Telegram Web Link
Audio
بوسه
خواننده: ستاره سردار
ترانه‌سرا: سید مهدی موسوی
تنظیم‌کننده: عامر گوهری
.
شبيه شهر پس از جنگ، گيج و متروكم
به مالكيّت يك اسم تازه مشكوكم

به مالكيّت هر چيز زنده و بی‌جان
به مالكيّت تصويرهای سرگردان

به مالكيّت اين روزهای دربه‌دری
به مالكيّت پاييزهای يك‌نفری

قرار شد كه ته قصّه‌ها دری باشد
دری كه پشتش دنيای بهتری باشد

مهم نبود كه عشقت چقدر دووور شود
مهم نبود اگر مال ديگری باشد!

مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر كه موهايش زير روسری باشد!

كه صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
كه پشت پنجره در حال دلبری باشد!

تمام اينها تصوير بی‌خیال زنی‌ست
كه هيچ‌چيز به جز او مهم نبوده و نيست

مهم تصوّر نور است در دل شب‌هاش
مهم فقط لبخندی‌ست گوشه‌ی لب‌هاش

شبيه شهر پس از جنگ، مملو از خونم
كه زنده زنده ميان اتاق، مدفونم

زنی‌ست در بغلم: قهرمان افسرده!
كه ديو آمده و بچّه‌هاش را خورده

كه سال‌هاست به خودكارهاش مصلوب است
زنی كه رابطه‌اش با فرشته‌ها خوب است

پرنده‌ای‌ست ولی غرق خون و پركنده
برهنه‌تر جلوی چشم‌های شرمنده

كه پير نيست و موهاش روسفيد شده!
كه اشك می‌ريزد با تصوّر خنده

زنی كه گوشه‌ی سلّول‌ها دراز كشيد
زنی كه قربانی بود توی پرونده

زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هيأت عصيان و خون، زنی زنده!

زنی كه شوق تنش را به ياد داشته است
زنی كه رابطه‌هایی زياد داشته است

زنی كه مثل خودش بود اگر كمی بد بود
زنی كه مال كسی نيست و نخواهد بود

شبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّه‌ی روحم

شبيه گريه شدن بعد لحظه‌ای شادی
به خواب ديدنِ چيزی شبيه آزادی

شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبيه ديدن زن، بعد چشم‌بند سياه

چقدر زرد شده صورتم كه پاييزم
اگر هلم بدهی مثل برگ می‌ريزم

گذشته‌ای بدبختم به حال وصل شده
كه زل زده‌ست به آينده‌ی غم‌انگيزم

از آن‌همه فرياد و از آن‌همه رؤيا
فقط دو تكّه ورق مانده است بر ميزم

زنی‌ست در بغلم مثل خواب و بيداری
زنی كه می‌شود از او دوباره برخيزم

دو تا به هيچ رسيده، دو آدم غمگين
دو خودكشی كه نكرديم توی زيرزمين

دو تا سياهی خودكار خسته روی ورق
دو تا اميد در اين نااميدی مطلق

شبيه شهر پس از جنگ، خالی و بی‌ابر
نشسته‌ايم برای ادامه دادنِ صبر...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
لالایی (نسخه‌ی کم‌حجم)
ترانه‌ای از "سید مهدی موسوی"
@seyedmehdimoosavi2
لا لا لا... گلِ خسته‌ از گریه کردن!
لا لا لا... صدایی که پیچیده در من

دیگه واسه‌ی خواب و کابوس! دیره
لالایی می‌خونم که خوابت نگیره
دلم غصّه‌داره، تنم بی‌قراره
بابات رفته کوچه، دعا کن نَمیره

توو چشماش خشمه، توو دستاش سنگه
بابات رفته تا با سیاهی بجنگه

داره غرق می‌شه توو آب این جزیره
داره خونه و کوچه از دست می‌ره
بابات رفته تا روزِ خوبو بسازه
لالایی می‌خونم که خوابت نگیره

لا لا لا... که این گریه‌ها بی‌دلیله
عموت فکر چشماته از پشت میله
نخواب! تا که کوچه دوباره نخوابه
بزن جیغتو بر سرِ این قبیله

نگا کن سرِ خواهرت غرقِ خونه
ولی رفته تا توی کوچه بمونه
بکش دادتو بر سر کلّ دنیا
بذار تا که هر کس که خوابه بدونه

لا لا لا... جگرگوشه و همدم من
لا لا لا... شریک هزاران غم من

نباید دلت غرق آشوب باشه
توی خواب، پلکات مرطوب باشه
بابات رفته که کوچه رو پس بگیره
که شاید ته قصّه‌مون خوب باشه

جگرگوشه‌ی من، گل نازنازی!
نباید بخوابی، نباید ببازی
تو باید بخندی به این قصّه‌ی بد
تو باید که آینده‌مونو بسازی

لا لا لا... لا لا لا...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آخرین روزهای آبان بود
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بی‌کلّه می‌دوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود

مرغِ گردن‌دراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوساله‌ها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه می‌کرد برّه‌ای شب و روز!

در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زنده‌ایم هنوز!

جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاک‌تر است

آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
می‌خورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ می‌آید
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است!

هفته‌ها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر می‌بارند
راه‌ها پاک می‌شود از خون
گوسفندانِ ساده‌دل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه می‌گیرند!

از فراسوی خواهشِ تن‌ها
رقص شلوارها و دامن‌ها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب می‌میرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از گریه‌های مستی‌ام در شب‌نشینی‌ها
از کشتن صدباره‌ی «مهسا امینی‌»ها

از خط‌کش ناظم برای لاک هر ناخن
از شعر خواندن در میان زنگ‌ دینی‌ها!

از خودکشی کارگرهایی که بیکارند!
افتادن بازارها در دست چینی‌ها

مسئول قسمت کردن باتوم یا ساندیس
از کشتن رؤیای ما کارآفرینی‌ها!!

تیری به قلب نوجوان پانزده‌ساله
آتش زدن در خوابِ مجروحِ اِوینی‌ها...


یک روز برمی‌گردم از تبعید تا خانه
که خسته‌ام دیگر از این بی‌سرزمینی‌ها

آن روز خشمم انتقامی سخت خواهد شد
که زنده هستم برخلاف پیش‌بینی‌ها

آن روز می‌چینم برای شام آزادی
سرهایتان را یک‌به‌یک بر روی سینی‌ها

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در احترام به چهلم کشته‌شدن "مهسا امینی"
حضور گسترده‌ی مردم در خیابان‌ها
و همچنین قطع سراسری اینترنت

امروز برنامه‌ی گفتگو با هنرمندان
و کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها
در اینستاگرام توانا و کلاب‌هاوس
برگزار نمی‌شود

هفته‌ی بعد چهارشنبه
راس ساعت ۲۲ به وقت تهران
در کنارتان خواهیم بود 🖤

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کبوتر آزاد
گلوی هر فریاد
نترس از این طوفان
در این شب بیداد
بگیر دستم را
که جاده باریک است
بمان کنار من
که صبح نزدیک است

اگر که در شب‌ها
صدای شلیک است
اگر مسیر عشق
هنوز تاریک است
غم سیاوش باش
غرور آرش باش
بمان کنار من
که صبح نزدیک است

خبر خوش است، قاصدک
رسیده است با نسیم
من و تو در کنار هم
به روز خوب می‌رسیم

پس از سکوت و اشک‌ها
پس از شبِ جداشدن
رسیده نوبت بهار
دوباره فصل ما شدن

گرچه سرِ سیمرغ آویزان شده با میخ
گرچه سرِ گنجشک‌ها را کنده‌اند از بیخ
گرچه تمام بال‌ها بر آتش است و سیخ
پیچیده فریاد من و تو در دلِ تاریخ
که مطمئن هستیم: روز خوب نزدیک است...

رفیق هم‌پیمان
گذشته‌ی از جان
بمان کنار من
در این خیابان‌ها
میان زندان‌ها
شبیه سروی سبز
در این زمستان‌ها
بهار نزدیک است

در این شبِ وحشت
کنار هم شادیم
کنار هم باشیم
من و تو آزادیم
من و تو می‌مانیم
از عشق می‌خوانیم
که خوب می‌دانیم
بهار نزدیک است

خبر خوش است، قاصدک
رسیده است با نسیم
من و تو در کنار هم
به روز خوب می‌رسیم

پس از سکوت و اشک‌ها
پس از شبِ جداشدن
رسیده نوبت بهار
دوباره فصل ما شدن

یوتیوب ساندکلاد

#نماهنگ #مهسا_امینی
#اعتراضات_سراسری
#یاری_مدنی_توانا
عاشق و گیج و دربدر، وطنم
خاک همواره در خطر وطنم
پر کشیدن، بدون پر! وطنم
خسته‌تر، عاشقانه‌تر: وطنم

سرزمین گلایه‌های زیاد
قتلگاه کبوتر آزاد
رفته از یاد، ناکجاآباد
خشمِ توو چشم‌های تر: وطنم

جلوی تیر، اینهمه مجنون
خاک آمیخته شده با خون
مرگ زاینده‌رود یا کارون
نخل‌های بدون سر: وطنم

وقتی خوشبختی سهم هیچکسه!
وقتی عشقت واسه همه هوسه
کی باید اشک‌هاتو پاک کنه
کی می‌تونه به داد تو برسه؟!
.
باز عاشق‌تر از همیشه منم
عشقت آمیخته به روح و تنم
نمی‌تونم که از تو دَم نزنم
مادر داغدار من: وطنم

توی دریا و رودها خونه!
گرگ وحشی توی خیابونه
کی میگه تا ابد زمستونه؟!
تا همیشه بهار من: وطنم

صبر کن عشق من، بساز و بسوز
من شبا خوابتو می‌بینم هنوز
برمی‌گردم به خونه‌مون یک روز
آخر انتظار من: وطنم

وقتی خوشبختی سهم هیچکسه!
وقتی عشقت واسه همه هوسه
کی باید اشک‌هاتو پاک کنه
کی می‌تونه به داد تو برسه؟!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در من بیا برقصا
با وزن این ترانه
این شعر عاشقانه
این آخرین بهانه
که موسم بهار است

در من بیا برقصا
این فصل، گریه‌دار است
یک دوست توی زندان
یک دوست روی دار است
یک دوست زیر بار است
از هر طرف فشار است
گوریل روی کار است!
که موسم بهار است!!
.
در من بیا برقصا
تا شعر، شاد باشد
در خانه‌های مردم
شادی زیاد باشد
با من برقص در خون
با ناله‌های مجنون
با توده‌ها و افیون
با سطرهای قانون
با نارگیلِ میمون
با یونجه‌های قاطر
با گریه‌های شاعر
که موسم بهار است

در من بیا برقصا
«کشتی شکستگانیم»
بدجور خستگانیم!
از هم گسستگانیم
با من برقص یکسر
در جنگ نابرابر
«آسایش دو گیتی!!
تفسیر این دو حرف است:»
از دشمنان گلوله
از دست دوست، خنجر
که موسم بهار است

در من بیا برقصا
با نغمه‌ی هَزاران
با ناله‌های یاران
با اشک سوگواران
با خون سربداران!
یعنی به ما چه جنگ است!
باید که شاد باشیم
که زندگی قشنگ است!!
دنیا امیدوار است
هر حرف بد، شعار است
که موسم بهار است

آرام باش جانم
«ای یار مهربانم!
دارم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم»
از روزهای تبعید
از روزهای زندان
از روزهای اوّل
از روزهای پایان
باید که شاد باشم
این روزها بهاری ست
روز درختکاری ست
لبخندهای زوری ست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبه‌سوری ست
مامور در کمین است
یا بحث عقل و دین است
یا طول آستین است
یا «سیلی» برادر
که کلّ «هفت‌سین» است
در من بیا برقصا

تاریخ سرزمینم
چیزی به غیر غم نیست
جز پوچی و عدم نیست
جز اشک متّهم نیست
امّا سکوت کردیم
با اینکه حرف، کم نیست
از من نخواه شادی
من تا ابد همینم!
«می‌جویمت چنان آب»
در چشم‌های بی‌خواب
در دست‌های قصّاب
در شعرهای حافظ
در شعرهای سعدی
ای اسم خارج از وزن:
آزادی...
از من نخواه شادی
لعنت به سال قبلی
لعنت به سال بعدی
لعنت به روز تعطیل
لعنت به سال تحویل
ای بین هیچ و هرگز
ای تا به صبح در تب
ای از جنون، لبالب
با چشم‌های قرمز
با من برقص امشب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Audio
خونستان
خوانندگان: ستار، رعنا منصور، مارجی لطف‌آبادی و آرش تارانتیست
شعر: سید مهدی موسوی
آهنگسازی و تنظیم: مارجی لطف‌آبادی و آرش تارانتیست
@seyedmehdimoosavi2
.
شبيه شهر پس از جنگ، گيج و متروكم
به مالكيّت يك اسم تازه مشكوكم

به مالكيّت هر چيز زنده و بی‌جان
به مالكيّت تصويرهای سرگردان

به مالكيّت اين روزهای دربه‌دری
به مالكيّت پاييزهای يك‌نفری

قرار شد كه ته قصّه‌ها دری باشد
دری كه پشتش دنيای بهتری باشد

مهم نبود كه عشقت چقدر دووور شود
مهم نبود اگر مال ديگری باشد!

مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر كه موهايش زير روسری باشد!

كه صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
كه پشت پنجره در حال دلبری باشد!

تمام اينها تصوير بی‌خیال زنی‌ست
كه هيچ‌چيز به جز او مهم نبوده و نيست

مهم تصوّر نور است در دل شب‌هاش
مهم فقط لبخندی‌ست گوشه‌ی لب‌هاش

شبيه شهر پس از جنگ، مملو از خونم
كه زنده زنده ميان اتاق، مدفونم

زنی‌ست در بغلم: قهرمان افسرده!
كه ديو آمده و بچّه‌هاش را خورده

كه سال‌هاست به خودكارهاش مصلوب است
زنی كه رابطه‌اش با فرشته‌ها خوب است

پرنده‌ای‌ست ولی غرق خون و پركنده
برهنه‌تر جلوی چشم‌های شرمنده

كه پير نيست و موهاش روسفيد شده!
كه اشك می‌ريزد با تصوّر خنده

زنی كه گوشه‌ی سلّول‌ها دراز كشيد
زنی كه قربانی بود توی پرونده

زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هيأت عصيان و خون، زنی زنده!

زنی كه شوق تنش را به ياد داشته است
زنی كه رابطه‌هایی زياد داشته است

زنی كه مثل خودش بود اگر كمی بد بود
زنی كه مال كسی نيست و نخواهد بود

شبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّه‌ی روحم

شبيه گريه شدن بعد لحظه‌ای شادی
به خواب ديدنِ چيزی شبيه آزادی

شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبيه ديدن زن، بعد چشم‌بند سياه

چقدر زرد شده صورتم كه پاييزم
اگر هلم بدهی مثل برگ می‌ريزم

گذشته‌ای بدبختم به حال وصل شده
كه زل زده‌ست به آينده‌ی غم‌انگيزم

از آن‌همه فرياد و از آن‌همه رؤيا
فقط دو تكّه ورق مانده است بر ميزم

زنی‌ست در بغلم مثل خواب و بيداری
زنی كه می‌شود از او دوباره برخيزم

دو تا به هيچ رسيده، دو آدم غمگين
دو خودكشی كه نكرديم توی زيرزمين

دو تا سياهی خودكار خسته روی ورق
دو تا اميد در اين نااميدی مطلق

شبيه شهر پس از جنگ، خالی و بی‌ابر
نشسته‌ايم برای ادامه دادنِ صبر...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یک:
روان‌شناسیِ یک «هیچ»: دامنِ کِشی‌ات
صدای تلویزیون روی شورت ورزشی‌ات

گرفتن سرخابی که از تو شرم کنی
اجاق‌گاز سیاهی که بوسه گرم کنی

گرفتن شمشیر و سوار تانک شدن
صدای تبلیغاتِ کدام بانک شدن

رسیدن قانون‌ها به «گرچه» و «لابد»
آپارتمان‌هایی فکر خودکشی از خود

دو خطّ دورشونده شبیه ساعت ۷
سوار ماشینی که به هیچ‌جا می‌رفت

چراغ‌قرمز را رد شدن سوار موتور
شبانه‌روز فقط زل زدن به یک مونیتور

سکوت مسخره‌ای بین گریه و خنده
تمام حال نشستن برای آینده


دو:
روان‌شناسیِ یک «متن»‌ [حذف از پیوست]
برای پیروزی، چند بار از تو‌ شکست:

به «است» چسبیدن ‌[بودن و نبودنِ من]
قدم زدن در «مفعول» [یاد کردنِ زن!]

به «را»ی مفعولی، رفتن از «ه»ی بی‌ربط
- «دلم گرفته عزیزم»
[صدای خسته‌ی ضبط]

«متمّم» خود بودن، مکمّل همه‌چیز
[تولدی که ندارم گریست در پاییز]

به بعد تف کردن از تهِ کسی دل را
به‌زور خواباندن، زیر عشق، «فاعل» را


سه:
روان‌شناسی یک «نیست»‌ [خارج از موضوع]
حضور چند عدد عشق ‌[عشق نامشروع]:

فرار کردنِ از آن دو حرفِ روی درخت
به بستن دستش با طناب سکس به تخت

فرار کردنِ از تیک‌تاک یک ساعت
به بستن چشمش با ملافه‌ی لذت

فرار کردنِ از خواب مرگ در بدنش
به پاره کردنِ لب‌ها و اشک و‌ پیرهنش

فرار کردنِ از روزهای خالی و سرد
یکی شدن به تنش زیر جیغ عشق و درد

فرار کردنِ از لب به سینه، سینه به لب
به از عقب به جلو تا به از جلو به عقب

به انتهای دو تا سکس، عشق نیمه‌تمام
به لرزش تن‌ گیجت میان بازوهام


چهار:
روان‌شناسیِ یک «مُرد» روی سجّاده
به رونویسیِ احکام ظاهراً ساده

نگاه کردنِ پشت دری که... بسته شدن!
جهنمی بودن، از بهشت خسته شدن

که قلب سنگ‌شده‌ پشت صورتی اشکی
نگاه هرزه‌ی تو زیر چادری مشکی

زنای محصنه و سنگسار و خاطره‌ی...
به صیغه کردنِ چندین و چند باکره‌ی...

که از خدا به خود و خویش، از زیاد به کم!
برای سکس‌شدن، گریه در میان حرم!!

نشستن و هی گریه، گذشتن از اکنون
در انتظار کسی که بیاید از بیرون

نشستن و منقل را یواش باد زدن
به عشق، تهمت صدجور ارتداد زدن


پنج:
روان‌شناسیِ یک «بود»‌ [واقعاً بودم]
کسی که این‌همه مُرد و نمرد، «من» بودم

گریستم که نباید گریست، مرد شدم
و بعد قهقهه زد باد، چون‌که زن بودم

به باد رفت کسی پشت شیشه‌هایی تار
و من سوارِ دقیقاً همان ترن بودم

و بعد دور شدم، یک نفر گریست... و ماند
و او خودم بودم، ظاهراً دو تن بودم!

و بعد دور شدم، گریه کرد و یادش رفت
اگر که رفتم در حال آمدن بودم!

دلم گرفت، سیاوش شد و به آتش رفت
و بعد بیرون آمد، تو را که یادش رفت

تو خط‌خطی شد در ذهن خط‌خطی کسی
قرار شد برسم... و قرار شد برسی

کجا؟ به آخر قصّه، به حرف‌هایی مفت!
[کلاغ مُرد و از اینجا به بعد، هیچ نگفت]


روان‌شناسیِ یک حرکتِ حساب‌شده
برای پایانِ قصّه‌ای خراب‌شده

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Payan-e Khoub-e Ghesse
Hamed Moghaddam
"پایانِ خوب قصه"، نسخهٔ صوتی، ام‌پی‌تری

آهنگساز و خواننده: حامد مقدم
ترانه: سیدمهدی موسوی - فاطمه اختصاری
تنظیم: پارسا رها

@HamedMoghaddamMusic

Instagram.com/Hamed.moghaddam
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خشم تو»

خوانندگان: هیرو فریا، آرمین نژادیوسفی، مهران میرمیری، هیوا رهایی

آهنگساز: هیوا رهایی

شاعر:مهدی موسوی


#هنر_اعتراض #هنر_اعتراضی #مهسا_امینی #انقلاب_۱۴۰۱ #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Khashme To
Khashme to
خشم تو
خوانندگان: هیرو فریا، آرمین نژادیوسفی، مهران میرمیری، هیوا رهایی
آهنگساز: هیوا رهایی
شاعر: مهدی موسوی

@seyedmehdimoosavi2
از پشت شیشه، دختر جذّابی‌ست
با چشم‌های قهوه‌ایِ تیره
که زل زده به وحشتِ آینده
[انبوه عابران به تنش خیره!]
.
شاید برادرش سرطان دارد
و باز هم گران شده داروهاش
بر بالشی که لکّه شده با اشک
می‌ریزد از زمین و زمان، موهاش

شاید که شوهری عصبی دارد
شکّاک به تمام جهان شاید
زن، کاغذی گذاشته و رفته
بر روی آن نوشته «نمی‌آید»!
.
شاید که هم‌زمان به دو تا آدم
گفته‌ست «تا ابد سر قولش هست»!
دارد که پاره می‌شود از داخل
که گیر کرده است تهِ بن‌بست

شاید که قاتل است و در این هفته
کشته‌ست مردهای زیادی را
امّا نمی‌شود که بخواباند
کابوس‌های غیرارادی را!

شاید که قبل رابطه‌ای جنسی
گفته‌ست توی گریه: «نمی‌خواهم!»
عشقش به روی تخت هلش داده
تا جسمشان یکی بشود با هم

شاید سکوت کارگری باشد
در متنِ کارخانه‌ی اجباری
بی‌حوصله، کلافه، پُر از کینه
که زل زده به ساعتِ دیواری

شاید زنی‌ست غرق جواهر که
وقت خرید، قاطیِ مردم شد
یک لحظه رفت داخلِ آدم‌ها
یک لحظه چشم بست... سگش گم شد!

شاید که مثل خستگیِ گلدان
آنقدر مانده تا که ترک خورده
از یک پدر شبیه به هر شب، مست!
تا صبح توی گریه کتک خورده

شاید که دختری‌ست خیابانی
دنبال جای خواب به هر قیمت
از جبرهای جامعه‌اش بیرون
در حال انتخاب به هر قیمت

شاید شده‌ست عاشق همجنسش
خسته‌ست مثلِ قبلِ زمستان، برگ!
رازی‌ست در سرش که نباید گفت
باید که قایمش بکند تا مرگ

شاید گرسنه است و بدون پول
امّا هنوز سِرتِق و مغرور است!
نه اهل دزدی است و گدایی و...
گرچه گرسنه است... که مجبور است...
.
شاید که دختری‌ست که می‌خندید
افسردگی گرفت وجودش را
که کیف و جیب‌هاش پُر از قرص است
راحت کنند مردنِ زودش را

شاید که درس دارد و دانشجوست
محبوسِ خوابگاه‌تر از قوطی!
با نفرت از تمامیِ دانشگاه
با امتحان ندادن و مشروطی!

شاید سیاسی است... در این فکر است
که این تلاش‌ها اثری دارد
با اینکه حکمِ حبسِ ابد خورده
امّیدِ روزِ خوب‌تری دارد!!
.
شاید زنی‌ست حامله، عصیانگر
که پشتِ پا به پوچیِ دنیا زد
این بچّه را چگونه نگه دارد؟!
این بچّه را چگونه بیندازد؟!
.
شاید که یک تصوّر ممنوعه‌ست
هر روز سیب می‌شود و گندم
بدجور عاشق است ولی تنها!
محبوبِ جمع نیست زن دوّم!!
.
شاید که دختری‌ست پر از رؤیا
دیوانگیِ ثبت شده در لیست!
با جبرِ خانواده‌ی خود درگیر
رؤیای او لباس عروسی نیست!

شاید که دختری‌ست نویسنده
درگیر با هرآنچه نشد باشد!
بیدار مانده است که بنویسد
تا قهرمان قصّه‌ی خود باشد

.
از پشت شیشه دختر جذّابی‌ست
در بهترین دقیقه‌ی این هفته
زل می‌زنم به چشمِ غم‌انگیزش
تا بیشتر نگاه کنم... رفته...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/09/23 22:25:40
Back to Top
HTML Embed Code: