بارها تو دلم به آدم‌ها گفتم از تو انتظار نداشتم.

خاتون : می‌دونی تنها چیزی که این سال‌‌ها منو تو این خونه نگه داشت چی بود؟ اینکه شک نداشتم عاشقمی. الان به همه اون سال‌ها شک دارم :)

دلم مسافرت می‌خواد. دلم شمال می‌خواد. دلم می‌خواد برم تو طبیعت و دست بکشم رو خزه‌های درخت. دلم می‌خواد کنار جاده بشینم و با رهگذرهایی که دیگه قرار نیست ببینم چایی بخورم. دلم می‌خواد برم لب دریا و به سنگ‌هایی که آب نوازششون می‌کنه حسادت کنم. دلم می‌خواد برم از این شهر، دور شم ازش.


🌿 @Herochnl

شما هم می‌بینید چقدر سخت شده؟ پیدا کردن چندتا آدم امن، بزرگسالی، سرزنده بودن توی زندگی.

🌿 @Herochnl

خسته ام دلبر !
اونقدر خسته
که حواسم رفته پیِ رگای دستم !
که زدن بیرون
که یخ زدن !
که دستاتو ندارم ...
خسته ام دلبر !
خواستم برات بنویسم
دیده نشدن را چه لذتیست ؟
اما تو نور بودی !
دیدمت دلبر :)
همیشه و همه جا !
خواستم برات بنویسم
بی‌انصاف ،
کی قده من خون شد تو رگات ؟!
اما دلبر یادمه
بغضِ چشماتو ، چشمای من بارید !
حالا بگو خستگی خاصیتِ آدمه !
خب هـِی خواستن و رسیدن نتوانیم
که چه ؟!
دلبر من میگم خسته‌ام
اما نیگا !
دِ اخه نیگا !
حقارتُ ببین ,
رسیده به استخونم !
به رگم !
به قلبم !
به دستم !
به نبودنت !
ببین دلبر ،
ما خواستیمت‌ها
اما می‌گفتن خواستن کفایت نمی‌کنه !
باس جون بدی !
باس خفه شی !
باس دیوونه شی !
دیوونه ایمااا ...
ولی دلبر خسته ایم از نداشتنت !
میدونی ؟!
داریمت هااا
اما چشمات واسه ما باهاری نمیشه !
برق نمیفته !
نمیخنده !
اون قلبت واسه ما تاپ تاپ نمی‌کنه !
ما میگیم خسته ایم دلبر !
اما بی‌مروت ،
چطو نشستی تو این گزگز سرمایِ پاییز وسطِ زندگیمون
و حواست نیس بهمون ؟!
خستگی خاصیتِ آدمه !
ولی ما خستگیمون از سرِ خواستن و نرسیدنه !
حالا نشستی وسطِ زندگیمون حرفی نیس !
ولی خب دِ آخه نیگا !
پاییز رفت
میگمااا ،
تو چرا نمی‌رَوی زِ خاطرِ من ؟!

#فاطمه_سلمانی
@termenevesht

دلم میخواد بنویسم ،
اونقدر حرف وکلمه تو مغزم رژه میرن که گاهی وقتا حس میکنم باید بالشت بذارم رو سرم تا صداهای توش خفه کنم ،
دلم میخواد اندازه تک تک سلول‌های تنم هوار بکشم، گریه کنم ،داد بزنم و خودمو ،خود واقعی مو از این نقابی که رو چهرمه نجات بدم ،
دلم میخواد به همه بگم من واقعا حالم خوب نیست!
واقعا روحم پراز خراش و ترکِ!
پر از کبودی ،پراز غم و حسرت و ای کاش،
دلم میخواد یکی باشه که بخاطر من ،خود خود خود من یک قدم برداره، یکی که حالت چشمام براش مهم باشه ،
حالت خنده هام ،
یکی که برای چند دقیقه هم شده جز من به هیچکس و هیچ چیز فکر نکنه،
دلم میخواد دنبال کلمات قلمبه سلمبه نگردم واسه خالی شدن از بغض و اشک و ساده بنویسم :خوب نیستم و ساده باورم کنند،
از این حجم غمِ رسوخ کرده تو پوست و استخونم بیتابم ،بیقرارم ،بیزااارم ،از این حجم
پوست کرگدن داشتن بیزارم ...
دلم میخواد و درد روی تموم دردها اینکه دلم میخواد و دستم بسته اس،
دستم خالیه ،
بازشون میکنم جز زندگی و چرت بودنش هیچی پیدا نمیکنم ..
کاش میتونستم برای دلم و این همه خواستنش کاری کنم ،برای غم هاش ،برای نداشته هاش،برای حسرتاش..
کاش میتونستم خودمو از این وضع نکبت بارِ قوی بودن بکشم بیرون و خفه شم تو اشکام ،تو گریه هام ،تو هرچیزی که می‌شد روح جلا داد،
اما نمیتونم ونمیتونم ونمیتونم‌‌...
#فاطمه_سلمانی

یاد بگیرید محکم بودن را.‌
قوی بودن را.‌
کوه و سنگ بودن را..
لازمتان میشود برای وقت هایی که آدم های زندگیتان دستشان میرود روی نقطه ضعفتان و
دلتان را بند میکنند به نبودنشان..
یاد بگیرید که هیچ جای زندگی ‌جواب محبت هایتان چیزی نمیشود که شما میخواهید ..
از من به شما نصیحت
قوی بودن را یاد بگیرید برای تمام روزهایی که قرار است تنتان بلرزد از آدم هایی که قلبتان میلرزانند..
#فاطمه_سلمانی
@termenevesht

«دستمو بالا گرفتم، تُو ضیافتِ اسیری / تا تو تا آخرِ دنیا، سرتو بالا بگیری.» آقای چاووشی. آقای چاووشی! چه‌ت شده بود وقتی داشتی این رو می‌خوندی؟

بله، آدم موجود جان‌سختی است.
-فیودور داستایوفسکی

چه اهمیتی داره که بگی دوسَم داری ولی دائما کارایی رو انجام بدی که بهت گفتم اذیتم می‌کنن.

دچار یه توهمی شدم که فکر میکنم
همه از قصد کارایی که منو اذیت میکنه رو انجام میدن .

باید خوابید، مدت‌ها خوابید
خود را رها کرد و دیگر فکر نکرد...

نظریه‌ی احتمالاً نامحبوب:

‏کم توقع نباش دختر!
پسرا تو رابطه با یک دختر پر توقع، احساس مرد بودن میکنند و قدر شناس تر هستند.

دلم درک شدن میخواد
بی حرف زدن فهمیده شدن میخواد
دلم حمایت میخواد
دلم میخواد ضعیف باشم توی دستای یه فرد قوی
دلم میخواد یکی در هر شرایطی با من طوری رفتار کنه که انگار من عزیزترین فرد دنیاشم

چه شکستی بدتر از اینه که بعد از گذروندن این همه وقت پای یک نفر،
بفهمی چقدر باهات غریبه‌ست!؟...

🎬| Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)

«آن‌قدر قوی بنظر می‌رسید، که هیچ‌کس نگرانش نمی‌شد.»

‍ 03 Chizi Nakhast