دردی که درمانش تو باشی دوست دارم
بغضی که بارانش تو باشی دوست دارم
دیوانه ام من ،گرچه پایان منی تو
هرچه که پایانش تو باشی دوست دارم ❤️

این روزها می‌گذرد، این روزها که کارد به استخوان زندگی رسیده و تحمل آخرین سنگر ماست. این روزها که غروبش ساعت‌ها طول می‌کشد، قلمی نمی‌چرخد، در تنگ گشوده نمی‌شود و نیمه‌ی تاریک زمین در حال گسترش است. شاید که آفت به مال و جان روزگارمان زده‌باشد اما خوب می‌دانم که روح‌مان در خنکای جزیره دورش به روزهای پاک نیامده می‌اندیشد؛ بی‌گمان ما سهمی از خاک خواهیم داشت و پرنده‌ایی در آسمان، اگر این خورشید که غروب می‌کند روزی برای ما و باورهایمان طلوع کند.

#بردیا_یادگاری

نمی‌دونم دقت کردی یا نه اما دیگه غذاها طعم همیشه رو نمیدن. انگار قدیما خوش طعم‌تر بودن. میوه‌ها، بستنیا، شیرکاکائوها؛ حتی قهوه و چایی هم طعم قدیمارو نمیده

خیلی وقته یه چایی نخوردم که بعدش لبخند بیاد رو لبم و بگم آخیش خستگیم در رفت. همه چی طعم آبکی و زهرمار میده؛ دهنم طعم زهرمار میده

☘

«کاش می‌شد فکرم را برایت بفرستم که یک روزِ تمام پر از تو بوده است.»

‏•از میان نامه‌های آلبر کامو به ماریا کاسارس.

اگر از تو درباره ی من پرسیدند بگو:
-اندکی شعر را دوست داشت، و بسیار مرا...

تبر به دستِ منِ خسته می‌زنید، چرا؟
که خواست لانه برای پرندگان باشد؟

ای بابا
آقای بهرام بازم که داغ گذاشتی رو دلمون با خوندنت...

@termenevesht

خدایا از استقامت ما راضی هستی؟

‌ ‌
‌در چشمِ همه روی لبم خنده نشاندم
در حالِ فرو خوردنِ بغضی سرطانی ...

#سیدتقی_سیدی ‌ ‌
‌ ‌

اکثر ماهایی که میگیم دیگه هیچی خوشحالمون نمیکنه در اصل منظورمون اینه که اونی که باید باشه و کاری برای خوشحالیمون کنه نیست،یا هست ولی کاری نمیکنه!

من از ته چاه افسردگی و بدحالی بهتون می‌گم بی‌پولی هر حال بدیو تشدید می‌کنه، اگه پول داشته باشی حتی حال بدت هم فرق میکنه، نه که بدحال نشی، میشی ولی فرق داره

میترسم از دستت بدم ، نفسمو ازم نگیر
من از همه عاشق ترم ،عشقمودست کم نگیر

عزیزم
همه از این جا رفته اند،
تو که تنها ترین مرغابی جهانی،
« چرا از من مهاجرت نمیکنی؟! »

#حسین_صفا

مرگ پشت سرمان بود نمی‌دانستيم
بوسه‌ی آخرمان بود نمی‌دانستيم...

می‌گویند که درد
آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند
به من بگو
کدام‌مان شاد هستیم
که این‌همه از هم دور مانده‌ایم؟


• اوغوز آتای
• ترجمه‌ی سیامک تقی‌زاده

خسته ام دلبر !
اونقدر خسته
که حواسم رفته پیِ رگای دستم !
که زدن بیرون
که یخ زدن !
که دستاتو ندارم ...
خسته ام دلبر !
خواستم برات بنویسم
دیده نشدن را چه لذتیست ؟
اما تو نور بودی !
دیدمت دلبر :)
همیشه و همه جا !
خواستم برات بنویسم
بی‌انصاف ،
کی قده من خون شد تو رگات ؟!
اما دلبر یادمه
بغضِ چشماتو ، چشمای من بارید !
حالا بگو خستگی خاصیتِ آدمه !
خب هـِی خواستن و رسیدن نتوانیم
که چه ؟!
دلبر من میگم خسته‌ام
اما نیگا !
دِ اخه نیگا !
حقارتُ ببین ,
رسیده به استخونم !
به رگم !
به قلبم !
به دستم !
به نبودنت !
ببین دلبر ،
ما خواستیمت‌ها
اما می‌گفتن خواستن کفایت نمی‌کنه !
باس جون بدی !
باس خفه شی !
باس دیوونه شی !
دیوونه ایمااا ...
ولی دلبر خسته ایم از نداشتنت !
میدونی ؟!
داریمت هااا
اما چشمات واسه ما باهاری نمیشه !
برق نمیفته !
نمیخنده !
اون قلبت واسه ما تاپ تاپ نمی‌کنه !
ما میگیم خسته ایم دلبر !
اما بی‌مروت ،
چطو نشستی تو این گزگز سرمایِ پاییز وسطِ زندگیمون
و حواست نیس بهمون ؟!
خستگی خاصیتِ آدمه !
ولی ما خستگیمون از سرِ خواستن و نرسیدنه !
حالا نشستی وسطِ زندگیمون حرفی نیس !
ولی خب دِ آخه نیگا !
پاییز رفت
میگمااا ،
تو چرا نمی‌رَوی زِ خاطرِ من ؟!

#فاطمه_سلمانی
@termenevesht

کارد بزنی افسردگی میپاشه...