Telegram Web Link
Forwarded from عاطفه اسدی
شیدا می‌گوید که کوآلاها به‌ خاطر خنک بودن تنه‌ی درختان، آن‌ها را بغل می‌کنند. می‌گوید که کوآلاها فقط برگ اکالیپتوس می‌خورند اما به درخت اقاقیا می‌چسبند چون تنه‌ی خنک‌تری دارد و آب کمتری از دست می‌دهند. همین حقیقت‌های علمی که صبح تا شب، بی‌قاعده از دهان شیدا درمی‌آید، مرا می‌ترساند. من اگر برگ اکالیپتوس می‌خوردم، حتما درخت اکالیپتوس را هم بغل می‌کردم. حتماً هزاران سال قبل، کوآلاهایی بوده‌اند که درخت اکالیپتوس را بغل می‌کرده‌اند اما انتخاب طبیعی بی‌رحم است و آن موجودات خیانتکاری باقی مانده‌اند که به اقاقیاها چسبیده‌اند و آب کمتری در روز از دست داده‌اند...

📚هزار و چند شب
مهدی موسوی
می‌گه بزن بریم از شب
دوباره بسته ساکش رو
امید ترسناکش رو
ولی تو این اتاق سرد
به‌جز یه اسب چوبی نیست

می‌گه برقص دیوونه!
بذار بخنده این خونه
می‌گه برقص و می‌دونه
میون این‌همه تابوت
که جای پایکوبی نیست

دو تا درخت غمگینیم
با یه نگاه افسرده
دو شاخه‌ی گره‌خورده
تو جشن ارّه‌برقی‌ها
صدای دارکوبی نیست

می‌گه من و تو خوشبختیم
با سختیا که تو راهه
با زندگی که کوتاهه
تو افقی که ما هستیم
منظره‌ی غروبی نیست

می‌گه با اینکه غمگینیم
با اینکه خونه تاریکه
روزای خوب نزدیکه
ولی چشاش پر از اشکه
دروغگوی خوبی نیست!

ورمی‌دارم از اون خونه
یه دونه اسب چوبی رو
دو چشم غرق خوبی رو
یه ساک غرق امّیدو
یه انتظار خورشیدو
می‌گم بزن بریم از شب...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from روشنک آرامش (Pouria)
پیچیده است عشق، هیولایی
گاهی شبیه خودکشیِ «تختی»ست
گاهی تفاوتی‌ست عذاب‌آور
تصویرهای راحتی از سختی‌ست
گاهی تلاشِ یافتنِ یک مو
روی لباسِ بر سرِ جارختی‌ست!
اما برای ما که جنون داریم
هر چیز هست، معنی خوشبختی‌ست!

#سیدمهدی‌موسوی
اگر تمایل به پخش شعرهایتان در برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد» از «کانال وان» دارید.

شعرهایتان را به‌صورت فایل صوتی یا ویس ضبط کنید
و به واتساپ برنامه بفرستید:
+4740572356

یا پنج‌شنبه‌ها در هنگام پخش برنامه
با این شماره در واتساپ تماس بگیرید و شعر بخوانید.

«بامداد» می‌خواهد صدای شما و ادبیات فارسی باشد ❤️
صدات، پیچش موهات، گرمی دستت
نبوغ له‌شده‌ی غیرقابل‌ادراک
تمام خستگی‌ات، ناامیدی‌ات، رنجت
خلاصه توی کفن شد... و دفن شد در خاک

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
هنوز شوک‌زده‌ام پای گوشی تلفن
خبر بد است...
دروغ است...
دست‌های تو
گرفته است مرا در بغل که گریه نکن

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
صدای بوق شب و اگزوز موتورها بود
تو در کنار من و گریه‌کردنم بودی
جنازه‌ات وسط جشن لاشخورها بود

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
صدات نیست که با غسل خون، خوشی نکنم!
رهام کردی و رفتی، رها شدن سخت است!
به من دلیل بده تا که خودکشی نکنم

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
چه مانده است، به‌جز بغض و زخم‌های عمیق؟!
چگونه بعد تو؟! اصلا چرا؟! چه جور؟! چقدر؟!
نمی‌توانم دیگر... مرا ببخش رفیق!

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
ولی نخواه که این درد را سکوت کنم
«کدام قله؟! کدام اوج؟!»... نیستی و فقط
از این به بعد قرار است که سقوط کنم

چه بود جرم من و تو، به غیر عشق و جنون؟!
که خوب ماندی و ماندم در این زمانه‌ی بد
من و تو ریل قطاریم، ماه و خورشیدیم
نمی‌رسیم به هم، تا همیشه، تا به ابد

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
به‌علت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامه‌ی بامداد در بهار و تابستان
پنج‌شنبه‌ها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/

مهدی موسوی
در دریا احساس عطش سخت‌تر است
بودن با مُشتی تنِ‌لش سخت‌تر است
دنیا سخت است... کار دنیا سخت است...
اما دوری از همه‌اش سخت‌تر است

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بغل گرفته مرا سفت
بدون هیچ سؤالی
به او چگونه بگویم
که دوستی‌ست خیالی؟!

رفیقِ تا به همیشه
بدون آشتی و قهر
به او که کودکی‌ام را
نجات داد از این شهر

که ایستاده کنارم
هر آن کجا که نیاز است
به او که شانه‌ی گریه
به او که محرمِ راز است

کسی که سنگ صبور است
همیشه خنده به غم کرد
اگر که ترس بَرَم داشت
تمام شب بغلم کرد

مرا که تنها بودم
به خانواده‌‌ی خود برد
به خاطر من از آنها
هزار دفعه کتک خورد

مهم نبود چه می‌شد
همیشه بود کنارم
برای من که به جز او
نداشتم... و ندارم!

کسی که منتظرم بود
میان خانه‌ی خالی
به او چگونه بگویم
که دوستی‌ست خیالی؟!

که ما بزرگ شدیم و
نیازمان به رهایی‌ست
که ما بزرگ شدیم و
زمان، زمان جدایی‌ست

کنار بسته‌ای از قرص
نشسته توی اتاقش
شبیه گربه‌ی تنها
میان حلقه‌ی آتش

برادرش می‌گوید
بس است این‌همه بازی
که تا کجا می‌خواهی
خیال تازه بسازی؟!

زنش به او می‌گوید
که من وجود ندارم
که من وجود ندارم
که من وجود ندارم...
از این‌همه می‌ترسم

درون مغزم انگار
پرنده‌ای می‌میرد
- «نه! واقعیّت دارم!...»
مرا بغل می‌گیرد

زنش نشسته کنارش
میان لرزشِ دامن
شبیه یک تهدید است
که جای اوست... و یا من!

و گریه می‌کند آرام
برای لحظه‌ی رفتن
از این‌همه می‌فهمم
که جای اوست... و یا من!

نگاه می‌کنم از خود
به عکس‌های به دیوار
نه! من وجود ندارم!
برای حتّی یک بار

کنار او می‌خوابم
نگاه سردش خالی‌ست
مردّدم که بگویم
منم! کسی که خیالی‌ست

تنِ تب‌آلودش را
میان خود می‌گیرم
زمان، زمان جدایی‌ست
بگو بمیر! بمیرم!

نه بسته‌ی قرصش را...
نه گریه‌های زنش را...
نه حرف‌های برادر
نه هر تصوّر دیگر
اثر نداشت به رویش
کنار پنجره رفتیم
مرا گرفت در آغوش
و خواست تا که نترسم
که واقعیّت دارم!
و هرچه جز من و او هست
توهّم است و خیال است
گرفت دست مرا و
میان ابر پریدیم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
 بی‌رمق… ناامید… بی‌صیاد!
طعمه‌ی نیم‌مرده‌ای بودم
هرچه خود را حساب می‌کردم
چک برگشت‌خورده‌ای بودم

مثل یک دستبند طولانی
ترک زندان به مقصد زندان
پشت یک‌عمر جاده پیدا شد
شهر کابوس‌های من: تهران…

سعی کردم که گریه‌ات نکنم
مثل یک مرد کاملاً عادی
در دلم از تو انقلابی بود
نرسیدم ولی به آزادی

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ای لحظه‌ی عزیمت من، از من!
ای شانزده دقیقه‌ی طوفانی
ای «آخرین صدای صداهایم»
ای مکث روی نقطه‌ی پایانی

پیدای از تمام جهان، پنهان!
ای دوزخِ فرشته‌تر از انسان
ای حسّ خلسه‌آور اطمینان
در گرمی لباس زمستانی

ای «ساعتِ چهارِ» هماغوشی
ای حرف‌های موقع خاموشی
ای غیرممکن است فراموشی!
مانند بوسه در شب بارانی

ای خارج از تصّور و محدوده
ای کشوری که مال خودم بوده!
ای انتهای آن‌همه بیهوده
ای «ابتدای این‌همه ویرانی»

ای انتظارِ پستچیِ در راه
دلتنگیِ عجیب‌ترِ هر ماه
ای لحظه‌ی فریب‌تر از روباه
ای حسّ خوبِ قبل پشیمانی!

هر صید توی دام، پر از ترس است
دنیای بی‌دوام پر از ترس است
خرگوش چشم‌هام پر از ترس است
باید مرا به سینه بچسبانی

«ای یار!» ای رهاشده از بسیار!
ایمان مطلقی وسط انکار!
تردید یک پیامبری انگار
بعد از نزول آیه‌ی شیطانی

ای آخرین رسیده به دادِ من
بی‌عقلی همیشه زیاد من
این پیک را بنوش به یاد من
پس زنده باد مستی و نادانی!

آواز می‌کنی نفسِ خود را
آزادیِ پُر از هوسِ خود را!
ترجیح می‌دهی قفس خود را
مانند یک پرنده‌ی زندانی

در چشم تو غمی‌ست که می‌دانم
باران نم‌نمی‌ست که می‌دانم
در تو جهنمی‌ست که می‌دانم
در من جهنمی‌ست که می‌دانی

ای بوسه‌هات شربت خواب‌آور
با من بمان در این شبِ ناباور!
یک شانزده دقیقه‌ی بی‌آخر
یک شانزده دقیقه‌ی طولانی...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تا دقایقی دیگر در کلاب‌هاوس در اینجا خواهم بود:
https://www.clubhouse.com/invite/O47iKkzKQ451YlWykD19B0nopQW6TJLzq0p:xtxLREmyvivZOyWeypowHRtTcPezt-d8_jbAzQnWyis
به‌علت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامه‌ی بامداد در بهار و تابستان
پنج‌شنبه‌ها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/

مهدی موسوی
Bonbast
Zarin
خواننده: زارین
آهنگ و تنظیم: گروه آرس
ترانه‌سرا: مهدی موسوی
تقدیم به پرنده ی ناباورم غزل
تقدیم به همیشه ی غم: دخترم غزل...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دوستان عزیزم
ظاهرا محدودیتی برای اکانت توانا ایجاد شده که قادر به آغاز لایو و مصاحبه نیستم. من در تلاشم برای شروع گفتگو و اگر حل نشد، گفتگو با مهمان عزیز برنامه به جمعه‌ی بعد موکول خواهد شد.
از صبر و مهربانی شما سپاسگزارم 💚❤️
Forwarded from روشنک آرامش (Roshanak)
از یاد بردم خاطراتی که ندارم رو
روزای خوبم رو، قشنگی بهارم رو
بوی خوش موهات، تنها یادگارم رو!
آدم توو غربت ذرّه ذرّه ذرّه می‌پوسه

#مهدی‌موسوی
#شبتون‌ماه
Audio
شهر غریب (جدایی)
خواننده: افسر شهیدی
2024/09/21 03:12:33
Back to Top
HTML Embed Code: