قلمانداز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار Tardidar@
«قلمانداز» یعنی نوشتهیی که قلم شتابان انداخته روی کاغذ و رفته. گهگاهی که دنبال ایده میگردم میروم سراغ قلماندازهای قدیمیترم. جالب اینجاست که آنها که مبهمترند بیشتر ذهنم را قلقلک میدهند برای نوشتن. امشب در میان قلماندازها این سطرها به چشمم خورد (آنچه بیرون گیومه آمده نظر فعلی من است):
«مدام بپرس از خودت: من برای تغییرِ چه مینویسم؟»
-میل سوزانم به تغییر است که همیشه وامیداردم به نوشتن.
«دلم میخواهد یک کتاب درسی مرجع داشته باشم دربارهی تولید محتوا و سال به سال هم بهروزش کنم. اما چرا این کار را عقب میاندازم؟»
-مرور قلماندازها میتواند یادآور برخی اهداف و آرزوها هم باشد. حیرت میکنم از اینکه میبینم همین امروز نگارش چنین کتابی را به پایان رساندهام. امیدوارم میکند به اینکه هرچه امروز محال مینماید ممکن است فردا جزو دستاوردهایم باشد.
«وبلاگنویسی یعنی قطره قطره جمع شدن ایدهها روی هم و در نهایت داشتن دریایی از ایدهها.»
-کاش بسیار بیشتر از قبل برای ترغیب دوستانم به وبلاگنویسی وقت بگذارم.
گاهی مرور یک دفترچه یادداشت میتواند سوژهی مناسبی برای یک داستان یا مقاله باشد، برای مثال داستان کوتاه «مرگ یک روشنفکر» از محمد عبدی شرحی از واپسین لحظات عمر کسیست که دفترچهیی از جملات قصار را «نظرانداز» ورق میزند و برخی از جملهها را با خواننده در میان میگذارد و نظر خودش را هم میگوید.
قلماندازهایتان را دور نیندازید.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار Tardidar@
«قلمانداز» یعنی نوشتهیی که قلم شتابان انداخته روی کاغذ و رفته. گهگاهی که دنبال ایده میگردم میروم سراغ قلماندازهای قدیمیترم. جالب اینجاست که آنها که مبهمترند بیشتر ذهنم را قلقلک میدهند برای نوشتن. امشب در میان قلماندازها این سطرها به چشمم خورد (آنچه بیرون گیومه آمده نظر فعلی من است):
«مدام بپرس از خودت: من برای تغییرِ چه مینویسم؟»
-میل سوزانم به تغییر است که همیشه وامیداردم به نوشتن.
«دلم میخواهد یک کتاب درسی مرجع داشته باشم دربارهی تولید محتوا و سال به سال هم بهروزش کنم. اما چرا این کار را عقب میاندازم؟»
-مرور قلماندازها میتواند یادآور برخی اهداف و آرزوها هم باشد. حیرت میکنم از اینکه میبینم همین امروز نگارش چنین کتابی را به پایان رساندهام. امیدوارم میکند به اینکه هرچه امروز محال مینماید ممکن است فردا جزو دستاوردهایم باشد.
«وبلاگنویسی یعنی قطره قطره جمع شدن ایدهها روی هم و در نهایت داشتن دریایی از ایدهها.»
-کاش بسیار بیشتر از قبل برای ترغیب دوستانم به وبلاگنویسی وقت بگذارم.
گاهی مرور یک دفترچه یادداشت میتواند سوژهی مناسبی برای یک داستان یا مقاله باشد، برای مثال داستان کوتاه «مرگ یک روشنفکر» از محمد عبدی شرحی از واپسین لحظات عمر کسیست که دفترچهیی از جملات قصار را «نظرانداز» ورق میزند و برخی از جملهها را با خواننده در میان میگذارد و نظر خودش را هم میگوید.
قلماندازهایتان را دور نیندازید.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
Telegram
تردیدار | شاهین کلانتری
یادداشتهای شاهین کلانتری
کانال اصلی:
@shahinkalantari
کانال اصلی:
@shahinkalantari
…ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب میآموزیم.»
©️ماریو بارگاس یوسا، کتاب «چرا ادبیات؟»، ترجمهی عبدالله کوثری، نشر لوح فکر، ص. ۱۳
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
رازباخته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
همهش که مال نمیبازند، گاهی هم راز میبازی. یکهو میبینی رازی که سالها با چنگ و دندان پنهان کردهیی فاش شده و جز شرم و اندوه هیچ چیز برایت نمانده.
ای رازباختهها، شما که رازتان بر ملا شده، لااقل قصهاش را بنویسید.
زندگی یک آدم، قبل و بعد از رازباختگی، چه شکلی است؟
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
همهش که مال نمیبازند، گاهی هم راز میبازی. یکهو میبینی رازی که سالها با چنگ و دندان پنهان کردهیی فاش شده و جز شرم و اندوه هیچ چیز برایت نمانده.
ای رازباختهها، شما که رازتان بر ملا شده، لااقل قصهاش را بنویسید.
زندگی یک آدم، قبل و بعد از رازباختگی، چه شکلی است؟
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
وسط یک رؤیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
گاهی به خودت تلنگر میزنی و میگویی 'فلانی، هیچ حواست هست این زندگی که الان داری، یک زمانی رؤیایت بود؟ هیچ حواست هست که داری وسط رؤیایت زندگی میکنی؟' و این سبب میشود لحظهها و گاه روزها بیایی توی لحظهی حال و قدردان داشتههایت باشی.
اولین بار چنین حسی را در ۲۰ سالگی تجربه کردم. پشت میزم در روزنامه نشسته بودم و دیدم بله، وسط رؤیایم نشستهام. پنج سال قبلش وقتی به دیدن کارتونیستی سرشناس رفته بودم دفتر یک روزنامهی دیگر با خودم گفته بودم 'به به، یعنی میشود یک زمانی من هم چنین کار راحت و خلاقانهیی داشته باشم؟'
امروز هم وقتی کلید انداختم و وارد دفتر شدم و احساس آرامش کردم، دوباره به خودم آمدم که در وسط یکی رؤیاهایم هستم، در خلوتی برای خواندن و نوشتن و تدریس و مشاوره.
حالا ممکن است یکی بگوید 'دلت خوشه، این حس فقط مال وقتیست که همه چیز ردیف باشد.' میگویم خب، اصلن کل زندگی را بیخیال، به بعضی اشیای اطرافت یا دانش و مهارتت فکر کن، آیا داشتن همینها زمانی برایت هدفی هیجانانگیز نبود؟ اصلن این را هم بیخیال، برخی دردها و غصههای پایانیافتهات را به یاد بیاور، مثلن وقتی بیمار بودی، آیا در آن روزها حسرت همین روزهایت را نداشتی؟ پس تو هم الان وسط یکی از رؤیاهایت هستی. هستی؟
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
گاهی به خودت تلنگر میزنی و میگویی 'فلانی، هیچ حواست هست این زندگی که الان داری، یک زمانی رؤیایت بود؟ هیچ حواست هست که داری وسط رؤیایت زندگی میکنی؟' و این سبب میشود لحظهها و گاه روزها بیایی توی لحظهی حال و قدردان داشتههایت باشی.
اولین بار چنین حسی را در ۲۰ سالگی تجربه کردم. پشت میزم در روزنامه نشسته بودم و دیدم بله، وسط رؤیایم نشستهام. پنج سال قبلش وقتی به دیدن کارتونیستی سرشناس رفته بودم دفتر یک روزنامهی دیگر با خودم گفته بودم 'به به، یعنی میشود یک زمانی من هم چنین کار راحت و خلاقانهیی داشته باشم؟'
امروز هم وقتی کلید انداختم و وارد دفتر شدم و احساس آرامش کردم، دوباره به خودم آمدم که در وسط یکی رؤیاهایم هستم، در خلوتی برای خواندن و نوشتن و تدریس و مشاوره.
حالا ممکن است یکی بگوید 'دلت خوشه، این حس فقط مال وقتیست که همه چیز ردیف باشد.' میگویم خب، اصلن کل زندگی را بیخیال، به بعضی اشیای اطرافت یا دانش و مهارتت فکر کن، آیا داشتن همینها زمانی برایت هدفی هیجانانگیز نبود؟ اصلن این را هم بیخیال، برخی دردها و غصههای پایانیافتهات را به یاد بیاور، مثلن وقتی بیمار بودی، آیا در آن روزها حسرت همین روزهایت را نداشتی؟ پس تو هم الان وسط یکی از رؤیاهایت هستی. هستی؟
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
این نکته را سنجاق کردهام بالای ذهنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
فهرستی همیشهباز دارم برای ثبت درسهایی که از تجربههای شخصی میگیرم، تا با مرور گاهبهگاه آن، جلوی تکرار برخی اشتباهها را بگیرم. یکی از نکتههای این سیاهه:
«مبادا گفتهی نابخردانهی نزدیکانت را، بیش از سخن خردمندانهی فردی که دور از توست، جدی بگیری.»
برای مثال؛ در مهمانی خانوادگی، پسر عمویت با حلاوت از شغل نان و آبداری میگوید و تو تصمیم میگیری از همین فردا صبح بروی پی مدرکگرفتن در این رشتهی بهظاهر پولساز، دریغ از توجه به نکاتی که همانروز در کتابی آموزشی دربارهی معیارهای اصولی و درست انتخاب شغل خواندهیی؛ یا در رابطهی عاطفیات، به توصیههای همکلاسیات که حرفهایش نتیجهی گندیست که در شکست عشقی اخیرش زده، بیش از سخنرانی روانشناسی معتبر توجه میکنی.
در اینجا با نادیده گرفتن روح کلام، مغلوب جاذبهی مجاورت جسمی میشویم.
شاید رفتار خردمندانه این باشد که به هستهی سخن بهای بیشتری بدهیم، تا پوستهی آن.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
فهرستی همیشهباز دارم برای ثبت درسهایی که از تجربههای شخصی میگیرم، تا با مرور گاهبهگاه آن، جلوی تکرار برخی اشتباهها را بگیرم. یکی از نکتههای این سیاهه:
«مبادا گفتهی نابخردانهی نزدیکانت را، بیش از سخن خردمندانهی فردی که دور از توست، جدی بگیری.»
برای مثال؛ در مهمانی خانوادگی، پسر عمویت با حلاوت از شغل نان و آبداری میگوید و تو تصمیم میگیری از همین فردا صبح بروی پی مدرکگرفتن در این رشتهی بهظاهر پولساز، دریغ از توجه به نکاتی که همانروز در کتابی آموزشی دربارهی معیارهای اصولی و درست انتخاب شغل خواندهیی؛ یا در رابطهی عاطفیات، به توصیههای همکلاسیات که حرفهایش نتیجهی گندیست که در شکست عشقی اخیرش زده، بیش از سخنرانی روانشناسی معتبر توجه میکنی.
در اینجا با نادیده گرفتن روح کلام، مغلوب جاذبهی مجاورت جسمی میشویم.
شاید رفتار خردمندانه این باشد که به هستهی سخن بهای بیشتری بدهیم، تا پوستهی آن.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
©️دیلن توماس
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بعد از ۳ ساعت جان کندن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
ساعت از ۳ نیمهشب گذشته بود. برای ایجاد ترکیب درستی میان تک تک کلمهها و جملههای متن هزار بار همه چیز را جابهجا کرده بودم. حتا دو سه بار هم با صدای بلند از روی آن خوانده بودم تا مو لای درزش نرود، ولی همین که خواستم از روی متن کپی کنم برای انتشار، به دلیل اشتباهی فنی، همه چیز دود شد رفت هوا. یک لحظه خشکم زد. هیچ راهی برای بازیابی متن نبود. گوشی را پرت کردم آنور. حس کردم دیگر نمیتوانم عین آن را بنویسم. انگار دستهایم از عصبانیت میلرزید.
چیزی که نجاتم داد کنترل جریان گفتار درونی و خطاب کردن خودم بود 'اگر الان تسلیم نشوی و از نو بنویسی، نوعی سرسختی را در خودت میپروری که شاید به بخشهای دیگر زندگیات هم تسری بیابد.'
سپس بیدرنگ، ابتدا بخشی از کلمات و عبارات نوشتهی قبلی را فهرست کردم تا اسکلت کار شکل بگیرد و در نهایت نگارش متن جدید ۱۵ دقیقه وقت برد. برخلاف تصورم بهمراتب بهتر از متن قبلی بود؛ یکی از پاراگرافها دقیقتر از متن قبلی شد و مثالی هم وضوح بیشتری یافت.
حاضرید بعد از آنکه ۳ ساعت تمام برای نوشتن متنی جان کندید، کل آن را پاک کنید و بلافاصله عین همان را از اول بنویسید؟
هر از گاهی بیازماییدش. شاید به یکی آموزندهترین تجربههای نویسندگیتان تبدیل شود.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
ساعت از ۳ نیمهشب گذشته بود. برای ایجاد ترکیب درستی میان تک تک کلمهها و جملههای متن هزار بار همه چیز را جابهجا کرده بودم. حتا دو سه بار هم با صدای بلند از روی آن خوانده بودم تا مو لای درزش نرود، ولی همین که خواستم از روی متن کپی کنم برای انتشار، به دلیل اشتباهی فنی، همه چیز دود شد رفت هوا. یک لحظه خشکم زد. هیچ راهی برای بازیابی متن نبود. گوشی را پرت کردم آنور. حس کردم دیگر نمیتوانم عین آن را بنویسم. انگار دستهایم از عصبانیت میلرزید.
چیزی که نجاتم داد کنترل جریان گفتار درونی و خطاب کردن خودم بود 'اگر الان تسلیم نشوی و از نو بنویسی، نوعی سرسختی را در خودت میپروری که شاید به بخشهای دیگر زندگیات هم تسری بیابد.'
سپس بیدرنگ، ابتدا بخشی از کلمات و عبارات نوشتهی قبلی را فهرست کردم تا اسکلت کار شکل بگیرد و در نهایت نگارش متن جدید ۱۵ دقیقه وقت برد. برخلاف تصورم بهمراتب بهتر از متن قبلی بود؛ یکی از پاراگرافها دقیقتر از متن قبلی شد و مثالی هم وضوح بیشتری یافت.
حاضرید بعد از آنکه ۳ ساعت تمام برای نوشتن متنی جان کندید، کل آن را پاک کنید و بلافاصله عین همان را از اول بنویسید؟
هر از گاهی بیازماییدش. شاید به یکی آموزندهترین تجربههای نویسندگیتان تبدیل شود.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
جملهام من
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
کوتاهم.
گاه میخواهم کوتاهترینِ جملهها باشم. دو کلمه یا نهایت سه کلمه. حتا گاهی یک کلمه. یک فعل. حتمن یک فعل. کدام فعل؟ (چرا بهجای «فعل» نمیگویم «کارواژه»؟ اگر اسم نمایشنامه «فعلِ» محمد رضاییراد «کارواژه» بود همینقدر دوستش داشتم؟ نه.
کارواژه هم خوب است. اما فعل فعلتر است. فعلفعل دلمهیی. دلمهیی پر از واژه. دلمهکلمه.)
اگر قرار بود جمله باشی دوست داشتی چجور جملهیی باشی؟
بلند و نفسگیر مثل این جمله از ترجمهی سروش حبیبی از «آبلوموف»: «اندیشه همچون پرندهای آزاد در چهرهاش پرواز میکرد، در چشمانش پرپر میزد و بر لبهای نیم بازماندهاش مینشست و میان چینهای پیشانیاش پنهان میشد و سپس پاک از میان میرفت و آن وقت چهرهاش از پرتو یکدست بیخیالی روشن میشد و بیخیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چینهای لباسش سرایت میکرد.»، یا نه، مثل سطر اول «پایان یک عمرِ» داریوش کارگر: «فریب خوردهام؛ خوردهایم.».
دوست داشتی جملهیی با کلمات دشوار و ناآشنا باشی یا واژههای آسان و آشنا؟ جملهیی با یا بی قید و صفت؟ جملهیی ساده یا مرکب؟
از جملهبودگی بگو.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
کوتاهم.
گاه میخواهم کوتاهترینِ جملهها باشم. دو کلمه یا نهایت سه کلمه. حتا گاهی یک کلمه. یک فعل. حتمن یک فعل. کدام فعل؟ (چرا بهجای «فعل» نمیگویم «کارواژه»؟ اگر اسم نمایشنامه «فعلِ» محمد رضاییراد «کارواژه» بود همینقدر دوستش داشتم؟ نه.
کارواژه هم خوب است. اما فعل فعلتر است. فعلفعل دلمهیی. دلمهیی پر از واژه. دلمهکلمه.)
اگر قرار بود جمله باشی دوست داشتی چجور جملهیی باشی؟
بلند و نفسگیر مثل این جمله از ترجمهی سروش حبیبی از «آبلوموف»: «اندیشه همچون پرندهای آزاد در چهرهاش پرواز میکرد، در چشمانش پرپر میزد و بر لبهای نیم بازماندهاش مینشست و میان چینهای پیشانیاش پنهان میشد و سپس پاک از میان میرفت و آن وقت چهرهاش از پرتو یکدست بیخیالی روشن میشد و بیخیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چینهای لباسش سرایت میکرد.»، یا نه، مثل سطر اول «پایان یک عمرِ» داریوش کارگر: «فریب خوردهام؛ خوردهایم.».
دوست داشتی جملهیی با کلمات دشوار و ناآشنا باشی یا واژههای آسان و آشنا؟ جملهیی با یا بی قید و صفت؟ جملهیی ساده یا مرکب؟
از جملهبودگی بگو.
#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
جای خواندن هر کتاب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
بابک روشنینژاد در پارهیی از کتاب «از نابهنگاهی فرهنگ»، پس از توصیف فضای اتاقش مینویسد «کاش مادام بوواریِ فلوبر را اینجا میخواندم. با اینکه فضای آن به ظاهر بیربط با جایی است که در آن هستم. عیبی ندارد. کتابهای دیگری هستند که خواندنِ آنها میتواند همراه با تجربهی بود در این مکان باشد.»
به برخی از کتابهای محبوبم اندیشیدم و اینکه دوست داشتم آنها را کجا میخواندم:
کاش «شب یک شب دو» بهمن فرسی را در یکی از کافههای خیابان کریمخان میخواندم.
کاش شعرهای مسعود احمدی را در ساحل عباسآباد میخواندم.
کاش «ناکجاآباد» جعفر مدرس صادقی را در صحراهای صائینقلعه میخواندم.
کاش «شب هول» هرمز شهدادی را در اصفهان میخواندم.
کاش «برکههای باد» رضا جولایی را در قطاری به سمت شیراز میخواندم.
کاش شعرهای رودکی را پنجکند تاجیکستان میخواندم.
کاش «اتاقی در هتل پلازا» نیل سایمون را در کرمان میخواندم.
کاش «قهرمان فروتن» یوسا را در لیما میخواندم.
البته از هر یک از این جاها گوشهیی خاص را در ذهن دارم.
شما هم بگویید.
#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
بابک روشنینژاد در پارهیی از کتاب «از نابهنگاهی فرهنگ»، پس از توصیف فضای اتاقش مینویسد «کاش مادام بوواریِ فلوبر را اینجا میخواندم. با اینکه فضای آن به ظاهر بیربط با جایی است که در آن هستم. عیبی ندارد. کتابهای دیگری هستند که خواندنِ آنها میتواند همراه با تجربهی بود در این مکان باشد.»
به برخی از کتابهای محبوبم اندیشیدم و اینکه دوست داشتم آنها را کجا میخواندم:
کاش «شب یک شب دو» بهمن فرسی را در یکی از کافههای خیابان کریمخان میخواندم.
کاش شعرهای مسعود احمدی را در ساحل عباسآباد میخواندم.
کاش «ناکجاآباد» جعفر مدرس صادقی را در صحراهای صائینقلعه میخواندم.
کاش «شب هول» هرمز شهدادی را در اصفهان میخواندم.
کاش «برکههای باد» رضا جولایی را در قطاری به سمت شیراز میخواندم.
کاش شعرهای رودکی را پنجکند تاجیکستان میخواندم.
کاش «اتاقی در هتل پلازا» نیل سایمون را در کرمان میخواندم.
کاش «قهرمان فروتن» یوسا را در لیما میخواندم.
البته از هر یک از این جاها گوشهیی خاص را در ذهن دارم.
شما هم بگویید.
#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
©️اد سایمون، ترجمهی محمد قریبی، ش ۲۸، ص ۱۵۹
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
©️اسماعیل خوئی، کتاب «آزادی، حق و عدالت»، ۱۳۵۷
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
درس نویسندگی | نوشتهی نصرالله پورجوادی
نویسندگی هنر است و مثل هر هنر دیگر باید آن را آموخت. مجسمهسازان خوب، و نقاشان خوب و پیانیستها و نوازندگان تار و سه تار حتماً آموزش دیدهاند. حتی شاعران هم باید آموزش دیده باشند. داشتن استعداد برای هنرمند شدن لازم است، ولی کافی نیست. استعداد قوه است و قوه را باید به فعل رسانید. به فعل رساندن قوه هم از طریق آموزش صورت میگیرد. به همین دلیل است که در دانشگاههای معتبر دنیا و حتی دبیرستانها درس نویسندگی میدهند ولی متأسفانه در دانشگاهها و دبیرستانهای ما هنوز درس نویسندگی داده نمیشود و اگر هم داده شود آن را جدی نمیگیرند. زمانی که من مشغول تهیهٔ کتابهای درسی برای رشتههای مختلف دانشگاهی بودم میدیدم که ما کتاب خوب برای آموزش نویسندگی نداریم. استاد هم اگر داریم کم داریم. دانشجویان ما در رشتههای مختلف فارغ التحصیل میشدند ولی درست یاد نمیگرفتند که بنویسند. نمیتوانستند فکر خودشان را در همان زمینۀ تحصیلات و کارشان خوب بیان کنند.
در دانشگاههای آمریکا نویسندگی را خیلی جدیتر میگرفتند و میگیرند. همۀ دانشجویان در هر رشتهای که باشند موظفاند درس نویسندگی بگیرند. من خودم در دورۀ لیسانس دو سه درس، هر کدام سه واحد، درس نویسندگی گرفتم. علاوه بر آن برای بسیاری از درسها هم مکلف بودیم که مقاله (یا "پیپر") بنویسیم. به نظرم برخی از درسهای فلسفه و همچنین منطق به نویسندگی کمک میکند. البته بستگی به استاد هم دارد. من یادم میآید که استادی داشتم که مدتی زیر دستش کار کردم و چیزهایی از او یاد گرفتم که بعضی از آنها را در اینجا بازگو میکنم.
اسمش خانم دکتر جانستون بود. اگر تاکنون فوت نکرده باشد گمان کنم از صد سال بیشتر داشته باشد. یک سال به عنوان استاد میهمان آمده بود به دانشگاه ما و من سال آخر دورۀ لیسانس بودم و دستیار او شده بودم. مرا دوست داشت. (فکر بد مکنید!) فیلسوف مورد علاقهاش افلاطون بود. تکالیف دانشجویان را اول من میخواندم و نمره میدادم و بعد او آنها را میدید و ایرادهای من را میگفت. من خیلی چیز در همین کار از او یاد گرفتم. در همان یک سال دو درس با او گرفتم که یکی از آنها فلسفۀ افلاطون بود. خیلی از دانشجویان کار میکشید. اکثر آثار افلاطون را باید میخواندیم. دو سه مقاله (پیپر) هم باید برایش مینوشتیم. از آن استادانی بود که تکلیفها را به دقت میخواند. حاشیۀ مقالههای مرا سیاه میکرد. بعد هم مرا صدا میزد در دفترش و از اول تا آخر آن حاشیهها را برایم توضیح میداد. از کلاس برایم مفیدتر بود. در اینجا من دو نکته را که خاطرۀ آنها به صورتی برجسته در ذهنم مانده است نقل میکنم.
گفتم حاشیۀ مقالهها را سیاه میکرد. در حاشیه جا به جا علامت سؤال میگذاشت. بعد وقتی مرا صدایم میکرد دست میگذاشت روی جملاتی که کنار آنها علامت سؤال گذاشته بود. میپرسید: منظورت اینجا چیست؟ برایش توضیح میدادم. قبول میکرد. میگفت: چرا همین را ننوشتی؟ میگفتم: آخر برای شما که نباید بنویسم. شما خودتان این چیزها را میدانید. میگفت: نه. تو که برای من نامه نمینویسی. تو داری مقالهای مینویسی که صدها نفر احتمالاً آن را خواهند خواند و تو نمیدانی که آنها چه میدانند و چه نمیدانند. تو باید مطلب خودت را درست بپرورانی. اگر داری استدلال میکنی همۀ مقدمههای لازم را باید بیاوری. میگفت: تو باید تصور کنی که خوانندۀ تو بلا نسبت خر است. باید طوری بنویسی که بفهمد.
نکتۀ دیگری که از او آموختم و به یادم مانده این است که میگفت: حرف زیادی نباید بزنی. همان طور که در گفتن کم نباید بگذاری حرف زائد هم نباید بزنی. میگفت: بعد از این که مطلب را نوشتی آن را مرور کن و ببین اگر کلمه یا عبارتی را میتوانی حذف کنی بدون این که لطمهای به مطلب تو و استدلالی که داری میکنی وارد بیاید حذفش کن. ذهن خوانندهات را با مطالب زائد خسته مکن. فضل فروشی مکن. دانستههای خودت را به رخ خواننده مکش. سعی مکن به خواننده نشان دهی که فلان نکته را هم میدانی، درحالیکه آن نکته ربطی به موضوع مقالۀ تو ندارد. میگفت اگر حرف نامربوط بزنی همان حرف چه بسا باعث شود که خواننده یا موضوع اصلی تو را دیرتر بفهمد یا اصلا نفهمد.
این دو نکته شاید به نظر ساده بیاید و بسیاری از خوانندگان هم چه بسا آنها را شنیده باشند ولی وقتی در عمل شما میخواهید آنها را رعایت کنید میبینید که کار آسانی نیست، بهخصوص اینکه معلمی مثل نفس لائمه بالا سر شما باشد که وقتی تخلف میکنید مچ شما را بگیرد و به شما تذکر دهد. به همین دلیل دانستن قاعده و دستورالعمل برای خوب نوشتن کافی نیست. باید در عمل آموزش دید. باید معلم دلسوزی باشد که نوشتۀ ما را در دوران دانشجویی بخواند و اشتباهات و غلطها را تذکر دهد. در هر هنری کار هنرمند یا کسی که میخواهد هنرمند شود باید نقد شود.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«نوشتن نوعی نقبزدن به جایی دیگر است. خواندن هم همینطور. حالا که شما این متن را میخوانید ممکن است شب باشد و من در خواب باشم. یا مرده باشم. من با نوشتن این موضوع به آینده نقب میزنم و آینده را از راهی دیگر پیش میآورم. و امر قطعی، یعنی فرارسیدن آینده را به خودم گوشزد میکنم. وضعی را یادآور میشوم که بر قطعیت چیزی تأکید میکند؛ آیندهای که من در آن نیستم. اما آنچه در اینجا برای من مهم است نه امر قطعی بلکه یافتن راه به اقلیمی دیگر است. مثل این است بگویم هیچ میدانید همین حالا که دارید نوشتهام را میخوانید سنگی وجود دارد در کوهی و یا کارگاهی که روزی قرار است اسم شما را روی آن حک کنند. این سنگ همین حالا، در جایی وجود دارد و روزی به یک سنگ قبر مبدل خواهد شد. و شما فاصلهای کاملاً معین با آن دارید. یک عدد قطعی به کیلومتر و متر و سانتیمتر و…، و اگر جایتان را تغییر دهید عدد هم تغییر میکند. حالا بگذارید به جای دیگری نقب بزنیم. من میتوانم چیزی را اراده کنم و آن را بنویسم تا شما -شاید- آن را بخوانید. اگر تا اینجای متن را خوانده باشید ارادهی من تا شما تداوم یافته است. این البته یک بازی است. و من نام آن را نقب زدن میگذارم و فکر میکنم فوایدی دارد. نوشتن نوعی نقب زدن است و خواندن هم.»
©️بابک روشنینژاد، کتاب «خوابیدن در خیابان»، نشر نظر، ۱۳۸۹
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
©️بابک روشنینژاد، کتاب «خوابیدن در خیابان»، نشر نظر، ۱۳۸۹
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
«فقط باید نوشت و اصلاً هم کاری به خوب و بدش نداشت. گذشتِ زمان به آدم کمک میکند که بعدها برگردد و با دیدن نوشتههای خود خیلی چیزها یاد بگیرد.»
©️فرخنده آقائی، کتاب «یک عکس یادگاری با فرخنده آقائی»، ص ۲۲، ۱۳۸۱
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
©️فرخنده آقائی، کتاب «یک عکس یادگاری با فرخنده آقائی»، ص ۲۲، ۱۳۸۱
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
©️نیل گیمن، ترجمهی حسن کامشاد، مجلهی بخارا
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
طاقت نوشتن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
پشت میزم نشستهام و به هر طرف سر میچرخانم یک دسته کتابِ خوب میبینم. انگار لشکری از کتابها را گردآوردهام تا تنها به مصاف نوشتن نروم؛ اما نبرد نوشتن همیشه نبردی تنهاییست. کتابها شاید دلگرمت کنند، شاید مادهی خام کارت را فراهم کنند، ولی هیچگاه جای تو فکر و عمل نمیکنند.
در پیکار نوشتن اما، طرف مقابلت یک نفر نیست. لشکر سرسختیست مرکب از تمام موانع خلاقیت. با هر نوشته دوباره میفهمی که چقدر در انتقال مقصودت ناتوانی، که چه شکافهای بزرگی در دانشت وجود دارد، که چه دشوار است گفتن یک مثقال حرف تازه... اما چه باک، تو مینویسی تا نوشتن ناتوانیات را به رخت بکشد. بزرگترین دستاورد تو از نوشتن همین کشف مداوم نادانی است.
با احساس مکرر نادانی و ناتوانی است که میتوانی شوق و انگیزهی بیشتری برای آموختن بیابی.
حالا شاید متوجه شده باشی که چرا بیشترینهی مشتاقان نوشتن اینهمه از نوشتن فراریاند. هر کسی حوصلهی مواجهی روزانه با کمبودهایش را ندارد، آن هم کمبود فکری. نوشتن بیش از استعداد طاقت میخواهد، طاقت پذیرش نادانی.
#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار @Tardidar
پشت میزم نشستهام و به هر طرف سر میچرخانم یک دسته کتابِ خوب میبینم. انگار لشکری از کتابها را گردآوردهام تا تنها به مصاف نوشتن نروم؛ اما نبرد نوشتن همیشه نبردی تنهاییست. کتابها شاید دلگرمت کنند، شاید مادهی خام کارت را فراهم کنند، ولی هیچگاه جای تو فکر و عمل نمیکنند.
در پیکار نوشتن اما، طرف مقابلت یک نفر نیست. لشکر سرسختیست مرکب از تمام موانع خلاقیت. با هر نوشته دوباره میفهمی که چقدر در انتقال مقصودت ناتوانی، که چه شکافهای بزرگی در دانشت وجود دارد، که چه دشوار است گفتن یک مثقال حرف تازه... اما چه باک، تو مینویسی تا نوشتن ناتوانیات را به رخت بکشد. بزرگترین دستاورد تو از نوشتن همین کشف مداوم نادانی است.
با احساس مکرر نادانی و ناتوانی است که میتوانی شوق و انگیزهی بیشتری برای آموختن بیابی.
حالا شاید متوجه شده باشی که چرا بیشترینهی مشتاقان نوشتن اینهمه از نوشتن فراریاند. هر کسی حوصلهی مواجهی روزانه با کمبودهایش را ندارد، آن هم کمبود فکری. نوشتن بیش از استعداد طاقت میخواهد، طاقت پذیرش نادانی.
#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
©️منصور ملکی، کتاب «کتاب منصور ملکی»، نشر خط و طرح، ص ۷۴
#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from معیننامک | معین پایدار