یا تا قدرِ یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
چو مؤمن آینهیْ مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم؟
کریمان جان فدایِ دوست کردند
سگی بگذار، ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم؟
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم؟
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مردهپرست و خصمِ جانیم؟
چو بعدِ مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مُردم، آشتی کن
که در تسلیم، ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رُخم را بوسه ده، کاکنون همانیم
خمش کن مردهوار ای دل، ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
#مولانا
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
چو مؤمن آینهیْ مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم؟
کریمان جان فدایِ دوست کردند
سگی بگذار، ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم؟
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم؟
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مردهپرست و خصمِ جانیم؟
چو بعدِ مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مُردم، آشتی کن
که در تسلیم، ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رُخم را بوسه ده، کاکنون همانیم
خمش کن مردهوار ای دل، ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
#مولانا
سیمین ساق | شعر فارسی
یا تا قدرِ یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم چو مؤمن آینهیْ مؤمن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم؟ کریمان جان فدایِ دوست کردند سگی بگذار، ما هم مردمانیم فسون قل اعوذ و قل هو الله چرا در عشق همدیگر نخوانیم؟ غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را…
تا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
آه میترسم شبی رسوا شوم،
بدتر از رسواییم تنها شوم
آه از آن تیر و از آن روی و کمند،
پیش رویم خنده، پشتم پوزخند
#لاادری
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
آه میترسم شبی رسوا شوم،
بدتر از رسواییم تنها شوم
آه از آن تیر و از آن روی و کمند،
پیش رویم خنده، پشتم پوزخند
#لاادری
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلهٔ رخوتناک دو همآغوشی
یا نگاه گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید «صبح بخیر»
#فروغ
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلهٔ رخوتناک دو همآغوشی
یا نگاه گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید «صبح بخیر»
#فروغ
#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
دوست داشتن یک آدم جذاب و کامل و با ظرافت کار مشکلی نیست. چنین عشقی چیزی نیست جز عکسالعمل ناچیزی که خود به خود در مقابل زیبایی که خود اتفاقیست پدیدار میشود؛ امّا عشق واقعی دقیقا میخواهد از موجودی ناکامل، محبوبی را بیافریند که بیشتر وجودیست انسانی تا وجودی ناکامل.
📚زندگی جای دیگریست
@siminsagh ☘️
دوست داشتن یک آدم جذاب و کامل و با ظرافت کار مشکلی نیست. چنین عشقی چیزی نیست جز عکسالعمل ناچیزی که خود به خود در مقابل زیبایی که خود اتفاقیست پدیدار میشود؛ امّا عشق واقعی دقیقا میخواهد از موجودی ناکامل، محبوبی را بیافریند که بیشتر وجودیست انسانی تا وجودی ناکامل.
📚زندگی جای دیگریست
@siminsagh ☘️
انسان متمدّن آن کسی است که در تنهایی احساس تنهایی نکند؛ مردم هیچ چیز به ما نمیدهند که ما خودمان از بدست آوردنش عاجز باشیم!
👤 فروغ فرخزاد
@siminsagh 🌿
👤 فروغ فرخزاد
@siminsagh 🌿
ضعیفی که با قوی دلاوری کند،
یار دشمنست در هلاک خویش.
سست بازو به جهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال
#سعدی
@siminsagh🌿
یار دشمنست در هلاک خویش.
سست بازو به جهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال
#سعدی
@siminsagh🌿
زنی چشمانی بغایت خوش و خوب داشت روز از شوهر شکایت به قاضی برد قاضی روسپی باره بود از چشمهای او خوشش آمد طمع در او بست و طرف او بگرفت. شوهر در یافت چادر از سرش در کشید .قاضی رویش بدید سخت متنفر شد گفت: بر خیز ای زنک چشم مظلومان داری و روی ظالمان!
#عبید_زاکانی
@siminsagh 🌿
#عبید_زاکانی
@siminsagh 🌿
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
#باباطاهر
#انفجار معدن طبس
@siminsagh 🍁
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
#باباطاهر
#انفجار معدن طبس
@siminsagh 🍁
Audio
توصیه میکنیم دقایقی از وقت باارزش خود را برای شنیدن این دکلمه زیبا، با شعرهایی از #سعدی_شیرازی بگذارید و لذت ببرید!
سرایشگر: پریا کشفی
🔹 @siminsagh 🌿
سرایشگر: پریا کشفی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM