This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی دونم توماج صالحی دارای چه افکار سیاسی هست که کمونیست های روانی خیلی براش سنگ تمام گذاشتن
انتقام قادسیه
💥 تاريخچه ملاگرى و ملاها در ايران بهمین دلیل #فتحعلی_شاه برای تحکیم قدرت خود بطرف روحانیون متمایل و درحالیکه سلاطین صفویه, مذهب را در دولت حل کرده و مقامات مذهبی و سیاسی را در وجود خود جمع کرده بودند، فتحعلی شاه با حمایت از روحانیون به آنها استقلال دادو…
💥 تاريخچه ملاگرى و ملاها در ايران
عنوان #حجت_الاسلام نیز در این زمان تنها به یک مجتهد عالیقدر کاشان داده شده بود که پس از آن متوقف گردید.
{#منبع: حقایق اخبارناصری، تالیف خورموجی، تنظیم از خدیوجم (تهران: ١٣٤٤)، صفحات ١٤٧-١٤٦ ؛ ١٥٨-١٩١ }
مبارزه برای قدرت طلبی بین #روحانیون و دولت در سالهای اول سلطنت #ناصرالدین_شاه (۱۳۱۹- ۱۲۹۹) بسیار چشمگیر بود.
زیرا در این زمان #امیر_کبیر صدراعظم نامدار تار یخ ایران، تصمیم گرفت، از نفوذ روحانیون در امور سیاسی جلوگیری و قدرت سیاسی دولت را تقویت کند.
اما با قتل امیرکبیر و تغییر سیاست ناصرالدین شاه و دادن امتیازاتی به روحانیون مجددا رابطه بین دولت و مذهب بهبود یافت.
{#منبع: مکارم الآثار، تاليف معالم حبیب آبادی (اصفهان)، شماره ۵، صفحه ۱٦١٦}
استقلال مذهب از سیاست در زمان سلطنت قاجار به بعد، #روحانیون را بکرات بفکر کسب قدرت در برابر دولت انداخت و بارها این دو قدرت را در برابر یکدیگر قرارداد.
در مورد ممر درآمد روحانیون «الگر» مینویسد معمولا درآمد #ملا باید از اوقاف متعلق به مساجد و سایر اماکن مذهبی تامین شود، ولی این یک قاعده کلی نیست و #آخوندها بطور مستقیم از مردم نیز اعانه های مالی در یافت میکنند.
#منبع:
Hamid Algar, Religion and State in Iran 1785-1906 (Los Angeles: University of California Press, 1980), p. 14
واما در باره فتوائی که آخوندها برای مردم میدهند، فرض بر این است که آنها نباید از مردم وجهی در یافت کنند.
زیرا اگر قرار باشد قاضی پولی از مردم در یافت کند، بیطرفی خود را خدشه دار خواهد کرد وقدس شرافت و بیطرفی قضاوت لطمه خواهد دید ولی #محمدتقی_بروجردی نوشته است که نامبرده معتقد است که چون نوشتن حکم قضاوت جزء عمل قضاوت نیست، اگر آخوندی مبادرت به نوشتن حکم قضاوت خود کند، مستحق مزد خواهد بود.
#منبع:
Muhammad Ali Kashmiri, Nujum us-Sama (Lucknow: 1886), p. 410
البته گروهی نیز معتقدند، نوشتن قضاوت از کارفتوی جدا نیست و آخوند نباید برای اینکار وجهی در یافت کند.
{#منبع: قضا درا سلام، تالیف حجت الاسلام محمد سنگلجی (تهران)، صفحات ۳-۲ }
عنوان #حجت_الاسلام نیز در این زمان تنها به یک مجتهد عالیقدر کاشان داده شده بود که پس از آن متوقف گردید.
{#منبع: حقایق اخبارناصری، تالیف خورموجی، تنظیم از خدیوجم (تهران: ١٣٤٤)، صفحات ١٤٧-١٤٦ ؛ ١٥٨-١٩١ }
مبارزه برای قدرت طلبی بین #روحانیون و دولت در سالهای اول سلطنت #ناصرالدین_شاه (۱۳۱۹- ۱۲۹۹) بسیار چشمگیر بود.
زیرا در این زمان #امیر_کبیر صدراعظم نامدار تار یخ ایران، تصمیم گرفت، از نفوذ روحانیون در امور سیاسی جلوگیری و قدرت سیاسی دولت را تقویت کند.
اما با قتل امیرکبیر و تغییر سیاست ناصرالدین شاه و دادن امتیازاتی به روحانیون مجددا رابطه بین دولت و مذهب بهبود یافت.
{#منبع: مکارم الآثار، تاليف معالم حبیب آبادی (اصفهان)، شماره ۵، صفحه ۱٦١٦}
استقلال مذهب از سیاست در زمان سلطنت قاجار به بعد، #روحانیون را بکرات بفکر کسب قدرت در برابر دولت انداخت و بارها این دو قدرت را در برابر یکدیگر قرارداد.
در مورد ممر درآمد روحانیون «الگر» مینویسد معمولا درآمد #ملا باید از اوقاف متعلق به مساجد و سایر اماکن مذهبی تامین شود، ولی این یک قاعده کلی نیست و #آخوندها بطور مستقیم از مردم نیز اعانه های مالی در یافت میکنند.
#منبع:
Hamid Algar, Religion and State in Iran 1785-1906 (Los Angeles: University of California Press, 1980), p. 14
واما در باره فتوائی که آخوندها برای مردم میدهند، فرض بر این است که آنها نباید از مردم وجهی در یافت کنند.
زیرا اگر قرار باشد قاضی پولی از مردم در یافت کند، بیطرفی خود را خدشه دار خواهد کرد وقدس شرافت و بیطرفی قضاوت لطمه خواهد دید ولی #محمدتقی_بروجردی نوشته است که نامبرده معتقد است که چون نوشتن حکم قضاوت جزء عمل قضاوت نیست، اگر آخوندی مبادرت به نوشتن حکم قضاوت خود کند، مستحق مزد خواهد بود.
#منبع:
Muhammad Ali Kashmiri, Nujum us-Sama (Lucknow: 1886), p. 410
البته گروهی نیز معتقدند، نوشتن قضاوت از کارفتوی جدا نیست و آخوند نباید برای اینکار وجهی در یافت کند.
{#منبع: قضا درا سلام، تالیف حجت الاسلام محمد سنگلجی (تهران)، صفحات ۳-۲ }
,,مسلمان بودن برابر است با تناقض,,
مسلمانان معتقد به موجودیّت بهشت و امکانات بیحد و حصر آناند. میگویند که شهیدان به بهشت میروند و در آنجا جاودانه زندگی میکنند. همه نوع امکانات برای شهیدان و تمامیِ بهشتیان فراهمست. گوشتهای پرندگان، جویهای آبِ زلال، شرابِ ناب و شیر و عسل از زیرِ درختانش جاریاند. ۷۲ تا حورِ زیبا روی، مُروارید مانند، چشم گشاد، سیاه چشم، همیشه باکره، دست نخورده، انار پستان، هم سن و سال، شوهر دوست و فوقالعاده جذاب در خدمتشاناند. در آنجا قصرهای مجلل و طبیعتِ فوقالعاده زیبا وجود دارند. غلمانهای جوان و جذاب برای خدمت به گردشان میگردند. بهشتیان نه پیر میشوند و نه مریض و همیشه جوان و تر و تازه و سرحال میمانند و شاداب زندگی میکنند.
پس، جایگاه شهیدان بهشتست، امام حسین و یارانش به بهشت رفته و در آنجا راحت و آسوده زندگی کرده و عشق و حال و سکس میکنند و زندگی جاودانه خواهند داشت. مطابق توصیفات قرآن، زندگی بهشتی میلیونها برابر بهتر از زندگی دنیویست.
وقتی که شیعیان برای امام حسین گریه و ماتم و واویلا میکنند و زنجیر و قمه میزنند، این نشان میدهد که این جماعت یا معتقد به بهشت نیستند و یا زندگی دنیوی را بهتر از زندگی بهشتی میدانند.
اگر چنین نیست، پس چرا گریه و ماتم و عزاداری راه میاندازند؟ مگر جایگاه حسین بهشت نیست؟ مگر زندگی بهشتی میلیونها برابر بهتر از زندگی رنجآور دنیا نیست؟ این پارادوکس را چگونه توضیح میدهند؟
تمامیِ مسلمانان معتقدند که شهیدان و مؤمنان به بهشت میروند، اما وقتی که اعضای خانواده و همبستگانشان میمیرند یا کشته میشوند، گریه میکنند، ماتم میگیرند و واویلا راه میاندازند. مخاطب این جملات بیان شده همهی مسلماناناند.
اگر شما مسلمانان واقعن معتقد هستید که بهشت وجود دارد و اگر واقعن هر نوع امکاناتی در آنجا موجود است و شهیدان و مؤمنان در آنجا جاودانه زندگی خواهند کرد، پس گریه و ماتم و واویلا را بس کنید و خوشحال و راضی باشید که اعضای خانواده و همبستگانتان کشته یا شهید میشوند. اگر گریه و ماتم و عزاداری را بس نمیکنید، معلومست که خود فریبی و مردم فریبی میکنید و خودتان هم به موجودیّت بهشت و زندگی جاودانه در بهشت الله ایمان ندارید.
دربارهی مذهب صادق هدایت چنین گفته است: "ایمان مذهبی بزرگترین دروغیست که بشر برای تبرئهی خود قالب زده و گشادهترین کلاهیست که به سر خودش گذاشته است. فقط به این وسیله نمایندگان آن به اقتضای زمان در خر کردن مردم و سوار شدن بر گردهی آنان کوشیدهاند".
📚توپ مرواری
👨⚕صادق هدایت
مسلمانان معتقد به موجودیّت بهشت و امکانات بیحد و حصر آناند. میگویند که شهیدان به بهشت میروند و در آنجا جاودانه زندگی میکنند. همه نوع امکانات برای شهیدان و تمامیِ بهشتیان فراهمست. گوشتهای پرندگان، جویهای آبِ زلال، شرابِ ناب و شیر و عسل از زیرِ درختانش جاریاند. ۷۲ تا حورِ زیبا روی، مُروارید مانند، چشم گشاد، سیاه چشم، همیشه باکره، دست نخورده، انار پستان، هم سن و سال، شوهر دوست و فوقالعاده جذاب در خدمتشاناند. در آنجا قصرهای مجلل و طبیعتِ فوقالعاده زیبا وجود دارند. غلمانهای جوان و جذاب برای خدمت به گردشان میگردند. بهشتیان نه پیر میشوند و نه مریض و همیشه جوان و تر و تازه و سرحال میمانند و شاداب زندگی میکنند.
پس، جایگاه شهیدان بهشتست، امام حسین و یارانش به بهشت رفته و در آنجا راحت و آسوده زندگی کرده و عشق و حال و سکس میکنند و زندگی جاودانه خواهند داشت. مطابق توصیفات قرآن، زندگی بهشتی میلیونها برابر بهتر از زندگی دنیویست.
وقتی که شیعیان برای امام حسین گریه و ماتم و واویلا میکنند و زنجیر و قمه میزنند، این نشان میدهد که این جماعت یا معتقد به بهشت نیستند و یا زندگی دنیوی را بهتر از زندگی بهشتی میدانند.
اگر چنین نیست، پس چرا گریه و ماتم و عزاداری راه میاندازند؟ مگر جایگاه حسین بهشت نیست؟ مگر زندگی بهشتی میلیونها برابر بهتر از زندگی رنجآور دنیا نیست؟ این پارادوکس را چگونه توضیح میدهند؟
تمامیِ مسلمانان معتقدند که شهیدان و مؤمنان به بهشت میروند، اما وقتی که اعضای خانواده و همبستگانشان میمیرند یا کشته میشوند، گریه میکنند، ماتم میگیرند و واویلا راه میاندازند. مخاطب این جملات بیان شده همهی مسلماناناند.
اگر شما مسلمانان واقعن معتقد هستید که بهشت وجود دارد و اگر واقعن هر نوع امکاناتی در آنجا موجود است و شهیدان و مؤمنان در آنجا جاودانه زندگی خواهند کرد، پس گریه و ماتم و واویلا را بس کنید و خوشحال و راضی باشید که اعضای خانواده و همبستگانتان کشته یا شهید میشوند. اگر گریه و ماتم و عزاداری را بس نمیکنید، معلومست که خود فریبی و مردم فریبی میکنید و خودتان هم به موجودیّت بهشت و زندگی جاودانه در بهشت الله ایمان ندارید.
دربارهی مذهب صادق هدایت چنین گفته است: "ایمان مذهبی بزرگترین دروغیست که بشر برای تبرئهی خود قالب زده و گشادهترین کلاهیست که به سر خودش گذاشته است. فقط به این وسیله نمایندگان آن به اقتضای زمان در خر کردن مردم و سوار شدن بر گردهی آنان کوشیدهاند".
📚توپ مرواری
👨⚕صادق هدایت
علوفه حیوانات کم و کمتر میشد.
همه به جان هم افتاده بودند.
حالا دیگر ادای احترام به یادبودِ موسس مزرعه نه بهخاطر احترام و اعتقاد که فقط از سر اجبار و ترس بود.
گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند و صاحب مزرعه مدام از دسیسههای دشمنی خونخوار به نام "گرگ" بهعنوان سرمنشا تمامی مشکلات سخن میگفت...!
#جورج_اورول
قلعهی حیوانات
همه به جان هم افتاده بودند.
حالا دیگر ادای احترام به یادبودِ موسس مزرعه نه بهخاطر احترام و اعتقاد که فقط از سر اجبار و ترس بود.
گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند و صاحب مزرعه مدام از دسیسههای دشمنی خونخوار به نام "گرگ" بهعنوان سرمنشا تمامی مشکلات سخن میگفت...!
#جورج_اورول
قلعهی حیوانات
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:
چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل می تواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت؛
این فیل چنین کاری را نمی تواند بکند.چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟صاحب فیل گفت؛وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم.تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی اش نکرده است.فیل به این باور رسیده است که نمی تواند این کار را بکند!
شاید هر کدام از ما با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
باورهایتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند!
#پائولو_كوئليو
چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل می تواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت؛
این فیل چنین کاری را نمی تواند بکند.چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟صاحب فیل گفت؛وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم.تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی اش نکرده است.فیل به این باور رسیده است که نمی تواند این کار را بکند!
شاید هر کدام از ما با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
باورهایتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند!
#پائولو_كوئليو
انتقام قادسیه
▪️هدف از مراسم حج چه بوده و چگونه وارد اسلام شد؟ #قسمت_دوم در واقع حج در قبل از اسلام به جهت طلب باران بوده است، ادله زیادی برای این ادعا وجود دارد که اعراب در آن زمان بر بلندای کوهى در منی و مزدلفه آتش می سوزاندند تا طلب باران نمایند. بعنوان مثال در نهایة…
▪️هدف از مراسم حج چه بوده و چگونه وارد اسلام شد؟
#قسمت_سوم
#دکتر_جواد_علی در المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام در جلد ١١ ص ٣٨٤ مينويسد:
و"المزدلفة"، موضع يكاد يكون على منتصف الطريق بين عرفة و"منى". وفيه يمضي الحجاج ليلتهم، ليلة العاشر من "ذي الحجة". ومنه تكون الإفاضة عند الشروق إلى "منى". وقد نعت بـ"المشعر الحرام" في القرآن الكريم(سورة البقرة الآية ١٩٨، تفسير الطبري مجلد ٢/ ص ١٦٤، روح المعاني مجلد ٢ ص ٧٤ ، تفسير ابن كثير مجلد ١ ص ٢٤٢) ويذكر أهل الأخبار أن "قصي بن كلاب"، كان قد أوقد نارًا على "المزدلفة" حتى يراها من دفع من عرفة، وأن العرب سارت على سنته هذه، وبقيت توقدها حتى في الإسلام(نهاية الأرب مجلد ١ ص ١٠٩، "ذكر نيران العرب" صبح الأعشى مجلد ١ ص ٤٠٩، الأزرقي صفحات ٣٦، ١٣٠، ٤١١، ٤١٥، "وستنفلد" ابن هشام ص ٧٧، ابن سعد مجلد ١ ص ٧٢، "صادر" اللسان مجلد ٩ ص ١٣٨، البلدان مجلد ٤ ص ٥١٩، تاج العروس مجلد ٦ ص ١٣١) .. ولا بد وأن يكون من المواضع الجاهلية المقدسة كذلك، التي كان لها صلة بالأصنام. وقد ذكر علماء اللغة اسم جبل بالمزدلفة دعوه "قزحًا". قالوا إنه "هو القرن الذي يقف عنده الإمام(تاج العروس مجلد ٢ ص ٢٠٧) "قزح") ، وذكروا أن "قزح" اسم شيطان ونحن نعرف اسم صنم يقال له "قزاح"، قد تكون له صلة بهذا الموضع.
#ترجمه:
و"مزدلفة"، مکانی است که نزدیک در نیمه راه بین عرفه و منی است و در آن حاجیان شبشان را سپری می کنند یعنی شب دهم از ذی الحجه تا اینکه به سرزمین منی بروند. این در قرآن مشعر الحرام نامیده شده است و اهل تاریخ ذکر کرده اند که در مزدلفه آتشی برافروخت تا کسانی که از عرفات می آیند آن را ببینند و عرب بر این سنت ماند و حتی در زمان اسلام هم این رسم برقرار است و قطعا مزدلفه از مکان های مقدس عهد جاهلیت بوده است که در آنجا بت هایی بوده که قزح نام داشته و برخی گفته اند قزح رمز شیطان است و ما این را می دانیم که قزح نام یکی از بت ها بوده است.
و در همان کتاب جلد ٢ ص ٢٥٥ دكتر جواد على بیان می دارد که #بت_قزح، نامش شبیه یکی از بتها نزد ادومی ها بوده و بعدا در نزدیکی مکه(مزدلفه)مورد ستایش واقع می شده است.
"Koze"، ويذكرنا اسم هذا الصنم باسم الصنم "قزاح"، وهو صنم كان يعبد على مقربة من مكة.
البته برخي مدعی هستند که "قزح" Koze نماد شیطان بوده که در نوع خود در برخی آثار ذکر شده است و از قزح نه بعنوان فرشته بلکه شیطان یاد می کنند.
در هر حال چه فرشته چه شیطان وجود و اهمیت قزح در ایستگاه های حج دلیلی روشن است که حج ابتدا به ساکن به جهت طلب باران بوده است. همچنین قزح، بتی در مکه نیز بوده است که نشان از اهمیت این بت در میان اعراب پیش از اسلام داشته است.
از ابن عباس و علی روایتی است که می گوید:
" لَا تَقُولُوا: قَوْسُ قُزَحَ فَإِنَّ قُزَحَ شَيْطَانٌ وَلَكِنْ
قُولُوا: قَوْسُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ
#ترجمه: هیچ وقت نگویید قوس قزح زیرا قزح شیطان است. باید که بگویید قوس الله زیرا قوس سبب امنیت اهل زمین است.
البته الفاظ مختلفی از این حدیث است مثلاً:
وَحَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَيَّاشٍ، عَنْ عُمَرَ مَوْلَى
غُفْرَةَ، وَحَمَّادِ بْنِ هِلَالٍ، أَنَّ ابْنَ الْكَوَّاءِ، قَالَ لِعَلِيِّ
بْنِ أَبِي طَالِبٍ: مَا قَوْسُ قُزَحَ؟ قَالَ: «لَا تَقُولُوا
قَوْسَ قُزَحَ، فَإِنَّ قُزَحَ الشَّيْطَانُ، وَلَكِنْ أَمَنَةٌ مِنَ
اللَّهِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ بَعْدَ قَوْمِ نُوحٍ»
در حدیث مذکور #علی_بن_ابيطالب داستان قوس و قزح را به #نوح ربط می دهد که بعد از طوفان نوح، رنگین کمان اهل زمین را نجات بخشید.
در مجموع، جدای از بحث سندی روایات می توان از این دست روایات اثبات كرد كه قزح، نزد اعراب اصالت داشته و وجود آن در ایستگاه های حج دلیلی بوده بر اینکه حج عملی جهت طلب باران بوده است و نه مراسم عبادى خاص.
ادامه دارد ...
#قسمت_سوم
#دکتر_جواد_علی در المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام در جلد ١١ ص ٣٨٤ مينويسد:
و"المزدلفة"، موضع يكاد يكون على منتصف الطريق بين عرفة و"منى". وفيه يمضي الحجاج ليلتهم، ليلة العاشر من "ذي الحجة". ومنه تكون الإفاضة عند الشروق إلى "منى". وقد نعت بـ"المشعر الحرام" في القرآن الكريم(سورة البقرة الآية ١٩٨، تفسير الطبري مجلد ٢/ ص ١٦٤، روح المعاني مجلد ٢ ص ٧٤ ، تفسير ابن كثير مجلد ١ ص ٢٤٢) ويذكر أهل الأخبار أن "قصي بن كلاب"، كان قد أوقد نارًا على "المزدلفة" حتى يراها من دفع من عرفة، وأن العرب سارت على سنته هذه، وبقيت توقدها حتى في الإسلام(نهاية الأرب مجلد ١ ص ١٠٩، "ذكر نيران العرب" صبح الأعشى مجلد ١ ص ٤٠٩، الأزرقي صفحات ٣٦، ١٣٠، ٤١١، ٤١٥، "وستنفلد" ابن هشام ص ٧٧، ابن سعد مجلد ١ ص ٧٢، "صادر" اللسان مجلد ٩ ص ١٣٨، البلدان مجلد ٤ ص ٥١٩، تاج العروس مجلد ٦ ص ١٣١) .. ولا بد وأن يكون من المواضع الجاهلية المقدسة كذلك، التي كان لها صلة بالأصنام. وقد ذكر علماء اللغة اسم جبل بالمزدلفة دعوه "قزحًا". قالوا إنه "هو القرن الذي يقف عنده الإمام(تاج العروس مجلد ٢ ص ٢٠٧) "قزح") ، وذكروا أن "قزح" اسم شيطان ونحن نعرف اسم صنم يقال له "قزاح"، قد تكون له صلة بهذا الموضع.
#ترجمه:
و"مزدلفة"، مکانی است که نزدیک در نیمه راه بین عرفه و منی است و در آن حاجیان شبشان را سپری می کنند یعنی شب دهم از ذی الحجه تا اینکه به سرزمین منی بروند. این در قرآن مشعر الحرام نامیده شده است و اهل تاریخ ذکر کرده اند که در مزدلفه آتشی برافروخت تا کسانی که از عرفات می آیند آن را ببینند و عرب بر این سنت ماند و حتی در زمان اسلام هم این رسم برقرار است و قطعا مزدلفه از مکان های مقدس عهد جاهلیت بوده است که در آنجا بت هایی بوده که قزح نام داشته و برخی گفته اند قزح رمز شیطان است و ما این را می دانیم که قزح نام یکی از بت ها بوده است.
و در همان کتاب جلد ٢ ص ٢٥٥ دكتر جواد على بیان می دارد که #بت_قزح، نامش شبیه یکی از بتها نزد ادومی ها بوده و بعدا در نزدیکی مکه(مزدلفه)مورد ستایش واقع می شده است.
"Koze"، ويذكرنا اسم هذا الصنم باسم الصنم "قزاح"، وهو صنم كان يعبد على مقربة من مكة.
البته برخي مدعی هستند که "قزح" Koze نماد شیطان بوده که در نوع خود در برخی آثار ذکر شده است و از قزح نه بعنوان فرشته بلکه شیطان یاد می کنند.
در هر حال چه فرشته چه شیطان وجود و اهمیت قزح در ایستگاه های حج دلیلی روشن است که حج ابتدا به ساکن به جهت طلب باران بوده است. همچنین قزح، بتی در مکه نیز بوده است که نشان از اهمیت این بت در میان اعراب پیش از اسلام داشته است.
از ابن عباس و علی روایتی است که می گوید:
" لَا تَقُولُوا: قَوْسُ قُزَحَ فَإِنَّ قُزَحَ شَيْطَانٌ وَلَكِنْ
قُولُوا: قَوْسُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ
#ترجمه: هیچ وقت نگویید قوس قزح زیرا قزح شیطان است. باید که بگویید قوس الله زیرا قوس سبب امنیت اهل زمین است.
البته الفاظ مختلفی از این حدیث است مثلاً:
وَحَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَيَّاشٍ، عَنْ عُمَرَ مَوْلَى
غُفْرَةَ، وَحَمَّادِ بْنِ هِلَالٍ، أَنَّ ابْنَ الْكَوَّاءِ، قَالَ لِعَلِيِّ
بْنِ أَبِي طَالِبٍ: مَا قَوْسُ قُزَحَ؟ قَالَ: «لَا تَقُولُوا
قَوْسَ قُزَحَ، فَإِنَّ قُزَحَ الشَّيْطَانُ، وَلَكِنْ أَمَنَةٌ مِنَ
اللَّهِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ بَعْدَ قَوْمِ نُوحٍ»
در حدیث مذکور #علی_بن_ابيطالب داستان قوس و قزح را به #نوح ربط می دهد که بعد از طوفان نوح، رنگین کمان اهل زمین را نجات بخشید.
در مجموع، جدای از بحث سندی روایات می توان از این دست روایات اثبات كرد كه قزح، نزد اعراب اصالت داشته و وجود آن در ایستگاه های حج دلیلی بوده بر اینکه حج عملی جهت طلب باران بوده است و نه مراسم عبادى خاص.
ادامه دارد ...
انسان گرسنه در درجه نخست هدفی جز سیر شدن شکم ندارد و غم نان اجازه نمیدهد که انسان به تماشای جهان بنشیند، در زندگی عمیق شود، کتاب بخواند، یاد بگیرد و آگاهیاش را بالا برده و به جهان اطراف خود بیاندیشند.
آدمی در نتیجه زندگی فقیرانه پا را فراتر از جهل نمیگذارد!
به همین دلیل است که گرسنه نگه داشتن اکثریت ملتی، ضامن بقای طبقات حاکمه است.
چیزی که با فقر یکجا جمع نمیشود، آگاهی است!!!
#پاول_کوژینسکی کارتونیست بزرگ لهستانی
آدمی در نتیجه زندگی فقیرانه پا را فراتر از جهل نمیگذارد!
به همین دلیل است که گرسنه نگه داشتن اکثریت ملتی، ضامن بقای طبقات حاکمه است.
چیزی که با فقر یکجا جمع نمیشود، آگاهی است!!!
#پاول_کوژینسکی کارتونیست بزرگ لهستانی
فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد
در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد
گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد
فلک این شیرگیر اهو ،شکار گرگ و تازی کرد
وطنخواهی در ایران خانمان بردوش شد چندی
بجز در سینهها آتشکده خاموش شد چندی
بدان با جان پاک موبدان آزارها کردند
سر گردن فرازان را فراز دارها کردند
که تا احرار در کار آمدند و کارها کردند
به شمشیر و قلم با دشمنان پیکارها کردند
نخستین فتح و فیروزی نصیب آل سامان شد
بدور آل سامان کار این کشور به سامان شد
گه ان شد که ایرانی سبک خواند گران جانی
بهیاد آرد زبان و رسم و آیین نیاکانی
دگر ره مادر ایران ز نسل پاک ایرانی
مثال رودکی زایید و اسماعیل سامانی
پدید آمد یکی فرزند فردوسی توسی نام
سترون از نظیر آوردن وی مادر ایام
چو دید آمیخته خون عجم با لوث اهریمن
بهجای خوی افرشته عیان آیین اهریمن
نژادی خواست نوسازد ز بیم انحطاط ایمن
سلحشور و هنرآموز و پاک آیین و رویینتن
پی افکند از سخن کاخی ز قصر آسمان برتر
در آن جام جم و آیینهی دارا و اسکندر
بهگاه نیش، کلک آتش آلودش همه خنجر
بهگاه نوش، نظم شهد آمیزش همه شکر
چو از شهنامه،فردوسی چو رعدی درخروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت بهجوش آمد
زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
ز کنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد
به میدان دلیری تاختی بوالفارسی کردی
کسی با بیکسان در روزگار ناکسی کردی
چه زحمتها به جان هموار در آن سال سی کردی
به قول خویشتن زنده عجم زان پارسی کردی
عجم تا زنده باشد نام تو ورد زبان دارد
به جان منتپذیر توست این جان تا که جان دارد
#شهریار
در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد
گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد
فلک این شیرگیر اهو ،شکار گرگ و تازی کرد
وطنخواهی در ایران خانمان بردوش شد چندی
بجز در سینهها آتشکده خاموش شد چندی
بدان با جان پاک موبدان آزارها کردند
سر گردن فرازان را فراز دارها کردند
که تا احرار در کار آمدند و کارها کردند
به شمشیر و قلم با دشمنان پیکارها کردند
نخستین فتح و فیروزی نصیب آل سامان شد
بدور آل سامان کار این کشور به سامان شد
گه ان شد که ایرانی سبک خواند گران جانی
بهیاد آرد زبان و رسم و آیین نیاکانی
دگر ره مادر ایران ز نسل پاک ایرانی
مثال رودکی زایید و اسماعیل سامانی
پدید آمد یکی فرزند فردوسی توسی نام
سترون از نظیر آوردن وی مادر ایام
چو دید آمیخته خون عجم با لوث اهریمن
بهجای خوی افرشته عیان آیین اهریمن
نژادی خواست نوسازد ز بیم انحطاط ایمن
سلحشور و هنرآموز و پاک آیین و رویینتن
پی افکند از سخن کاخی ز قصر آسمان برتر
در آن جام جم و آیینهی دارا و اسکندر
بهگاه نیش، کلک آتش آلودش همه خنجر
بهگاه نوش، نظم شهد آمیزش همه شکر
چو از شهنامه،فردوسی چو رعدی درخروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت بهجوش آمد
زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
ز کنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد
به میدان دلیری تاختی بوالفارسی کردی
کسی با بیکسان در روزگار ناکسی کردی
چه زحمتها به جان هموار در آن سال سی کردی
به قول خویشتن زنده عجم زان پارسی کردی
عجم تا زنده باشد نام تو ورد زبان دارد
به جان منتپذیر توست این جان تا که جان دارد
#شهریار
دوستانی که کتابهای تاریخی رو پیگیری میکنن لطفا نظرشون درباره نوشته های آرتور کریستن سن، بگن...من احساس میکنم ایشون یه کینه ای نسبت به ایران داشته چه در زمینه تاریخی چه درباره گاتها و...نوشته هاش با بقیه فرق زیادی داره
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هویت_ویران
💥پویانمایی غمگین از هفت شهر افسانه ای تیسفون
💥در این کلیپ با اسفتاده از برنامه "گوگل ارث" موقعیت کنونی هفت شهر تیسفون را با موقعیت باستانی آن مقایسه می کند و وقتی شکوه باستانی این شهر ها و عظمت طاق کسری را با دشت خالی امروزی آن مقایسه می کند
✨این شهر به علت داستان های افسانه ای که در مورد آن روایت میشد به شهر هزار افسان معروف بود و شکوه این شهرها حتی به فلسفه و عرفان نیز کشیده شد و هفت شهر عشق عطار از آن اقتباس شد
💥پویانمایی غمگین از هفت شهر افسانه ای تیسفون
💥در این کلیپ با اسفتاده از برنامه "گوگل ارث" موقعیت کنونی هفت شهر تیسفون را با موقعیت باستانی آن مقایسه می کند و وقتی شکوه باستانی این شهر ها و عظمت طاق کسری را با دشت خالی امروزی آن مقایسه می کند
✨این شهر به علت داستان های افسانه ای که در مورد آن روایت میشد به شهر هزار افسان معروف بود و شکوه این شهرها حتی به فلسفه و عرفان نیز کشیده شد و هفت شهر عشق عطار از آن اقتباس شد
انتقام قادسیه
#هویت_ویران 💥پویانمایی غمگین از هفت شهر افسانه ای تیسفون 💥در این کلیپ با اسفتاده از برنامه "گوگل ارث" موقعیت کنونی هفت شهر تیسفون را با موقعیت باستانی آن مقایسه می کند و وقتی شکوه باستانی این شهر ها و عظمت طاق کسری را با دشت خالی امروزی آن مقایسه می کند…
✨بر دیده من خندی
کینجا ز چه میگرید
گریان شود آن چشمی
کینجا نشود گریان
"خاقانی
کینجا ز چه میگرید
گریان شود آن چشمی
کینجا نشود گریان
"خاقانی
#ايوان_مداین
ایوان با شكوه مداین پس از یورش تازیان ویران شد.
خاقانی شروانی پس از بازدید از ویرانه آن اينگونه سرود.(گزیده)
هان ای دل عبرت بين از ديده نظر کن هان
ايوانِ، مداین را، آيينه عبرت دان
يک ره ز رهِ دجله منزل به مداین کن
وز ديده دوم دجله بر خاک مداین ران
خود دجله چنان گريد سَد دجله خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان
بينی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گویی ز تف آهش، لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بين بريان جگر دجله
خود آب شنيدستی کاتش کُندش بريان
بر دجله گری نُونُو، وز ديده زکاتش ده
گرچه لب دريا هست از دجله زکاتستان
گر دجله درآموزد، بادِ لب و سوزِ دل
نيمی شود افسرده، نيمی شود آتشدان
تا سلسله ايوان بگسست مداین را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پيچان
گه گه به زبان اشک، آواز ده ايوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ايوان
دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو
پندِ سرِ دندانه، بشنو ز بُنِ دندان
گويد که تو از خاکی، ما خاک توايم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نُوحه جُغد الحق، مایيم به درد سر
از ديده گلابی کن، دردِ سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گيتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه داديم، اين رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گویی که نگون کرده است ايوان فلک وَش را
حکمِ فلکِ گردان، يا حکمِ فلک گردان
بر ديده من خندی کاينجا ز چه می گريد!
گريند بر آن ديده، کاين جا نشود گريان
دانی چه مداین را، با کوفه برابر نه
از سينه تنوری کن وز ديده طلب توفان
اين است همان ايوان کز نقش رُخ مردم
خاک در او بودی، ديوارِ نگارستان
اين است همان درگه، کورا ز شهان بودی
ديلم مَلکِ بابل، هندو، شَه ترکستان
اين است همان صُفهِ، کز هيبت ار بردی
بر شير فلک حمله، شيرِ تنِ شادِروان
پندار همان عهد است از ديده فکرت بين
در سلسله درگه، در کُوکبه ميدان
از اسب پياده شو، بر نطع زمين رُخ نِه
زير پی پيلش بين، شه مات شده نُعمان
نی نی که چُو نُعمان بين، پيل افکن شاهان را
پيلان شب و روزش، گشته به پی دوران
ای بس پشه پيل افکن، کافکند به شه پيلی
شطرنجی تقديرش در ماتگه حرمان
مست است زمين زيرا خورده است بجای می
در کاسِ سر هُرمز، خون دل نُوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پيدا
سد پند نُوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسرا و تُرنج زر، پرويز و بِهِ زرين
بر باد شده يکسر، با خاک شده يکسان
پرويز به هر بزمی، زرين تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرين تره را بُستان
پرويز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرين تره کو برخوان؟ رُو کَم تَرَکو بَرخوان
گفتی که کجا رفتند، آن تاجوران اينک؟
ز ايشان شکم خاک است آبستن جاويدان
بس دير همی زايد آبستن خاک آری
دشوار بُود زادن، نطفه سِتَدن آسان
خون دل شيرين است آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرويز است آن خُم که نهد دهقان
چندين تن جباران کاين خاک فرو خورده است
اين گرسنه چشم آخر، هم سير نشد ز ايشان؟
از خون دل طفلان، سُرخابِ رُخ آميزد
اين زال سپيد ابرو، وين مام سيه پستان
خاقانی ازين درگه، دريوزه عبرت کن
تا از درِ تو زين پس، دريوزه کند خاقان
اين بحرِ بصيرت بين، بی شربت ازو مگذر
کز شطِ چنين بحری، لب تشنه شدن نتوان
اِخوان که ز راه آيند، آرند ره آوردی
اين قطعه ره آورد است، از بهرِ دلِ اخوان
ایوان با شكوه مداین پس از یورش تازیان ویران شد.
خاقانی شروانی پس از بازدید از ویرانه آن اينگونه سرود.(گزیده)
هان ای دل عبرت بين از ديده نظر کن هان
ايوانِ، مداین را، آيينه عبرت دان
يک ره ز رهِ دجله منزل به مداین کن
وز ديده دوم دجله بر خاک مداین ران
خود دجله چنان گريد سَد دجله خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان
بينی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گویی ز تف آهش، لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بين بريان جگر دجله
خود آب شنيدستی کاتش کُندش بريان
بر دجله گری نُونُو، وز ديده زکاتش ده
گرچه لب دريا هست از دجله زکاتستان
گر دجله درآموزد، بادِ لب و سوزِ دل
نيمی شود افسرده، نيمی شود آتشدان
تا سلسله ايوان بگسست مداین را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پيچان
گه گه به زبان اشک، آواز ده ايوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ايوان
دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو
پندِ سرِ دندانه، بشنو ز بُنِ دندان
گويد که تو از خاکی، ما خاک توايم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نُوحه جُغد الحق، مایيم به درد سر
از ديده گلابی کن، دردِ سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گيتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه داديم، اين رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گویی که نگون کرده است ايوان فلک وَش را
حکمِ فلکِ گردان، يا حکمِ فلک گردان
بر ديده من خندی کاينجا ز چه می گريد!
گريند بر آن ديده، کاين جا نشود گريان
دانی چه مداین را، با کوفه برابر نه
از سينه تنوری کن وز ديده طلب توفان
اين است همان ايوان کز نقش رُخ مردم
خاک در او بودی، ديوارِ نگارستان
اين است همان درگه، کورا ز شهان بودی
ديلم مَلکِ بابل، هندو، شَه ترکستان
اين است همان صُفهِ، کز هيبت ار بردی
بر شير فلک حمله، شيرِ تنِ شادِروان
پندار همان عهد است از ديده فکرت بين
در سلسله درگه، در کُوکبه ميدان
از اسب پياده شو، بر نطع زمين رُخ نِه
زير پی پيلش بين، شه مات شده نُعمان
نی نی که چُو نُعمان بين، پيل افکن شاهان را
پيلان شب و روزش، گشته به پی دوران
ای بس پشه پيل افکن، کافکند به شه پيلی
شطرنجی تقديرش در ماتگه حرمان
مست است زمين زيرا خورده است بجای می
در کاسِ سر هُرمز، خون دل نُوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پيدا
سد پند نُوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسرا و تُرنج زر، پرويز و بِهِ زرين
بر باد شده يکسر، با خاک شده يکسان
پرويز به هر بزمی، زرين تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرين تره را بُستان
پرويز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرين تره کو برخوان؟ رُو کَم تَرَکو بَرخوان
گفتی که کجا رفتند، آن تاجوران اينک؟
ز ايشان شکم خاک است آبستن جاويدان
بس دير همی زايد آبستن خاک آری
دشوار بُود زادن، نطفه سِتَدن آسان
خون دل شيرين است آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرويز است آن خُم که نهد دهقان
چندين تن جباران کاين خاک فرو خورده است
اين گرسنه چشم آخر، هم سير نشد ز ايشان؟
از خون دل طفلان، سُرخابِ رُخ آميزد
اين زال سپيد ابرو، وين مام سيه پستان
خاقانی ازين درگه، دريوزه عبرت کن
تا از درِ تو زين پس، دريوزه کند خاقان
اين بحرِ بصيرت بين، بی شربت ازو مگذر
کز شطِ چنين بحری، لب تشنه شدن نتوان
اِخوان که ز راه آيند، آرند ره آوردی
اين قطعه ره آورد است، از بهرِ دلِ اخوان