بهعلت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
#سهراب_سپهری در ویژهبرنامهی #بامداد
با اجرای #مهدی_موسوی
با ۱۵ موزیکویدئو از زیباترین اشعار سهراب
و حرفهایی پیرامون اشعار او
اگر پخش زندهی برنامه را ندیدهاید
تکرار آن را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/C1E2fWizi_4?si=I6y-ORI6yBRE9ZnC
با اجرای #مهدی_موسوی
با ۱۵ موزیکویدئو از زیباترین اشعار سهراب
و حرفهایی پیرامون اشعار او
اگر پخش زندهی برنامه را ندیدهاید
تکرار آن را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/C1E2fWizi_4?si=I6y-ORI6yBRE9ZnC
YouTube
سهراب سپهری در برنامه بامداد با اجرای مهدی موسوی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سمعکی روی گوشِ آجرها...
شیدا عشق را کمال دیوانگی میداند. اینکه کسی را آنقدر دوست داشته باشی که اگر احساس کنی سردش شده، بدون یک لحظه مکث، بنزین را بریزی روی خودت و آتش بزنی! شیدا به وجود چنین عشقی باور دارد حتی اگر در جهان، نمونهای برای آن وجود نداشته باشد. او برای ایمان به وجود چیزی، به عینیت نیاز ندارد.
هزار و چند شب 📚
#مهدی_موسوی
هزار و چند شب 📚
#مهدی_موسوی
آن چشمها که آخر بدمستی من است
آن چشمها که هی همهی هستی من است
در تاکسی نشسته به من فکر میکنند
همراه دختری که بغلدستی من است!
آن چشمهای خیرهشده توی دفترم
که گریه میکنند به شبهات در سرم
هر بار مینویسمشان، مینویسم و...
هر بار در مقابلشان کم میآورم
این غم میان سرخوشیِ گیجِ آبجو
از من شروع میشود و چشمهای تو
از من شروع میشود و آن دو چشمِ تر
که عاشق منند و من از هرچه بیشتر!
از بوسهی ندادهی تو، توی خانهام
از چشمهات، از قفس عاشقانهام
از تو که نیستی و من انگار مردهام
از من که سالهاست به بنبست خوردهام
از من: در ابتدای خودش انتها شده
از من که پاک عاشق آن چشمها شده
از من که در میان عطش گریه میکند
شبها کنار بیکسیاش گریه میکند
شبهای دوست دارمت و روزهای بد
شبهای من که مال تو هستند تا ابد
شبهای چشمهای تو و بیقراریام
شبهای دوست دارمت و دوست داریام!
از التماس گریه که هی عاشقم بشو
از من شروع میشود و چشمهای تو
از چشمهای شبزدهی در مقابلم
که جیغ میزنند تو را در تهِ دلم
آن چشمهای مسئلهدارِ همیشهخواب
مثل سؤالهای من از عشق، بیجواب
از آن دو چشم مستِ به آتش کشیدهام
از من که خواب بودهام و خواب دیدهام
«خواب دو تا ستارهی قرمز» که نیستیم
بیدار میشدیم و فقط میگریستیم
بیدار/ میشدیم دو تا استکان پُر از...
بیدار/ میشدیم دو تا چشمِ دلخور از...
از چی؟ کجا؟ چگونه؟ چرا؟ از کدام؟ کِی؟
بیدار میشدیم دقیقاً چهارِ «دی»
بیدار میشدیم در « آذر» که سوختم
بیدار میشدیم و مرا میفروختم
به چی؟! به آن دو چشم که باران گرفته بود
که حسّوحال چندم «آبان» گرفته بود
چندم؟! سؤال مسخرهای که تو نیستی
چندم؟! که در تمامی آبان گریستی
چندم؟! که فکر میشدم از من به هیچچیز
بس کن! نپرس!! خستهام و خستهتر عزیز...
خسته شبیه درصدی از احتمالها
بس کن! نپرس!! خستهام از این سؤالها
مثل تویی که چندم آبان ادامه داشت
که میگریست در من و باران ادامه داشت
مثل تویی که اینهمه در تاکسی، منی!
هی با خودت کنار خودت حرف میزنی
هی با خودت که از خود من ناامیدتر
بدجور عاشقی و من از تو شدیدتر!
مثل دو چشم خسته که در من نشسته است
مثل دو چشم خسته که بدجور خسته است
یک جفت چشمِ خیسِ بغلدستی شما
یک تاکسی به مقصدِ یکمشت هیچجا
دستان دور ما و تماسی بدون حس
یک عمر استرس، همهی عمر استرس
دستان دور ما و دو تا چشم آشنا
یک جفت چشم، مثل دقیقاً خود شما!
یک جفت چشم، حاصل یکعمر خستگی
من اینطرف، نتیجهی یک دلنبستگی!
من اینطرف، صدای غمانگیز باد که...
تو آنطرف، همان زن بیاعتماد که...
که با تنش به پوچی من حرف میزند
که حرف میزند، از زن حرف میزند!
که مثل اشتباه من از عشق، تازه است
مانند خوابهای خودت بیاجازه است
که فکر میکند به من و عمق دردها
زل میزند به آلت جنسی مردها!
زل میزند به اینهمه تکرارِ پشتِهم
زل میزند به غم، همهی زندگیش، غم!
حس میکند که آخر این راه بسته است
که خسته است، مثل خود مرگ خسته است
که خسته است مثل زنی توی بسترت
که خسته است خستهتر از دردِ در سرت...
مثل دو چشم که ته بدمستی تو است
مثل دو چشم که همهی هستی تو است
مثل تویی که در ته درّه هنوز هم...
همراه دختری که بغلدستی تو است
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آن چشمها که هی همهی هستی من است
در تاکسی نشسته به من فکر میکنند
همراه دختری که بغلدستی من است!
آن چشمهای خیرهشده توی دفترم
که گریه میکنند به شبهات در سرم
هر بار مینویسمشان، مینویسم و...
هر بار در مقابلشان کم میآورم
این غم میان سرخوشیِ گیجِ آبجو
از من شروع میشود و چشمهای تو
از من شروع میشود و آن دو چشمِ تر
که عاشق منند و من از هرچه بیشتر!
از بوسهی ندادهی تو، توی خانهام
از چشمهات، از قفس عاشقانهام
از تو که نیستی و من انگار مردهام
از من که سالهاست به بنبست خوردهام
از من: در ابتدای خودش انتها شده
از من که پاک عاشق آن چشمها شده
از من که در میان عطش گریه میکند
شبها کنار بیکسیاش گریه میکند
شبهای دوست دارمت و روزهای بد
شبهای من که مال تو هستند تا ابد
شبهای چشمهای تو و بیقراریام
شبهای دوست دارمت و دوست داریام!
از التماس گریه که هی عاشقم بشو
از من شروع میشود و چشمهای تو
از چشمهای شبزدهی در مقابلم
که جیغ میزنند تو را در تهِ دلم
آن چشمهای مسئلهدارِ همیشهخواب
مثل سؤالهای من از عشق، بیجواب
از آن دو چشم مستِ به آتش کشیدهام
از من که خواب بودهام و خواب دیدهام
«خواب دو تا ستارهی قرمز» که نیستیم
بیدار میشدیم و فقط میگریستیم
بیدار/ میشدیم دو تا استکان پُر از...
بیدار/ میشدیم دو تا چشمِ دلخور از...
از چی؟ کجا؟ چگونه؟ چرا؟ از کدام؟ کِی؟
بیدار میشدیم دقیقاً چهارِ «دی»
بیدار میشدیم در « آذر» که سوختم
بیدار میشدیم و مرا میفروختم
به چی؟! به آن دو چشم که باران گرفته بود
که حسّوحال چندم «آبان» گرفته بود
چندم؟! سؤال مسخرهای که تو نیستی
چندم؟! که در تمامی آبان گریستی
چندم؟! که فکر میشدم از من به هیچچیز
بس کن! نپرس!! خستهام و خستهتر عزیز...
خسته شبیه درصدی از احتمالها
بس کن! نپرس!! خستهام از این سؤالها
مثل تویی که چندم آبان ادامه داشت
که میگریست در من و باران ادامه داشت
مثل تویی که اینهمه در تاکسی، منی!
هی با خودت کنار خودت حرف میزنی
هی با خودت که از خود من ناامیدتر
بدجور عاشقی و من از تو شدیدتر!
مثل دو چشم خسته که در من نشسته است
مثل دو چشم خسته که بدجور خسته است
یک جفت چشمِ خیسِ بغلدستی شما
یک تاکسی به مقصدِ یکمشت هیچجا
دستان دور ما و تماسی بدون حس
یک عمر استرس، همهی عمر استرس
دستان دور ما و دو تا چشم آشنا
یک جفت چشم، مثل دقیقاً خود شما!
یک جفت چشم، حاصل یکعمر خستگی
من اینطرف، نتیجهی یک دلنبستگی!
من اینطرف، صدای غمانگیز باد که...
تو آنطرف، همان زن بیاعتماد که...
که با تنش به پوچی من حرف میزند
که حرف میزند، از زن حرف میزند!
که مثل اشتباه من از عشق، تازه است
مانند خوابهای خودت بیاجازه است
که فکر میکند به من و عمق دردها
زل میزند به آلت جنسی مردها!
زل میزند به اینهمه تکرارِ پشتِهم
زل میزند به غم، همهی زندگیش، غم!
حس میکند که آخر این راه بسته است
که خسته است، مثل خود مرگ خسته است
که خسته است مثل زنی توی بسترت
که خسته است خستهتر از دردِ در سرت...
مثل دو چشم که ته بدمستی تو است
مثل دو چشم که همهی هستی تو است
مثل تویی که در ته درّه هنوز هم...
همراه دختری که بغلدستی تو است
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from روشنک آرامش (Roshanak)
Forwarded from مِیخانهِ شعر
🍂
خستهتر از هرچه بگویند درست و غلط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از لمسِ جنون در دلِ وابستگی
خستهتر از خستهتر از خستهتر از خستگی
#سید_مهدی_موسوی
@meykhaneshear
خستهتر از هرچه بگویند درست و غلط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از لمسِ جنون در دلِ وابستگی
خستهتر از خستهتر از خستهتر از خستگی
#سید_مهدی_موسوی
@meykhaneshear
Forwarded from سید مهدی موسوی
سرم را توی دستهایم میگیرم و دراز میکشم. همه چیز به جز چشمهایش احمقانه است.
آدمها میروند و میآیند که شکمشان را پر کنند و زیر شکمشان را خالی. این آدمهایی که ریختهاند توی خیابان دنبال چهاند؟ فکر میکنند راهی وجود دارد که اوضاع دنیا را بهتر کند؟ مثلاً نفر بعدی آمد و همهچیز خوب شد و مثلاً کنسرتم هم مجوز گرفت! وقتی همانهایی که توی خیابانند میآیند کنسرت من که باباکرم بزنم و قر بدهند! وقتی همان معترضهایی که توی خیابانند در کنسرتها و کافهها داد میکشند: «یه چیز شاد بخون!!...» وقتی همانها زورشان میگیرد آلبومم را اریجینال بخرند... پس ما توی خیابان چه گهی میخوریم؟ ما چند تا روشنفکر ایدهآلگرا با این مردمی که شب جمعهشان برایشان از اندیشه و هنر ضروریتر است چه غلطی بکنیم؟ حسین فکر میکند درست میشود... چند سال؟ صد سال؟ دویست سال؟ وقتی من نباشم میخواهم همهشان بمیرند.
فقط خودمان چند نفر بمانیم. من گیتار بزنم و کتی زیر لب ترانهام را بخواند و من قاطی کنم و نتها را پس و پیش بزنم و حسین بخندد که: «داداشم من اگه گذاشتم زینب بیاد کنسرت تو. رسماً گند میزنی!» بعد کتی بخندد و بعد من بخندم و بعد بزنم زیر گریه و حسین بیاید بغلم کند که: «چت شده پسر؟ چیز بدی گفتم؟» و کتی بزند از اتاق بیرون...
(گفتگو در تهران/ سید مهدی موسوی)
@seyedmehdimoosavi2
آدمها میروند و میآیند که شکمشان را پر کنند و زیر شکمشان را خالی. این آدمهایی که ریختهاند توی خیابان دنبال چهاند؟ فکر میکنند راهی وجود دارد که اوضاع دنیا را بهتر کند؟ مثلاً نفر بعدی آمد و همهچیز خوب شد و مثلاً کنسرتم هم مجوز گرفت! وقتی همانهایی که توی خیابانند میآیند کنسرت من که باباکرم بزنم و قر بدهند! وقتی همان معترضهایی که توی خیابانند در کنسرتها و کافهها داد میکشند: «یه چیز شاد بخون!!...» وقتی همانها زورشان میگیرد آلبومم را اریجینال بخرند... پس ما توی خیابان چه گهی میخوریم؟ ما چند تا روشنفکر ایدهآلگرا با این مردمی که شب جمعهشان برایشان از اندیشه و هنر ضروریتر است چه غلطی بکنیم؟ حسین فکر میکند درست میشود... چند سال؟ صد سال؟ دویست سال؟ وقتی من نباشم میخواهم همهشان بمیرند.
فقط خودمان چند نفر بمانیم. من گیتار بزنم و کتی زیر لب ترانهام را بخواند و من قاطی کنم و نتها را پس و پیش بزنم و حسین بخندد که: «داداشم من اگه گذاشتم زینب بیاد کنسرت تو. رسماً گند میزنی!» بعد کتی بخندد و بعد من بخندم و بعد بزنم زیر گریه و حسین بیاید بغلم کند که: «چت شده پسر؟ چیز بدی گفتم؟» و کتی بزند از اتاق بیرون...
(گفتگو در تهران/ سید مهدی موسوی)
@seyedmehdimoosavi2
یا ارّه باش بر تنِ سختم
یا تیغ نصفه، داخل تختم
یا سم بریز پای درختم
وقتی تبر وجود ندارد
وقتی در انتهای زمینی
وقتی که جز دروغ نبینی
وقتی که در قفس بنشینی
انگار پر وجود ندارد
گفتند پشت هر درِ بسته
آزادی است و قفلِ شکسته
گفتند پشت هر درِ بسته...
دیدیم در وجود ندارد!!
گفتیم: شُکر! چشمِ تری نیست
گفتیم: شُکر! که خبری نیست
از این شکنجه بیشتری نیست
چون «بیشتر» وجود ندارد!
حرف از نگاه شعلهورش زد
از آرزوی بالوپرش زد
یک روز یک نفر به سرش زد...
آن یک نفر وجود ندارد
یک تیتر: صبحِ تازه دمیده!
یک تیتر: مرده است سپیده!
در روزنامهای که رسیده
متنِ خبر وجود ندارد
یا گریههای وقتِ فراریم
یا صبر و انتظار بهاریم
از هر نظر وجود نداریم
از هر نظر وجود ندارد
چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و آواز
یعنی به من امید بده باز
حتّی اگر وجود ندارد...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یا تیغ نصفه، داخل تختم
یا سم بریز پای درختم
وقتی تبر وجود ندارد
وقتی در انتهای زمینی
وقتی که جز دروغ نبینی
وقتی که در قفس بنشینی
انگار پر وجود ندارد
گفتند پشت هر درِ بسته
آزادی است و قفلِ شکسته
گفتند پشت هر درِ بسته...
دیدیم در وجود ندارد!!
گفتیم: شُکر! چشمِ تری نیست
گفتیم: شُکر! که خبری نیست
از این شکنجه بیشتری نیست
چون «بیشتر» وجود ندارد!
حرف از نگاه شعلهورش زد
از آرزوی بالوپرش زد
یک روز یک نفر به سرش زد...
آن یک نفر وجود ندارد
یک تیتر: صبحِ تازه دمیده!
یک تیتر: مرده است سپیده!
در روزنامهای که رسیده
متنِ خبر وجود ندارد
یا گریههای وقتِ فراریم
یا صبر و انتظار بهاریم
از هر نظر وجود نداریم
از هر نظر وجود ندارد
چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و آواز
یعنی به من امید بده باز
حتّی اگر وجود ندارد...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بهزودی پیج اینستاگرامی رمان دومم (هزار و چند شب) دوباره فعال خواهد شد و هر روز ادمین آن را بهروز خواهد کرد.
اگر علاقه دارید که به رمان بعدیام (زنده بمان) و خبرهای آن، پیش از انتشار رسمی دسترسی داشته باشید! از همین الان این پیج را در اینستاگرام دنبال کنید:
https://www.instagram.com/hezarochand.shab
اگر علاقه دارید که به رمان بعدیام (زنده بمان) و خبرهای آن، پیش از انتشار رسمی دسترسی داشته باشید! از همین الان این پیج را در اینستاگرام دنبال کنید:
https://www.instagram.com/hezarochand.shab
کتابای من در مدح چیزی نیستن. از جنس زندگیان. اتّفاقاً قهرماناش آدمای بازندهن! آدمایی که یه روز به یه چیزایی اعتقاد داشتن، اما الان شک کردن. امّا نه میتونن آرماناشون رو کنار بذارن، نه دیگه میتونن به اون آرمانا ایمان داشته باشن.
#گفتگو_در_تهران
#مهدی_موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#گفتگو_در_تهران
#مهدی_موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بهعلت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
اگر برنامهی بامداد این هفته را از دست دادهاید
تکرارش را در اینجا ببینید
تنها برنامهی زندهی ادبی از تلویزیونهای فارسی
#عمران_صلاحی در برنامه بامداد با اجرای #مهدی_موسوی :
https://youtu.be/ZJ6gbUVxP40?si=fBiOZ220O0ckD8gq
تکرارش را در اینجا ببینید
تنها برنامهی زندهی ادبی از تلویزیونهای فارسی
#عمران_صلاحی در برنامه بامداد با اجرای #مهدی_موسوی :
https://youtu.be/ZJ6gbUVxP40?si=fBiOZ220O0ckD8gq
YouTube
عمران صلاحی در برنامه بامداد با اجرای مهدی موسوی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سایه ها
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این که
او سرسپرده میخواست، من دلسپرده بودم
یک عمر میشد آری در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد... وقتی غروب میشد...
کاش آن غروبها را از یاد برده بودم
محمدعلی بهمنی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
وبسایت ادبی سایهها، درگذشت «محمدعلی بهمنی»، غزلسرای معاصر را به ادبیات و دوستدارانش تسلیت میگوید.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این که
او سرسپرده میخواست، من دلسپرده بودم
یک عمر میشد آری در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد... وقتی غروب میشد...
کاش آن غروبها را از یاد برده بودم
محمدعلی بهمنی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
وبسایت ادبی سایهها، درگذشت «محمدعلی بهمنی»، غزلسرای معاصر را به ادبیات و دوستدارانش تسلیت میگوید.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
Forwarded from Farsi VOA
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مهدی موسوی میگوید: زبان شعر محمدعلی بهمنی، ساده اما عمیق بوده است
ویژهبرنامهی درگذشت «محمدعلی بهمنی» در «کانال وان» (برنامهی زندهی «بامداد»)
با اجرای «مهدی موسوی»
از بررسی اشعار و ترانهها تا حواشی سیاسی و اجتماعی
با پخش موزیکهایی از رامش، شجریان، ناصر عبداللهی، شادمهر، حمیرا، حبیب، رضا یزدانی و...
اگر پخش زندهی برنامه را از ماهواره ندیدهاید، تکرارش را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/b7S30ws56ik
با اجرای «مهدی موسوی»
از بررسی اشعار و ترانهها تا حواشی سیاسی و اجتماعی
با پخش موزیکهایی از رامش، شجریان، ناصر عبداللهی، شادمهر، حمیرا، حبیب، رضا یزدانی و...
اگر پخش زندهی برنامه را از ماهواره ندیدهاید، تکرارش را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/b7S30ws56ik