Telegram Web Link
Forwarded from اهل نوشتن
🎙وبینار نو‌شتیار را بشنوید | ۶

☁️نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

✉️نثر خوب با خواندن آثار این نویسنده‌ها

#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💥شروع ۶۱مین دوره‌ی نویسندگی خلاق از خرداد ۱۴۰۳

✔️ فراخوان دور‌ه‌ی جدید نویسندگی خلاق (کلاس اصلی و پایه‌ی مدرسه نویسندگی)

🔥۶۱مین دوره‌ی آنلاین نویسندگی خلاق (۸ جلسه کلاس+۸ جلسه متن‌خوانی و بازخورد)

🌐 آنلاین (تمامی جلسات ذخیره هم خواهد شد)

✔️شرکت در این کلاس فقط پس از پذیرش در مصاحبه‌ی تلفنی با مدرس دوره (شاهین کلانتری) امکان‌پذیر است.

🟣شهریه: با تخفیف ویژه به طور موقت، یک میلیون و نهصد هزار تومان

🟢لینک جزئیات و سرفصل‌های دوره در سایت رسمی مدرسه نویسندگی:
madresenevisandegi.com/195

همچنین می‌توانید نظرات شرکت‌کنندگان‌ دوره‌های قبلی را در لینک زیر بخوانید:
https://shahinkalantari.com/yadegari

🔽برای درخواست ثبت‌نام نام و نام خانوادگی‌ و شماره‌ی تماستان را برای تیم پشتیبانی مدرسه نویسندگی ارسال کنید:

➡️
@nevisandeganim
👆
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
⊞چند توصیه‌ی جالب از کورت وونه‌گات

︎ سادیست باشید. مهم نیست شخصیت‌های اصلی شما چقدر خوب و بی‌گناه هستند، باید برای آنها وقایع هولناک اتفاق بیفتد، تا خواننده بفهمد آنها چگونه ساخته شده‌اند.

©️مجله‌ی کارنامه، بهمن ۱۳۷۹

#قصار #از_نوشتن
@shahinkalantari
🎙فایل صوتی وبینارهای روزانه را در کانال زیر بشنوید:

➡️
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗣️درسی از احمد محمود

«"یکی از روزهای آبان شصت‌ویک بود. ساعت ده‌ونیم صبح." خب، از همین جمله‌ی اول معلوم است که این یک داستان نیست. این یک گزارش است. یک گزارشِ خبری است. ژورنالیسم است. در داستان، ما اخبار را به این ترتیب به خواننده نمی‌رسانیم. مثلا‌ً می‌توانستی بگویی "سوار تاکسی شد و از او پرسیدم ساعت چند است؟" اطلاعات را باید شخصیت‌های داستان به خواننده بدهند، نه نویسنده‌‌ی داستان. خواننده حرف نویسنده را باور نمی‌کند. شخصیت‌ها خودشان باید حرف بزنند.

داستان به عقیده‌ی من یعنی تعریفِ حرکت. یعنی رویدادها جریان پیدا می‌کنند و در طی جریانشان برای خواننده تعریف می‌شوند. ما نباید بنشینیم و یک مشت عکس را برای خواننده تعریف کنیم. ما یک حرکت را می‌بینیم و آن حرکت را برای خواننده تعریف می‌کنیم.»


©️از کتاب «محمود، پنجشنبه‌ها، درکه»، برزو نابت، صفحه‌ی ۱۰۳، نشر بازتاب‌نگار، ۱۳۸۴


#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from کاغذ
pdf (1) (1).pdf
1.8 MB
نوشتن یعنی زندگی با «دیگری»
گفت‌وگو با احمد اخوت، به مناسبت انتشار نویسندگان مشغول کارند
(شبنم کهن‌چی، اعتماد)

▪️شما چطور می‌نویسید؟
▫️من بیشترِ كارم ذهنی‌نويسی است. سال‌هاست تمرین كردم ذهنی بنویسم. بسیاری از قسمت‌هایی كه می‌خواهم بنویسم قبلاً در ذهن نوشته‌ام. كار جالبی است؛ مثلاً وقتی پیاده‌روی روزانه می‌كنید، می‌توانید ذهنی‌نويسی كنید، پیشینه‌نویسی كنید. بخشی از این مشكل كه قلم جلو نمی‌رود به این خاطر است كه پیشینه ننوشته‌اید. پیشینه بسیار مهم است و در هر نویسنده‌ای نیز متفاوت است. بعضی از افراد حتی از خواب‌هایشان نوشتن را شروع می‌کنند. گراهام گرین كتابی دارد به نام خاطرات خواب كه می‌توان سرچشمهٔ بسیاری از داستان‌هایش را در آن دید؛ یعنی نطفهٔ اولیهٔ داستان در خواب بوده. كار جالبی كه می‌كرده این بوده كه بالای سر رختخوابش دفترچه گذاشته بوده. شب‌ها از خواب بیدار می‌شده و هر چه می‌دیده را می‌نوشته. قصد چاپ این كتاب را هم نداشته، اما اواخر عمر آنها را به دخترش می‌سپارد و او هم گزیده‌ای را منتشر كرده است.

#نشریات

@kaaghaz
محل سگ بهم نذارن، چی؟

سال ۹۵، مدیرِ گروهی که با هم کار می‌کردیم، در اغلب جلسات مرا نادیده می‌گرفت. عمیقن احساس سرخوردگی می‌کردم و هر روز در مسیر خانه تصمیم می‌گرفتم برنگردم. عطش یادگیری اما، ماندگارم کرد.

بعد از چند ماه، رئیس مرا خواست و گفت: «من متوجهم که تو آدم توانمندی هستی و عمدن بهت بی‌محلی می‌کردم. می‌خواستم یاد بگیری حتی اگه ندیدنت، به کاری که برات مهمه ادامه بدی، بالاخره یه روز گُل می‌کنه.»

ما تشنه‌ی توجهیم. بی‌تاب بازخورد گرفتن از دیگران. این نیازی طبیعی است تا جایی که با استمرارمان تداخل نداشته باشد.

جلال تهرانی در اولین جلسه‌ی دوره‌ی «تئوری تئاتر» گفت: «نسل جدید کمتر در پی یادگیری عمیق‌اند و بیش‌تر می‌خواهند فالوور جذب کنند و نقش بگیرند.»

او تئاتر را لایف استایلی خواند که اگر بر تن‌مان بنشیند، زندگی پرباری خواهیم داشت و این چیزی است که مثل فالوور و شهرت و تندیسِ فلان، تاریخ انقضا ندارد.

«دیده نشدن» بخش اجتناب‌ناپذیر زندگی خلاقانه است. اگر انتخابمان، زیستی پرمایه و بامعناست باید پیه بی‌محلی را به تن‌مان بمالیم و دم نزنیم.

شاهین کلانتری در دوره‌ی «طنزبانک» گفت: «ما بعنوان نویسنده باید طاقت کنار آمدن با بی‌تفاوتی را داشته باشیم.»

این داروی تلخ، محک مناسبی است برای تشخیص اینکه انرژی و وقت‌مان را وقف چیزی می‌کنیم که هدف ماست یا خواست دیگران؟

اگر آنچه برایش می‌کوشیم متعلق به ماست، نباید به این بادها بلرزیم و بگذاریم بی‌محلی دیگران ما را از تلاش منصرف کند.

عاشق که باشی، نفْسِ همراهی با معشوق شیرین و سودمند است و هیچ بهانه‌ای نمی‌تواند تو را از این معاشرت بازدارد.

✍🏼 مریم کشفی

➡️ @maryamkashfi290

#جستارک
Forwarded from اهل نوشتن
🎙وبینار نو‌شتیار را بشنوید | ۱۰

☁️نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

✉️جونت دیاز درباره‌ی ترس از نوشتن می‌گوید

#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗣️ «من یک‌سالی در دانشگاه نیویورک داستان‌نویسی درس دادم. کار من نیست، گنده‌تر از دهن من است، چون بیشتر دانشجوهای من در دانشگاه نیویورک دنبال آخر ماجرا بودند. یک جور دیگر بگویم، دانشجویان من دوست‌ نداشتند یاد بگیرند. می‌دانم این‌طور کلی حرف زدن بی‌معنی است، از حرف‌های کلی متنفرم، ولی در این جلسه چاره‌ای جز میان‌بر زدن نیست. منظورم از یادگرفتن، آمادگی مواجهه با هرگونه اطلاعات از هر نوع است که ممکن است شما را به کل دگرگون کند. آنچه از من می‌خواستند در یک جمله همین بود: به من بگو چطور بنویسم این چیزی را که می‌خواهم بنویسم. شبیه درس‌دادن به دندان‌پزشک‌ها بود. مشکلی با دندان‌پزشکی ندارم، فقط آن‌طور تدریس کار من نیست، چون هنرمند بودن به نظرم هرچیزی می‌تواند باشد جز بستن درهای ذهنت به هر آنچه ممکن است تو را مجبور کند همه‌چیز را دور بریزی و از نو شروع کنی. دانشجویان من به طرز عجیبی می‌ترسیدند وقتی بهشان چیزی می‌گفتم که معنایش لزوم تجدیدنظر در کل کارشان بود. یادگرفتن ربطی به کاربرد ندارد، آدم وقتی بهتر یاد می‌گیرد که توقع نداشته باشد دانشی که به‌دست آورده برایش کاری انجام دهد. وقتی بهتر یاد می‌گیری که انتظار نداشته باشی دانش برایت این کار و آن کار را سر و سامان دهد. اگر قرار باشد نکته‌ای بگویم که به کار نویسنده جوان بیاید، بعد تجربه تدریس در دانشگاه نیویورک می‌گویم: سر و کله زدن با حجم عظیم ترس که در نویسنده جوان هست، ناراحت‌کننده است. در کلاس‌های تدریس داستان‌نویسی، آنچه در نویسنده‌ها دیدم نه عشق به فرم داستان بود و نه حجم جنون‌آمیزی از خوانده‌ها، که سرریز می‌کند و آدم را به نویسندگی سوق می‌دهد. ترس بود. ترس از این‌که نویسنده خوبی نیستی، ترس از این‌که چیزی که می‌نویسی مطابق انتظارت از آب درنیاید، ترس از این‌که کار فلانی و بهمانی از تو بهتر است، ترس از این‌که از نویسندگی پولی درنمی‌آید، ترس از این‌که راه را اشتباه آمده‌ای، ترس از والدین، که مدام بچه‌ها را تشویق می‌کنند به انجام کاری مشخص‌تر و تضمین‌شده‌تر، ترس، ترس، ترس، این ترس بی‌پایان لعنتی، تا وقتی این ترس هست تو اسیرش هستی. به نظر من کل این کارگاه‌های ادبیات خلاق و آموزشگاه‌های نویسندگی علم شده‌اند تا وانمود کنند که این ترس وجود ندارد و این ترس چه‌قدر شدید و چه‌قدر زیاد است. ما مدام زور می‌زنیم پنهانش کنیم، زور می‌زنیم خونسرد به نظر برسیم. اگر قرار باشد نویسنده جوانی را نصیحتی کنم، می‌گویم تنها راه پیش‌رفتن، تعیین تکلیف با این ترس است. 
منشا این ترس اغلب همین است که کلا فراموش می‌کنی داستان را برای که می‌نویسی. دانشجوهای من می‌ترسیدند، چون از یاد برده بودند کتاب را برای که می‌نویسند. اگر کتاب را برای نویسنده‌های دیگر بنویسی فاتحه‌ات خوانده است. نویسنده‌های دیگر رقبای تو هستند، به نفع‌شان است که تو گند زده باشی. نویسنده‌های دیگر مو را از ماست می‌کشند و کتابت را له می‌کنند. نویسنده‌ها اغلب این‌قدر گرفتار کار خودشانند که کلا یادشان می‌رود در هر کتابی چه‌قدر عشق و امید خوابیده است، طوری درباره‌اش حرف می‌زنند انگار گوشت تکه می‌کنند، انگار جای کتاب یک جفت کفش خریده‌اند. بخشی از ترس دانشجویانم از این بود که به کل فراموش کرده بودند کار نویسنده نوشتن برای خواننده است نه برای نویسنده. در جهان هیچ‌کس سخاوتمندتر، بخشنده‌تر، خوش‌فکرتر از خواننده نیست، اوست که دنبال نشانه‌هایی در کتاب می‌گردد تا عاشقش شود. خواننده استاد رشته‌ ادبیات خلاق نیست، همکار تو نیست. خواننده تنها کسی است که بی‌دلیل ‌گیر نمی‌دهد، در واقع او تنها کسی است که قدر نقص و فقدان را می‌داند. در مقام نویسنده، اگر تکلیفت را با این ترس مشخص کنی، اگر بنویسی برای خواننده‌ها که مشتاق خواندن تو هستند، زندگی راحت‌تر می‌شود. تنها نکته‌ای که در کارم همیشه لحاظ می‌کنم این است که برای نویسنده‌ها ننویسم. هیچ کاری از نوشتن برای نویسنده‌ها کسالت‌بارتر نیست. با نویسنده‌ها که حرف می‌زنی هیچ‌وقت درباره کتاب‌هایی که می‌خوانند چیزی نمی‌گویند، همه‌اش از کتابی می‌گویند که می‌نویسند. معنایش این است که فقط درباره یک کتاب می‌توانند حرف بزنند. این خواننده‌های لعنتی، این‌ها راجع به‌هزار جور کتاب حرف برای گفتن دارند. دوستی به من گفت: تو نویسنده‌های زیادی را می‌شناسی، اما ندیده‌ام با هیچ کدام معاشرت کنی. فکر کردم چرا باید بکنم؟ مشکل شخصی با نویسنده‌ها ندارم، ولی خواننده‌ها به مراتب با حال‌ترند. خواننده‌ها هستند که نوشتن را ممکن می‌کنند.»


©️جونت دیاز، ترجمه‌ی امیر احمدی‌آریان (+)

#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اهل نوشتن
🎙وبینار نو‌شتیار را بشنوید | ۱۱

☁️نکات متنوعی درباره‌ی نوشتن و نویسندگی

✉️نوشتن با اسم مستعار

#پادکست #نوشتیار
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
✔️نقشه‌ی راه ساختن‌ رسانه‌ی شخصی تأثیرگذار

✏️این سلسله مطلب را نوشتم تا شیوه‌ی کارساز و روشنی برای طراحی و توسعه‌ی رسانه‌ی شخصی ارائه بدهم. کوشیدم از توضیحات اضافه و بیان پیچیده بپرهیزم و برای هر گام اقدامات مشخصی پیشنهاد کنم. هدف این بود که فرد مشتاق، این نوشته‌ها را نقشه‌ی راهی برای آغاز کار خود بیاید. امیدوارم بزودی از موفقیت‌های خودتان برایم بنویسید.
ش. ک.

✔️ برای مطالعه‌ی مجموعه مطالب «رسانه‌سازی در ۷ گام» روی لینک‌های زیر کلیک کنید:

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-1/

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-2/

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-3/

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-4/

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-5/

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-6/

🔗 https://shahinkalantari.com/resanesazi-7/
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗣️ شغلی که از ویلیام ترور نویسنده‌ی بهتری ساخت

«این شغل به شکل عجیب‌وغریبی در نویسندگی کمکم کرد. کمک کرد چون برای نوشتن یک آگهی می‌بایستی بسیار موجز و مختصر بنویسی. نمی‌توانی از موضوع دور بشوی. نمی‌توانی به این شکل کار کنی، به هیچ‌وجه. باید بروی سر اصل مطلب، سر یک موضوع مشتری جلب‌کن و این‌جور چیزها، و این‌جا بود که من چیزهایی را در مورد موجزنویسی یاد گرفتم و شروع کردم به نوشتن. درواقع آنچه می‌نوشتم داستان کوتاه بود، یعنی پیش از نوشتن رمانی که چند لحظه پیش گفتم، داستان کوتاه می‌نوشتم، همه هم در ساعاتی که توی مؤسسه داشتم...»

©️از کتاب «جنون دونفره»، ترجمه‌ی آذر عالی‌پور

⭐️اگر به یادگیری جدی تبلیغ‌نویسی علاقه‌مند هستید، نگاهی به فراخوان راه‌آموز کپی‌رایتینگ بیندازید:

➡️
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/277
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✏️درباره‌ی جستار شخصی و روایت تجربه‌ی زیسته

با نگاهی به کتاب «باید به کسی می‌گفتم‌ که این‌جا بوده‌ام»

@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗣️«با همان نگاهی که می‌نگری، نگریسته می‌شوی.»


©️ژاک لاکان، فرهنگ نوین گفته‌ها، صفحه‌‌‌ی ۱۳۴

#قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Audio
🎙گفت‌وگوی شاهین کلانتری با علی معتمدی (نویسنده‌ی کتاب «باید به کسی می‌گفتم که این‌جا بوده‌ام»)

✔️درباره‌ی جستار شخصی و روایت تجربه‌ی زیسته

#پادکست
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗣️ ایماژپردازی که هم در شعر و هم در داستان به‌کار گرفته‌ می‌شود، چون بر پایه‌ی برانگیزاندن حواس پنجگانه است، توان تأثیرگذاری بالایی دارد. در ایماژپردازی گاهی از ترفندهایی چون استعاره و تشبیه هم بهره ‌گرفته می‌شود. در میان ایماژها هم ایماژ دیداری بسیار پرکاربرد و بسیار تأثیرگذار است. این بیت شعر زیر (از صادق سرمد) را بسیاری بارها و بارها شنیده و خوانده‌اند: چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد/چه نکوتر آن که مرغی ز قفس پریده باشد. در این خط شعر شاعر هرچند از حال مرغ می‌گوید تا سپس به حال خود برسد، پیش و بیش از هرچیز با بازآفرینی کلامی ایماژی می‌آفریند تا خواننده بتواند تصویری یا نقشی را در خیال خود ببیند. به بیان روشن‌تر، نخست مرغ پران و قفس که فیزیکی یا جسمانی‌اند، در ذهن شکل می‌گیرند تا از این شکل خیالی بشود به شور پریدن و حال مرغ که ذهنی و نادیدنی‌ست، رسید. تضاد مرغ و قفس بدیهی و بی‌چون‌وچرا و دردم درک‌شدنی‌ست. هرکس می‌تواند با «مرغ» یکی‌انگاری کند و «قفس» را بنا به درک و برداشت خود معنی کند.

©️فرشته مولوی (+)


#از_نوشتن
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
صحبت به ساختارهای زبانی نسل جدید می‌رسد و به‌همان سیاق می‌گوییم:
«یه کتابفروشی‌مون نشه؟» و راهی مغازهٔ کتاب‌های دست‌دوم یا دست‌چندم می‌شویم.

بار جدید آمده و بیشترش تفکیک شده و باقی‌اش هنوز کف مغازه مانده. قاب عکس هیتلر و قابی از عقاب حزب نازی، لابد میراث یکی از هواخواهان ناکام رایش، روی تکیه‌گاه صندلی چوبی پشت ستونی از کتاب‌ها پنهان شده. دسته‌ای بارنامۀ کامیون و قبالهٔ ازدواج با نشان شیر و خورشید و عکس‌هایی از تختی روی میزی شلوغ دسته شده و کتابفروشان دربارهٔ قیمت‌گذاری کاغذها کمیسیون کرده‌اند.

شماره‌ای از مجلۀ جوانان را دست می‌گیرم. چشم‌درچشمِ فروغِ جلد می‌شوم. حاشیۀ جلد نوشته: فروغ: پری کوچک غمگینی که...

مجله‌ای‌ست از میانۀ دهۀ پنجاه که میانه‌اش گزارش اجتماعی و میدانیِ مفصلی دارد از «نسل ساندویچ، سیگار و آبجو». نیمی از عنوان در یک صفحه و نیمی دیگر در صفحۀ مقابل. نویسنده نگران هجوم دانش‌آموزان به اغذیه‌فروشی‌ها و خطر سلامت جسمی آنان است و از عادی شدن سیگار برای نوجوانان می‌نویسد و میان مقاله تیتر می‌زد: چقدر ساندویچ؟ عکس‌ها را هم نامگذاری کرده: بترتیب: مطالعه در ساندویچ‌فروشی! ... سیگار و تفکر در ساندویچ‌فروشی ...

یک صفحه هم دربارۀ  جنگ و صلح است. ماجرای فلسطین و اسرائیل. موضوعی همیشه موضوع روز.

در مصاحبه‌ای نصرت رحمانی با دو انگشت سیگار را نگه داشته و با دو انگشت دیگر سبیلش را تاب می‌دهد که شعر امروز بخواب رفته است.

بخشی از مجله، ویژۀ یازدهمین سالروز فقدان فروغ است. با نوشته‌هایی از اخوان و مشیری و کاظمیه، حتی طاهره صفارزاده و دیگران. خوبی‌اش به عکس‌هایی اختصاصی و دیده‌نشده است.

تنوع مطالب مجله شگفت‌آور است: نوشته‌ای دربارۀ غول اعتیاد، نقد فیلم راکی و یادداشت‌های رسول پرویزی دربارۀ نیویورک که: کبریت‌های جفت‌شده بنام اطاق لنگ آسمان را دریده است و قیاس ویکتور هوگو و میشل پلاتینی برای تیم ملی فوتبال فرانسه و این‌ها همه میان تبلیغ آدامس شیک و محصولات داروگر و کفش ملی و  رادیوپخش اتومبیل با دکمۀ رفت و برگشت سریع نوار با ضامن و هد ضدخش و سائیدگی و دکمۀ مونو استریو در بیش از ۶۰ مدل مختلف برای انواع اتومبیل‌های جهان.

از فروغ فارغ می‌شوم. دسته‌ای کارت‌پستال از نقاشی‌های کلاسیک مسیحی و اتومبیل‌های کلاسیک آلمانی با کشی پاره هنوز پخش زمین است. خم می‌شوم و کارت‌ها را بر می‌دارم و زیر و رو می‌کنم و می‌گذارمشان روی میز. حالا هیچی کف مغازه نمانده جز کارتی دست‌ساز که توجه‌ام را می‌دزدد. کارتی مستطیل شبیه کاردستی‌های مدرسه و هم‌قوارۀکتاب‌های‌ پالتویی با پهنایی کم‌تر. ترکیبی از عکسی سه‌درچهار و دو بیت شعر و تزییناتی دستی.

کارت را برمی‌دارم. شبیه مقوای شیرینی است. حاشیۀ کارت، لبه‌به‌لبه با ماژیک سبز و رد قرمز خودکار قاب شده و چهار قلب تیره و قرینه در چهار کنج کارت نقاشی شده‌اند. قلب‌هایی مایل به مرکز تصویر با حاشیۀ آبی و سه لکه‌نقطۀ سفید در سه گوشۀ قلب.

پرترۀ دختری میان قابی شابلونی وتخم‌مرغی‌شکل با حاشیۀ قرمز آرام گرفته. فضای خالی میان پرتره و قاب تخم‌مرغی با خطوطی آبی به موازات طول‌ و عرض عکس هاشورهایی خط‌کش‌‌وار خورده. زیر عکس، در حاشیۀ سفید خود عکس، نام دختر نوشته شده. فاصلۀ بین اسم و فامیل و فاصلۀ بین حروف فامیل زیادتر از مقدار معمول است. این دست‌‌‌خط با دست‌خط دوبیتیِ پایین عکس یکی نیست. پشت کارت با اینکه سطحی صیقلی و غیرقابل نوشتن دارد، با همین دستخط با خودکار قرمز نام دختر به‌دشواری تکرار شده: متولد ۱۳۴۳، تهران، مرحوم.

چهرۀ دختر چهرۀ سال‌های آغاز جوانی‌ست با موهایی صاف و درخشان و صورتی نه چاق و نه لاغر و چشمانی نه ریز و نه درشت که نگاه خالی از لبخندش را از دوربین دریغ کرده. کتی تیره به تن دارد با یقه‌اسکیِ راه‌راه و گردنبندی با نشان علیِ نستعلیق.

زیر عکس دو بیت شعر در چهار خط با فاصله‌هایی یکسان و اندکی زیاد با خودنویسی مشکی نوشته شده. ردی از شعر در وب نیست. احتمالن از خود صاحب عکس باشد:

نقاش را بگو که از تصویر عکس من
زین صرف وقت بیهوده خود را رها کن
گیرم که هزار سال بماند به یادگار
با من فلک چه کرد که بعکسم چه‌ها کند


اردیبهشت ۱۴۰۳

@MortezaAbbasy_G
2024/10/01 16:31:41
Back to Top
HTML Embed Code: