Telegram Web Link
تشنگان را می بری تا چشمه با طنازی ات
تشنه تر می آوری با لهجه ی شیرازی ات

آی بی انصاف تر از تیغ ِ قصاب محل
عاشقم کردی تو با انواع صحنه سازی ات

دست هایت را بیاور سوی دست عاشقم
چشمهای من‌ شده دلبسته ی ممتازی ات

راستی وقتیکه میخوانی صدایت محشراست
می شود مدهوش جان من ز خوش آوازی ات

اندکی بنشین کنارم ای که قلبم پیش توست
تا شود ایمن وجود من ز سنگ اندازی ات

خوشدلم ، خوشدل ترم کن با نگاهی دلنواز
دست بردار از کم‌ و بسیاری ِ پروازی ات

کاش یک بار دگر لطفت مرا شامل شود
تا شوم در کوچه های کودکی هم بازی ات...


#جعفر_زارع
‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎
🌾@takbeytenab 🌾
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود
نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود

کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود

هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم
دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود

میخواستم اقرار کنم عاشقم اما...
«چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟»

فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم
«از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود»

القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود

از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود

اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق...
معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود

خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود

کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود!

اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش...
هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟!

البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود

او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود

یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم
دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود

بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود

گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود

حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را...
آگاه نکردند به شرّی که در آن بود

ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود

هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود

#محمدرضا_نظری

🌾@takbeytenab 🌾
از لحظه‌ی زاییده شدن، گرم نبردیم
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم!

موجیم که سیلاب حوادث هنر ماست!
بازنده‌ی همواره‌ی این بازی نَردیم

هر روز غم تازه‌تری آمد و نگذاشت
دنبال غم کهنه‌ی دیروز بگردیم!

ما حنجره در حنجره در حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم

گفتند برو زندگیت را بکن ای مرد!
این زندگی ماست؛ که یک روز نکردیم!

#امید_صباغ_نو

🌾@takbeytenab 🌾
سکوتی سردم و جویای حالم می شوی گاهی
چه رویاگونه مهمانِ خیالم می شوی گاهی

بهاری پیر و دلگیرم ، اسیر اما نمی میرم
نسیمِ سردِ پاییزِ شمالم می شوی گاهی؟

سرِ هر سطرِ دلتنگی ، به زیرِ چترِ دلتنگی
طروات های بارانِ زلالم می شوی گاهی؟

تو سیبِ دلفریبِ سرخِ حوّایی ! نمی آیی؟
نگارستانی از رویای کالم می شوی گاهی؟

شمیمِ کوچه گردی ، خیسِ دردی ، بر نمی گردی؟
و با هق هق جوابی بر سوالم می شوی گاهی

سرم بر شانه ات ، این فرصتِ کم را نگیر از من
به قدرِ آهِ کوتاهی مجالم می شوی گاهی؟

شده قلیانِ نعنایی لبالب غرقِ گیرایی
شکفته غنچه ی سرخِ زغالم می شوی گاهی؟

پلنگی در پیِ ماهم که از آهم نمی کاهم
خرامنده به هر جنگل غزالم می شوی گاهی؟

#مهدی_حبیبی

☀️@takbeytenab☀️
دوباره می نویسمت... کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم... به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمهٔ خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو، دوباره من، شناوری، شناورم

شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای
هنوز مثل قاصدک...میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی، کمی عجیب می رسد
خودم قفس خریده ام، برای این کبوترم

شبی بخواب دیدمت، میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان، قدم زنان، تو را به خانه می برم

غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد...کنارِ بیت آخرم...

#حسین_منزوی


☀️@takbeytenab ☀️
گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند

عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!

زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای 
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!

آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند


#امید_صباغ_نو

☀️@takbeytenab ☀️
ای شمع! به بزم امشب، اشک از تو و آه از من
آراستن مجلس، گاه از تو و گاه از من

فرمود به میرِ عشق، شاهنشهِ ملکِ حُسن
در غارت شهرِ دل، حکم از تو، سپاه از من

ای لطف تواَم شامل، وی مهر تواَم در دل
پیوسته چنین بوده‌ست، عفو از تو، گناه از من

ای چرخ! اگر داری با ما سر هم‌چشمی
بنْمای که بنْمایم، مهر از تو و ماه از من

بی‌شبهه ستم زشت‌است، خواه‌از من و خواه‌از تو
البته وفا خوب است، خواه از تو و خواه از من

این راه به هر تدبیر بایست به پایان برد
تا چند گران‌جانی، گاه از تو و گاه از من؟

«آزاد!» چو این بستان، سرسبز نخواهد ماند
آن بِه که به هم سازیم، گل از تو، گیاه از من

باقی چو نخواهد ماند دوران غم و شادی
آن صبح سفید از تو، واین شام سیاه از من...


#آزاد_همدانی

☀️@takbeytenab☀️
☀️ @takbeytenab ☀️

#تفال_حضرت_حافظ

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد

وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد

بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد

#حافـــــظ

#تعــــبـیر

زمانی به گنج و ثروت می رسی که قناعت داشته باشی. در آن صورت است که خداوند هم کرمش را بیشتر خواهد کرد. حاجتی داری که خیلی زود به آن می رسی به شرط اینکه حق دیگران را ضایع نکنی و بدان جوانی و زیبایی همیشه ماندنی نیست پس جمالت مغرور نباش.

☀️ @takbeytenab ☀️
⚡️

همه قبیله ی من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

#سعدی

💞 @takbeytenab 💞
مثل آن لحظه که حفظِ غمِ ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبالِ مسافر سخت است

چشمهایت، دلِ من، کار خدا یا قسمت
و در اين غائله تشخيص مقصر سخت است

ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است

مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام
گاهی از من بگذر، حسرت عابر سخت است!

قرصِ آن صورت ماهت شده یادآور قرص
با دو تا قرص هم آرامش خاطر سخت است

در مسیری که تو رفتی همه شاعر شده اند
با تو شاعر شدن قرن معاصر سخت است

کوچه با غربت خود بعد تو یادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است...

#علی_صفری

☀️@takbeytenab ☀️
🌷🦋 @takbeytenab 🦋🌷

#تفال_حضرت_حافظ
#دوشنبه ۱۴۰۲/۵/۲۳

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت

گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت

چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت

به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت

مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت

#حافـــــظ

#تعــــبـیر

حالا که همه چیز دارد درست می شود پشت پا به آن نزن و کارها را خراب نکن زیرا به زودی پشیمان شده و بعد می فهمی که چه گوهری را از کف داده ای. از دشمن دیرین خود کمک نخواه چون تیشه به ریشه ات می زند. هر چند که همه چیز بهم ریخته است ولی سر و سامان گرفته و مشکلاتت حل می شود.

🌷🦋 @takbeytenab 🦋🌷
رفتیم و ڪس نڪَفت
       زِ یاران ڪه یار ڪو..؟
         آن رفتــه‌ےِ شڪسته
                   دلِ بیــقرار ڪو...؟

چون روزڪَار غم ڪه
        رَود ، رفته‌ایم  و یار ،
            حق بود اڪَر نڪَفت
                    ڪه آن روزڪَارڪو...؟

#سیمین_بهبهانی

٢٨ مرداد ماه،
سالروز درگذشت بانوی غزل ایران
سیمین بهبهانی‌

یادش گرامی باد...🥀🖤

☀️@takbeytenab ☀️
من خود دلم از مهر تو لرزید ، وگرنه
تیرم به خطا می‌رود اما به هدر نه !

دل‌خون شده‌ی وصلم و لب‌های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر ، نه

با هر که توانسته ، کنار آمده دنیا
با اهل هنر ؟ آری ! با اهل نظر ؟ نه !

بدخُلقم و بدعهد ، زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است ! مگر نه ؟

یک‌بار به من قرعه‌ی عاشق شدن افتاد
یک‌بار دگر ، بار دگر ، بار دگر ... نه !

#فاضل_نظری

☀️@takbeytenab ☀️
💫

از درد چه گویم که بریده است امانم
روزی که نگیرم خبر از تو نگرانم

از بس که کشیدم غم هجران تورا دوست 
در داغ غمت تا شده ام عین کمانم

محنت زده در دور و برم چادر شب رنگ
امروز به جنگ امده یارم  به گمانم

پاشیده نمک بر دل من دست زمانه
در خون جگر کرده رها با دگرانم

ای غنچه ی لب بسته به لب امده جانم
با چهره ی گل رنگ تو زیباست جهانم

بی تابم و بی خوابم و بیدارم و بیمار
هجران تو برد از من دیوانه  توانم

#وحید_قهرمانی

💞 @takbeytenab 💞
ای به رقص آمده با صد دف و نی در جانم
دف و نی چیست منَت کف زده می‌رقصانم

این همه عشوهٔ اندیشه رقصان من است
سر و گردن به تماشای که می‌گردانم

ناله آموختمش از نفسِ خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم

سایه دست من افتاده بر این پرده و من
باز از بازیِ بازیچه‌ی خود حیرانم

در نهانخانه‌ی جان جای گرفته‌ست چنان
که به دل می‌گذرد گاه که من خود آنم

گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خواند
خنده زد از بنَ جانم که منم، ایرانم

گفتم ای جان و جهان چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینه‌ی جان‌فشانم

به هوای تو جهان گردِ سرم می‌گردد
ورنه دور از تو همین سایه‌ی سرگردانم

#هوشنگ_ابتهاج

🍁@takbeytenab🍁
وقتی که باشی، دوست دارم رنج‌ها را هم
رنج تو می‌ریزد به پایم گنج‌ها را هم

آنقدر دنیا را گرفتار تب‌ات کردی
در اشتباه انداختی تب‌سنج‌ها را هم!

تغییر را هرجا که باشی می‌توان حس کرد
با خنده شیرین می‌کنی نارنج‌ها را هم

من مُهره‌ی مار تو را دیدم که هم کیشم
ماتِ شکوه‌ات کرده‌ای شطرنج‌ها را هم

در منطقِ محضِ عددها دستِ دل بردی!
وارونه کردی با محبّت، پنج‌ها را هم

بی قید و بندِ قافیه، بگذار بنویسم:
از زندگی چیزی به غیر از تو نمی‌خواهم...

#امید_صباغ_نو

🍁@takbeytenab🍁
یکبارنشد با من از اجبار نگویی
از فاصله و دوری بسیار نگویی

حسرت به دلم ماند که از عشق بگویم
تو گوش کنی از در و دیوار نگویی

هرصبح ،کنار عسل و چای و مربا
از داغ ترین حوزه ی اخبار نگویی

من شعر بخوانم، تو شوی غرق تخیل
از دسته چک وقرض و طلبکار نگویی

باهم بنشینیم سرسفره و هربار
از ارز و یورو، شاخص بازار نگویی

من قصری ازامیدبسازم، و توهرشب
از زلزله و ریزش اوار نگویی


با اینهمه از رفتنت آزرده ترینم
ای کاش که از فرصت دیدار "بگویی"

#زهرا_اسماعیلی

🍁@takbeytenab🍁
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

هر جا سکوت کوچه ها از ترس سنگین تر شود
یک اه همگون می کند تا شهر رنگین تر شود

پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت

شب از درون می پوسد و با یک تلنگر میرود
دستان ما در بند هم دور از تصور میرود

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست
بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست

قنقوس برمیخیزد و ما را تماشا میکند
شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم


#افشین_یداللهی

🍁@takbeytenab🍁
به نستعلیق قرآن می سپارم اشتباهم را
چه لذّت بخش کرده خط چشمانت،گناهم را

نمی دانم که لذّت را بچسبم یا که غیرت را
بیندازم به تو یا که رقیبانم، نگاهم را

چه مغرورم!ولی آنقدر زنجیرم به احساسم
که تا رد می شوی،کج می کنم سمت تو راهم را
مرا آشفته ی خود کرده ای، امّا ببین مویت
چگونه رام خود کرده ست خودکار سیاهم را

برای بردن ایمان من لبخند هم کافی ست
همین یک شعله آتش می زند انبار کاهم را

#محمدقادری

🍁@takbeytenab 🍁
دستور بده شاعر چشمان تو باشم
مجبور كه نه ... گوش به فرمان تو باشم

بوسیدن تو جرم شد و فکر قصاصم
محكوم شدم "نجمه"ی زندان تو باشم

جانم شدی و عشق شود مسئلهء ما
عیدست اگر مست به قربان تو باشم

خورشيد منى بر همه عمرم تو بتابى
ای کاش که من شمع شبستان تو باشم

بيمار شدم زود بیا تا که نمیرم
یا مرگ و یا در پى درمان تو باشم

دردت بكشم تا كه غمى در تو نبينم
با  برگ وفا چتر به باران تو باشم

ايام به كام دل تو شاد نوازد
من رقص كنان شعر و غزلخوان تو باشم

روزى برسد وعدهء فال تو بگيرم
آن روز دَهَم سر که به دامان تو باشم

#نسيم_عطايى

🍁@takbeytenab 🍁
2024/09/28 09:31:23
Back to Top
HTML Embed Code: