اول اينكه برای هر كلمه شرف قائلم و برای حفظ اين شرف آن را نابجا به كار نمیبرم.
دوم اينكه در توصيف شخصيتها و موقعيتها به ايجاز در كلام معتقدم و به همين دليل اگر بتوانم مطلبی را در دو سطر بگنجانم به دو سطر و يك كلمه رضايت نمیدهم.
سوم اينكه زبان هر داستان را میگردم و فراخور موضوع آن داستان پيدا میكنم، چون به گمان من بر هر مطلبی كه شايسته است قصهای شود سبكی خاص خودش میبرازد.
چهارم اينكه ارزش داستان را در داشتن جوهر هنری میدانم نه در پيامها و نمادهایی كه آشكار و پنهان در متن جا گرفته است و فقط در صورتی دادن پيام و نمودن نماد را جايز میشمرم كه افزوده شدنشان به داستان به بهای كم شدن آن جوهر هنری نباشد –و در اين مورد كمترين تخفيفی نمیدهم حتی به دوستان!»
©️مهشید امیرشاهی
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پاددرجازنی
«پاد» البته از آن پیشوندهایی نیست که در واژهسازی طرفدارش باشم. به معنی «ضد» است اما به گوش فارسیزبانها چندان آشنا نیست و چهبهتر که از همان «ضد»استفاده کنیم. در عنوان این نوشتار اما با غرض و مرض آن را آوردم تا دستکم یک بار ازش استفاده کرده باشم، کوشش بیهوده به از خفتگی. (بدجور هوس کردم ته جملهی قبلی علامت تعجب بگذارم، اما خوشبختانه سالهاست که خودخواسته ممنوعالعلامت تعجبم.)
اما اصل مطلب:
یک کلید برای آنکه بتوانی موضوع سودمندی برای کار بیابی، توجه به درجا زدن است. باید بنشینی (یا بایستی) و با خودت بگویی:
«من در چه زمینهیی میتوانم یا میخواهم بتوانم که جلوی درجا زدن آدمها را بگیرم؟»
در نتیجه با ارائهی راههایی برای رهاندن آدمها از درجازدن خلق ارزش میکنی و اعتماد و اعتبار و پول و... هم از پی آن میآید. حتا گام کوچکی که اندکی آدمها را جلو ببرد و این حس را بدهد که از روی تردمیل پایین آمدهاند، کافیست، مابقی قدمها را خودشان برمیدارند -اگر بخواهند.
شما بگویید: دوست دارید در چه زمینهیی کُنشیار انسانها باشید؟
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
«پاد» البته از آن پیشوندهایی نیست که در واژهسازی طرفدارش باشم. به معنی «ضد» است اما به گوش فارسیزبانها چندان آشنا نیست و چهبهتر که از همان «ضد»استفاده کنیم. در عنوان این نوشتار اما با غرض و مرض آن را آوردم تا دستکم یک بار ازش استفاده کرده باشم، کوشش بیهوده به از خفتگی. (بدجور هوس کردم ته جملهی قبلی علامت تعجب بگذارم، اما خوشبختانه سالهاست که خودخواسته ممنوعالعلامت تعجبم.)
اما اصل مطلب:
یک کلید برای آنکه بتوانی موضوع سودمندی برای کار بیابی، توجه به درجا زدن است. باید بنشینی (یا بایستی) و با خودت بگویی:
«من در چه زمینهیی میتوانم یا میخواهم بتوانم که جلوی درجا زدن آدمها را بگیرم؟»
در نتیجه با ارائهی راههایی برای رهاندن آدمها از درجازدن خلق ارزش میکنی و اعتماد و اعتبار و پول و... هم از پی آن میآید. حتا گام کوچکی که اندکی آدمها را جلو ببرد و این حس را بدهد که از روی تردمیل پایین آمدهاند، کافیست، مابقی قدمها را خودشان برمیدارند -اگر بخواهند.
شما بگویید: دوست دارید در چه زمینهیی کُنشیار انسانها باشید؟
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دلیل دوست داشتن
دلانگیزترین موضوعِ نوشتن حکایت دوست داشتن است؛ اینکه چرا چیزی را دوست داریم. دوست داشتن آدمها البته حکایت دیگری است و اصلن خوشا بیدلیل دوست داشتن (یا شاید بهتر باشد بگویم: دوست داشتن دیگری آنقدر رازآلود و پیچاپیچ است که به زبان نمیآید، یا درستتر: «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»)
مهران مهاجر در آغاز جستاری نوشته بود:
«همیشه عکسهای دوران جنگ بهمن جلالی را دوست داشتم و همیشه از خودم میپرسیدم چرا. این نوشته شاید پاسخی باشد هرچند ناقص و هرچند سردستی به این پرسش.*»
کتاب، آهنگ، نقاشی،غذا یا هر چیز دیگر را بگذار جلویت و بگو: «من چرا این را دوست دارم؟»
هر چی بیشتر و بهتر چراییات را تشریح کنی، آن چیز را بهتر و ژرفتر میفهمی.
آیا میتوانی طوری از علایقت بگویی که ما هم علاقهمند شویم؟
شاهین کلانتری
*کتاب «وقت عکس»، نشر آگه،۱۴۰۰، ص ۲۱۷
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
دلانگیزترین موضوعِ نوشتن حکایت دوست داشتن است؛ اینکه چرا چیزی را دوست داریم. دوست داشتن آدمها البته حکایت دیگری است و اصلن خوشا بیدلیل دوست داشتن (یا شاید بهتر باشد بگویم: دوست داشتن دیگری آنقدر رازآلود و پیچاپیچ است که به زبان نمیآید، یا درستتر: «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»)
مهران مهاجر در آغاز جستاری نوشته بود:
«همیشه عکسهای دوران جنگ بهمن جلالی را دوست داشتم و همیشه از خودم میپرسیدم چرا. این نوشته شاید پاسخی باشد هرچند ناقص و هرچند سردستی به این پرسش.*»
کتاب، آهنگ، نقاشی،غذا یا هر چیز دیگر را بگذار جلویت و بگو: «من چرا این را دوست دارم؟»
هر چی بیشتر و بهتر چراییات را تشریح کنی، آن چیز را بهتر و ژرفتر میفهمی.
آیا میتوانی طوری از علایقت بگویی که ما هم علاقهمند شویم؟
شاهین کلانتری
*کتاب «وقت عکس»، نشر آگه،۱۴۰۰، ص ۲۱۷
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
عاقبت نویسنده
برخی را هم خیالبافی دربارهی فرجامِ چیزها به نوشتن میکشاند.
امیرحسین افراسیابی سرود:
«پائیز
زیباست
اما این برگِ فروافتاده را
باد
به کجا خواهد برد؟*»
دلمشغول عاقبت برگ شدن و به پرسشی رسیدن و شعری ساختن.
شاید همهی ما را همین خیال سرکشِ فردای نیامده به نوشتن وامیدارد، عاقبت چیزها، عاقبت خودمان.
شاهین کلانتری
*دفتر شعر «با مرغان دریایی»، نشر باران، سوئد ۱۹۹۳، ص ۵۳
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
برخی را هم خیالبافی دربارهی فرجامِ چیزها به نوشتن میکشاند.
امیرحسین افراسیابی سرود:
«پائیز
زیباست
اما این برگِ فروافتاده را
باد
به کجا خواهد برد؟*»
دلمشغول عاقبت برگ شدن و به پرسشی رسیدن و شعری ساختن.
شاید همهی ما را همین خیال سرکشِ فردای نیامده به نوشتن وامیدارد، عاقبت چیزها، عاقبت خودمان.
شاهین کلانتری
*دفتر شعر «با مرغان دریایی»، نشر باران، سوئد ۱۹۹۳، ص ۵۳
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بدون کلمه
از مترجمهای قابل این روزها یکی هم محمدرضا ترکتتاری است. به اعتبار ترجمهاش از «مغز اندرو» میروم سراغ سایر کتابهاش و همه را میخرم.
«الیزابت فینچ» را باز میکنم و همان جملهی اول میایستاندم:
«روبهروی ما ایستاد، بدون یادداشت، بدون کتاب، بدون دلهره.»
همین جمله کافیست تا برانگیزدم به نوشتن.
خورهی تکرارم. هر جا تکرار خلاقانهیی ببینم هوس نوشتن میکنم. تکرار شعر میشود، شعر تکرار میشود (به سیاق فریدون هویدا در رمان «قرنطینه» خوش دارم ته برخی جملهها پرانتز بگشایم و بگویم «جملهی باسمهیی». جملهی پیشاپرانتز باسمهییست؛ ولی چه باک؟)
مینویسم، بدون امید، بدون ناامیدی، بدون انگیزه، بدون ایده، بدون بهانه، بدون گذشته، بدون آینده، بدون توقع، بدون شادی، بدون غم، بدون تردید، بدون اطمینان، بدون عجله، بدون صبوری، بدون پنجره، بدون دست، حتا بدون کلمه. ولی چه باک؟
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
از مترجمهای قابل این روزها یکی هم محمدرضا ترکتتاری است. به اعتبار ترجمهاش از «مغز اندرو» میروم سراغ سایر کتابهاش و همه را میخرم.
«الیزابت فینچ» را باز میکنم و همان جملهی اول میایستاندم:
«روبهروی ما ایستاد، بدون یادداشت، بدون کتاب، بدون دلهره.»
همین جمله کافیست تا برانگیزدم به نوشتن.
خورهی تکرارم. هر جا تکرار خلاقانهیی ببینم هوس نوشتن میکنم. تکرار شعر میشود، شعر تکرار میشود (به سیاق فریدون هویدا در رمان «قرنطینه» خوش دارم ته برخی جملهها پرانتز بگشایم و بگویم «جملهی باسمهیی». جملهی پیشاپرانتز باسمهییست؛ ولی چه باک؟)
مینویسم، بدون امید، بدون ناامیدی، بدون انگیزه، بدون ایده، بدون بهانه، بدون گذشته، بدون آینده، بدون توقع، بدون شادی، بدون غم، بدون تردید، بدون اطمینان، بدون عجله، بدون صبوری، بدون پنجره، بدون دست، حتا بدون کلمه. ولی چه باک؟
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نوشتن برای تغییر، تغییر برای نوشتن
واژهی «شعار» بار منفی هم دارد و چندان خوش ندارم از آن بهره بجویم. در برابرنهادهای پارسی هم چیزی نیافتم که جایگزین درخوری برای شعار باشد. باری، اصلن چه اصراری دارم بگویم شعار؟ چیزی که میخواهم* از آن بگویم در واقع بیانیهی (مانیفست) کوچکیست که برای دورهی جدید «کلاس نویسندگی خلاق»برگزیدهام:
«نوشتن برای تغییر، تغییر برای نوشتن»
نوشتن برای تغییر:
آیا جز این است که بسیاری از ما به سبب ناخرسندی از ایستجایمان دست به قلم میشویم؟ انگیزهی نوشتن زمانی فزونی مییابد که حس کنی جمله به جمله جلو میافتی، دگرگون میشوی.
تأثیر نوشتن نخست باید در زندگی نویسنده نمود یابد. نتیجهی کار چنین قلمزنی میتواند الهامبخش دیگران هم باشد.
نوشتن را به تغییر بخشهای گوناگون زندگیمان گره بزنیم تا هرگز دست از قلم نکشیم.
تغییر برای نوشتن:
اما تغییر با نوشتن میطلبد که اولویتها و سبک زندگیمان را تغییر بدهیم. پس همزمان با «نوشتن برای تغییر» کوشیدن برای «تغییر با نوشتن» هم ضروریست. بله گفتن به نوشتن، توامان با نه گفتنهای بیشمار ممکن میشود.
نوشتن وامیداردت به رابطههای تازه، مشاهدهی عمیق و بازاندیشی دربارهی همه چیز.
تغییر برای نوشتن، نوشتن برای تغییر. این است که برمیانگیزدمان. ما آیندگانیم.
*از شما چه پنهان، چندیست بدجور هوس کردهام «خواستن» و «خواهر» و... را هم به سیاق «حتمن» و «حتا» و... با گفتار همخوان (یا همخان) کنم و بنویسم «خاستن» و «خاهر» و هیچ هم عین خیالم نباشد فرق «برخاستن» و «برخواستن». ولی فعلن ویار نسنجیدهییست که بهتر است موکول شود به بعد. چون هیچ حوصله ندارم سر رسمُلخط (رسمالخط) با کسی جدل کنم.
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
واژهی «شعار» بار منفی هم دارد و چندان خوش ندارم از آن بهره بجویم. در برابرنهادهای پارسی هم چیزی نیافتم که جایگزین درخوری برای شعار باشد. باری، اصلن چه اصراری دارم بگویم شعار؟ چیزی که میخواهم* از آن بگویم در واقع بیانیهی (مانیفست) کوچکیست که برای دورهی جدید «کلاس نویسندگی خلاق»برگزیدهام:
«نوشتن برای تغییر، تغییر برای نوشتن»
نوشتن برای تغییر:
آیا جز این است که بسیاری از ما به سبب ناخرسندی از ایستجایمان دست به قلم میشویم؟ انگیزهی نوشتن زمانی فزونی مییابد که حس کنی جمله به جمله جلو میافتی، دگرگون میشوی.
تأثیر نوشتن نخست باید در زندگی نویسنده نمود یابد. نتیجهی کار چنین قلمزنی میتواند الهامبخش دیگران هم باشد.
نوشتن را به تغییر بخشهای گوناگون زندگیمان گره بزنیم تا هرگز دست از قلم نکشیم.
تغییر برای نوشتن:
اما تغییر با نوشتن میطلبد که اولویتها و سبک زندگیمان را تغییر بدهیم. پس همزمان با «نوشتن برای تغییر» کوشیدن برای «تغییر با نوشتن» هم ضروریست. بله گفتن به نوشتن، توامان با نه گفتنهای بیشمار ممکن میشود.
نوشتن وامیداردت به رابطههای تازه، مشاهدهی عمیق و بازاندیشی دربارهی همه چیز.
تغییر برای نوشتن، نوشتن برای تغییر. این است که برمیانگیزدمان. ما آیندگانیم.
*از شما چه پنهان، چندیست بدجور هوس کردهام «خواستن» و «خواهر» و... را هم به سیاق «حتمن» و «حتا» و... با گفتار همخوان (یا همخان) کنم و بنویسم «خاستن» و «خاهر» و هیچ هم عین خیالم نباشد فرق «برخاستن» و «برخواستن». ولی فعلن ویار نسنجیدهییست که بهتر است موکول شود به بعد. چون هیچ حوصله ندارم سر رسمُلخط (رسمالخط) با کسی جدل کنم.
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
جملهی باجُربُزه
جملهیی خوب مابقیِ جملهها را هم میرساند گاهی. گاهی پس باید تنها در پی همان تکجملهی خوب دوید. یک راهش این است که یک فعل را بگذاری وسط و هر چه کلمه در دم به ذهنت آمد بنشانی پیشش. اینطوری:
مصدر فعل: مکیدن
درخت میمکم.
نور میمکم.
ستاره میمکم.
سپیده میمکم.
سماق میمکم.
کتاب میمکم.
سایه میمکم.
وبال میمکم.
انبردست میمکم.
جربزه میمکم.
گلایه میمکم.
پنجره میمکم.
خواب میمکم.
سایبان میمکم.
ابر میمکم.
و…
اینجاست که ناآگاه میبینی جملهیی چشمک میزند و میگوید راهم را بگیر و برو.
ابر میمکم...
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
جملهیی خوب مابقیِ جملهها را هم میرساند گاهی. گاهی پس باید تنها در پی همان تکجملهی خوب دوید. یک راهش این است که یک فعل را بگذاری وسط و هر چه کلمه در دم به ذهنت آمد بنشانی پیشش. اینطوری:
مصدر فعل: مکیدن
درخت میمکم.
نور میمکم.
ستاره میمکم.
سپیده میمکم.
سماق میمکم.
کتاب میمکم.
سایه میمکم.
وبال میمکم.
انبردست میمکم.
جربزه میمکم.
گلایه میمکم.
پنجره میمکم.
خواب میمکم.
سایبان میمکم.
ابر میمکم.
و…
اینجاست که ناآگاه میبینی جملهیی چشمک میزند و میگوید راهم را بگیر و برو.
ابر میمکم...
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
مرگ من
گاه میخیالم* بهترین وقت مردنم همین حالاست؛ حالا که هنوز عزیزترینهایم سالمند و جوان. تنها به یک دلیل: من طاقت دیدن زوال و بیماری و مرگ آنها را ندارم.
اما دردم این است که مردنم عزیزترینهایم را غصهدار میکند. خوش ندارم ذرهیی غمگین شوند.
درد زیستن همین است. نه تاب زود مردن داری نه تاب دیر مردن.
مرگ نیست که به نوشتن وامیداردمان؟
شاهین کلانتری
*زنده باد مصدر جعلی. اول بار «خیالیدن» را در شعری از محمد علی بهمنی دیدم.
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
گاه میخیالم* بهترین وقت مردنم همین حالاست؛ حالا که هنوز عزیزترینهایم سالمند و جوان. تنها به یک دلیل: من طاقت دیدن زوال و بیماری و مرگ آنها را ندارم.
اما دردم این است که مردنم عزیزترینهایم را غصهدار میکند. خوش ندارم ذرهیی غمگین شوند.
درد زیستن همین است. نه تاب زود مردن داری نه تاب دیر مردن.
مرگ نیست که به نوشتن وامیداردمان؟
شاهین کلانتری
*زنده باد مصدر جعلی. اول بار «خیالیدن» را در شعری از محمد علی بهمنی دیدم.
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
اولین کارگاه آنلاین کتابچه با حضور ۱۸۱ نفر از همسفران مدرسه نویسندگی به پایان رسید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خلوت در نوشتن
خلوت نکن برای نوشتن،
در نوشتن خلوت کن.
اولی شاید همیشه ممکن نباشد.
دومی اما همواره در دسترس است.
خلوتنشینی در نوشتن ولی ذهنی میخواهد که پیشتر پشتوپسلههاش را ریخته باشد روی کاغذ.
ذهن خالی خوبتر مینویسد، چون خوبتر خُلبازی میکند، چون انباشتههای پیشینِ ذهن به دستوپاش نمیپیچند.
نوشتن خلوت میکند.
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
خلوت نکن برای نوشتن،
در نوشتن خلوت کن.
اولی شاید همیشه ممکن نباشد.
دومی اما همواره در دسترس است.
خلوتنشینی در نوشتن ولی ذهنی میخواهد که پیشتر پشتوپسلههاش را ریخته باشد روی کاغذ.
ذهن خالی خوبتر مینویسد، چون خوبتر خُلبازی میکند، چون انباشتههای پیشینِ ذهن به دستوپاش نمیپیچند.
نوشتن خلوت میکند.
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
به من امیدوار باش
گاه سرآغاز بلندترین نوشتهها کوتاهترین جملهییست که هیچ پیدا نیست از کجای ضمیر نویسنده سربرآورده.
میخواهم نوشتن بیاغازم که ناگاه این جمله بی هیچ پیشایندی از ذهنم جاری میشود:
«به من امیدوار باش».
حالیا، کارآگاهی میشوم پیِ هدفی، حل معمایی.
پس باید طرح پرسش کنم و سپسبیفتم پیِ پاسخ و سپستر روایتی بسازم از روند گرهافکنی و گرهگشایی.
این جمله بروندادِ کدام حس است؟
نهایت استیصال.
گویندهی مستاصل روایت ما کیست؟
مردیست کنار دیواری سیمانی در کوچهیی که آسمانش فقط ابریست. شنوندهاش اما زنیست اثیری که نقشی از پروانه بر مچ دارد. (در جریان بداهه پردازی چه بهتر که تا میتوانیم تصویر بسازیم، بنابرین خالکوبیِ پروانه به ذهن بهانهیی میدهد تا ادامهی ماجرا را سهلتر خیال کند.)
چرا کار به اینجا کشیده که مرد میگوید: «به من امیدوار باش»؟
و دهها سؤال دیگر که میتوان نگاشت و پاسخ داد و نوشته را گستراند.
پی این پرسشها را اما نویسندهیی میگیرد که به خودش امیدوار است، به نوشتن.
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
گاه سرآغاز بلندترین نوشتهها کوتاهترین جملهییست که هیچ پیدا نیست از کجای ضمیر نویسنده سربرآورده.
میخواهم نوشتن بیاغازم که ناگاه این جمله بی هیچ پیشایندی از ذهنم جاری میشود:
«به من امیدوار باش».
حالیا، کارآگاهی میشوم پیِ هدفی، حل معمایی.
پس باید طرح پرسش کنم و سپسبیفتم پیِ پاسخ و سپستر روایتی بسازم از روند گرهافکنی و گرهگشایی.
این جمله بروندادِ کدام حس است؟
نهایت استیصال.
گویندهی مستاصل روایت ما کیست؟
مردیست کنار دیواری سیمانی در کوچهیی که آسمانش فقط ابریست. شنوندهاش اما زنیست اثیری که نقشی از پروانه بر مچ دارد. (در جریان بداهه پردازی چه بهتر که تا میتوانیم تصویر بسازیم، بنابرین خالکوبیِ پروانه به ذهن بهانهیی میدهد تا ادامهی ماجرا را سهلتر خیال کند.)
چرا کار به اینجا کشیده که مرد میگوید: «به من امیدوار باش»؟
و دهها سؤال دیگر که میتوان نگاشت و پاسخ داد و نوشته را گستراند.
پی این پرسشها را اما نویسندهیی میگیرد که به خودش امیدوار است، به نوشتن.
شاهین کلانتری
#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Audio
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM