Telegram Web Link
بغلم کن تو این شبِ برفی
خسته از انتظار، گریه نکن
بوسه‌هات داغِ ظهرِ مرداده!
مث ابر بهار گریه نکن

بغلم کن تو این شب برفی
خستگیتو بذار تو دستم
به تنم تکیه کن که حس بکنم
مث یه کوه، پشت تو هستم

خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

.
بغلم کن تو این شب برفی
موهاتو باز کن، به باد بره!
ما دو دیوونه‌ی همیشگی و
جادّه مثل همیشه منتظره

بغلم کن تو این شب برفی
که خودش رو به شیشه می‌کوبه
بذار این جادّه تا همیشه بره
با تو هر جای این جهان خوبه

خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Disturbed Memories (Acoustic version)
Ares Band ft. Mariaa
خاطرات آشفته (نسخه‌ی آکوستیک)
خواننده: آرس‌بند و ماریا
ترانه‌سرا: مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غزلی با احترام به «هرمان ملویل» و «بارتلبی محرّر»:

گفتند زیر لب که برو خوش باش
گفتند زیر لب که بگو: آری
من گیج در سطوح جهان بودم
هر لحظه پاره می‌شدم انگاری

با مرغ‌های تخم‌ شدن از درد
با گوسفندِ منتظرِ سلّاخ
با گاوهای شخم زدن در ترس
با اسب‌های بسته به هر گاری

مشغولِ کوفت کردنِ کوبیده
مشغولِ سکس با زنِ همسایه
مشغولِ شیشه و عرق و تریاک
مشغولِ جشن‌ها و عزاداری

بارانِ فحش، داخل ورزشگاه
تا صبح، پای تلویزیون بودن
گشتن میان پوچیِ اینترنت
پاساژ رفتن از سرِ بیکاری

هر صبح: در اداره خیال و چُرت
هر ظهر: پرسه توی خیابان‌ها
هر عصر: بحث، داخل یک کافه
هر شب: بغل گرفتنِ بیزاری!

یا بحثِ عکسِ خانمِ بازیگر
یا بحثِ دیر کردنِ یارانه
یا بحثِ لغو سهمیه‌ی کنکور
یا بحثِ فرقِ آبِ کُر و جاری

با قرص‌های سبز و سفید و زرد
با قرص‌های صورتی و قرمز
با قرص‌های آبی و نارنجی
با زل زدن به ساعتِ دیواری

گشتن برای ذرّه‌ای از امّید
گشتن میان خیسیِ یک بالش
گشتن برای لذّت و آرامش
در بسترِ غریبه‌ی تکراری

آینده‌ی رهاشده از سختی
دنیایی از توهّم خوشبختی!
بیداریِ به خاطرِ خوابیدن
خوابیدنِ به خاطرِ بیداری

با صفحه‌ی حوادث و جدول‌ها
با شایعاتِ داغِ قمر خانوم!
با درس‌های داخل دانشگاه
با حرف‌های کوچه‌و‌بازاری

گفتند زیر لب که بگو: آری
گفتند زیر لب که بگو: آری
من سست می‌شدم وسط تسلیم
با آن‌همه جنون و خودآزاری!

باید که خونِ توی قلم باشم
حتّی اگر همیشه‌ی غم باشم
ترجیح می‌دهم که خودم باشم
ترجیح می‌دهم که بگویم: نه!!

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
با سلام و عرض احترام
این هفته برنامه‌ی بامداد برگزار نخواهد شد
و تکرار برنامه‌ی هفته‌ی قبل
پخش خواهد شد ❤️💚
من هم مثل شما عصبانی می‌شوم و من هم گاهی ناخوداگاه فحش می‌دهم. کلا در جوانی آدم خشنی بودم که اگرچه با تلاش بسیار تغییر کرده‌ام، اما هنوز گاهی کنترلم را از دست می‌دهم. و بدترین چیز این فحاشی‌ها بازتولید «سکسیسم» و «روابط و فرهنگ بیمار» در جامعه است. حالا این یعنی چی؟

مثلا شما حتما شنیده‌اید که کسی در عصبانیت کلمه‌ی «گاییدمش» (یا خارجی‌ها کلمه‌ی «فاک») را به‌کار ببرد. اما آیا کداممان دقت کرده‌ایم که این فحاشی‌ها بازتولید فرهنگ بیماری است که دو جایگاه «فاعل» و «مفعول» را برای عمل «سکس» قائل است و فرد «مفعول» را مورد تحقیر قرار داده و در جایگاه فرودست قرار می‌دهد. فرهنگ بیماری که فرد یا چیز «موردِ فاک واقع‌شده» را شایسته‌ی تحقیر و عینیتِ فحش می‌داند!
در همین فرهنگ غلط است که جامعه‌ی هوموفوب با وجود نفرتش از روابط دو مرد، مفعول و «کونی» را فحش می‌داند و حتی در اسلام مجازات سخت‌تری برایش قائل است. و در همین فرهنگ است که زنی که رابطه‌ی جنسی برقرار کرده، خود را در وضعیت برابر و لذت‌برده نمی‌بیند و حسِ بخشیدنِ چیزی و حتی متضرر شدن را دارد!!
ما با یک فحش ساده‌ی «گاییدمش» یا خارجی‌ها (یا ایرانیانی که دهه‌ها در خارج بوده‌اند) با فحش ساده‌ی «فاک» ناخوداگاه این فرهنگ را تقویت می‌کنیم.

یک مثال ساده‌ی دیگر می‌زنم:
شوخی‌ای که این روزها با ساندیس‌خورهایی که می‌خواهند رأی بدهند می‌شود، این است که «هر کسی دوست داره رای بده، خب بره بده دیگه».
حتی من هم وسوسه شده بودم که از این «شیطنت زبانی» در پست قبلم استفاده کنم، اما به خودم آمدم و دیدم که درواقع دارم باز هم به همان فرهنگ بیمار دامن می‌زنم. انگار «کردن» امری مثبت است و «دادن» عملی شایسته‌ی نکوهش و استهزا!
من خودم در خلوتم شاید به این شوخی‌ها بخندم، اما مواظبم که در عرصه‌ی عمومی با به‌کارگیری‌شان این فرهنگ بیمار را که بخش زیادیش در فرهنگ دینی و مذهبی ریشه دارد، تقویت نکنم.

خوشبختانه زبان فارسی، واژه‌ها و ترکیبات سکسیستی کمی دارد. برعکس زبان‌های خارجی که اکثرا نه‌تنها ضمیر مونث و مذکر دارند، بلکه حتی اشیا هم مذکر و مونث دارند، زبان فارسی اسیر این طبقه‌بندی دودویی آدم‌ها بر اساس آلت درون شورتشان نشده و برای تمام آدم‌ها و شغل‌ها و... کلمات یکسانی دارد.
اما باید مواظب باشیم که همان معدود کلمات سکسیستی مثل مردانگی، کسخل، کیری، کونی، زن‌صفت، مادرجنده و... را به‌کار نبریم. یا حداقل در عرصه‌ی عمومی از آنها دوری کنیم.
یادتان باشد که زبان، همه‌چیز را می‌سازد. فرهنگ را، اندیشه را، احساس را و هر چیزی که در ساحت زبان قابل بازنمایی است 💚❤️

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یازده نکته‌ی مهم برای زندگی در ایران:

۱. برای دستگیر شدن آماده باشید. مهم نیست در ایران سیاسی یا غیرسیاسی باشید، هر انسانی در ایران با هر عقیده‌ای و شغلی ممکن است روزی سر و کارش با یکی از ده‌ها نهاد امنیتی بیفتد که پول مفت می‌گیرند تا مردم را آزار دهند.

۲. هیچ چیزی را در گوشی یا کامپیوترتان نگه ندارید. یک چت ساده‌‌ی تولدت مبارک یا یک عکس در مهمانی یا یک جمله‌ی عاشقانه یا عصبی حتی اگر نتواند برای شما پرونده ایجاد کند، مطمئنا ابزاری در دست بازجو برای فشار و آزار بیشتر خواهد بود.
در ایران نه‌تنها اس‌ام‌اس‌ها و تماس‌ها شنود می‌شوند که هر لحظه امکان هک یا دزدیده شدن گوشی شما توسط عوامل رژیم وجود دارد.

۳. دفتر خاطرات نداشته باشید. شاید باورتان نشود که چقدر از افراد دستگیرشده با استناد به یک جمله‌ی شاعرانه در دفتر خاطراتشان محکوم به زندان شده‌اند!

۴. حرف‌های بازجو را باور نکنید. از اینکه فلانی درمورد شما اعتراف کرده تا اینکه فلانی همکار خود ماست تا اینکه پدر و مادرت را دستگیر کرده‌ایم یا مرده‌اند تا اینکه فلان چیز را اعتراف کن تا آزاد شوی تا... همه فقط دروغ‌هایی برای آزار و هدایت شما هستند‌.

۵. به خانواده و دوستانتان بسپرید که اگر روزی دستگیر شدید، حتما خبررسانی کنند. از لحظه‌ی دستگیری شما، انواع فشار و وعده به خانواده‌ها آغاز می‌شود تا مانع خبررسانی آنها شوند و با خیال راحت در آنجا شما را شکنجه کنند و اعتراف بگیرند.

۶. بازجو دشمن شماست! اگر با شما مهربان شد، اگر به شما سیگار داد، اگر قول کمک یا آزادی داد، اگر غذا یا نوشیدنی آورد، اگر... یادتان باشد هر کسی که در آنجاست دوره دیده که شما را له کند و تمام اینها ترفندی برای رسیدن به مقصودهایشان است.

۷. خودتان را حداقل برای یک یا دو ماه بازداشت آماده کنید. حتی اگر بفهمند که شما را اشتباهی گرفته‌اند، بعید است که زودتر از چند هفته آزادتان کنند، پس منتظر آزادی نباشید. در انفرادی برای خودتان سرگرمی بسازید، ورزش کنید، غذاهای مزخرف را بخورید و بازی‌های مختلف فکری و عملی بسازید تا در انفرادی دیوانه نشوید.

۸. پس از آزادی، شایعات مردم یا فاصله گرفتن دوستان یا دروغ‌های اطرافیان برایتان مهم نباشد. نیروهای امنیتی با کمک عواملشان علیه هر زندانی شایعه پخش می‌کنند و آن آدم‌ها یا عوامل رژیم هستند یا احمق‌هایی دوست‌نما‌. در هر دو صورت خوشحال باشید که چهره‌ی واقعی‌شان را شناخته‌اید.

۹. وکیل حقوق‌بشری مطمئن بگیرید یا حداقل چند جلسه از کمک یک مشاور استفاده کنید. با وکیل خود صادق باشید و به او دروغ نگویید.

۱۰. شما تا مدت‌ها زیرنظر کامل هستید. پس کاملا مواظب باشید و مسائل امنیتی را رعایت کنید. به آدمهایی که شناخت کامل از آنها ندارید و ناگهان پس از زندان وارد زندگی‌تان می‌شوند، اعتماد کامل نکنید.

۱۱. قوی باشید و پس از آزادی به زندگی ادامه بدهید و با تمام سختی‌ها تلاش کنید از آن لذت ببرید. عوامل رژیم، دشمن زندگی و شادی هستند و اینکه ببینند شما هنوز زنده‌اید و از زندگی لذت می‌برید، بهترین مقاومت و تودهنی به آنهاست.

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برنامه‌ی چندشنبه با سینا
قسمت ۲۳ - با حضور فاطمه اختصاری، شاعر و نویسنده

@fateme_ekhtesari
شده‌ای شاعرانه عاشقِ من
شده‌ام عاشقانه شاعرِ تو
شانس می‌خواهد اینکه یک آدم
بشود شاعر معاصر تو!
بغلم باش و باش تا به ابد
که نفس می‌کشم به خاطر تو

تنِ تو کشتزار خشخاش است
اعتیادی‌ست بیشتر به اتاق
بین این شهرها و کشورها
با تو خوب است یک سفر به اتاق!
خسته‌ام از جهان و آدم‌هاش
بغلم کن! مرا ببر به اتاق

وحشیانه بیفت در بغلم
بدنت را عمود کن با عشق
وحشیانه ببوس و گاز بگیر
گردنم را کبود کن با عشق
بعد آرام شو، بچسب به من
بعد سیگار دود کن با عشق

تخت طوفانی است، دستم را
دُور آن گیسوانِ لَخت ببند
تو کوآلای کوچکم هستی
خواب خود را به این درخت ببند
خفه کن با تنت دهانم را
دست‌های مرا به تخت ببند

تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بت‌پرست شوم
جام‌ها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم

رازها را، نگفتنی‌ها را
توی مستی بگو درِ گوشم
بغض‌ها را بریز در تن من
من که کوهم، همیشه خاموشم
گریه کن روی سینه‌ی لختم
بعد بیهوش شو در آغوشم

تو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم

آفریده شده زمین و زمان
که مرا با تو آشنا بکند
حل شوم در تن تو، در روحت
که مرا از خودم رها بکند
هیچ چیزی نمی‌تواند که
این دو دیوانه را جدا بکند

شاد و غمگین، مجاز و غیرمجاز
من که با هر نوار عاشقتم!
چون‌که دریای بی‌کران هستی
مثل ماهی، دچار، عاشقتم
با تن بی‌قرار عاشقتم
با دل شرمسار عاشقتم
در بلیط قطار عاشقتم
وقت شام و ناهار عاشقتم
موقع انتظار عاشقتم
در مسیر فرار عاشقتم
روی میز قمار عاشقتم
روز و شب، چند بار عاشقتم
در سیاهی غار عاشقتم
در جوک خنده‌دار عاشقتم
پشت مرز و حصار عاشقتم
زیر سنگ مزار عاشقتم
چون‌که دیوانه‌وار عاشقمی
چون‌که دیوانه‌وار عاشقمی
چون‌که دیوانه‌وار عاشقمی
چون‌که دیوانه‌وار عاشقتم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
: «تو رو خدا این‌جوری نگو. امیدتو از دست نده.»
- «امید عاطفه؟! اینا زندگی منو نابود کردن. همه‌چیمو ازم گرفتن. من چی کار کرده بودم عاطفه؟! به چی دلمو خوش کنم؟! می‌بینی که توی سایتا و روزنامه‌هاشون درباره‌م چی می‌گن. می‌بینی که حتّی زینب هم ولم کرد و رفت. اون روز می‌خواستم برم دانشگاه یکی از بچّه‌ها رو ببینم نگهبان جلومو گرفته می‌گه حقّ ورود ندارین. می‌فهمی؟! حق ندارم برم جایی که جوونیم و زندگیم رو توش گذروندم. هزار تا دری‌وری داره توی این مملکت چاپ می‌شه اون‌وقت به کتابای من می‌گن سیاه‌نمایی! یه سیاه‌نمایی نشونشون بدم که...»
: «ای بابا. این‌قدر حرص نخور. به‌خدایی سکته می‌کنیا. حق داری. چی بگم والّا... اصلاً بی‌خیالش. بیا راجع به کتابت حرف بزنیم. خوبه؟»
- «می‌دونی؟ یه جورایی ته دلم خوشحالم که مجوّز نگرفت. پایانش اون چیزی نبود که راضیم کنه. دارم آخرشو دوباره می‌نویسم.»
: «چه خوب! حتماً مث همیشه به منم نمی‌خوای بگی...»
- «باید بخونیش. ولی می‌دونم خوشت نمیاد ازش. این دفعه پایانش واقعاً سیاهه. می‌خوام دونه دونه‌ی شخصیتا رو بکشم یا دق‌مرگ کنم! می‌خوام همشونو توی تنهایی له کنم. می‌خوام داستانم مث زندگی واقعی باشه. پر از نفرت و تنهایی... می‌خوام واقعیتو بکوبم توی صورت مخاطب. فیلم سقوط رو که با هم دیدیم یادته؟ همون که آخرش مرده همه‌ی شخصیتای داستانشو قبل خودکشی کشت؟ یه جورایی مث اون...»
: «ولی اون به خاطر دختره آخرشو عوض کرد...»
به من نگاه می‌کند. امّا نگاهش از من رد می‌شود. انگار در دوردست‌ها به دنبال دختری می‌گردد که شخصیت‌هایش را نجات بدهد.
- «می‌دونی خوبی داستان نوشتن چیه؟ می‌شه همه‌ی واقعیتا رو با یه اشاره‌ی خودکار عوض کرد. می‌شه حق رو از یه نفر به نفر دیگه داد. می‌شه مخاطب رو گول زد. می‌شه چیزای احمقانه‌ای مث امید و عشق رو ساخت و به خورد مردم داد تا بتونن زندگی رو تحمّل کنن. امّا من می‌خوام این آخرین داستانم واقعی باشه. نمی‌خوام کسیو گول بزنم. همه‌چیش به زشتی زندگیه!»
: «ولی شاید بشه تهش یه نور امیدی گذاشت. یه چیزی که بشه بهش دل خوش کرد. مگه همیشه نمی‌گفتی اگه توکّلت به خدا باشه حتماً یه دری هست که وا بشه؟»
- «من توی زندگیم مزخرف زیاد گفتم. اینم یکیش... این روزا به وجود خود خدا هم شک دارم چه برسه به این که بخواد از اون بالا معجزه بفرسته! دوره‌ی معجزه‌ها تموم شده. ترجیح می‌دم به توالت خونه‌م اعتقاد داشته باشم تا خدایی که این‌همه بدبختی رو می‌بینه امّا فقط لبخند می‌زنه و با لذّت نگاه می‌کنه»...

(گفتگو در تهران/ سید مهدی موسوی)
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد»

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian
با من قدم می‌زد زنی در برف، در باران
یا در «حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان»

در کافه‌ها، در جشن‌ها، در سوگواری‌ها
تا آخرین شلّیکِ شب، سمتِ فراری‌ها!

در فیلم دیدن، چیپس خوردن، کودکی کردن
از ترس و لذّت در کبودی‌های بر گردن

در گریه‌ی خاموش من بر زیرسیگاری
از شیطنت در بچّگی‌ها کنجِ انباری

در اوّلین نقّاشی‌ام بر روی کاغذ: تو!
در گریه قبل از سکس، بعد از سکس، بعد از تو

در رابطه با توپ‌ها، با تیر دروازه
تا خستگی محض از هر آدمِ تازه

خشم معلّم از نگاه بچّه‌ای ساکت
در گشتنِ از صبح تا شب، توی اینترنت

در هر خداحافظ‌ترین با بدترین احساس
در ساندویچی‌های پایین‌شهر در کالباس!

در طول سرماخوردگی در سرفه‌ی یکریز
در قتل‌عامِ باغ‌ها در آخرین پاییز

در شعر خواندن توی گوشَت، موقعِ مستی
حس کردنت از دورها در هر کجا هستی

با خاطراتت داخل حمّام، ور رفتن
در بُردنِ پیراهنت وقتِ سفر رفتن

در گوش دادن به نصیحت‌های دکترها
دلشوره‌ام از بدترین شکلِ تصوّرها

در کوچه‌ها پرسه زدن در جمعه‌ی دلگیر
در قرص خوردن، قرص خوردن‌های بی‌تأثیر

در دیدنِ نوعی سیاهی در سفیدی‌ها
در بحث‌های فلسفی، در ناامیدی‌ها

در مرده باد و زنده باد و تیر و اشک‌آور
دیوانگیِ تا ابد از گریه‌ی مادر

حسّ بلوغ لعنتی در بو و مو و پوست!
در مدرسه در راز گفتن‌ها برای دوست

در شک به تو، حسّ حسودی داخلِ مغزم
در یک پتو که زیر آن آرام می‌لغزم

در نامه دادن‌هایمان در کوچه‌ای بن‌بست
تا اعتماد واقعی در گرمیِ یک دست

در لذّت از اصوات عاصی در صدای تو
در یک پیامِ «دوستت دارم» برای تو

سرگیجه و ترس از سقوطِ گیج از یک پل
در یک فراموشیِ لذّت‌بخش با الکل

در درددل کردن شبانه با عروسک‌ها
از عاشقیّت با تو بعد از آخرین شک‌ها

در کادوی ارزان ما: عطری بدونِ مارک
در زل زدن به چشم‌هایی مضطرب در پارک

در گریه کردن توی مسجد با عزاداران
در بستنی خوردن میان برف یا باران

در شرط‌بندی بر سرِ هر چیز با خنده
با یک زنِ زن! از گذشته تا به آینده

با قرن‌ها دیوانگی در لحظه‌ی فریاد
با یک زنِ اسطوره‌ایِ کاملاً آزاد

یک زن که غرق عاطفه، سرشار از کینه‌ست!
یک زن که پیش من نشسته، توی آیینه‌ست

یک زن که دارد می‌مکد خون مرا از من
یک زن برای زندگی را واقعاً کردن!

یک زن که عمری از ازل تا به عدم دارد
او که بخواهم یا نخواهم! دوستم دارد

یک زن: «ابرانسانِ» در اندیشه‌ی «نیچه»
یک زن که می‌داند که این ابیات یعنی چه!

یک زن، بدونِ اسم! تنها اسم او «زن» بود
از ابتدا تا آخر تاریخ، با من بود

او که همیشه سرنوشتم را رقم می‌زد
با من قدم می‌زد، قدم می‌زد، قدم می‌زد...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سبزه‌ها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر، بیشتر شده‌ام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزده‌های در به در شده‌ام

سفره‌ای از سکوت می‌چینم
خسته از انتظار و دوری‌ها
سال‌هایی که آتشم زده‌اند
وسطِ چارشنبه‌سوری‌ها

بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّه‌ها از جهان چه داشته‌اند؟!
درِ گوشم فرشته‌ها گفتند
لای قرآن، «تو» را گذاشته‌اند!

خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه‌ام کردی

ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یک‌دفعه آفتاب آمد
ماهیِ قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد

پشت اشک و چراغ‌قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه‌ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
.
«وَانْ یکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّه‌ی درازی‌ها!!
باختم مثل بچّه‌ای مغرور
توی جدّی‌ترینِ بازی‌ها!

سبزه‌ها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه می‌میرند
همه‌ی سال‌های بی‌تحویل!

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آخرین چارشنبه‌سوری ما
روزنامه میان آتش بود
با صدای ترقه‌ها پا شد
شهر تهران، میان این‌همه دود

خسته از روزنامه‌های سیاه
خسته از چرخ، دُور میدان‌ها
کاشکی واقعا بهاری بود
پشتِ طولانیِ زمستان‌ها...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
می ترسم از آنچه در پس و پیشتر است
از زخم زبان که بدتر از نیشتر است!
عشقی ست که زنده ام نگه می دارد
دردی ست که از طاقت من بیشتر است...

سید مهدی موسوی

https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2

@seyedmehdimoosavi2
.
به‌علت تغییر ساعت آمریکا
برنامه‌ی بامداد این هفته (امروز، پنج‌شنبه)
یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.

برنامه‌ی این هفته را از دست ندهید:
مثل هر سال
ویژه‌برنامه‌ی عید خواهیم داشت
این‌بار
مخصوص ترانه و موسیقی طنز

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian

مهدی موسوی
نگاه غمگینت
لباس خونینت
تنِ پُر از خشمت
گلوله در چشمت
سقوط پروازت
صدای آوازت
فرشته‌های کبود
خفه‌شده در دود
قصه‌ی تلخی بود
که آخرش خوب است

گل جوان را هم
پرندگان را هم
رفیقمان را هم
یکی‌یکی کشتند
بگو: نمی‌خواهم!
به این شب ممتد
به این توهّمِ بد
بگو: نمی‌خواهم!
نترس تا به ابد
که آخرش خوب است

در انتظار بهار
کنار چوبه‌ی دار
پس از شکنجه‌ی تن
پس از شکنجه‌ی روح
به وقت خُرد شدن
اگر که شک کردی
پس از شکنجه‌ی یار
اگر کم آوردی
به خاطرت بسپار
که آخرش خوب است

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/11/14 16:05:59
Back to Top
HTML Embed Code: