Forwarded from مرتضی عباسی | استودیو چشمخانه
صحبت به ساختارهای زبانی نسل جدید میرسد و بههمان سیاق میگوییم:
«یه کتابفروشیمون نشه؟» و راهی مغازهٔ کتابهای دستدوم یا دستچندم میشویم.
بار جدید آمده و بیشترش تفکیک شده و باقیاش هنوز کف مغازه مانده. قاب عکس هیتلر و قابی از عقاب حزب نازی، لابد میراث یکی از هواخواهان ناکام رایش، روی تکیهگاه صندلی چوبی پشت ستونی از کتابها پنهان شده. دستهای بارنامۀ کامیون و قبالهٔ ازدواج با نشان شیر و خورشید و عکسهایی از تختی روی میزی شلوغ دسته شده و کتابفروشان دربارهٔ قیمتگذاری کاغذها کمیسیون کردهاند.
شمارهای از مجلۀ جوانان را دست میگیرم. چشمدرچشمِ فروغِ جلد میشوم. حاشیۀ جلد نوشته: فروغ: پری کوچک غمگینی که...
مجلهایست از میانۀ دهۀ پنجاه که میانهاش گزارش اجتماعی و میدانیِ مفصلی دارد از «نسل ساندویچ، سیگار و آبجو». نیمی از عنوان در یک صفحه و نیمی دیگر در صفحۀ مقابل. نویسنده نگران هجوم دانشآموزان به اغذیهفروشیها و خطر سلامت جسمی آنان است و از عادی شدن سیگار برای نوجوانان مینویسد و میان مقاله تیتر میزد: چقدر ساندویچ؟ عکسها را هم نامگذاری کرده: بترتیب: مطالعه در ساندویچفروشی! ... سیگار و تفکر در ساندویچفروشی ...
یک صفحه هم دربارۀ جنگ و صلح است. ماجرای فلسطین و اسرائیل. موضوعی همیشه موضوع روز.
در مصاحبهای نصرت رحمانی با دو انگشت سیگار را نگه داشته و با دو انگشت دیگر سبیلش را تاب میدهد که شعر امروز بخواب رفته است.
بخشی از مجله، ویژۀ یازدهمین سالروز فقدان فروغ است. با نوشتههایی از اخوان و مشیری و کاظمیه، حتی طاهره صفارزاده و دیگران. خوبیاش به عکسهایی اختصاصی و دیدهنشده است.
تنوع مطالب مجله شگفتآور است: نوشتهای دربارۀ غول اعتیاد، نقد فیلم راکی و یادداشتهای رسول پرویزی دربارۀ نیویورک که: کبریتهای جفتشده بنام اطاق لنگ آسمان را دریده است و قیاس ویکتور هوگو و میشل پلاتینی برای تیم ملی فوتبال فرانسه و اینها همه میان تبلیغ آدامس شیک و محصولات داروگر و کفش ملی و رادیوپخش اتومبیل با دکمۀ رفت و برگشت سریع نوار با ضامن و هد ضدخش و سائیدگی و دکمۀ مونو استریو در بیش از ۶۰ مدل مختلف برای انواع اتومبیلهای جهان.
از فروغ فارغ میشوم. دستهای کارتپستال از نقاشیهای کلاسیک مسیحی و اتومبیلهای کلاسیک آلمانی با کشی پاره هنوز پخش زمین است. خم میشوم و کارتها را بر میدارم و زیر و رو میکنم و میگذارمشان روی میز. حالا هیچی کف مغازه نمانده جز کارتی دستساز که توجهام را میدزدد. کارتی مستطیل شبیه کاردستیهای مدرسه و همقوارۀکتابهای پالتویی با پهنایی کمتر. ترکیبی از عکسی سهدرچهار و دو بیت شعر و تزییناتی دستی.
کارت را برمیدارم. شبیه مقوای شیرینی است. حاشیۀ کارت، لبهبهلبه با ماژیک سبز و رد قرمز خودکار قاب شده و چهار قلب تیره و قرینه در چهار کنج کارت نقاشی شدهاند. قلبهایی مایل به مرکز تصویر با حاشیۀ آبی و سه لکهنقطۀ سفید در سه گوشۀ قلب.
پرترۀ دختری میان قابی شابلونی وتخممرغیشکل با حاشیۀ قرمز آرام گرفته. فضای خالی میان پرتره و قاب تخممرغی با خطوطی آبی به موازات طول و عرض عکس هاشورهایی خطکشوار خورده. زیر عکس، در حاشیۀ سفید خود عکس، نام دختر نوشته شده. فاصلۀ بین اسم و فامیل و فاصلۀ بین حروف فامیل زیادتر از مقدار معمول است. این دستخط با دستخط دوبیتیِ پایین عکس یکی نیست. پشت کارت با اینکه سطحی صیقلی و غیرقابل نوشتن دارد، با همین دستخط با خودکار قرمز نام دختر بهدشواری تکرار شده: متولد ۱۳۴۳، تهران، مرحوم.
چهرۀ دختر چهرۀ سالهای آغاز جوانیست با موهایی صاف و درخشان و صورتی نه چاق و نه لاغر و چشمانی نه ریز و نه درشت که نگاه خالی از لبخندش را از دوربین دریغ کرده. کتی تیره به تن دارد با یقهاسکیِ راهراه و گردنبندی با نشان علیِ نستعلیق.
زیر عکس دو بیت شعر در چهار خط با فاصلههایی یکسان و اندکی زیاد با خودنویسی مشکی نوشته شده. ردی از شعر در وب نیست. احتمالن از خود صاحب عکس باشد:
نقاش را بگو که از تصویر عکس من
زین صرف وقت بیهوده خود را رها کن
گیرم که هزار سال بماند به یادگار
با من فلک چه کرد که بعکسم چهها کند
اردیبهشت ۱۴۰۳
@MortezaAbbasy_G
«یه کتابفروشیمون نشه؟» و راهی مغازهٔ کتابهای دستدوم یا دستچندم میشویم.
بار جدید آمده و بیشترش تفکیک شده و باقیاش هنوز کف مغازه مانده. قاب عکس هیتلر و قابی از عقاب حزب نازی، لابد میراث یکی از هواخواهان ناکام رایش، روی تکیهگاه صندلی چوبی پشت ستونی از کتابها پنهان شده. دستهای بارنامۀ کامیون و قبالهٔ ازدواج با نشان شیر و خورشید و عکسهایی از تختی روی میزی شلوغ دسته شده و کتابفروشان دربارهٔ قیمتگذاری کاغذها کمیسیون کردهاند.
شمارهای از مجلۀ جوانان را دست میگیرم. چشمدرچشمِ فروغِ جلد میشوم. حاشیۀ جلد نوشته: فروغ: پری کوچک غمگینی که...
مجلهایست از میانۀ دهۀ پنجاه که میانهاش گزارش اجتماعی و میدانیِ مفصلی دارد از «نسل ساندویچ، سیگار و آبجو». نیمی از عنوان در یک صفحه و نیمی دیگر در صفحۀ مقابل. نویسنده نگران هجوم دانشآموزان به اغذیهفروشیها و خطر سلامت جسمی آنان است و از عادی شدن سیگار برای نوجوانان مینویسد و میان مقاله تیتر میزد: چقدر ساندویچ؟ عکسها را هم نامگذاری کرده: بترتیب: مطالعه در ساندویچفروشی! ... سیگار و تفکر در ساندویچفروشی ...
یک صفحه هم دربارۀ جنگ و صلح است. ماجرای فلسطین و اسرائیل. موضوعی همیشه موضوع روز.
در مصاحبهای نصرت رحمانی با دو انگشت سیگار را نگه داشته و با دو انگشت دیگر سبیلش را تاب میدهد که شعر امروز بخواب رفته است.
بخشی از مجله، ویژۀ یازدهمین سالروز فقدان فروغ است. با نوشتههایی از اخوان و مشیری و کاظمیه، حتی طاهره صفارزاده و دیگران. خوبیاش به عکسهایی اختصاصی و دیدهنشده است.
تنوع مطالب مجله شگفتآور است: نوشتهای دربارۀ غول اعتیاد، نقد فیلم راکی و یادداشتهای رسول پرویزی دربارۀ نیویورک که: کبریتهای جفتشده بنام اطاق لنگ آسمان را دریده است و قیاس ویکتور هوگو و میشل پلاتینی برای تیم ملی فوتبال فرانسه و اینها همه میان تبلیغ آدامس شیک و محصولات داروگر و کفش ملی و رادیوپخش اتومبیل با دکمۀ رفت و برگشت سریع نوار با ضامن و هد ضدخش و سائیدگی و دکمۀ مونو استریو در بیش از ۶۰ مدل مختلف برای انواع اتومبیلهای جهان.
از فروغ فارغ میشوم. دستهای کارتپستال از نقاشیهای کلاسیک مسیحی و اتومبیلهای کلاسیک آلمانی با کشی پاره هنوز پخش زمین است. خم میشوم و کارتها را بر میدارم و زیر و رو میکنم و میگذارمشان روی میز. حالا هیچی کف مغازه نمانده جز کارتی دستساز که توجهام را میدزدد. کارتی مستطیل شبیه کاردستیهای مدرسه و همقوارۀکتابهای پالتویی با پهنایی کمتر. ترکیبی از عکسی سهدرچهار و دو بیت شعر و تزییناتی دستی.
کارت را برمیدارم. شبیه مقوای شیرینی است. حاشیۀ کارت، لبهبهلبه با ماژیک سبز و رد قرمز خودکار قاب شده و چهار قلب تیره و قرینه در چهار کنج کارت نقاشی شدهاند. قلبهایی مایل به مرکز تصویر با حاشیۀ آبی و سه لکهنقطۀ سفید در سه گوشۀ قلب.
پرترۀ دختری میان قابی شابلونی وتخممرغیشکل با حاشیۀ قرمز آرام گرفته. فضای خالی میان پرتره و قاب تخممرغی با خطوطی آبی به موازات طول و عرض عکس هاشورهایی خطکشوار خورده. زیر عکس، در حاشیۀ سفید خود عکس، نام دختر نوشته شده. فاصلۀ بین اسم و فامیل و فاصلۀ بین حروف فامیل زیادتر از مقدار معمول است. این دستخط با دستخط دوبیتیِ پایین عکس یکی نیست. پشت کارت با اینکه سطحی صیقلی و غیرقابل نوشتن دارد، با همین دستخط با خودکار قرمز نام دختر بهدشواری تکرار شده: متولد ۱۳۴۳، تهران، مرحوم.
چهرۀ دختر چهرۀ سالهای آغاز جوانیست با موهایی صاف و درخشان و صورتی نه چاق و نه لاغر و چشمانی نه ریز و نه درشت که نگاه خالی از لبخندش را از دوربین دریغ کرده. کتی تیره به تن دارد با یقهاسکیِ راهراه و گردنبندی با نشان علیِ نستعلیق.
زیر عکس دو بیت شعر در چهار خط با فاصلههایی یکسان و اندکی زیاد با خودنویسی مشکی نوشته شده. ردی از شعر در وب نیست. احتمالن از خود صاحب عکس باشد:
نقاش را بگو که از تصویر عکس من
زین صرف وقت بیهوده خود را رها کن
گیرم که هزار سال بماند به یادگار
با من فلک چه کرد که بعکسم چهها کند
اردیبهشت ۱۴۰۳
@MortezaAbbasy_G
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اهل نوشتن
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
©️رضا بابایی | کتاب «یادداشتها و گفتارههای خارج از نوبت»، ص ۳۳
#قصار #از_نوشتن
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اهل نوشتن
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from نوشتباز|یادداشتهای یک پزشک-نویسنده|میترا جاجرمی
✍️🏻کارگاهی که مسیر نویسندگیام را تغییر داد|همهی آنچه باید دربارهی کارگاه تمرین نوشتن بدانید
دوشنبه هشتم شهریور سال ۱۴۰۰ بود که فراخوان کارگاه «بداههنویسی» را در کانال تلگرام مدرسهی نویسندگی دیدم. آن زمان تازه دو ماه بود که نوشتن را بهصورت جدی آغاز کرده بودم. میتوان گفت تنها چیزی که مینوشتم گاهشمار روزانه بود. مسیرم روشن نبود و نمیدانستم چطور باید نوشتن را ادامه بدهم تا پیشرفت کنم. برای ثبتنام در کارگاه دودل بودم. با خودم میگفتم: «نکنه بقیه خیلی بیشتر از من بدونن و آبروم بره.» ظرفیت کارگاه فقط پنج نفر بود. سه نفر ثبتنام کرده بودند و تنها دو جای خالی باقی مانده بود...
🔗 ادامهی این نوشته را در لینک زیر بخوانید:🌸
mitrajajarmi.com/162
💌 شما هم اگر تجربهی حضور در این کارگاه رو دارید، در قسمت دیدگاههای سایت با دوستان به اشتراک بگذارید.
دوشنبه هشتم شهریور سال ۱۴۰۰ بود که فراخوان کارگاه «بداههنویسی» را در کانال تلگرام مدرسهی نویسندگی دیدم. آن زمان تازه دو ماه بود که نوشتن را بهصورت جدی آغاز کرده بودم. میتوان گفت تنها چیزی که مینوشتم گاهشمار روزانه بود. مسیرم روشن نبود و نمیدانستم چطور باید نوشتن را ادامه بدهم تا پیشرفت کنم. برای ثبتنام در کارگاه دودل بودم. با خودم میگفتم: «نکنه بقیه خیلی بیشتر از من بدونن و آبروم بره.» ظرفیت کارگاه فقط پنج نفر بود. سه نفر ثبتنام کرده بودند و تنها دو جای خالی باقی مانده بود...
🔗 ادامهی این نوشته را در لینک زیر بخوانید:🌸
mitrajajarmi.com/162
💌 شما هم اگر تجربهی حضور در این کارگاه رو دارید، در قسمت دیدگاههای سایت با دوستان به اشتراک بگذارید.
©️یوران هگ | کتاب «کارگاه نوین نویسندگی»، ص ۲۰۱
#قصار #از_نوشتن
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اهل نوشتن
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
©️روبرتو بولانیو | کتاب «فراموش نکن که خواهی مُرد»، ص ۱۱
#قصار #از_نوشتن
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
https://www.tg-me.com/kelasenevisandegi
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
©️پتریک لیندسی | کتاب «هیچوقت برای ... دیر نیست»، ص ۹۷
#قصار #از_نوشتن
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
چه چیزی از نوشتن بازی شیرین و دلچسبی میسازد؟
این پرسشیست که اینجا در پی پاسخ آنیم.
نیچه گفت: «پختگی انسان یعنی کشف دوبارهی همان جدیتی که در کودکی به هنگام بازی داشته است.»
بنابراین تبدیل نوشتن به بازی، نه خوارداشت نوشتن بلکه برای پاسداشت آن است.
باری، تمرین پیشنهادی تازه نوشتن ۷ جمله در روز است دربارهی ۷ موضوع ثابت.
فقط کافیست هر روز فهرست زیر را کپی کنیم و جلوی هر یک از گزینهها دستِکم یه جمله بنویسیم (حتا میتوانید نوشتههایتان را منتشر هم بکنید.):
۱. دربارهی یک فرد: (میتواند دربارهی یکی از عزیزانمان باشد، از جمله عزیزی ازدسترفته که دوست داریم یاد او را با نوشتن زنده نگه داریم.)
۲. دربارهی یک کتاب: (نظری دربارهی کتابی که امروز خواندهاید.)
۳. دربارهی یک خاطره: (امروز یاد کدام خاطرهتان افتادید؟ آن خاطره چه نکتهیی برای شما دارد؟)
۴. دربارهی یک شعر: (میتوانید حستان را دربارهی یک بیت یا سطری از شعری بنویسید.)
۵. دربارهی یک هدف: (امروز چه گامی در جهت رسیدن به یکی از اهدافتان برداشتید؟)
۶. دربارهی یک حس: (امروز چه حسی را بیشتر تجربه کردید؟ این حس چگونه شکل گرفت و چه نکتهیی برایتان داشت؟)
۷. سپاسگزاری: (امروز به خاطر کدام یک از داشتههایتان احساس خوبی دارید؟)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مدرسه نویسندگی|شاهین کلانتری
۱. دربارهی یک فرد:
۲. دربارهی یک کتاب:
۳. دربارهی یک خاطره:
۴. دربارهی یک شعر:
۵. دربارهی یک هدف:
۶. دربارهی یک حس:
۷. سپاسگزاری:
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
https://www.tg-me.com/shahinkalantari/11600
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
مدرسه نویسندگی|شاهین کلانتری
▶️ وبینار رایگان «نوشتیار» | آموزش+پرسشوپاسخ
📣 ساعت ۱۵ امروز
(از شنبه تا چهارشنبهی هر هفته، ساعت ۱۵)
🔴 وبینار نوشتیار | پرسشوپاسخ دربارهی نوشتن
✔️جایی برای طرح دغدغههای شما در نویسندگی
🟢حضور برای همه آزاد و رایگان است.
✅نوشتیار: شاهین کلانتری…
📣 ساعت ۱۵ امروز
(از شنبه تا چهارشنبهی هر هفته، ساعت ۱۵)
🔴 وبینار نوشتیار | پرسشوپاسخ دربارهی نوشتن
✔️جایی برای طرح دغدغههای شما در نویسندگی
🟢حضور برای همه آزاد و رایگان است.
✅نوشتیار: شاهین کلانتری…
Forwarded from اهل نوشتن
#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
©️ارنست همینگوی | از پیشگفتار احمد کساییپور در کتاب «داستان یک رمان»، ص ۱۳
#قصار #از_نوشتن
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from کلاس نویسندگی | دورههای جدید مدرسه نویسندگی
madresenevisandegi.com/195
همچنین میتوانید نظرات شرکتکنندگان دورههای قبلی را در لینک زیر بخوانید:
https://shahinkalantari.com/yadegari
@nevisandeganim
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from کاغذ
چند نقل قول از آلیس مونرو
دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسیزبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمههای خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی میشناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قولهایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر میخوانید:
▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتابها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از اینها میخواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستانهایی کاملاً تقلیدی که در کانادا میگذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمیدادم. این کار را میکردم تا بهنوعی انتقام ناتوانیام در راهیافتن به درون دنیای کتابها را بگیرم. کتابها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۰۳)
▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمیکردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمیکنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفتوگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)
«ناراحتم از اینکه چیزهای زیادی ننوشتهام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشتهام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوانتر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچچیز ننویسم، مقطعی که بینهایت هراسیده بودم.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکیاش
«بخشی از جمله را مینوشتم و بعد ول میکردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوریام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان میخواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش میدهند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ شیوهٔ داستانگوییاش
«میخواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آنچه برای یک نفر اتفاق میافتد– اما میخواهم "آنچه اتفاق میافتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. میخواهم خواننده چیز شگفتانگیزی را احساس کند – نه "آنچه اتفاق میافتد"، بلکه احساس کند همهچیز چگونه اتفاق میافتد. این قصههای داستان کوتاههای بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام میدهند.»
(گفتوگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)
▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان
▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام
▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان
(با کلیک روی عکس مونرو، میتوانید تصویر جلد کتابها را هم ببینید)
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسیزبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمههای خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی میشناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قولهایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر میخوانید:
▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتابها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از اینها میخواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستانهایی کاملاً تقلیدی که در کانادا میگذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمیدادم. این کار را میکردم تا بهنوعی انتقام ناتوانیام در راهیافتن به درون دنیای کتابها را بگیرم. کتابها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۰۳)
▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمیکردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمیکنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفتوگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)
«ناراحتم از اینکه چیزهای زیادی ننوشتهام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشتهام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوانتر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچچیز ننویسم، مقطعی که بینهایت هراسیده بودم.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکیاش
«بخشی از جمله را مینوشتم و بعد ول میکردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوریام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان میخواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش میدهند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ شیوهٔ داستانگوییاش
«میخواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آنچه برای یک نفر اتفاق میافتد– اما میخواهم "آنچه اتفاق میافتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. میخواهم خواننده چیز شگفتانگیزی را احساس کند – نه "آنچه اتفاق میافتد"، بلکه احساس کند همهچیز چگونه اتفاق میافتد. این قصههای داستان کوتاههای بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام میدهند.»
(گفتوگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)
▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان
▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام
▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان
(با کلیک روی عکس مونرو، میتوانید تصویر جلد کتابها را هم ببینید)
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
چند نقل قول از آلیس مونرو