Telegram Web Link
نکات کوتاه بالینی در انجام ACT

#علی_فیضی
#Learning_ACT
نکتۀ هفدهم
شفقت به خود و عزت‌نفس دو سازۀ متفاوت هستند و هیچ‌کدام پیش شرط لازم برای دیگری نیست. پژوهش‌ها نشان می‌دهد پرورش دادن شفقت به خود اغلب منجر به افزایش عزت‌نفس می‌شود اما برعکس این مساله صادق نیست.
https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
The past is a foreign country: they do things differently there -- L.P. Hartley, The Go-Between

۱. دوست عزیزی دارم که در سالهای خیلی جوانی، در بیست و اندی سالگی، مسوول امور بازرگانی استارت‌آپی بود که بعدها به قیمت بالایی فروخته شد. نه اسم دوست عزیز را می‌برم و نه اسم استارت‌آپ چون هر دو به نسبت معروفند. حالا مدیرعامل دو استارت‌آپ جدید است و یکی جدیدا بین‌المللی شده و در کشورهای دیگر هم شعبه دارد. کلا یعنی آدمی است موفق. از آرامش روحی و درونی که نه من خبر دارم و نه شما، ولی از آن ظاهر بیرونی هر طوری که سر و ته داستان را بگیری موفق است. بعد چند روز پیش از سفر برگشت و ناگهان نوشت که به خودِ هجده نوزده ساله‌تان چه توصیه‌ای می‌کردید؟ رفتم توی فکر و بعد از شما پرسیدم و تا امشب سیصد و پنجاه و پنج کامنت دارم توی اینستا. بعضی با حسرت، بعضی با شوق، بعضی با دلی که برای خودِ هجده ساله می‌سوزد و بعضی هم با صورتی سرخ و پر از غضب از خودِ هجده ساله. مجموعه خیلی قشنگی شده. حرفی نیست که سوال آدم را می‌برد توی فکر و حرفی نیست که به تعداد ابنا بشر برای این سوال جواب وجود دارد. شخصا به یکی و دو تا توصیه به خود هجده ساله‌ام راضی نشدم و تعدادشان زیاد شد. اینجا می‌نویسم شاید روزی به درد کسی خورد. شاید هم روزی آمدم خواندم و به خامی سی‌ و نه سالگی پوزخند زدم.

۲. بیش از هر چیز، به خودِ هجده ساله می‌گفتم که وقت محدود است و عمر پایان دارد. آن سالها آدم فکر می‌کند رویین‌تن است و عمر جاویدان دارد و آتش ما می‌نمیرد هیچ از آب. وقت امتحان کردن است و وقت تجربه کردن و وقت آشنایی با آدمهای مختلف و وقت خطر کردن، ولی اول و آخرش هدف اینست که توی این چند ساله غربال کنی که چه کارهایی است که توی زندگی نخواهم کرد و چه آدمهایی که با آنها رفاقت نخواهم کرد و چه خطرها که سراغشان نخواهم رفت.

۳. بعد می‌گفتم که آدمهای دنیا به شانس و اقبال و به استعداد خدادادی زیاد اعتقاد دارند و به آن بزرگترین عامل پیشرفت، یعنی معلم و الگوی مناسب چندان عنایتی ندارند. اگر زد و از قضای روزگار سر راهشان آمد، فکر میٰ‌کنند که «چقدر به این موضوع علاقه دارم و چه استعدادی دارم». اگر هم زد و بی‌معلم و الگو ماندند، توجیه میٰ‌کنند که «از اولش از این راه، شغل، یا مرام بیزار بودم.» توصیه می‌کنم که معلم خوب را هر جا دید، بچسبد و ول نکند که خود غریبی در جهان چون شمس نیست. اول استاد امر را پیدا کند و پنهان یا آشکار مثل آینه تقلید کند و تمرین کند و مثل او اجرایشان کند، بعد بیفتد به فکر تکان دادن مرزهای دانش، یا تجارت، یا زندگی.

۴. دوستی داشتم با یکی از اساتید به نام گیتار ایران هر دو در یک شب گیتار خریدند به امید یادگیری. چند شب بعد توی خیابان خوردیم به آقای استاد به نام که آن موقع بی‌نام بود. پرسید که گیتار چطور بوده؟ دوستم گفت که شب اول تمرین کردم و سر انگشتها به شدت می‌سوخت و گذاشتم کنار و نشسته یک گوشه. استاد دستهای زخم‌شده از شدت تمرین را نشان داد و گفت که دو شب اول از شوق نخوابیده بود و هنوز هم به همان شدت مشغول است. دو سال بعد که اسمش را به خاطر تبحرش در گیتار همه شنیده بودند، گیتار دوست ما هنوز دکور اتاقش بود. به خودِ هجده ساله می‌گویم که آرزو را همه دارند. معیار تصمیم‌گیری و هدف‌گذاری نه خودِ آرزو، که میزان انرژی و سعی و تلاشی است که انسان حاضر است برای آرزو صرف کند. وگرنه که تک‌تک ما آرزو داریم پیانیست و گیتاریست و ویولونیست و چنگ‌نواز باشیم و استاد ریاضی و فیزیک و شیمی و نابغه تجارت و بازرگانی و مایکل فلپسِ آبها و یوسین بولتِ خشکیها. در این جهان آرزو را ارزان می‌فروشند.

۵. به خودِ هجده ساله می‌گفتم که «خود» را رها کند و انقدر درگیر درست کردن «خود» و اثبات «خود» و متفاوت بودن «خود» نباشد. به جایش با یک شدت و حدت غریبی گوش کند که دیگران وقت حرف زدن چه می‌گویند و با همان شدت درس بخواند و با همان شدت همه آدم حسابیهای دنیا را دور خودش جمع کند و با همان شدت کار کند و با همان شدت هم تفریح کند و زندگی کند. یا به قول آقای کَل نیوپورت «عمیق» زندگی کند.

۶. آخرش می‌گفتم که همه اینها را گفتم، راستش هیچ‌کدام نشد هم نشد. هجده تا بیست و چند سالگی و حتی سی سالگی مال همین چیزهاست. مال سعی و خطا. آدم تجربه کند و بفهمد که کیست و کجای دنیا ایستاده. هیچ‌کدام هم که نشد، راستش حسرتی ندارد. عمر چیزغریبی است. آقای اواریست گالوآ بیست و یک سالگی که کشته شد ریاضیدان معروفی بود. آقای مولانا تازه نزدیک چهل سالگی شمس تبریز را دید و زندگیش عوض شد. آقای چارلز بوکوفسکی تا پنجاه و اندی اصلا اثر منتشر شده نداشت. برای همه ما، تنها تلاش است که می‌ماند.

@Farnoudian
@FarnoudianAdmin .. برای تماس
Forwarded from نَقدِ حالِ ما (🌼🌼🌼🌼)
🔰 هرمِ گرمای چله‌ی تابستان که روبروی کولرِ لَکنته‌ام عینهو دم پختک عرق می‌ریختم دیدم یک بابایی دارد حاشیه‌ی اتوبان پیاده‌روی می‌کند. با خودم گفتم قاعدتاً وزش که نمی‌کند. احتمالا دیوانه است. کیفور شدم. جنسم جور شد. دیوانه چو دیوانه ببیند بندِ تنبانش سنتور می‌زند. آخ جانی گفتم و پونصد متری‌اش کوبیدم روی ترمز و با کسب اجازه‌ از محضر تمام قانون‌مداران کشوری و لشگری دنده عقب گرفتم. سوار که شد دیدم کیسه‌ی برنج محسن هم دستش است. با خودم گفتم به به. کیسه‌ی برنج محسن یعنی همان کیف سامسونت قلیان ما ایرانی‌ها. من و این همه خوشبختی محاله.

🔰 دیدم کاغذی دستش است. من که با دیدنِ یکی پایین‌تر از خودم حس اعتماد به نفس و لُردی‌ام گل کرده بود همچین با غروری پدربزرگانه گفتم "استاد کجا می‌ری؟". یک‌جایی حوالی بالای شهرمان می‌رفت. با شوخی گفتم "مکان پکان داری؟" و از آنجایی که خداوند مهربان استادِ ضدحال زدن است یک چیزی گفت دلم هُری ریخت. گفت "آدرس یک نفر را به من داده‌اند که یک ماهه صد هزار تومان بهم قرض بده و صدوپنجاه باید به او برگردانم. دو ماه است فقط هفده هزار تومن کار کرده‌ام. کار نیست. دو روزه هیچی نخورده‌ایم. دخترم امروز از گرسنگی تشنج کرده".

🔰 آرواره‌ام افتاد روی نافم. چند بار دهانم باز شد چیزی بگوید. زبانم نچرخید. چه باید می‌گفتم. هر چیزی مسخره بود گفتنش. هر چیزی. دقیقاً هر چیزی به معنای مطلقش. مسخره اندر مسخره.

🔰 ویندوزم که بالا آمد فقط گیر دادم به آن یارو.
"این دیگه چه کفتاریه!. صد میده یه ماهه صدوپنجاه می‌گیره؟"
"آره. ولی دلم مثل سیروسرکه می‌جوشه. دوستام گفتن اگه نزول بگیری آتیش میفته تو زندگیت".
"اگه عدالتی در هستی باشه اونه که باید آتیش بگیره. تو که از روی ناچاری داری این کار رو می‌کنی".

🔰 قیژ قیژ کلاچِ عقل و دلم را می‌شنیدم که کاری بکنم یا نه. شاید دروغ می‌گوید. شاید معتاد است. شاید کارش همین‌جور تلکه کردن‌های ظریف و هنرمندانه است؛ با یک درام دینی در مورد آتش و ربا. ولی به قیافه‌اش نمی‌خورَد. از ماشین پیاده شدم کنار عابربانک. ساعت و کیف و ادکلن و مدارکم را گذاشتم کنارش. وقتی برگشتم همه چیز سر جایش بود. با اینکه تا خِرخره‌ام ناهار زده بودم گفتم "بریم ناهار؟". گفت "راستش دیدم من که گرسنه‌ام، پس بذار روزه‌اش کنم. روزه‌ام".

🔰 سرمان را توی خودمان کرده‌ایم. با لاکچری‌ها و ژن‌های خوب و مرغوب و یخه‌سفیدهای این مملکت کاری ندارم. آی مردم! گوشه کنار ما آدم‌هایی هست که بچه‌شان به‌خاطر گرسنگی تشنج می‌کند. یعنی اگر پول یک بسته‌ی اینترنتی روزانه‌ی من و تو را داشت تشنج نمی‌کرد. اگر پول یک بسته سیگار و رژلب و ریمل من و تو را داشت تشنج نمی‌کرد. اگر لباس و وسایل من و تو کمی سبک‌تر بود، جلوی کفتارها دست دراز نمی‌کرد.
حواسمان هست؟ آی مردم حواسمان هست؟ حواسمان هست به آدم‌های دور و برمان؟ حواسمان هست به اینکه "آخرالامر گِلِ کوزه گران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنید؟" حواسمان هست؟ آی مردم چقدر خوب است در هر وضعیت مالی و اجتماعی که هستیم ماهیانه یک سهمی را همان اول از دارایی و درآمد‌مان جدا کنیم برای این آسمان جُل‌ها که حتی نا ندارند صدایشان را به آسمان برسانند. یک سهمی را از همان ابتدا جدا کنیم. کم و زیادش مهم نیست. ولی اگر آسمان و زمین هم به هم ریخت دست به آن سهم نزنیم و #مستقیما خودمان به مستحقش برسانیم. آی مردم؛ "هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد (جمله‌ی سردر خانقاه عارف بزرگ، ابولحسن خرقانی).
آی مردم بهشت همینجاست. در دستان من و تو. بهشت یعنی آنجا که پر از محبت است. بهشت را می‌توان همین‌جا ساخت. اصلا آدم‌هایی که نتوانند با کردارشان زمین را بهشت کنند چه سهمی از بهشت آسمان خواهند برد؟ وَ مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى، فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (قرآن).



🖌 محسن زندی

@naghdehalema
Forwarded from سایکولوژی تودی؛ روانشناسی امروز (Psychology Today)
نکاتی کوتاه درباره اثربخشی ACT
دکتر عیسی حکمتی
رویکرد پذیرش و تعهد به عنوان یک مداخله که ریشه در فلسفه پراگماتیستی و معرفت شناسی تکاملی و نظریه چارچوبهای ارتباطی دارد، منشاء سوء تفاهمهای متعددی بوده است. شاید دلایل متعددی بتوان برای این سوء تفاهمها بر شمرد که از جمله آنها پیچیدگی نظری این مدل، تعصب علمی طرفداران رویکردهای دیگر، عدم مطالعه عمیق و برداشتهای سطحی و .... است. این مسئله به حدی برای نظریه پردازان این حوزه اهمیت داشته است که بنیانگذاران و پیشروان این رویکرد سعی کرده اند در سایت انجمن علم رفتار بافتار بخشی را اختصاصا به انواع سوء تفاهم ها و کج فهمی ها اختصاص دهند (منبع شماره 1). خوشبختانه با توجه به علاقمندان زیاد این رویکرد در جامعه ما، و دریافت آموزشهای تخصصی از درمانگران بین المللی و گسترش و معرفی عمیق و فنی تر این رویکرد در چند سال اخیر توسط چند تن از متخصصان فعال و جوان، میزان سوء تفاهم ها در سالهای اخیر کمتر شده است، هر چند هنوز هم برخی موارد گاها مشاهده می شود، با این حال سوء تفاهم ها و سوء برداشتها در بین دانشجویان ناآشنا با این رویکرد هنوز نیاز به آگاهی بخشی دارد.
یکی از مسائلی که اخیرا یکی از همکاران برایم ارسال کرد مربوط به سوء تفاهمی در زمینه اثربخشی ناکافی این رویکرد در مقایسه با رویکردهای دیگر و برخی مسائل مربوط به این حوزه بود. البته به نظرم این نقدها از سوی متخصصین حوزه های مختلف لازم اند تا باعث تصفیه هر چه بهتر و ارتقای کیفیت پژوهشها در این زمینه شوند. واقعیت این است که بر خلاف تصور بسیاری از روانشناسان و دانشجویان جامعه ما، هیچ نظریه و مداخله روانشناختی ابدی و جاودانی نیست. هر نظریه و رویکرد درمانی که منجر به پیشرفت علمی در یک حوزه شود سوار قطار علم شده و پس از چندین ایستگاه بالاخره از این قطار پیاده خواهد شد، این قاعده چه در مورد رفتار درمانی شناختی سنتی و چه رفتار درمانی های نوینی چون ACT صادق است و نباید تعصب بیجا و غیرمستند نسبت به رویکردی داشته باشیم، بلکه باید به ازای پیشرفت علم نظریه های کارامدتر را به جای نظریه های کمتر کارآمد با آغوش باز بپذیریم و این فرآیند مداوم و طبیعی علم را تسهیل کرده و تسریع بخشیم.
برای مطالعه کامل این نوشته مراجعه کنید به لینک زیر
http://zendeginov93.blogfa.com/post/28
Forwarded from پژمردن؟ نپژمردن
از دوگانه‌بینی تا تعهد، مدلی برای تکامل عقلی

سالار حقیقت‌افشار

ویلیام پِری (William G. Perry) روانشناس آموزشی بسیار مطرح و معروفی است که سالها بر روی الگوهای تکامل عقلی و پیشرفت آموزشی تحقیق کرده است. مدل پِری در خصوص تکامل عقلی و اخلاقی یکی از مدلهای بسیار کاربردی و مهمی است که توسط مؤسسات آموزشی و دانشگاهها مورد استفاده قرار می‌گیرد. مطابق با مدل پیشنهادی پِری، ذهن (عقل) انسان در ابتدایی‌ترین حالت خود یک ذهن Dualist (دوگانه‌بین) است. ذهن دوگانه‌بین یک ذهن باینری است؛ صفر یا یک، سیاه یا سفید، درست یا غلط، حق یا باطل. ذهنیتی است که ریشه در تمایل به ساده‌بینی و ساده‌انگاری مسائل دارد. ذهن دوئالیست بر اثر مشاهده و مقایسه تبدیل به یک ذهن Multiplist (چندگانه‌بین) می‌شود. ذهن چندگانه‌بین که فقط یک مرحله از ذهن دوگانه‌بین تکامل‌یافته‌تر است، بر تعدد دیدگاهها، عقاید و نظرات واقف است (نگاه رنگین‌کمانی) ولی بهیچوجه تلاشی برای مطالعه، ارزیابی و طبقه‌بندی این دیدگاهها نمی‌کند؛ بلکه همه انواع متنوع نظرات و موقیعتها را حاوی نکات قابل تأمل و صحیح می‌انگارد. ذهن چندگانه‌بین عافیت را در «بی‌نظری» می‌بیند و اساساً اتخاذ موضع در قبال مسائل را در حوزه عمومی فاقد ارزش و اهمیت می‌پندارد. ذهنیت چندگانه‌بین در پاسخ به سؤالات چالشی و مباحث نظری به جمله «چه اهمیتی دارد؟» بسنده می‌کند. بلاتکلیفی عقیدتی و عدم انسجام فکری مشخصه بارز اذهان چندگانه‌بین است. این مشخصه ریشه در باوری دارد که «کشف حقیقت مطلق» – که خود نشأت گرفته از ذهنیت دوئالیستی است - را غیرممکن می‌پندارد. در واقع این ذهن چندگانه‌بین است که میگوید «بالاخره هر کسی نظری دارد و نظرش هم محترم است. بیایید همدیگر را قضاوت نکنیم و به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم».

بعد از مرحله چندگانه‌بینی نوبت به ذهنیت Relativist (نسبی‌گرا) میرسد. ذهنیت نسبی‌گرا مرحله بسیار حساس و مهمی است در حرکت به سمت شکلگیری «ذهن نقاد» (Critical thinking)؛ که در بسیاری از افراد هرگز ظهور و بروز نمیکند؛ شاید بدین دلیل ساده که مسیر رسیدن به ذهن نقاد، مسیر بسیار دشوار و طاقت‌فرسایی است که مستلزم صرف زمان، انرژی، مطالعه، مداقه و تحلیل می‌باشد. ذهن نسبی‌گرا پس از مدتها کلنجار رفتن با عقاید و نظرات مختلف، نهایتاً به جایی می‌رسد که جایگاه خودش را در نظام محتوای بحث و همچنین جایگاه سایر عقاید و دیدگاهها را می‌شناسد و وارد مرحله ارزیابی، مطالعه و ارزشگذاری می‌شود. ذهنیت نسبی‌گرا تا حدودی وارد جزئیات نظری در مباحث میشود و قضاوت در مورد خود و دیگران را ناگزیر می‌بیند. نتیجه این قضاوت این است که نظرات، عقاید و ادعاها نه تنها دارای ارزش و جایگاه یکسانی نیستند، بلکه بسته به زمینه و محتوای مورد بحث، میتوانند به کلی از حیّز انتفاع ساقط و مردود تلقی شوند (انسجام و نگاه طیفی در زمینه یک رنگ مشخص). ذهن نسبی‌گرا علیرغم خودآگاهی نسبی و آشنایی حدودی با زوایای آشکار و پنهان سایر دیدگاهها و نظرات، هنوز یک ذهنیت غیر‌عامل (Passive) است و صرفاً به فعالیت در حیطه اندیشه فردی و تا حدی خصوصی بسنده میکند.

متعالیترین مرحله شعور و تکامل ذهنی بعد از نسبی‌گرایی، Commitment (تعهد) است. ذهن متعهد در قالب و چارچوب نسبی بودن مسائل، خود را ملزم و متعهد به اثرگذاری از طریق انتخاب آگاهانه میبیند. ذهن متعهد متوجه این موضوع است که برای ترقی و پیشرفتِ محتوای مورد بحث (علم، سیاست، جامعه، خانواده و ...) مجبور است که با جدیت وارد میدان عینیت و عمل شود. درگیر شدن (Engagement) با دیگران با هدف و نیت اصلاح و تغییر و متقاعد کردن طرف مقابل، مشخصه ذهن متعهد است و در این مسیر خود نیز هرگونه تغییر و بازنگری احتمالی بر مبنای داده‌ها و اطلاعات وارده جدید و دقیق را با آغوش باز پذیرا است. ذهن متعهد، یک ذهن نقاد و نقدپذیر است.

—---
پی‌نوشت ۱: علاوه بر مدل Perry مدلهای دیگری هم هستند (مانند مدل Kuhn) که اساساً روند و الگوی مشابهی را ارائه می‌دهند.
پی‌نوشت ۲: نوشته فوق‌الذکر در واقع «برداشت و تفسیرِ» نگارنده از بخشی از مباحث مطروحه در قالب درسی است به نام Introduction to Teaching and Learning in Higher Education (آشنایی با تدریس و یادگیری در آموزش عالی) که برای دانشجویان دکتری دانشکده فنی دانشگاه لوند (Lund University) ارائه می‌شود.

*این متن بازنشر متنی است که در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ در صفحه فیسبوک نگارنده منتشر شده است.
*اگر کسی را می‌شناسید که مخاطب این مطلب یا مطلب‌های این کانال است، با معرفی این مطلب یا این کانال به ما لطف می‌کنید.

Forwarded from پژمردن؟ نپژمردن
مراتب مواجهه با نقد و انتقاد

سالار حقیقت‌افشار

بحث فیدبک Feedback یا انتقاد در روانشناسی بحث بسیار مهم و پیچیده‌ای است. شاید کلیدی‌ترین پارامتری که یک نقد را موجه و ارزشمند میکند، دقیق و مشخص بودن آن است. کسی که نقد می‌کند باید بتواند نکات منفی و مثبت یک کار ارائه شده را در سطح یکسانی از جزئیات و دقت، توضیح دهد. جدای از اینکه ماهیت نقد چیست و چگونه باید بیان شود؛ مواجهه با نقد هم از مراتب و مراحلی برخوردار است که در مدلی به نام «راه‌پله بازخورد» (The Feedback Staircase) از آن یاد می‌شود (تصویرِ ذیل یادداشت):

- نازلترین برخورد با نقد Deadening یا Denial است. شنونده نقد به کلی از شنیدن و روبرو شدن با نقد سر باز می‌زند. اجازه انعقاد کلام منتقد را نمی‌دهد، شدیدا منکر هرگونه کاستی و ایراد است. با دو دستش گوشهای خود را می‌گیرد و با صدای بلند به اصطلاح Jazz می‌خواند.

- پله بعدی پله Defending است که شخص در مقام دفاع ظاهر میشود؛ به هر نحوی و هر هزینه‌ای. شنونده در پاسخ به نقد (بدون هرگونه دقت کافی و وافی) جملاتی را با ملغمه‌ای از «اما»ها و «اگر»ها میسازد و پرتاب میکند. در این مرحله شخص خیلی راحت زیر حرفش میزند و گفته خود را انکار می‌کند.

- در مرحله بعد، پله Explaining قرار می‌گیرد. توضیح دادن اضافی و توجیه کردن رفتار و گفتار در پاسخ به نقد با استفاده از انبوه بهانه‌ها و ننه من غریبم بازیها از مشخصات ویژه همین مرحله هستند.

سه پله فوق‌الاشاره در مدل مربوطه با عنوان فاز «رد» یا همان Dismissing شناخته می‌شوند که در واقع عکس‌العملهای کودکانه و بسیار مخربی هستند. در مقابل فاز رد نقد، فاز «دریافت» (Receiving) قرار دارد که خود از سه پله تشکیل شده است:

- پله گوش دادن (Listening) همانطور که از ظاهرش پیداست، پله‌ای است که شخص فقط به نقد گوش فرا می‌دهد. شخص تلاش می‌کند که با دقت در کلام و متن نقد متوجه کاستی‌ها و مشکلات خود شود.

- پله بعدی در فاز «دریافت» پله «پرسش» (Questioning) نام دارد. در این پله، شنونده نقد با طرح کردن پرسشها و تعامل با منتقد سعی می‌کند که زوایای پنهان و جزئیات بیشتری از نقد را درک کند. به عبارتی، شنونده سعی می‌کند که طی یک همکاری سازنده با شخص منتقد، کاملا متوجه منظور و جان کلام نقد شود.

- متعالی‌ترین و البته سخت‌ترین پله در راه‌پله بازخورد پله شیب‌دار انتهایی‌ است که مرحله «تغییر رفتار» (Changed Behaviour) نام دارد. این پله از این جهت شیب‌دار مدل شده است که باقی‌ماندن در این مرحله کار دشواری است که نیاز به مراقبت و مواظبت دائمی دارد. در غیر اینصورت، شخص مورد نظر میتواند به راحتی سر خورده و در یکی از پله‌های نازلتر راه‌پله بازخورد قرار بگیرد. شخصی که به پله شیب‌دار «تغییر رفتار» رسیده است در واقع توانسته است با پذیرفتن و درک تمام و کمال فحوای نقد؛ رفتار، اندیشه و محصول خود را در راستای نقد وارده تصحیح کرده و ارتقاء دهد. «قبول مسئولیت» مهمترین بارزه آخرین پله در راه‌پله بازخورد است.

*این متن با اندکی تغییر، بازنشر متنی است که در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۹۴ در صفحه فیسبوک نگارنده منتشر شده است.
*اگر کسی را می‌شناسید که مخاطب این مطلب یا مطلب‌های این کانال است، با معرفی این مطلب یا این کانال به ما لطف می‌کنید.

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

Forwarded from Deleted Account
۱. آقای دیو ماستین نشسته و اشک توی چشمهایش جمع است. 

- لارس حالا اومدی که چی؟ بعد از بیست سال چه حرفی داریم یعنی؟ شماها می‌فهمید من چی کشیدم این بیست ساله؟ الان اومدی می‌گی سام و علیکم؟

آقای لارس اولریش ساکت است. لم داده و زیر چشمی نگاه می‌کند. مشخص است که بیشتر از ناراحتی و شرمندگی گیج است، که چطور این درد بعد از بیست سال با این کیفیت در اعماق دل آقای دیو ماستین مانده.

- تمام این سالها فکر‌ کردم که ما با هم چه‌ها می‌تونستیم بکنیم و چه موسیقی‌ها می‌تونستیم بسازیم. شماها ولی من‌ رو اونطوری انداختید بیرون. می‌فهمی چی کشیدم من بیست سال؟ زجرم رو می‌فهمی؟

۲. یک سال بعد از دیدن درد آقای دیو ماستین در مستند "متالیکا: یک جور هیولا" بود که دردش را در کتاب "هنر ظریف بی‌خیالی" آقای مارک منسون هم خواندم. آقای مارک منسون می‌گوید که آقای دیو ماستین برای سنجیدن موفقیتش یک متر غلطی انتخاب کرده بود. از گروه متالیکا که بیرونش کردند، قسم خورده بود گروهی درست کند که آهنگهایش از متالیکا پرفروشتر و معروفتر باشند و چون نتوانست، با اینکه گروه مگادِث یکی از بزرگترین گروههای هوی‌متالِ تمام قرون و اعصار را درست کرد و به ثروت و مکنت و شهرت رسید، درد هرگز رهایش نکرد، چون مترش بسته بود به جای دیگر که در کنترلش نبود.

۳. این متر غلط برای سنجیدن موفقیت راستش از آن چیزهاست که من این روزها زیاد می‌بینم. یکی از ایرادهای معمول متر غلط، همان مثال بالاست، بستنش به امری که دست خود آدم نیست. قبلا هم از این نوشته بودم. سه مثال واضحش باشد: تعداد فالوئر، میزان دقیق وزن کم شده، و شاگرد اول شدن. اینها همه معیارهای‌ خوب و مفیدی هستند، ولی‌ جهت‌نما‌ هستند و نه هدف. هدف یعنی مطلب بهتر‌ نوشتن و تحلیل دقیقتر، سلامت زیستن، و کسب دانش. 

۴. یک‌ گیر دیگری زیاد دقیق بودن است. یعنی بگو "هدف من اینست که تا سال ۲۰۲۰ میلادی از دانشگاه استنفورد مدرک دکترا در رشته مهندسی عمران با‌ گرایش مکانیک خاک بگیرم." از این دقیقترش را هم دیده‌ام ولی حالا این بماند‌ مثالش. آقای ری بردبری می‌فرماید که "از صخره بپر و بالها را حین افتادن بساز." خیلی توی این دنیا زرنگ باشیم، آن صخره را‌ انتخاب کنیم. هدفهای اینچنینی راستش به‌ جز افسردگی چیزی برای آدمیزاد نمی‌آورند. چرا استنفورد نشد و‌ جای دیگر شد، چرا ۲۰۲۰ نشد، چرا مکانیک خاک نشد و چرا دکترا نشد. ضررشان ولی اگر نویسنده هدف بفهمند که انعطاف لازم است و سه چهار‌راه قدم به قدم‌ نوشته باشد، قابل مدیریت است. به قول آقای مایک تایسون، "هر‌کسی در این دنیا برنامه‌ای دارد تا وقتی که مشت می‌خورد توی دماغش."

۵. یک قسم معمول دیگر قصه هم که در سالهای جوانی رایجتر‌ است ولی سر خیلی آدمها می‌ماند‌ مقایسه خود است با یک غول یا با یک حالت ایده‌آل. یک‌جور‌ کمال‌گرایی به‌جای‌تکامل‌‌گرایی. طرف‌ مثلا قادر به یک دقیقه دویدن نیست و به جای اینکه برنامه بنویسد که فردا یک دقیقه‌ام بشود دو دقیقه و پس‌فردا دو دقیقه‌ام سه دقیقه، آقای یوسین بولت را گذاشته الگو که می‌خواهم بشوم این. این نوع هدف‌گذاریها راستش از‌ همان لحظه تکوین‌ به مدد قانون احتمال محکوم به شکستند. این قرارهای سال نو‌ را‌ هم که کلا باید غیرقانونی اعلام کرد. آدمی که قادر نیست یک ساعت بدون سیگار‌ زندگی کند، قرار می‌گذارد که تا آخر عمر (!) لب به سیگار نزند. باید گفت‌ هر‌کسی باید اول بیست و چهار ساعت آن قول و قرار‌ را زندگی کند، اگر توانست و گفت‌ این‌ یک روز نزدیک بودم به آنچه می‌خواستم، بعد بچسبد به "تا آخر سال" و "تا آخر عمر". 

۶. کلا چیز سختی است این انتخاب هدف و می‌دانم که هزار و یک چیز هست که‌ هنوز اینجا ننوشته‌ام. اول و آخرش ولی، قصه اینجاست که نبرد انسان این وسط با خودش است و نه با فالوئرها و چربی شکم و‌ شاگردهای بالاتر کلاس و استنفورد و آقای یوسین بولت. یک کاغذ و قلم می‌خواهد و یک تاریخ زدن، که امروز، ۱۸ شهریور ۹۶، یک قدم از ۱۷ شهریور بالاتر‌ بودم به این دلیل. بعد هم شاید یک مختصر اشک شوقی، که ببین چقدر از ۱۸ شهریور ۹۱ جلوترم. 

پ.ن. توی اینستا‌ (@Farnoudian) یک مختصر پستی خواهم گذاشت که کامنتهایتان را در زمینه مترهای درست و غلط زندگی بخوانم. دوست داشتید حتما نظر بنویسید‌. ممنون.
پ.ن. ۲. Special thanks to Dave Mustaine and Megadeth, Lars Ulrich and Metallica, Mark Manson and "the Subtle Art of Not Giving a F*ck", and the "Metallica: Some Kind of Monster" documentary 

@Farnoudian
@FarnoudianAdmin .. تماس
سلام همراهان عزیز. وقت بخیر
امروز موقع تماشای یکی از وبینارهای دکتر پولک، متوجه نکتۀ ظریفی دربارۀ کاربرد ماتریکس ACT شدم و خواستم این نکته را با شما در میان بگذارم. ما در کاربست ماتریکس آموخته‌ایم که اجازه بدهیم درمانجو یا مراجع جزئیات داستانی که می‌گوید را خود درون ماتریکس جای بدهد و کاری به اشتباه یا درست بودن این مرتب‌سازی نداشته‌ باشیم. آنچه امروز به عنوان منطق چنین توصیه‌ای فهمیدم این بود: دلیل نپرداختن به درستی یا اشتباه بودن مرتب‌سازی درمانجو/مراجع این است که از دیدگاه فلسفی زیربنای ماتریکس (بافتارگرایی کارکردی) درست یا غلط بودن هر رفتاری از جمله مرتب‌سازی اصلا مطرح نیست و تنها کارآمدی رفتار (کمک به فرد جهت پیش رفتن به سوی افراد و اهداف مهم زندگی‌اش) مطرح است. اگر درمانجو/مراجع درست مرتب‌سازی کند (مثلا اقدام پیش رفتن و دور شدن را به طور صحیحی سر جای خودشان قرار بدهد) اما این مرتب‌سازی منجر به اقدام کارآمدتری در یک بافتار مشخص نشود صحیح بودن این مرتب‌سازی عملا هیچ فایده‌ای نداشته است و از دیگرسو اگر درمانجویی غلط مرتب‌سازی کند (مثلا یک اقدام پیش رفتن را در قسمت اقدامات دور شدن قرار بدهد) و این نوع مرتب‌سازی منجر به اقدام کارآمدی بشود غلط بودن مرتب‌سازی حائز اهمیت نبوده است. از دیگر سو اگر مرتب‌سازی غلط موجب اقدامی ناکارآمد بشود در نهایت بهتر است که درمانگر/مشاور/مربی زندگی توجه درمانجو را به اثرات این نوع شیوۀ مرتب‌سازی بر رفتار او جلب کند که باز پای معیار کارآمدی در میان است و درست یا غلط بودن مرتب‌سازی چندان مهم نیست.
#The_ACT_Matrix
#Learning_ACT
#علی_فیضی
@thirdwaveofBehaviorTherapy
آگاهی،_عشق_و_شجاعت_در_رواندرمانی.pdf
561.2 KB
آگاهی ، شجاعت و عشق در رواندرمانی تحلیلی کارکردی (FAP)
مصاحبه با گرث هولمن
مترجم: علی فیضی

https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
در جستجوی معنا-بخش اول.pdf
828.3 KB
در جستجوی معنا: ارزش‌ها در تحلیل رفتار بالینی مدرن
بخش اول
جنیفر سی. پلامب، ایان استیوارت، جوانه داهل و توبیاس لاندگرن
مترجم:
علی فیضی
https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۹ نگرش اصلی در ذهن‌آگاهی

قسمت اول: مقدمه‌ای بر توجه‌آگاهی

دکتر جان کابات-زین
#mindfulness
#توجه‌آگاهی
https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
مروری بر مقاله "درمانهای شناختی-رفتاری: موفقیتها و چالشها"
دکتر عیسی حکمتی
https://www.tg-me.com/zendeginov

گوادیانو در مقاله‌ای که در سال 2008 با عنوان "درمان‌های شناختی-رفتاری: موفقیت‌ها و چالش‌ها" منتشر شد با مرور دلایل موفقیتها و فراگیر شدن اصطلاح درمان شناختی رفتاری (یا به اصطلاح دقیقتر رفتاردرمانی شناختی) و وضعیت کنونی، به انتقادهای طرح شده به این رویکرد پرداخته و دلیل ظهور موج سوم رفتاردرمانی بر اساس این انتقادها را توضیح داده و سپس چالشهای آتی رفتاردرمانی شناختی (CBT) سنتی را بررسی کرده است. اکنون پس از گذشت 10 سال از نشر این مقاله شاید بتوان پیش بینی های مربوط به آینده این رویکرد که در مقاله مذکور طرح شده است را راستی آزمایی کرد. در این نوشته بنده (عیسی حکمتی) به خلاصه ای از کلیت مقاله با تاکید بر موارد ذکر شده در بخش آینده CBT این مقاله پرداخته ام.
درمان شناختی رفتاری در دهه های اخیر به صورت فزاینده ای در بین بالینگران و عموم رواج یافته است. از عوامل موثر در این محبوبیت و شهرت جهانی می‌توان به کوتاه مدت بودن و ماهیت ساختار یافته این درمان اشاره کرد که قابلیت پژوهشهای تجربی درمورد آن را مقدور ساخته است و حمایتهای تجربی متعدد از این درمان منجر به کاربست آن برای وضعیتهای مختلفی روانپزشکی شده است. با وجود فراگیری زیاد، CBT متشکل از درمانهای اختصاصی است که کم و بیش زیر چتر این اصطلاح گرد آمده اند و از این رو بهتر است از درمانهای شناختی رفتاری و نه درمان شناختی رفتاری صحبت کنیم که با وجود اصول مشترک، کاربرد واقعی آنها در عمل تا حدی متفاوت است. اصول مشترک این درمانها را می توان در موارد زیر خلاصه کرد: آسیب روانی محصول پردازش اطلاعات معیوب است که خود را در قالب تحریف شناختی و افکار ناکارآمد نشان می دهد که منجر به هیجان منفی و رفتارهای ناسازگارانه می شود و طی درمان باید این افکار و شناختها را شناسایی کرده، به چالش کشیده و با افکار و شناخت‌های واقعی تر جایگزین کرد؛ بعد از انجام این مداخلات انتظار بر این است که این مداخلات منجر به بهبود خلق و رفتار شود. گرچه در درمانهای شناختی رفتاری بر عنصر شناختی تاکید زیادی می شود اما این درمانها در برگیرنده انواع راهبردهای رفتاری نیز هستند.

انتقادها از CBT
علاوه بر انتقادهای مخالفان رویکرد شناختی رفتاری (مثل روانکاوان)، در دهه های اخیر بیشترین انتقادات از سوی خود جامعه درمان شناختی رفتاری بوده است که اولین انتقاد آنها که غالبا از طریق تحلیل مولفه های درمانی بوده است حکایت از این دارد که عناصر شناختی (شناخت درمانی) CBT چیزی به اثربخشی آن بخش از درمان که فقط شامل راهبردهای رفتاری است اضافه نمی کند، به طوری که پژوهشهای مربوط به این حوزه نشانگر این است که بیماران افسرده ای که فقط عناصر رفتاری درمان CBT (بدون عناصر شناختی) را دریافت کرده بودند میزان بهبودی شان تفاوتی با بیمارانی که هر دو عنصری شناختی و رفتاری (یعنی CBT کامل) را دریافت کرده‌اند نداشت. دومین انتقاد این است که CBT فاقد پیوند قوی با روانشناسی شناختی و علوم شناختی است؛ گرچه 4 دهه از شکل گیری این رویکرد و همزمان با آن 4 دهه از شکل گیری روانشناسی شناختی به عنوان علمی نوین گذشته است، این رویکرد به صورت اولیه هنوز بر اساس مشاهدات بالینی و نه مطالعات آزمایشگاهی شکل گرفته است و بر این اساس نظریه شناختی به علم شناخت متصل نشده است. نهایتا انتقاد سوم این است که طرفداران این رویکرد در مطالعه تجربی مکانیزم های عمل فرضی CBT به کندی پیش رفته اند و غالبا هم پژوهشها در تایید پیش بینی های نظریه با شکست مواجه شده اند. مثلا پژوهش در تایید روابط علی بین نگرشهای ناکارآمد و نتایج درمان در نمونه ای 521 نفری از بیماران با شکست مواجه شده است و اکنون بعد از انجام 325 مطالعه سوال این است که «آیا چالش شناختی در درمان شناختی رفتاری لزومی دارد؟».
بر اساس چنین انتقادهایی پژوهشگران و بالینگران شروع به ارائه رویکردهای اصلاح شده بر اساس پژوهشهای اخیر کرده اند که از نمونه ای از آن رفتاردرمانی دیالکتیکی است که در آن تلاش شده بین راهبردهای پذیرش و تغییر تعادل ایجاد شود. استیون هیز نیز از اصطلاح موج سوم رفتاردرمانی برای توصیف ظهور نسل جدیدی از رویکردها استفاده کرده است که در آن چالش شناختی کمتر شده و یا کلا کنار گذاشته شده است. تکنیک‌های طراحی شده برای اصلاح شناختها برای بهبودی نه ضروری هستند و نه کافی و حتی در مواردی منجر به اثرات متناقض می شوند. مثلا پژوهش حکایت از این دارد که در شرایط آزمایشگاهی تلاش برای کنترل یا سرکوب فکر احتمالا منجر به افزایش آن می شود (اثر بازگشت پساسرکوب). در رویکرد جدیدی بنام درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) بر پذیرش (برعکس کنترل) افکار و احساسات ناراحت کننده و استفاده از راهبردهای ابتکاری برای تغییر مستقیم رفتار مطابق با ارزشها و اهداف شخصی تاکید شده است. اگرچه این مطالعات در گامهای اولیه خود هستند ولی یافته‌های پژوهشی نشان داده اند که این رویکردهای تنو برای دامنه مختلفی از مشکلات بالینی همانند CBT کلاسیک موثر هستند. علاوه بر این از بابت مکانیزم عمل، پیش بینی های این رویکرد موفقتر از رویکرد شناختی بوده است.
https://www.tg-me.com/zendeginov

آینده CBT
چندین زمینه در حال ظهور، حکایت از وضعیت جدیدی برای آینده CBT دارد. اولا تحلیل مولفه های درمان، احتمالا منجر به درک بهتر ما از راهبردهای موثر و اصلی در این رویکرد خواهد شد. مثلا درمان فعال سازی رفتاری اثربخشی مشابهی با CBT دارد، اما دارای این مزیت است که آموزش آن به بالینگران آسانتر است. بنابراین علاوه بر شناسایی عناصر موثر درمان CBT، مطالعه پالایش شده این رویکرد، شاید برای شناسایی اثرات جانبی احتمالی مفید باشد، مثل کارآزمایی های بالینی داروهای روانپزشکی که به صورت منظم داده‌هایی را درباره عوارض جانبی و ایمنی درمان علاوه بر کارآیی گزارش می کنند. دوم اینکه توجهات زیادی به پژوهشهای زیربنایی در آسیب شناسی روانی مبذول می‌شود و این توجه منجر به تغییراتی در CBT سنتی خواهد شد. مثلا کلارک و همکاران شکل اصلاح شده‌ای از CBT را مورد آزمون قرار داده اند که توجه متمرکز بر خود را در بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی را مورد آماج قرار می دهد. انتخاب هدف بالینی ذکر شده ناشی از پژوهشهای مربوط به بر فرآیندهای شناختی مرکزی این اختلال است و این پروتکل اصلاح شده اثربخشی بسیار بهتری نسبت به آموزشهای مواجه مستقیم همراه با درمانی دارویی داشته است. سوم اینکه پژوهشگرانی چون بارلو، مداخلات جدید CBT فراهم کرده اند که متمرکز بر اصول بنیادین بوده و برای وضعیتهای روانپزشکی مختلف اثربخش بوده است. این رویکرهای کارآمدتر به کاهش مشکلات مربوط به آموزش بالینگران با راهنماهای مجزای CBT برای هر اختلال کمک خواهند کرد. با این وجود پژوهش بر روی رویکردهای یکپارچه هنوز در دوران طفولیت قرار دارد و موفقیت نهایی این حوزه سوالی است که مطالعات تجربی بدان پاسخ خواهد داد.
نهایتا رویکردهای چون ACT و DBT به عنوان جایگزین CBT سنتی در حال افزایش پشتوانه تجربی هستند و چنین امری در حال تغییر دورنمای رواندرمانی است. اکنون شاید بتوان پرسش جدیدی مطرح کرد: «آیا درمانهای نوپای "موج سومی" توانایی به چالش کشیدن غولهای روانشناسی – رفتار درمانی و شناخت درمانی- را دارند؟» در واقع این درمانها با سرعت شگفت آوری مورد پژوهش و نشر و ترویج قرار می گیرند. با افزایش مقبولیت آنها سوالات مشابهی درباره کارآیی اختصاصی و مکانیزمهای عمل مطرح خواهد شد که در گامهای اولیه در مقایسه با رویکردهای پیشین خود امیدوار کننده بوده اند. پژوهشهای بیشتر فقط تاثیر نهایی آنها و موجه و معتبر بودن «موج سوم» را تایید خواهند کرد. اما برای اینکه CBT سنتی از این چالشها جان سالم به در ببرد، نیازمند کوشش برای انجام پژوهشهای بهتر است و لازم است اصلاحاتی در اصول ینبادین این رویکرد انجام دهد. نهایتا CBT مجبور خواهد شد برای اینکه بتواند سر پای خود بایستد خود را با این علم در حال ظهور منطبق کند، در غیر اینصورت محکوم به محو شدن به همان شیوه رویکردهای پیشین مثل روانکاوری خواهد شد.
منبع:
Gaudiano, B. A. (2008). Cognitive-behavioral therapies: Achievements and challenges. Evidence-based mental health, 11(1), 5.
در جستجوی معنا-بخش دوم.pdf
542.4 KB
در جستجوی معنا: ارزش‌ها در تحلیل رفتار بالینی مدرن
بخش دوم
جنیفر سی. پلامب، ایان استیوارت، جوانه داهل و توبیاس لاندگرن
مترجم:
علی فیضی
https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
آیا_توجه‌آگاهی_ارزش_پرداختن_به_آن.pdf
344.1 KB
آیا توجه‌آگاهی ارزش پرداختن به آن را دارد؟
دکتر دنیس تیرچ
مترجم: علی فیضی
کانال تخصصی موج سوم رفتاردرمانی
https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
قوانین تغییر رفتار شخصی.docx
17 KB
قوانین تغییر رفتار شخصی
تهیه و تدوین: علی فیضی
کانال تخصصی موج سوم رفتاردرمانی
https://www.tg-me.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
2024/09/28 22:22:10
Back to Top
HTML Embed Code: