سرخ، نقش باجگیران منطقه را برای خودمان انتخاب میکنیم، از هویت و فرهنگ و تمدن ایران بزرگ دور شدهایم.
2️⃣ قیممآبی دولتی یا paternalism
دختری را تصور کنید که فرزند یک خانواده متحجرِ سنتی ولی پولدار است. او در سن بیست سالگی میخواهد در جامعه برود، کار کند و دستش در جیب خودش باشد. پدر خانواده میگوید من همان پول را میدهم، تو در خانه بمان و بیرون نرو.
من سال قبل به همراه برخی از اساتید و دانشجویان ایرانی خارج از کشور، جلسهای با معاونین وزارت خارجه داشتم. معاون اقتصادی وزیر، درمورد موفقیت دولت در دور زدن تحریمها و فروش نفت صحبت میکرد. من به ایشان گفتم شما ممکن است در سطح دولت برای دور زدن تحریم موفق باشید، ولی همین الان من در موسسهای هستم که هر چند ماه یکبار مجبوریم مبالغی را برای افرادی که خارج از کشور هستند، واریز کنیم و تحریم اجازه این کار را نمیدهد. مساله فقط تحریم نفت نیست، تحریم بانک و تبادل مالی مهمتر است. ایشان گفت پولتان را به ما بدهید، ما راههای آن را بلدیم!
این همان پترنالیسم یا قیممآبی است که میگوید ما نفت میفروشیم پول تو را میدهیم. اگر مجبور به تبادل مالی هستی آن را هم ما به جای تو انجام میدهیم.
اکثر شرکتها و استارتاپهایی که از ایران رفتهاند، برای این بود که میخواستند، بازار خودشان و مشتری خودشان را داشته باشند. ایران، افغنستان و عراق مارکت کافی برای آنها نداشت و از طریق دولت هم نمیخواستند مبادله کنند.
اخیرا در قطر با مدیر یکی از این شرکتها که از فارغالتحصیلان شریف بود صحبت کردم. میگفت قطر هنوز شاید محکمتر از ما روی اصول دینی خودش هست، ولی چنان شرایط ایده آلی برای رشد شرکتها و رشد افراد ایجاد کرده است که برخی زندگی در هوای گرم اینجا را به اروپا ترجیح میدهند.
3️⃣ حصارکشی فرهنگی و علمی
شاید شما هم عکس آن گردشگر روس که با یک گونی اسکناس در خیابانهای تهران بود را در رسانهها دیده باشید. گردشگر خارجی نمیتواند اینجا حساب بانکی باز کند، از حساب خارجی خود هم نمیتواند پول مبادله کند. ارزش پول ملی هم طوری است که برای یک هفته زندگی و گشت و گذار، باید یک گونی اسکناس همراه خود بکشد. لذا عجیب نیست که چرا صنعت گردشگری ما از بین رفته است.
اما گردگشری فقط یک صنعت نیست، یک ضرورت رشد و توسعه فرهنگی برای ملتها هم هست. دیدن تنوعها و تفاوتها به زندگی معنا میبخشد و باعث ارتقا فکر و فرهنگ جامعه و خلق ایده و معنا برای اهالی فرهنگ میشود. فرهنگ ایزوله شده، هیچگاه نمیتواند مولد و افق گشا باشد و برای نویسنده، شاعر و فیلمساز، نمیتواند الهام بخش ایدههای جدید و غنی باشد.
شبیه همین مساله را ما در فضای علمی داریم. به نظر من مهمترین آسیب بلندمدت تحریم، آسیبهای علمی و آکادمیک است. تا 15 سال پیش تبادل علمی در ایران وضعیت خوبی داشت. اساتید خارجی به کنفرانسهای ما میآمدند، مقالات ما مثل بقیه داوری میشد، اساتید ما با وابستگی دانشگاهی ایرانی (affiliation) به کنفرانسها و فرصت مطالعاتی میرفتند. ولی میزان این تبادلها در سالهای اخیر نزدیک صفر شده.
«تحریم» داغترین موضوع سیاسی در یک دهه اخیر ایران است. تا سال ۹۹ تصور بر این بود که دو راه وجود دارد: «مقاومت» که ایده اصلی سعید جلیلی در انتخابات ۹۲ بود؛ و «مذاکره» که ایده روحانی بود. راه سوم که یک راهحل موقتی بود و در دولت مرحوم رئیسی دنبال شد، «دور زدن تحریم» بود. جلیلی هم در انتخابات اخیر در چند مورد، دور زدن تحریم و خنثی کردن تحریم را به عنوان برنامه خود اعلام کرده است.
درمورد تبعات اقتصادی تحریم زیاد گفته شده، من اینجا میخواهم درمورد مخاطرات فرهنگی، علمی و هویتی تبدیل شدن «دور زدن تحریم» از یک راه حل موقت، به راه حل دائمی صحبت کنم.
1️⃣ تغییر هویت ملی از میراثداران تمدنی باشکوه به باجگیران منطقه
تک تک ما هر روز در حال دور زدن تحریم اینترنت هستیم. گذشته از تبعات فنی و اقتصادی، از جمله کاهش سرعت اینترنت، تبعات اخلاقی و حقوقی زیادی هم متوجه استفاده از VPNهاست. هنگام استفاده از VPN، هرکسی در درون خودش یک احساس قانون شکنی دارد. این احساس یا ما را در یک شرایط ناخوشایند روانی ناشی از احساس گناه قرار میدهد و یا ما را نسبت به قانون شکنی جسور و لاقید میکند.
این دقیقا اتفاقی است که برای کشور در شرایط تحریم دائمی ممکن است رخ دهد. به هرحال کشور ناگزیر از تامین نیازهای اولیه خود از بازارهای جهانی است و با وجود تحریم، ناگزیر از قانون شکنی است. این قانونشکنی، میتواند از کشور، یک هویت جدید که تقیدی به قواعد جامعه جهانی و حتی اصول اخلاقی ندارد، بسازد.
رضا امیرخانی این موضوع را در دقایق 53 تا 56 این گفتگو خیلی خوب باز کرده است. او وضعیت ما را با کره شمالی که زندگی در تحریم را برگزیده، مقایسه میکند و میگوید وقتی ما با نا امن کردن تنگه هرمز یا دریای سرخ، نقش باجگیران منطقه را برای خودمان انتخاب میکنیم، از هویت و فرهنگ و تمدن ایران بزرگ دور شدهایم.
2️⃣ قیممآبی دولتی یا paternalism
دختری را تصور کنید که فرزند یک خانواده متحجرِ سنتی ولی پولدار است. او در سن بیست سالگی میخواهد در جامعه برود، کار کند و دستش در جیب خودش باشد. پدر خانواده میگوید من همان پول را میدهم، تو در خانه بمان و بیرون نرو.
من سال قبل به همراه برخی از اساتید و دانشجویان ایرانی خارج از کشور، جلسهای با معاونین وزارت خارجه داشتم. معاون اقتصادی وزیر، درمورد موفقیت دولت در دور زدن تحریمها و فروش نفت صحبت میکرد. من به ایشان گفتم شما ممکن است در سطح دولت برای دور زدن تحریم موفق باشید، ولی همین الان من در موسسهای هستم که هر چند ماه یکبار مجبوریم مبالغی را برای افرادی که خارج از کشور هستند، واریز کنیم و تحریم اجازه این کار را نمیدهد. مساله فقط تحریم نفت نیست، تحریم بانک و تبادل مالی مهمتر است. ایشان گفت پولتان را به ما بدهید، ما راههای آن را بلدیم!
این همان پترنالیسم یا قیممآبی است که میگوید ما نفت میفروشیم پول تو را میدهیم. اگر مجبور به تبادل مالی هستی آن را هم ما به جای تو انجام میدهیم.
اکثر شرکتها و استارتاپهایی که از ایران رفتهاند، برای این بود که میخواستند، بازار خودشان و مشتری خودشان را داشته باشند. ایران، افغنستان و عراق مارکت کافی برای آنها نداشت و از طریق دولت هم نمیخواستند مبادله کنند.
اخیرا در قطر با مدیر یکی از این شرکتها که از فارغالتحصیلان شریف بود صحبت کردم. میگفت قطر هنوز شاید محکمتر از ما روی اصول دینی خودش هست، ولی چنان شرایط ایده آلی برای رشد شرکتها و رشد افراد ایجاد کرده است که برخی زندگی در هوای گرم اینجا را به اروپا ترجیح میدهند.
3️⃣ حصارکشی فرهنگی و علمی
شاید شما هم عکس آن گردشگر روس که با یک گونی اسکناس در خیابانهای تهران بود را در رسانهها دیده باشید. گردشگر خارجی نمیتواند اینجا حساب بانکی باز کند، از حساب خارجی خود هم نمیتواند پول مبادله کند. ارزش پول ملی هم طوری است که برای یک هفته زندگی و گشت و گذار، باید یک گونی اسکناس همراه خود بکشد. لذا عجیب نیست که چرا صنعت گردشگری ما از بین رفته است.
اما گردگشری فقط یک صنعت نیست، یک ضرورت رشد و توسعه فرهنگی برای ملتها هم هست. دیدن تنوعها و تفاوتها به زندگی معنا میبخشد و باعث ارتقا فکر و فرهنگ جامعه و خلق ایده و معنا برای اهالی فرهنگ میشود. فرهنگ ایزوله شده، هیچگاه نمیتواند مولد و افق گشا باشد و برای نویسنده، شاعر و فیلمساز، نمیتواند الهام بخش ایدههای جدید و غنی باشد.
شبیه همین مساله را ما در فضای علمی داریم. به نظر من مهمترین آسیب بلندمدت تحریم، آسیبهای علمی و آکادمیک است. تا 15 سال پیش تبادل علمی در ایران وضعیت خوبی داشت. اساتید خارجی به کنفرانسهای ما میآمدند، مقالات ما مثل بقیه داوری میشد، اساتید ما با وابستگی دانشگاهی ایرانی (affiliation) به کنفرانسها و فرصت مطالعاتی میرفتند. ولی میزان این تبادلها در سالهای اخیر نزدیک صفر شده.
Forwarded from داود فیرحی
◀️ عاشورای ۶۱ هجری و آستانه سرنوشت
🔷 سال ۱ تا ۱۱ هجری حکومت پیامبر (ص) است؛ یکی از آرمانیترین و زیباترین حکومتهای تاریخی. اباعبدالله (ع) جابجا اشاره میکند که من میخواهم به سنت جدم برگردم و منظور از سنت جدش نماز خواندن نیست؛ چون نماز جماعت زمان معاویه بزرگتر از زمان پیامبر است. سال ۱۱ تا ۱۳ هجرت دوره خلیفه اول است و دولت پیامبر به هم ریخته و از لحاظ نظامی دارد به قریش متکی میشود. بنابراین دولت دارد خصلت اولیگارشیک یا اشرافیت پیدا میکند.
🔷 سال ۱۳ تا ۲۳ هجری دوره فتوحات بزرگ است. زمان عمر خلیفه دوم است که دو امپراتوری بزرگ به هم میریزد و ثروت اینها وارد مدینه میشود و دولت رانت درست میکند. امپراتوری ساسانی خودش شامل ۱۳ دولت یا ایالت یعنی دولتشاهی بود و دولت ایران شاهنشاهی بود. از آن طرف امپراتوری روم که بخش بزرگی از اروپا تا ترکیه امروز و بخشهایی از آفریقا و مصر آن روز را دربرمیگرفت فرو میریزد. دریایی از غنیمت و ثروت وارد دولت اسلامی میشود. در زمان خلیفه دوم فرمولی پیدا شد که با آن غنایم را تقسیم میکردند. سهم هر فرد برابر است با درجه نزدیکی قبیلهای یا نسبی به پیامبر یا قریش ضربدر سابقه در اسلام. هر کس به قبیله پیامبر نزدیکتر بود یا یک روز زودتر اسلام آورده بود سهم بیشتری میگرفت. در این معامله مکه میخواهد ببرد و میبرد. ترکیبی شد از اشرافیت قریش و ثروت بسیار مهم غنیمت و نهایتاً قدرت.
🔷سال ۲۳ تا ۳۵ هجری نشانههایی از فساد در دوره خلیفه سوم دارد شکل میگیرد. خصوصیسازی سنگینی اتفاق میافتد و این ثروت دولتی یواش یواش دارد خصوصی میشود و ثروتمندان بزرگی دارند پیدا میشوند. عرب آن موقع عدد بالای هزار نداشت ولی وقتی میشمارند میگویند که مثلاً عبدالرحمن بن عوف هزار هزار هزار سکه داشت؛ یعنی ثروت این صحابی به میلیارد امروز دارد میرسد.
🔷 سال ۳۵ تا ۴۱ هجری حکومت حضرت امیر (ع) است که یک تلاش ناموفق برای اصلاح است و سرانجام سه جنگ بزرگ داخلی شکل میگیرد. به گزارش یعقوبی حداقل ۷۰ هزار مرد جوان فقط در جنگ صفین کشته شدند. اگر عائله هر مرد را حداقل ۵ نفر در نظر بگیرم، ببینید چه تعداد یتیم و بیوه پیدا میشوند و چه مسائل و مصائبی گریبانگیر جامعه اسلامی میشود.
🔷 سال ۴۱ تا ۶۰ هجری دوارن خلافت معاویه، اوج انباشت نابرابر قدرت و ثروت و بازگشت به سنت عثمان است. باید توضیح داد که چه اتفاقی در دولت معاویه دارد رخ میدهد و چرا سال ۶۱ آستانه سرنوشت است. آستانه سرنوشت یعنی باید تلاش کرد تا دولت برگردد به سنت پیامبر یا اینکه تیر از این کمان خلاص شده و دیگر قابل برگشت نیست.
🔷 معاویه که به خلافت رسید، حکومت به اولیگارشی یا اشرافسالاری برگشت. این حکومت ادغامی بود از سه سنت اشرافی مکه، شاهی ایران و دینسالاری روم. نشانههایی است که برخی معاویه را نه خلیفه بلک مَلِک یعنی پادشاه صدا میکردند. البته نه پادشاه بلکه سلطان یعنی کسی که به زور نشسته است. معاویه مخزنی برای خریدن صحابه و عایدات سلطانی داشت. او نه امین بیتالمال بلکه مالک آن شده بود.
🔷 معاویه کار بسیار مهم دیگری کرد. در سنت اسلامی، سلسله مراتب روحانی و مرکز رسمی جمعآوری و توزیع روایت وجود نداشت. این سنتی عیسوی بود که از امپراتوری روم به شام منتقل میشود و معاویه با این حربه توانست بیشتر صحابی را در شام جمع کند و یک اشرافیت مذهبی را بنیان بگذارد. به گونهای که شام کانون حدیث، روایت و تفسیر شد. شام بود که پشت سر هم از دولت اموی حمایت مذهبی میکرد و در توجیه مشروعیت معاویه حدیث میساخت. قریش به شام مهاجرت کرد و شام تبدیل شد به مرکز مذهب و ثروت و سیاست. مکه و مدینه و عراق هم در حاشیه قرار گرفتند.
🔷 اباعبدالله (ع) در چنین آستانه سرنوشتی است. میگوید دنبال اصلاح هستم و میخواهم به سیره جدم برگردم. اباعبدالله (ع) میداند که پدرش در سال ۳۵ هجری نتوانست این قطار قرار گرفته در سراشیبی سقوط را نجات بدهد و الآن سرعت سقوط این قطار بیشتر شده است. اما جامعه نیاز به یک مدل و آرمان دارد که هر زمان بتواند بازتولید شود. حسین (ع) این کار را کرد و تکنیک او جالب است: نه بیعت میکند، نه خودش به سمت جنگ میرود و نه دعوت دیگران را رد میکند که تاریخ بعدها بگوید اگر دعوت کوفیان را میپذیرفت به نتیجه میرسید. کاری میکند که هر کس از هر زاویه نگاه میکند، او را قهرمان تاریخ و سرچشمه عدالت و آزادگی میبیند.
🔹سخنرانی ۱۶ شهریور ۹۸(هفتم محرم)، مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم.
🆔@feirahi
🔷 سال ۱ تا ۱۱ هجری حکومت پیامبر (ص) است؛ یکی از آرمانیترین و زیباترین حکومتهای تاریخی. اباعبدالله (ع) جابجا اشاره میکند که من میخواهم به سنت جدم برگردم و منظور از سنت جدش نماز خواندن نیست؛ چون نماز جماعت زمان معاویه بزرگتر از زمان پیامبر است. سال ۱۱ تا ۱۳ هجرت دوره خلیفه اول است و دولت پیامبر به هم ریخته و از لحاظ نظامی دارد به قریش متکی میشود. بنابراین دولت دارد خصلت اولیگارشیک یا اشرافیت پیدا میکند.
🔷 سال ۱۳ تا ۲۳ هجری دوره فتوحات بزرگ است. زمان عمر خلیفه دوم است که دو امپراتوری بزرگ به هم میریزد و ثروت اینها وارد مدینه میشود و دولت رانت درست میکند. امپراتوری ساسانی خودش شامل ۱۳ دولت یا ایالت یعنی دولتشاهی بود و دولت ایران شاهنشاهی بود. از آن طرف امپراتوری روم که بخش بزرگی از اروپا تا ترکیه امروز و بخشهایی از آفریقا و مصر آن روز را دربرمیگرفت فرو میریزد. دریایی از غنیمت و ثروت وارد دولت اسلامی میشود. در زمان خلیفه دوم فرمولی پیدا شد که با آن غنایم را تقسیم میکردند. سهم هر فرد برابر است با درجه نزدیکی قبیلهای یا نسبی به پیامبر یا قریش ضربدر سابقه در اسلام. هر کس به قبیله پیامبر نزدیکتر بود یا یک روز زودتر اسلام آورده بود سهم بیشتری میگرفت. در این معامله مکه میخواهد ببرد و میبرد. ترکیبی شد از اشرافیت قریش و ثروت بسیار مهم غنیمت و نهایتاً قدرت.
🔷سال ۲۳ تا ۳۵ هجری نشانههایی از فساد در دوره خلیفه سوم دارد شکل میگیرد. خصوصیسازی سنگینی اتفاق میافتد و این ثروت دولتی یواش یواش دارد خصوصی میشود و ثروتمندان بزرگی دارند پیدا میشوند. عرب آن موقع عدد بالای هزار نداشت ولی وقتی میشمارند میگویند که مثلاً عبدالرحمن بن عوف هزار هزار هزار سکه داشت؛ یعنی ثروت این صحابی به میلیارد امروز دارد میرسد.
🔷 سال ۳۵ تا ۴۱ هجری حکومت حضرت امیر (ع) است که یک تلاش ناموفق برای اصلاح است و سرانجام سه جنگ بزرگ داخلی شکل میگیرد. به گزارش یعقوبی حداقل ۷۰ هزار مرد جوان فقط در جنگ صفین کشته شدند. اگر عائله هر مرد را حداقل ۵ نفر در نظر بگیرم، ببینید چه تعداد یتیم و بیوه پیدا میشوند و چه مسائل و مصائبی گریبانگیر جامعه اسلامی میشود.
🔷 سال ۴۱ تا ۶۰ هجری دوارن خلافت معاویه، اوج انباشت نابرابر قدرت و ثروت و بازگشت به سنت عثمان است. باید توضیح داد که چه اتفاقی در دولت معاویه دارد رخ میدهد و چرا سال ۶۱ آستانه سرنوشت است. آستانه سرنوشت یعنی باید تلاش کرد تا دولت برگردد به سنت پیامبر یا اینکه تیر از این کمان خلاص شده و دیگر قابل برگشت نیست.
🔷 معاویه که به خلافت رسید، حکومت به اولیگارشی یا اشرافسالاری برگشت. این حکومت ادغامی بود از سه سنت اشرافی مکه، شاهی ایران و دینسالاری روم. نشانههایی است که برخی معاویه را نه خلیفه بلک مَلِک یعنی پادشاه صدا میکردند. البته نه پادشاه بلکه سلطان یعنی کسی که به زور نشسته است. معاویه مخزنی برای خریدن صحابه و عایدات سلطانی داشت. او نه امین بیتالمال بلکه مالک آن شده بود.
🔷 معاویه کار بسیار مهم دیگری کرد. در سنت اسلامی، سلسله مراتب روحانی و مرکز رسمی جمعآوری و توزیع روایت وجود نداشت. این سنتی عیسوی بود که از امپراتوری روم به شام منتقل میشود و معاویه با این حربه توانست بیشتر صحابی را در شام جمع کند و یک اشرافیت مذهبی را بنیان بگذارد. به گونهای که شام کانون حدیث، روایت و تفسیر شد. شام بود که پشت سر هم از دولت اموی حمایت مذهبی میکرد و در توجیه مشروعیت معاویه حدیث میساخت. قریش به شام مهاجرت کرد و شام تبدیل شد به مرکز مذهب و ثروت و سیاست. مکه و مدینه و عراق هم در حاشیه قرار گرفتند.
🔷 اباعبدالله (ع) در چنین آستانه سرنوشتی است. میگوید دنبال اصلاح هستم و میخواهم به سیره جدم برگردم. اباعبدالله (ع) میداند که پدرش در سال ۳۵ هجری نتوانست این قطار قرار گرفته در سراشیبی سقوط را نجات بدهد و الآن سرعت سقوط این قطار بیشتر شده است. اما جامعه نیاز به یک مدل و آرمان دارد که هر زمان بتواند بازتولید شود. حسین (ع) این کار را کرد و تکنیک او جالب است: نه بیعت میکند، نه خودش به سمت جنگ میرود و نه دعوت دیگران را رد میکند که تاریخ بعدها بگوید اگر دعوت کوفیان را میپذیرفت به نتیجه میرسید. کاری میکند که هر کس از هر زاویه نگاه میکند، او را قهرمان تاریخ و سرچشمه عدالت و آزادگی میبیند.
🔹سخنرانی ۱۶ شهریور ۹۸(هفتم محرم)، مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم.
🆔@feirahi
Forwarded from مرکز دینپژوهی حنیف
جهت ثبتنام و اطلاعات بیشتر به وبسایت مدرسه مراجعه کنید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
وادی|جواد درویش
رهبران جبهه مقاومت اگر عزت و کاریزمایی دارند به خاطر ایستادنشان کنار مستضعفان و مقابل ظالمان بوده است. آنها رهبران توسعه اقتصادی نیستند. کار رهبران اقتصادی پروموشن محصول است ولی رهبران مقاومت باید پروموشن حقیقت کنند. پروموشن حقیقت نیازی به تیزر و اسپشال افکت…
در راستای همین شاعرانگی و از قول مولوی میگویم:
هیچ گندم کاری و جو بَر دهد؟
دیدهای اسبی که کره خر دهد؟
ندیدهاید. چون نظام عالم بر مبنای اسباب و مسببات است.
همانطور که انسانی که ارزشی برای نیازهای اولیه خود قائل نیست و خواب و خوراک مناسب ندارد، نمیتواند نوبلیست یا قهرمان المپیک شود، کشوری که اولیات توسعه را نادیده گرفته نیز نباید در مورد امنیت خود اینقدر اغراق کند.
اسماعیل هنیه که امروز در ایران ترور شد سالها در قطر زندگی میکرد. من دو ماه پیش برای کنفرانسی قطر بودم و اصلا دوست نداشتم اینجا از نظم و مدیریت و عقلانیت حاکم به این کشور بنویسم اگر این اتفاق نمیافتاد.
این عقلانیت همانطور که در جام جهانی هم مشخص شد، هم آنها را توسعه یافته کرده، هم عزتمند، هم امن و هم پایبند به اصول اسلامی...
هیچ گندم کاری و جو بَر دهد؟
دیدهای اسبی که کره خر دهد؟
ندیدهاید. چون نظام عالم بر مبنای اسباب و مسببات است.
همانطور که انسانی که ارزشی برای نیازهای اولیه خود قائل نیست و خواب و خوراک مناسب ندارد، نمیتواند نوبلیست یا قهرمان المپیک شود، کشوری که اولیات توسعه را نادیده گرفته نیز نباید در مورد امنیت خود اینقدر اغراق کند.
اسماعیل هنیه که امروز در ایران ترور شد سالها در قطر زندگی میکرد. من دو ماه پیش برای کنفرانسی قطر بودم و اصلا دوست نداشتم اینجا از نظم و مدیریت و عقلانیت حاکم به این کشور بنویسم اگر این اتفاق نمیافتاد.
این عقلانیت همانطور که در جام جهانی هم مشخص شد، هم آنها را توسعه یافته کرده، هم عزتمند، هم امن و هم پایبند به اصول اسلامی...
Forwarded from موسسه حامی علوم انسانی
20111012mwp-acosurveyresearchfunding-full.pdf
2.8 MB
🔺پژوهشی در زمینه تأمین مالی تحقیقات علوم اجتماعی در اروپا
🔹این فایل گزارشی از یک پروژه با عنوان " Survey on Research Funding for the Social Sciences in Europe است که توسط برنامه ماکس وبر (Max Weber Programme) و رصدخانه مشاغل دانشگاهی (Academic Careers Observatory) تهیه شده است.
✅این پژوهش به بررسی تجربیات و دیدگاههای محققان در زمینه تأمین مالی برای رشتههای اقتصاد، جامعهشناسی و علوم سیاسی در اروپا میپردازد.
🔻با توجه به اهمیت این موضوع برای موسسه حامی و مخاطبان آن، سعی میشود در کانال موسسه گزارشهایی از بخشهای مختلف این پژوهش ارائه شود.
@haameeorg
🔹این فایل گزارشی از یک پروژه با عنوان " Survey on Research Funding for the Social Sciences in Europe است که توسط برنامه ماکس وبر (Max Weber Programme) و رصدخانه مشاغل دانشگاهی (Academic Careers Observatory) تهیه شده است.
✅این پژوهش به بررسی تجربیات و دیدگاههای محققان در زمینه تأمین مالی برای رشتههای اقتصاد، جامعهشناسی و علوم سیاسی در اروپا میپردازد.
🔻با توجه به اهمیت این موضوع برای موسسه حامی و مخاطبان آن، سعی میشود در کانال موسسه گزارشهایی از بخشهای مختلف این پژوهش ارائه شود.
@haameeorg
🔴 افتتاحیه المپیک .vs ماجرای ایمان خلیف الجزایری
المپیک تمام شد و من یک دنیا حرف داشتم که بگویم. حتی برخی را بصورت اولیه و پیشنویس نوشتم ولی فرصت نکردم ویرایش کنم و اینجا منتشر کنم. دلیلاش علاوه بر مشغله زیاد، این بود که در ایام المپیک حیفم میآمد وقتم را به چیزی جز دیدن رقابتهای به غایت جذاب خود المپیک صرف کنم! لذا الان مجبورم مُشتی مطلب بیات شده را اینجا بنویسم.
یکی از موضوعاتی که همه در مورد آن نوشتند و دیدید و خواندید، حواشی افتتاحیه المپیک بود و موضوع داغ دیگر که از اول تا آخر المپیک در رسانهها مطرح بود، ماجرای ایمان خلیف، بوکسور زن(؟) الجزایری بود که در نهایت هم مدال طلا گرفت.
محور هر دو، مساله LGBTQ، یعنی ترنسجندرها، تغییر جنسیت، اقلیتهای جنسی و... بود که به نظر من در یک دههی آینده، موضوع اول اخلاقی، فلسفی و علمی بشر معاصر خواهد بود. در عین حال، این دو موضوع از یک جهت کاملا در مقابل هم بودند. یعنی ماجرای ایمان خلیف شاهدی بود علیه مدافعان افتتاحیه المپیک.
قبل از اینکه بگویم چرا، به مقدمهای از تاریخ علم روانشناسی اشاره میکنم.
🔹همه نظریات روانشناسی (شامل دیدگاه فروید) تا قبل از رفتارگرایی، به چیزی تحت عنوان "غریزه" قائل بودند و غالب حالتهای ذهنی و روانی انسان را براساس آن توضیح میدادند. البته غرائز، متعدد و متفاوت بودند ولی هرچه بود، موضوعی بود که ربطی به "یادگیری" نداشت. بچهی انسان بصورت غریزی از مار میترسد نه اینکه به او یاد داده باشند.
اما رفتارگرایان که جنبشی جدید و محصول قرن بیستم بودند، یادگیری را مبنا قرار دادند. آنها میگفتند همه چیز بر پایه یادگیری است. نظریه معروف "شرطیسازی" همین را نشان میداد.
تفاوت این دو رویکرد خیلی مهم است. براساس نگاه غریزی، ما انسانها تفاوتهای اندک و روبنایی و شباهتهای زیاد و بنیادین باهم داریم، بطوریکه نمیتوانیم این شباهتها را نادیده بگیریم. مثلا نمیتوانیم ادعا کنیم بچهی آسیایی ذاتا خانوادهدوست است و بچهی اروپایی ذاتا به زندگی فردی علاقه دارد.
اما براساس رفتارگرایی، برعکس این درست است. یعنی تفاوتها در زندگی انسانها واضح، بنیادین و غیرقابل تقلیل است. تفاوت در خوردن، پوشش، زبان و... در قومی نسبت به قوم دیگر، نشان میدهد که همه چیز وابسته به یادگیری است.
برهان فیصله بخش یا knockdown argument در این دعوا را داروین ارائه کرد. البته خود داروین که از حدود صد سال قبل از این دعوا در جوار حق آرمیده بود، ولی میراث او، رویکرد جدیدی را در روانشناسی به وجود آورد که به "روانشناسی تکاملی" مشهور شد. در 1975 ادوارد ویلسون کتاب مقدس روانشناسی تکاملی را منتشر کرد.
این دیدگاه با شواهد علمی نشان میداد که اکثر آنچیزی که ما فکر میکنیم براساس یادگیری است، ریشه در رفتار نیاکان ما در 200 هزار سال قبل دارد؛ و چون 99 درصد عمر انسانِ خردمند در دوره شکارچی-گردآورنده بوده است، تقریبا ما هرچه داریم برای آن دوره است.
یعنی انسانِ آن دوره برای بقا هرکاری کرده، از طریق ژن به ما رسیده است. مثلا اینکه زنها به مردِ قدبلند و پولدار گرایش بیشتر دارند، ویژگی سازگاری آنهاست برای تولید مثل بهتر؛ و اینکه مردها دنبال زن زیباتر هستند، باز ریشه در انتخاب جنسی دارد که قبلا داروین هم گفته بود. اینها هیچکدام فرهنگی و ناشی از یادگیری نیستند.
🔹خب برگردیم به المپیک. افتتاحیه المپیک یک پرفورمنس فرهنگی بود برای اینکه نشان دهد انسانِ مدرن باید کلیشههای سنتیِ دوره پارینه سنگی در مورد تفاوت زن و مرد را کنار بگذارد. باید یاد بگیرد که این تفاوتها، "ذهنی" است و چشمها را باید شست و اینها.
اما اولین مُشتی که بوکسور زن ایتالیایی از ایمان خلیف خورد، گویی انسان معاصر را از خواب LGBTQ بیدار کرد و نگران شد که نکند تفاوتیهای ذهنی به اندازه تفاوتهای جسمی، پایدار و غیرقابل تجدید نظر باشد؟
نکند همانطور که مشتِ ایمان خلیف از یک زنِ معمولی سنگینتر بود، ترجیحات، احساسات، علائق، باورها و عواطف او هم با یک زنِ معمولی متفاوت باشد؟
نکند اگر فرهنگ و رسانه امر کردند که زن، مردانه فکر و احساس کند و مرد، زنانه؛ به این راحتیها دستورشان عملی نشود!؟
المپیک تمام شد و من یک دنیا حرف داشتم که بگویم. حتی برخی را بصورت اولیه و پیشنویس نوشتم ولی فرصت نکردم ویرایش کنم و اینجا منتشر کنم. دلیلاش علاوه بر مشغله زیاد، این بود که در ایام المپیک حیفم میآمد وقتم را به چیزی جز دیدن رقابتهای به غایت جذاب خود المپیک صرف کنم! لذا الان مجبورم مُشتی مطلب بیات شده را اینجا بنویسم.
یکی از موضوعاتی که همه در مورد آن نوشتند و دیدید و خواندید، حواشی افتتاحیه المپیک بود و موضوع داغ دیگر که از اول تا آخر المپیک در رسانهها مطرح بود، ماجرای ایمان خلیف، بوکسور زن(؟) الجزایری بود که در نهایت هم مدال طلا گرفت.
محور هر دو، مساله LGBTQ، یعنی ترنسجندرها، تغییر جنسیت، اقلیتهای جنسی و... بود که به نظر من در یک دههی آینده، موضوع اول اخلاقی، فلسفی و علمی بشر معاصر خواهد بود. در عین حال، این دو موضوع از یک جهت کاملا در مقابل هم بودند. یعنی ماجرای ایمان خلیف شاهدی بود علیه مدافعان افتتاحیه المپیک.
قبل از اینکه بگویم چرا، به مقدمهای از تاریخ علم روانشناسی اشاره میکنم.
🔹همه نظریات روانشناسی (شامل دیدگاه فروید) تا قبل از رفتارگرایی، به چیزی تحت عنوان "غریزه" قائل بودند و غالب حالتهای ذهنی و روانی انسان را براساس آن توضیح میدادند. البته غرائز، متعدد و متفاوت بودند ولی هرچه بود، موضوعی بود که ربطی به "یادگیری" نداشت. بچهی انسان بصورت غریزی از مار میترسد نه اینکه به او یاد داده باشند.
اما رفتارگرایان که جنبشی جدید و محصول قرن بیستم بودند، یادگیری را مبنا قرار دادند. آنها میگفتند همه چیز بر پایه یادگیری است. نظریه معروف "شرطیسازی" همین را نشان میداد.
تفاوت این دو رویکرد خیلی مهم است. براساس نگاه غریزی، ما انسانها تفاوتهای اندک و روبنایی و شباهتهای زیاد و بنیادین باهم داریم، بطوریکه نمیتوانیم این شباهتها را نادیده بگیریم. مثلا نمیتوانیم ادعا کنیم بچهی آسیایی ذاتا خانوادهدوست است و بچهی اروپایی ذاتا به زندگی فردی علاقه دارد.
اما براساس رفتارگرایی، برعکس این درست است. یعنی تفاوتها در زندگی انسانها واضح، بنیادین و غیرقابل تقلیل است. تفاوت در خوردن، پوشش، زبان و... در قومی نسبت به قوم دیگر، نشان میدهد که همه چیز وابسته به یادگیری است.
برهان فیصله بخش یا knockdown argument در این دعوا را داروین ارائه کرد. البته خود داروین که از حدود صد سال قبل از این دعوا در جوار حق آرمیده بود، ولی میراث او، رویکرد جدیدی را در روانشناسی به وجود آورد که به "روانشناسی تکاملی" مشهور شد. در 1975 ادوارد ویلسون کتاب مقدس روانشناسی تکاملی را منتشر کرد.
این دیدگاه با شواهد علمی نشان میداد که اکثر آنچیزی که ما فکر میکنیم براساس یادگیری است، ریشه در رفتار نیاکان ما در 200 هزار سال قبل دارد؛ و چون 99 درصد عمر انسانِ خردمند در دوره شکارچی-گردآورنده بوده است، تقریبا ما هرچه داریم برای آن دوره است.
یعنی انسانِ آن دوره برای بقا هرکاری کرده، از طریق ژن به ما رسیده است. مثلا اینکه زنها به مردِ قدبلند و پولدار گرایش بیشتر دارند، ویژگی سازگاری آنهاست برای تولید مثل بهتر؛ و اینکه مردها دنبال زن زیباتر هستند، باز ریشه در انتخاب جنسی دارد که قبلا داروین هم گفته بود. اینها هیچکدام فرهنگی و ناشی از یادگیری نیستند.
🔹خب برگردیم به المپیک. افتتاحیه المپیک یک پرفورمنس فرهنگی بود برای اینکه نشان دهد انسانِ مدرن باید کلیشههای سنتیِ دوره پارینه سنگی در مورد تفاوت زن و مرد را کنار بگذارد. باید یاد بگیرد که این تفاوتها، "ذهنی" است و چشمها را باید شست و اینها.
اما اولین مُشتی که بوکسور زن ایتالیایی از ایمان خلیف خورد، گویی انسان معاصر را از خواب LGBTQ بیدار کرد و نگران شد که نکند تفاوتیهای ذهنی به اندازه تفاوتهای جسمی، پایدار و غیرقابل تجدید نظر باشد؟
نکند همانطور که مشتِ ایمان خلیف از یک زنِ معمولی سنگینتر بود، ترجیحات، احساسات، علائق، باورها و عواطف او هم با یک زنِ معمولی متفاوت باشد؟
نکند اگر فرهنگ و رسانه امر کردند که زن، مردانه فکر و احساس کند و مرد، زنانه؛ به این راحتیها دستورشان عملی نشود!؟
🔴 عشقت رسد به فریاد..
زمان ما انتخاب رشته دانشگاه اینقدر naturalized نشده بود. یعنی عوامل فراطبیعی هم در انتخاب رشته مهم قلمداد میشد. (البته Naturalization، یک "عمق راهبردی" هم دارد که فلسفه خواندهها میدانند! )
درواقع، زمان ما مثل الان انتخاب رشته با نرم افزار و هوش مصنوعی نبود، معلمین راهنما این کار را براساس تجربه و شناختشان از رشتهها، آینده شغلی و... انجام میدادند.
اما غیر از تجربه، «دستِ» مشاور هم مهم بود. از این جهت، نگاه به مشاور مثل نگاه به «قابله» در قدیم الایام بود. یعنی پدر و مادرها معتقد بودند صرف سواد و تجربه، کافی نیست که سرنوشت فرزندشان را به کسی بسپارند.
🔹پدر من معلم ریاضی و هندسه و مشاور بود و از آنهایی بود که خیلیها معتقد بودند، دستش در انتخاب رشته خوب است.
لذا با اینکه همیشه بچههای فامیل در خانه ما رفت و آمد داشتند و در طول سال پدرم در حال تدریس ریاضی به آنها بود، ایام انتخاب رشته تلفن خانه ما کلا اشغال بود و ترافیک در منزلمان بسیار زیاد بود.
حتی گاهی در این ایام ما فامیلهای جدید پیدا میکردیم. کسانی که در عمرمان ندیده بودیم، این ایام که میشد خیلی معتقد به صله رحم میشدند!
این ماجرا بعد از قبولی من و برادرم در کنکور شدت هم گرفت. چون نسبت به قبلیهای خودمان نتایج بهتری گرفتیم، ایمان اعضای فامیل به «دستِ خوب» پدرم بیشتر شده بود.
مورد بود که با رتبه سی و چهل هزار، امیدوار بود که با "دستِ خوب" مشاور، دانشگاه سراسری تهران قبول شود.
پدرم البته به همه امید میداد. آن زمان که هنوز «توسعه فردی» و self awareness و این بازیها مد نشده بود، کتابی خوانده بود با عنوان «سنگ فرش هر خیابان از طلاست» که نویسنده آن مدیر شرکت دوو در کره بود و مسیر زندگی خودش از فقر مطلق تا اوج ثروت را نوشته بود. پدرم ماجرای او را تعریف میکرد و افراد را غرق در خودباوری میکرد.
🔹الغرض، دستِ خوب و نَفَس گرم او بیتاثیر نبود ولی امیدی که به آدمها میداد خیلی موثرتر بود. این را بعد از فوت پدرم خیلی از شاگردانش که در دانشگاه میدیدم و همچنین اقوام به من گفتند. حتی کسانی که من اصلا فکرش نمیکردم.
در بدترین و تاریکترین شرایطی که فرد هیچ کورسوی امیدی پیش روی خودش احساس نمیکرد، طوری درمورد توانمندیهای او و روشن بودن آینده صحبت میکرد که نگاه فرد را تغییر میداد و مسیر موفقیت را بسیار گستردهتر از رشته و دانشگاه نشانش میداد.
(تاجایی که بعضی از همان فامیل، از مسیر غیر از درس و دانشگاه، چنان وضع مالی خوبی الان دارند که احتمالا روزی هزار بار خدا را شکر میکنند مثل من و برادرم در کنکور نتیجه نگرفتند!)
🔹اما آنچه خود من در انتخاب رشته از پدرم آموختم، اصالت عشق و اولویت علاقه بود. من بعد از لیسانس یکباره تصمیم گرفتم لگد به بختم بزنم و از مهندسی شیمی وارد فلسفه علم شوم. وقتی تصمیم خودم را با پدرم در میان گذاشتم گفت اگر حقیقتا به این رشته علاقه داری شک نکن که موفق میشوی.
🔸همین. ایام انتخاب رشته بود و یاد پدرم افتادم و خواستم این چند جمله را اینجا به یادگار بگذارم.
شاید کسی که کنکور داده و رتبه خوبی نیاورده هم از این حوالی رد شود و تلنگری بخورد که دنیا به آخر نرسیده.
یا کسی که بین گزینههای مختلف؛ و بین عقل و عشق گیر کرده، به حرف من گوش کند و بگذارد که (به قول آقای قربانی) «دل حل کند این مسالهها را»
زمان ما انتخاب رشته دانشگاه اینقدر naturalized نشده بود. یعنی عوامل فراطبیعی هم در انتخاب رشته مهم قلمداد میشد. (البته Naturalization، یک "عمق راهبردی" هم دارد که فلسفه خواندهها میدانند! )
درواقع، زمان ما مثل الان انتخاب رشته با نرم افزار و هوش مصنوعی نبود، معلمین راهنما این کار را براساس تجربه و شناختشان از رشتهها، آینده شغلی و... انجام میدادند.
اما غیر از تجربه، «دستِ» مشاور هم مهم بود. از این جهت، نگاه به مشاور مثل نگاه به «قابله» در قدیم الایام بود. یعنی پدر و مادرها معتقد بودند صرف سواد و تجربه، کافی نیست که سرنوشت فرزندشان را به کسی بسپارند.
🔹پدر من معلم ریاضی و هندسه و مشاور بود و از آنهایی بود که خیلیها معتقد بودند، دستش در انتخاب رشته خوب است.
لذا با اینکه همیشه بچههای فامیل در خانه ما رفت و آمد داشتند و در طول سال پدرم در حال تدریس ریاضی به آنها بود، ایام انتخاب رشته تلفن خانه ما کلا اشغال بود و ترافیک در منزلمان بسیار زیاد بود.
حتی گاهی در این ایام ما فامیلهای جدید پیدا میکردیم. کسانی که در عمرمان ندیده بودیم، این ایام که میشد خیلی معتقد به صله رحم میشدند!
این ماجرا بعد از قبولی من و برادرم در کنکور شدت هم گرفت. چون نسبت به قبلیهای خودمان نتایج بهتری گرفتیم، ایمان اعضای فامیل به «دستِ خوب» پدرم بیشتر شده بود.
مورد بود که با رتبه سی و چهل هزار، امیدوار بود که با "دستِ خوب" مشاور، دانشگاه سراسری تهران قبول شود.
پدرم البته به همه امید میداد. آن زمان که هنوز «توسعه فردی» و self awareness و این بازیها مد نشده بود، کتابی خوانده بود با عنوان «سنگ فرش هر خیابان از طلاست» که نویسنده آن مدیر شرکت دوو در کره بود و مسیر زندگی خودش از فقر مطلق تا اوج ثروت را نوشته بود. پدرم ماجرای او را تعریف میکرد و افراد را غرق در خودباوری میکرد.
🔹الغرض، دستِ خوب و نَفَس گرم او بیتاثیر نبود ولی امیدی که به آدمها میداد خیلی موثرتر بود. این را بعد از فوت پدرم خیلی از شاگردانش که در دانشگاه میدیدم و همچنین اقوام به من گفتند. حتی کسانی که من اصلا فکرش نمیکردم.
در بدترین و تاریکترین شرایطی که فرد هیچ کورسوی امیدی پیش روی خودش احساس نمیکرد، طوری درمورد توانمندیهای او و روشن بودن آینده صحبت میکرد که نگاه فرد را تغییر میداد و مسیر موفقیت را بسیار گستردهتر از رشته و دانشگاه نشانش میداد.
(تاجایی که بعضی از همان فامیل، از مسیر غیر از درس و دانشگاه، چنان وضع مالی خوبی الان دارند که احتمالا روزی هزار بار خدا را شکر میکنند مثل من و برادرم در کنکور نتیجه نگرفتند!)
🔹اما آنچه خود من در انتخاب رشته از پدرم آموختم، اصالت عشق و اولویت علاقه بود. من بعد از لیسانس یکباره تصمیم گرفتم لگد به بختم بزنم و از مهندسی شیمی وارد فلسفه علم شوم. وقتی تصمیم خودم را با پدرم در میان گذاشتم گفت اگر حقیقتا به این رشته علاقه داری شک نکن که موفق میشوی.
🔸همین. ایام انتخاب رشته بود و یاد پدرم افتادم و خواستم این چند جمله را اینجا به یادگار بگذارم.
شاید کسی که کنکور داده و رتبه خوبی نیاورده هم از این حوالی رد شود و تلنگری بخورد که دنیا به آخر نرسیده.
یا کسی که بین گزینههای مختلف؛ و بین عقل و عشق گیر کرده، به حرف من گوش کند و بگذارد که (به قول آقای قربانی) «دل حل کند این مسالهها را»
وادی|جواد درویش
🔴 عشقت رسد به فریاد.. زمان ما انتخاب رشته دانشگاه اینقدر naturalized نشده بود. یعنی عوامل فراطبیعی هم در انتخاب رشته مهم قلمداد میشد. (البته Naturalization، یک "عمق راهبردی" هم دارد که فلسفه خواندهها میدانند! ) درواقع، زمان ما مثل الان انتخاب رشته با…
Naghshe Farshe Del
Alireza Ghorbani
دیروز که این مطلب را نوشتم و آخر آن گفتم به قول علیرضا قربانی، در اصل باید میگفتم به قول محمدعلی بهمنی. چون شاعر آن مصرع، بهمنی بود. همان کسی که دیشب به رحمت خدا رفت.
🔹قطعا او از لطیفترین و رقیقترین غزلسرایان معاصر بود.
شما این اثر بینظیر هنری را ببینید که چگونه تخیل زبانی، بصری و موسیقایی را به هم پیوند زده است:
پُر نقشتر از فرشِ دلم بافتهای نیست
بس که گره زد به گره حوصلهها را..
🔹این شعر بینظیر با صدای علیرضا قربانی و صحنههای سریال وضعیت سفید، در ذهن من ماندگار خواهد شد:
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصلهها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِلهها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سختترین زلزلهها را
پُر نقشتر از فرشِ دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بلهها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچلهها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئلهها را
خدایش رحمت کند...
🔹قطعا او از لطیفترین و رقیقترین غزلسرایان معاصر بود.
شما این اثر بینظیر هنری را ببینید که چگونه تخیل زبانی، بصری و موسیقایی را به هم پیوند زده است:
پُر نقشتر از فرشِ دلم بافتهای نیست
بس که گره زد به گره حوصلهها را..
🔹این شعر بینظیر با صدای علیرضا قربانی و صحنههای سریال وضعیت سفید، در ذهن من ماندگار خواهد شد:
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصلهها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِلهها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سختترین زلزلهها را
پُر نقشتر از فرشِ دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بلهها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچلهها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئلهها را
خدایش رحمت کند...
وادی|جواد درویش
🔴Theory of everything یا شاهکلیدی به نام "حکمرانی" جمله معروفی هست از توماس هابز که "انسان، گرگ انسان است." او میگفت انسان موجودی است که بر سر میل به قدرت و ثروتِ بیشتر، مدام در تنازع با دیگران است. اگر این حرف درست باشد، جهان، خیلی تاریک خواهد بود.…
کاش همانطور که با تغییر دولتها، مدیران قبلی کنار گذاشته میشوند، بعضی از مفاهیم قبلی هم عزل میشدند.
باور کنید در بیشتر اختلاسها، نقش مفاهیم بیشتر از مدیران است. مثلا چه پولهایی که به خاطر این مفاهیم جابجا نشده و به جیب بیسوادان نرفته است:
«علوم انسانی اسلامی»، «سند ملی»، «الگوی اسلامی» و (از همه جدیدتر، حرصدرآورتر و خوشاشتهاتر ) همین مفهوم «حکمرانی»!
«حکمرانی» به آن معنا و آن کاربردهایی که در این مطلب گفتهام، کلاه گشادی است که یک دهه است بر سر کشور رفته و تا دلتان بخواهد برای آن دانشکده، مرکز، ستاد، موسسه و (از همه بیشتر) اندیشکده تاسیس شده.
🔹لذا، از مفهوم «حکمرانی» در ایران بترسید و از آن دوری کنید. هر مقولهای که مضافالیه «حکمرانی» شده، نابود شده:
«حجاب»، «خانواده» و (از همه تباهتر) «فضای مجازی»، مضافالیههای «حکمرانی» در یک دهه اخیرند.
الان هم سوزناش به «هوش مصنوعی» گیر کرده؛ که امیدوارم رها کند بگذارد که این یکی برای نسل بعد باقی بماند.
🔸«حکمرانی» از نظر من، «مستعانِ علوم انسانی» است که هنوز تشت رسوایی آن نیفتاده.
ببینید کی گفتم!
باور کنید در بیشتر اختلاسها، نقش مفاهیم بیشتر از مدیران است. مثلا چه پولهایی که به خاطر این مفاهیم جابجا نشده و به جیب بیسوادان نرفته است:
«علوم انسانی اسلامی»، «سند ملی»، «الگوی اسلامی» و (از همه جدیدتر، حرصدرآورتر و خوشاشتهاتر ) همین مفهوم «حکمرانی»!
«حکمرانی» به آن معنا و آن کاربردهایی که در این مطلب گفتهام، کلاه گشادی است که یک دهه است بر سر کشور رفته و تا دلتان بخواهد برای آن دانشکده، مرکز، ستاد، موسسه و (از همه بیشتر) اندیشکده تاسیس شده.
🔹لذا، از مفهوم «حکمرانی» در ایران بترسید و از آن دوری کنید. هر مقولهای که مضافالیه «حکمرانی» شده، نابود شده:
«حجاب»، «خانواده» و (از همه تباهتر) «فضای مجازی»، مضافالیههای «حکمرانی» در یک دهه اخیرند.
الان هم سوزناش به «هوش مصنوعی» گیر کرده؛ که امیدوارم رها کند بگذارد که این یکی برای نسل بعد باقی بماند.
🔸«حکمرانی» از نظر من، «مستعانِ علوم انسانی» است که هنوز تشت رسوایی آن نیفتاده.
ببینید کی گفتم!
وادی|جواد درویش
🔴 تغییرات دینداری در جهان و کشورهای مسلمان
اخیرا به پروژهای علاقهمند شدهام که در ارتباط با کاهش وضعیت دینداری و خداباوری در جهان است. چند کتاب را در این زمینه بررسی کردم. عنوان یکی از مهمترین آنها این است:
Religion's Sudden Decline: What's Causing It, and What Comes Next?
این کتاب نوشته یک محقق برجسته علوم سیاسی به نام Ronald Inglehart است. او پایهگذار پروژه عظیمی است به نام "نظرسنجی ارزشهای جهانی" WVS که بطورکلی و در موضوعات مختلف، 100 کشور را مورد بررسی قرارداده و 90 درصد جمعیت جهان را شامل میشود. بیشتر گزارشها در وبسایت این پروژه قابل دسترس است. کتاب هم بر مبنای دادههای همین پروژه است.
🔹در عکس بالا یکی از نمودارها و جدولهای همین کتاب را آوردهام. آقای اینگلهارت در دو موج نظرسنجی، تغییرات دینداری را بررسی کرده. اولی بین سالهای 1981 تا 2007 است که در این مقطع، 33 کشور جهان با افزایش میزان دینداری مواجه بودهاند. (اکثر آنها کشورهایی هستند که پیش از آن کومونیست بودهاند) 14 کشور نیز با کاهش دینداری مواجه بودهاند.
موج دوم نظرسنجی بین سالهای 2007 تا 2020 است. 42 کشور در این بازه زمانی، با کاهش دینداری مواجهه بودند و فقط در 6 کشور دینداری افزایش پیدا کرده است! (عنوان کتاب هم از همین تغییر وحشتناک گرفته شده است)
نمودار بالا در سمت چپ، این کشورها را نشان میدهد. (آمریکا، شیلی، استرالیا و نروژ بیشترین کاهش دینداری را داشتهاند و هند، بلغارستان، مولداوی، روسیه، نیوزلند و آلمان غربی، تنها کشورهایی هستند که افزایش دینداری را تجربه کردهاند.)
🔹نکته بسیار جالب توجه، تغییر دینداری در هردو موج نظرسنجی در کشورهای مسلمان است. این تغییر در هردو مقطع در این کشورها تقریبا صفر است.
جدول سمت راست بالا، اسم و تغییرات دینداری را در این کشورها نشان میدهد. به شاخصهای مختلف دینداری نمرهای در مجموع از 10 داده شده است.
🔸بطورکلی عوامل مختلفی در افزایش و کاهش دینداری موثر است. میزان توسعه یافتگی، زمینههای فرهنگی-تاریخی، منطقه جغرافیایی و...
اما اینکه بین کشورهای مسلمان از کشورهای توسعه یافتهتر (مثل مالزی و ترکیه) تا کشورهای فقیر تر (مثل مراکش) تا کشورهای عرب زبان یا کشورهای جنوب شرق آسیا و...، تقریبا شاهد هیچ تغییری در میزان دینداری نیستیم؛ به نظر میرسد یک عامل بیشتر نداشته باشد:
محتوای عقلانی و اخلاقی دین اسلام و شخصیت تابناک پیامبر اسلام(ص)
Religion's Sudden Decline: What's Causing It, and What Comes Next?
این کتاب نوشته یک محقق برجسته علوم سیاسی به نام Ronald Inglehart است. او پایهگذار پروژه عظیمی است به نام "نظرسنجی ارزشهای جهانی" WVS که بطورکلی و در موضوعات مختلف، 100 کشور را مورد بررسی قرارداده و 90 درصد جمعیت جهان را شامل میشود. بیشتر گزارشها در وبسایت این پروژه قابل دسترس است. کتاب هم بر مبنای دادههای همین پروژه است.
🔹در عکس بالا یکی از نمودارها و جدولهای همین کتاب را آوردهام. آقای اینگلهارت در دو موج نظرسنجی، تغییرات دینداری را بررسی کرده. اولی بین سالهای 1981 تا 2007 است که در این مقطع، 33 کشور جهان با افزایش میزان دینداری مواجه بودهاند. (اکثر آنها کشورهایی هستند که پیش از آن کومونیست بودهاند) 14 کشور نیز با کاهش دینداری مواجه بودهاند.
موج دوم نظرسنجی بین سالهای 2007 تا 2020 است. 42 کشور در این بازه زمانی، با کاهش دینداری مواجهه بودند و فقط در 6 کشور دینداری افزایش پیدا کرده است! (عنوان کتاب هم از همین تغییر وحشتناک گرفته شده است)
نمودار بالا در سمت چپ، این کشورها را نشان میدهد. (آمریکا، شیلی، استرالیا و نروژ بیشترین کاهش دینداری را داشتهاند و هند، بلغارستان، مولداوی، روسیه، نیوزلند و آلمان غربی، تنها کشورهایی هستند که افزایش دینداری را تجربه کردهاند.)
🔹نکته بسیار جالب توجه، تغییر دینداری در هردو موج نظرسنجی در کشورهای مسلمان است. این تغییر در هردو مقطع در این کشورها تقریبا صفر است.
جدول سمت راست بالا، اسم و تغییرات دینداری را در این کشورها نشان میدهد. به شاخصهای مختلف دینداری نمرهای در مجموع از 10 داده شده است.
🔸بطورکلی عوامل مختلفی در افزایش و کاهش دینداری موثر است. میزان توسعه یافتگی، زمینههای فرهنگی-تاریخی، منطقه جغرافیایی و...
اما اینکه بین کشورهای مسلمان از کشورهای توسعه یافتهتر (مثل مالزی و ترکیه) تا کشورهای فقیر تر (مثل مراکش) تا کشورهای عرب زبان یا کشورهای جنوب شرق آسیا و...، تقریبا شاهد هیچ تغییری در میزان دینداری نیستیم؛ به نظر میرسد یک عامل بیشتر نداشته باشد:
محتوای عقلانی و اخلاقی دین اسلام و شخصیت تابناک پیامبر اسلام(ص)
پس تو را هرلحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم، مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی، پایندگی ست
امروز صبح که بیدار شدم این مطلب را خواندم و تا الان جملاتش مدام در ذهنم تکرار میشود.
فکر میکنم این جملات برای هرکس مثل من که نویسنده آن را میشناسد، تکان دهنده است.
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم، مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی، پایندگی ست
امروز صبح که بیدار شدم این مطلب را خواندم و تا الان جملاتش مدام در ذهنم تکرار میشود.
فکر میکنم این جملات برای هرکس مثل من که نویسنده آن را میشناسد، تکان دهنده است.
Telegram
تکنولوژی و معنا (تمنا)
گاه میپنداشتم که چون اسطورهای یونانی، خدایان مرا نفرین کردهاند که هیچکس حرفم را نفهمد و گاه میپنداشتم که طلسمی در کار است که کارهایم گره خوردهاند و گاه میپنداشتم که همگان کمتر و بیشتر خطاکارند، اما خطایشان را نمیپذیرند و بر من رحم نمیکنند.
سالهای…
سالهای…
🔴چرا جهان برای نازیسم ناامن است و برای صهیونیسم، امن؟
معروف است که کانت یک انقلاب کپرنیکی در معرفتشناسی ایجاد کرد و گفت بهجای اینکه بگوییم جهان چه ویژگیهایی دارد که ذهن ما میتواند بر آن تطبیق یابد، باید بپرسیم ذهن ما چه ویژگیهایی دارد که جهان را بهگونهای خاص برای ما قابل شناخت میکند.
به نظر من، اسرائیل یک شر مطلق است و برای مواجهه با جنایات و نسلکشیهای آن، باید چرخشی مشابه در فکر و تصور ما ایجاد شود:
به جای اینکه بپرسیم چرا اسرائیل این جنایات فجیع را در غزه و لبنان رقم میزند، باید بپرسیم چرا جهان اینگونه است که اجازه این جنایات را میدهد؟
یعنی اگر نورافکن را از روی اسرائیل برداریم و روی جهان، دنیای اسلام و کشور خودمان بیندازیم، بهتر بتوانیم تحلیل کنیم که چرا این وقایع رخ میدهد و شاید بهتر بتوانیم جلوی آنها را بگیریم.
🔹در برهان شر، که قویترین برهان علیه خداباوری است، به دستهای از شرور و رنجها اشاره میشود که حقیقتاً فجیع، دردناک، و غیرقابلتحمل هستند. اصطلاحاتی مانند Radical Evil یا horrendous evils برای اشاره به این شرور استفاده میشود. یکی از مهمترین مصادیق این شرور در کتابها معمولا هولوکاست است. اما امروز هولوکاست آنچنان قبیح شمرده میشود که در آلمان، نوعی شرم تاریخی برای یادآوری نمادهای نازیسم وجود دارد، تا جایی که لباسهای هیتلر را در موزهها نگه میدارند ولی آنها را در معرض دید عموم قرار نمیدهند.
🔹چرا جهان امروز بهگونهای شده که نازیسم و فاشیسم قابل تحمل و قابل تکرار نیستند؟
هولوکاست جریانهای فکری در سطوح مختلف را بهشدت تحت تأثیر قرار داد. میخواهم به چند مورد آن اشاره کنم:
1.ابطالگرایی: کارل پوپر با نظریه ابطالپذیری گزارههای علمی، بهدنبال مقابله با شبهعلمها و ایدئولوژیهایی مانند نازیسم بود که به اسم علم در جامعه مطرح شده بودند.
2.مکتب فرانکفورت: فیلسوفانی مانند آدورنو و هورکهایمر به نقد عقلانیت ابزاری و نقش علم و فناوری جدید در رژیمهای سرکوبگر پرداختند.
3.اگزیستانسیالیسم: سارتر و کامو در آثار ادبی خود به مفاهیمی چون پوچی، آزادی، و مسئولیت در مواجهه با فجایع انسانی نظیر هولوکاست پرداختند.
4.معنادرمانی: ویکتور فرانکل، که از اردوگاههای کار اجباری زنده بیرون آمد، کتاب معروف انسان در جستجوی معنا را نوشت و مکتب مهمی را در روانشناسی پایهگذاری کرد.
5.الهیاتهای مدرن: برخی الهیدانان مسیحی و یهودی به بازنگری در الهیات و پرسش از وجود خدا در برابر شرور رادیکال پرداختند. الهیات خدای تضعیفشده، الهیات اعتراض، و الهیات هولوکاست از این دست هستند.
علاوه بر اینها، کار بسیار اثرگذار هانا آرنت در گزارش دادگاه آیشمن در اورشلیم و مساله ابتذال شر و تقبیح توتالیتریسم، ضربات بنیادینی به اعتبار اندیشه فاشیسم و نازیسم وارد کرد.
🔹آنچه امروز در فلسطین و لبنان رخ میدهد، کم از هولوکاست ندارد. حجم عظیم بمبارانها، آوارگی مردم، کشتار در بیمارستانها، و تحریم غذا و دارو، همه مصادیق شر رادیکال و فجیع هستند. تاکنون تمام تمرکز مخالفان، روی خود دولت اسرائیل بوده است تا این ماشین جنگی متوقف شود. و تنها راهی که در نظر داشتند، تقویت گروههای نظامی مانند حماس، حزبالله و انصارالله یمن بوده است.
من مخالف مقابله نظامی با این شرعظیم نیستم، اما سوال بنیادینتر این است: چرا جهان معاصر جای امنی برای اندیشه صهیونیسم است؟
صهیونیسم که در مواردی روی نازیسم را سفید کرده، چرا اندیشهای مشروع قلمداد میشود؟ چرا ادیبان، فیلسوفان، روانشناسان و مردمشناسان، همانطور که در مقابل هولوکاست، مشروعیت نازیسم را به چالش کشیدند و جهان را برای چنین اندیشهای ناامن کردند، اکنون در برابر صهیونیسم سکوت کردهاند؟
🔹به نظر من، اشتباه بزرگ کشورهای اسلامی حامی فلسطین و در رأس آنها ایران نیز همین است که روی دولت اسرائیل تمرکز کردهاند و ابزار نظامی را برای مقابله، کافی میدانند. این تفکر دقیقاً نقطه مقابل اندیشه پیامبر اسلام و آموزههای قرآن است که میگوید مردم باید خودشان به پا خیزند تا ظلم را از بین ببرند ( "لیقومُ الناس بالقسط" ) روش پیامبران و اصلاحگران بزرگ تاریخ همین بوده است. در دوره ما نیز گاندی، مارتین لوتر کینگ و در همین لبنان، امام موسی صدر، همین روش را به کار گرفتند.
معروف است که کانت یک انقلاب کپرنیکی در معرفتشناسی ایجاد کرد و گفت بهجای اینکه بگوییم جهان چه ویژگیهایی دارد که ذهن ما میتواند بر آن تطبیق یابد، باید بپرسیم ذهن ما چه ویژگیهایی دارد که جهان را بهگونهای خاص برای ما قابل شناخت میکند.
به نظر من، اسرائیل یک شر مطلق است و برای مواجهه با جنایات و نسلکشیهای آن، باید چرخشی مشابه در فکر و تصور ما ایجاد شود:
به جای اینکه بپرسیم چرا اسرائیل این جنایات فجیع را در غزه و لبنان رقم میزند، باید بپرسیم چرا جهان اینگونه است که اجازه این جنایات را میدهد؟
یعنی اگر نورافکن را از روی اسرائیل برداریم و روی جهان، دنیای اسلام و کشور خودمان بیندازیم، بهتر بتوانیم تحلیل کنیم که چرا این وقایع رخ میدهد و شاید بهتر بتوانیم جلوی آنها را بگیریم.
🔹در برهان شر، که قویترین برهان علیه خداباوری است، به دستهای از شرور و رنجها اشاره میشود که حقیقتاً فجیع، دردناک، و غیرقابلتحمل هستند. اصطلاحاتی مانند Radical Evil یا horrendous evils برای اشاره به این شرور استفاده میشود. یکی از مهمترین مصادیق این شرور در کتابها معمولا هولوکاست است. اما امروز هولوکاست آنچنان قبیح شمرده میشود که در آلمان، نوعی شرم تاریخی برای یادآوری نمادهای نازیسم وجود دارد، تا جایی که لباسهای هیتلر را در موزهها نگه میدارند ولی آنها را در معرض دید عموم قرار نمیدهند.
🔹چرا جهان امروز بهگونهای شده که نازیسم و فاشیسم قابل تحمل و قابل تکرار نیستند؟
هولوکاست جریانهای فکری در سطوح مختلف را بهشدت تحت تأثیر قرار داد. میخواهم به چند مورد آن اشاره کنم:
1.ابطالگرایی: کارل پوپر با نظریه ابطالپذیری گزارههای علمی، بهدنبال مقابله با شبهعلمها و ایدئولوژیهایی مانند نازیسم بود که به اسم علم در جامعه مطرح شده بودند.
2.مکتب فرانکفورت: فیلسوفانی مانند آدورنو و هورکهایمر به نقد عقلانیت ابزاری و نقش علم و فناوری جدید در رژیمهای سرکوبگر پرداختند.
3.اگزیستانسیالیسم: سارتر و کامو در آثار ادبی خود به مفاهیمی چون پوچی، آزادی، و مسئولیت در مواجهه با فجایع انسانی نظیر هولوکاست پرداختند.
4.معنادرمانی: ویکتور فرانکل، که از اردوگاههای کار اجباری زنده بیرون آمد، کتاب معروف انسان در جستجوی معنا را نوشت و مکتب مهمی را در روانشناسی پایهگذاری کرد.
5.الهیاتهای مدرن: برخی الهیدانان مسیحی و یهودی به بازنگری در الهیات و پرسش از وجود خدا در برابر شرور رادیکال پرداختند. الهیات خدای تضعیفشده، الهیات اعتراض، و الهیات هولوکاست از این دست هستند.
علاوه بر اینها، کار بسیار اثرگذار هانا آرنت در گزارش دادگاه آیشمن در اورشلیم و مساله ابتذال شر و تقبیح توتالیتریسم، ضربات بنیادینی به اعتبار اندیشه فاشیسم و نازیسم وارد کرد.
🔹آنچه امروز در فلسطین و لبنان رخ میدهد، کم از هولوکاست ندارد. حجم عظیم بمبارانها، آوارگی مردم، کشتار در بیمارستانها، و تحریم غذا و دارو، همه مصادیق شر رادیکال و فجیع هستند. تاکنون تمام تمرکز مخالفان، روی خود دولت اسرائیل بوده است تا این ماشین جنگی متوقف شود. و تنها راهی که در نظر داشتند، تقویت گروههای نظامی مانند حماس، حزبالله و انصارالله یمن بوده است.
من مخالف مقابله نظامی با این شرعظیم نیستم، اما سوال بنیادینتر این است: چرا جهان معاصر جای امنی برای اندیشه صهیونیسم است؟
صهیونیسم که در مواردی روی نازیسم را سفید کرده، چرا اندیشهای مشروع قلمداد میشود؟ چرا ادیبان، فیلسوفان، روانشناسان و مردمشناسان، همانطور که در مقابل هولوکاست، مشروعیت نازیسم را به چالش کشیدند و جهان را برای چنین اندیشهای ناامن کردند، اکنون در برابر صهیونیسم سکوت کردهاند؟
🔹به نظر من، اشتباه بزرگ کشورهای اسلامی حامی فلسطین و در رأس آنها ایران نیز همین است که روی دولت اسرائیل تمرکز کردهاند و ابزار نظامی را برای مقابله، کافی میدانند. این تفکر دقیقاً نقطه مقابل اندیشه پیامبر اسلام و آموزههای قرآن است که میگوید مردم باید خودشان به پا خیزند تا ظلم را از بین ببرند ( "لیقومُ الناس بالقسط" ) روش پیامبران و اصلاحگران بزرگ تاریخ همین بوده است. در دوره ما نیز گاندی، مارتین لوتر کینگ و در همین لبنان، امام موسی صدر، همین روش را به کار گرفتند.