Forwarded from سایه ها
«آشوبناک»
فرید احمدنژاد
«آشوبناک» دومین مجموعهی فرید احمدنژاد است که در سال ۱۴۰۰ توسط #نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
«آشوبناک» یک آشوبناک ۱۴۷ صفحهای و مولتیژانر است که فرم و محتوای نوآورانهای دارد.
نویسندهی این مجموعه، نویسندهی جوانی است که اولین مجموعه داستانش را تحت عنوان «چیزی شبیه هیچ» در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات نسل روشن منتشر کرد و اکنون پس از سه سال با هدف ایجاد دسترسی بهتر برای مخاطبان ادبیات، «آشوبناک» را به صورت رایگان در اختیار آنها قرار داده است.
جهت دانلود رایگان این مجموعه، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4061
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
فرید احمدنژاد
«آشوبناک» دومین مجموعهی فرید احمدنژاد است که در سال ۱۴۰۰ توسط #نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
«آشوبناک» یک آشوبناک ۱۴۷ صفحهای و مولتیژانر است که فرم و محتوای نوآورانهای دارد.
نویسندهی این مجموعه، نویسندهی جوانی است که اولین مجموعه داستانش را تحت عنوان «چیزی شبیه هیچ» در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات نسل روشن منتشر کرد و اکنون پس از سه سال با هدف ایجاد دسترسی بهتر برای مخاطبان ادبیات، «آشوبناک» را به صورت رایگان در اختیار آنها قرار داده است.
جهت دانلود رایگان این مجموعه، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4061
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
Baghalam Kon (Embrace Me)
Hamed Moghaddam
"بغلم کن"، نسخهٔ صوتی (ام پی تری)
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی
Forwarded from سید مهدی موسوی
مامان! تمام زندگیام درد میکند
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
رمان هزار و چند شب.pdf
4.8 MB
Forwarded from سید مهدی موسوی
دوستان عزیز
دورهی سوم کارگاه آموزشی چهارشنبهها (همسایه) با مدیریت "مهدی موسوی" به پایان رسید.
لطفا مانند دورههای قبلی، برای انتشار آثارتان (شعر موزون، شعر آزاد، داستان و ترانه) به صورت یک کتاب توسط موسسه آموزشی "توانا"، آنها را به صورت فایل word به ایمیلتان اتچ کرده و به ایمیل زیر ارسال کنید:
[email protected]
عنوان ایمیلتان "مجله" باشد
و در متن ایمیلتان، اسم و فامیل و اگر توضیح خاصی راجع به آثارتان دارید بنویسید.
نکات قابلتوجه:
۱- رعایت نیمفاصله، املای درست کلمات و... در آثار ارسالی
۲- فایل آثار حتما Word بوده و نام فایل "اسم و فامیلتان" باشد.
۳- از فرستادن ایمیل نامرتبط به مجموعهآثار کارگاه ادبی خودداری کنید.
۴- اگر تا یک هفته، به ایمیل شما پاسخ داده نشد، ایمیلتان دریافت نشده است، پس دوباره ایمیل بزنید.
۵- دوستانی که در کارگاه حضور نداشتهاند، اما برنامهها را از طریق شبکههای اجتماعی نظیر یوتیوب دنبال کردهاند نیز میتوانند آثار خود را ارسال کنند.
۶. شما میتوانید آثار خود را همزمان در همهی بخشهای شعر موزون، شعر آزاد، ترانه و داستان به ایمیل کارگاه بفرستید فقط دقت کنید که در هر بخش بیش از ۳ اثر نفرستید.
۷. آثار خود را پس از ویرایش نهایی، حداکثر تا تاریخ ۱۵ بهمن ارسال کنید. آثاری که پس از آن به دست من برسد قابلقبول نمیباشد.
۸. آثار شما قبل از انتشار توسط من ویرایش خواهد شد. اگر با ویرایش آثارتان (که امری معمول در چاپ کتاب در سراسر جهان است) مشکل دارید، آثار خود را برای این مجموعه ارسال نکنید.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دورهی سوم کارگاه آموزشی چهارشنبهها (همسایه) با مدیریت "مهدی موسوی" به پایان رسید.
لطفا مانند دورههای قبلی، برای انتشار آثارتان (شعر موزون، شعر آزاد، داستان و ترانه) به صورت یک کتاب توسط موسسه آموزشی "توانا"، آنها را به صورت فایل word به ایمیلتان اتچ کرده و به ایمیل زیر ارسال کنید:
[email protected]
عنوان ایمیلتان "مجله" باشد
و در متن ایمیلتان، اسم و فامیل و اگر توضیح خاصی راجع به آثارتان دارید بنویسید.
نکات قابلتوجه:
۱- رعایت نیمفاصله، املای درست کلمات و... در آثار ارسالی
۲- فایل آثار حتما Word بوده و نام فایل "اسم و فامیلتان" باشد.
۳- از فرستادن ایمیل نامرتبط به مجموعهآثار کارگاه ادبی خودداری کنید.
۴- اگر تا یک هفته، به ایمیل شما پاسخ داده نشد، ایمیلتان دریافت نشده است، پس دوباره ایمیل بزنید.
۵- دوستانی که در کارگاه حضور نداشتهاند، اما برنامهها را از طریق شبکههای اجتماعی نظیر یوتیوب دنبال کردهاند نیز میتوانند آثار خود را ارسال کنند.
۶. شما میتوانید آثار خود را همزمان در همهی بخشهای شعر موزون، شعر آزاد، ترانه و داستان به ایمیل کارگاه بفرستید فقط دقت کنید که در هر بخش بیش از ۳ اثر نفرستید.
۷. آثار خود را پس از ویرایش نهایی، حداکثر تا تاریخ ۱۵ بهمن ارسال کنید. آثاری که پس از آن به دست من برسد قابلقبول نمیباشد.
۸. آثار شما قبل از انتشار توسط من ویرایش خواهد شد. اگر با ویرایش آثارتان (که امری معمول در چاپ کتاب در سراسر جهان است) مشکل دارید، آثار خود را برای این مجموعه ارسال نکنید.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
یه توپ با تردید میچرخه
توو یه زمین سبز، اون دورا
یه حسّ خوب مشترک شاید
بین من و زندون و مأمورا
هر شب بدون شام میخوابی
امشب ولی بیشام بیداری
با اسم ایران اونور دنیا
رؤیای سبز تازهای داری
بابا نشسته اون طرف، ساکت
مامان توو فکر گریهای تازه
شاید بهار ما بیاد از راه
امشب با یه گل توی دروازه
شب لونه کرده توو دل و چشما
هر جا میری انگار زندونه
شاید یه شوت محکم و جوندار
این شهر غمگینو بخندونه
واسه یه گل از شوق میمیریم
شاید تموم شه این زمستونا
شاید برای بردن ایران
مردم بریزن توو خیابونا
بازی تموم میشه ولی مامان
مثل همیشه بالشش خیسه
دیگه کسی نیس توی این خونه
شبها بلند شه شعر بنویسه
بازی تموم میشه ولی بابا
بیداره تا فردا کنار تخت
رؤیای ما جامجهانی بود
توو یه جهانِ واقعا خوشبخت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
توو یه زمین سبز، اون دورا
یه حسّ خوب مشترک شاید
بین من و زندون و مأمورا
هر شب بدون شام میخوابی
امشب ولی بیشام بیداری
با اسم ایران اونور دنیا
رؤیای سبز تازهای داری
بابا نشسته اون طرف، ساکت
مامان توو فکر گریهای تازه
شاید بهار ما بیاد از راه
امشب با یه گل توی دروازه
شب لونه کرده توو دل و چشما
هر جا میری انگار زندونه
شاید یه شوت محکم و جوندار
این شهر غمگینو بخندونه
واسه یه گل از شوق میمیریم
شاید تموم شه این زمستونا
شاید برای بردن ایران
مردم بریزن توو خیابونا
بازی تموم میشه ولی مامان
مثل همیشه بالشش خیسه
دیگه کسی نیس توی این خونه
شبها بلند شه شعر بنویسه
بازی تموم میشه ولی بابا
بیداره تا فردا کنار تخت
رؤیای ما جامجهانی بود
توو یه جهانِ واقعا خوشبخت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از مجموعهی «با موشها»:
زمینتر از چسبیدن به تختِ بیتخته
به کردنِ کلونازپام و خوردنِ شکهام
- «کجای بچگیام را فرشتهها کردند؟!»
سؤال میشوم از تکتک عروسکهام
کجای بچّگیام شیرخشکِ دولتی است؟!
کجاش در صف نان ایستاده با مادر؟!
کجاش شامنخورده به خواب خواهد رفت؟!
کجاش میدود از شوق دوست تا دَمِ در؟!
کنار دختر همسایه خالهبازی کرد
پسر دو تکّه شد و هر طرف به سویی رفت
یکیش گل زده شد در سهکنج دروازه
یکیش با مردی توی دستشویی رفت
تمام مدرسه با چوب، با شلنگ گریست
تمام مدرسه شب بود و زوزهی ناظم
حدیث از که و متن شعار هفته چه بود؟!
سکوت و صبرِ امامِ جواد یا کاظم؟!
که پشت میز که در خوابِ نازکِ پشهبند
سکوت کرد و فقط جملهای سؤالی شد
که در خرابه که در پشتبام در حمّام
به هر طریقه و هر شکل، دستمالی شد
فرار از همهی جمعهای در تقسیم
کتاب خواندنِ در خانهای مقوّایی
شبانه فکر شدن از کنار ممنوعه
به ترسِ تجربه کردن میان تنهایی
زمینتر از چسبیدن به یک خدای بزرگ
عقب کشیدنِ ساعت پس از پشیمانتر
شکنجه کردنِ یک بغض، داخل حمّام
صدای گریهی من در عذابوجدانتر!!
نوارقصّه شنیدن کنار انباری
فرار کردنِ از خانهای که مهمان داشت
خشونتی که نمیخواستم ولی کردم
به دخترانهترین حالتی که امکان داشت
نماز اجباری، بیوضو، صفِ اوّل
به سوتِ «صاد» کشیدن در اوّلِ «صلوات»
نماز خواندن و فکری لجوج در مغزت
کدام راهِ رسیدن؟ کدام راهِ نجات؟
کتاب خواندنِ در رختخوابِ پُر وحشت!
به برّه چسبیدن با خیالِ گرگ شدن
صدای محوِ اذان از میان تلویزیون
یواش پشت همین روزها بزرگ شدن
شروع ریش و سبیلی که شکل نفرت بود
شروع مرد شدن در جهانِ بیمردی!
تمام رؤیایت دکمهایست رو به عقب
که از میان دقایق به «قبل» برگردی
تمام رؤیایت بمب منفجرشدهایست...
■
- «کجای بچّگیام را فرشتهها کردند؟!»
جلوی آینهام... مشت میزنم به خودم
- «ببین! جواب بده لعنتی! چرا گیجی؟!»
کدام وِرد مرا خواند و ناپدید شدم؟!
به خوردنِ کلونازپام در شبی بیصبح
صدای گنگِ زنت، پای آخرین تلفن
صدای دختر لوسی در انتهای سرت
صدای تو به خودت: «مرد باش و گریه نکن...»
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
زمینتر از چسبیدن به تختِ بیتخته
به کردنِ کلونازپام و خوردنِ شکهام
- «کجای بچگیام را فرشتهها کردند؟!»
سؤال میشوم از تکتک عروسکهام
کجای بچّگیام شیرخشکِ دولتی است؟!
کجاش در صف نان ایستاده با مادر؟!
کجاش شامنخورده به خواب خواهد رفت؟!
کجاش میدود از شوق دوست تا دَمِ در؟!
کنار دختر همسایه خالهبازی کرد
پسر دو تکّه شد و هر طرف به سویی رفت
یکیش گل زده شد در سهکنج دروازه
یکیش با مردی توی دستشویی رفت
تمام مدرسه با چوب، با شلنگ گریست
تمام مدرسه شب بود و زوزهی ناظم
حدیث از که و متن شعار هفته چه بود؟!
سکوت و صبرِ امامِ جواد یا کاظم؟!
که پشت میز که در خوابِ نازکِ پشهبند
سکوت کرد و فقط جملهای سؤالی شد
که در خرابه که در پشتبام در حمّام
به هر طریقه و هر شکل، دستمالی شد
فرار از همهی جمعهای در تقسیم
کتاب خواندنِ در خانهای مقوّایی
شبانه فکر شدن از کنار ممنوعه
به ترسِ تجربه کردن میان تنهایی
زمینتر از چسبیدن به یک خدای بزرگ
عقب کشیدنِ ساعت پس از پشیمانتر
شکنجه کردنِ یک بغض، داخل حمّام
صدای گریهی من در عذابوجدانتر!!
نوارقصّه شنیدن کنار انباری
فرار کردنِ از خانهای که مهمان داشت
خشونتی که نمیخواستم ولی کردم
به دخترانهترین حالتی که امکان داشت
نماز اجباری، بیوضو، صفِ اوّل
به سوتِ «صاد» کشیدن در اوّلِ «صلوات»
نماز خواندن و فکری لجوج در مغزت
کدام راهِ رسیدن؟ کدام راهِ نجات؟
کتاب خواندنِ در رختخوابِ پُر وحشت!
به برّه چسبیدن با خیالِ گرگ شدن
صدای محوِ اذان از میان تلویزیون
یواش پشت همین روزها بزرگ شدن
شروع ریش و سبیلی که شکل نفرت بود
شروع مرد شدن در جهانِ بیمردی!
تمام رؤیایت دکمهایست رو به عقب
که از میان دقایق به «قبل» برگردی
تمام رؤیایت بمب منفجرشدهایست...
■
- «کجای بچّگیام را فرشتهها کردند؟!»
جلوی آینهام... مشت میزنم به خودم
- «ببین! جواب بده لعنتی! چرا گیجی؟!»
کدام وِرد مرا خواند و ناپدید شدم؟!
به خوردنِ کلونازپام در شبی بیصبح
صدای گنگِ زنت، پای آخرین تلفن
صدای دختر لوسی در انتهای سرت
صدای تو به خودت: «مرد باش و گریه نکن...»
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
RAGHS DAR LAJAN- dr.Mehdi mousavi-012
دکتر مهدی مووی
دکلمه شعر با صدای مهدی موسوی ۹
@seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
دو چشمِ تر، آوردم که تر قبول کنی
دلی شکسته برایت، اگر قبول کنی
به جای اسم فرستنده مینویسم: باد
که شرم داری، از این پسر قبول کنی!
نه اینکه خانهی تو جای هیچِ من باشد
که راضیام فقط از پشت در قبول کنی
غرور هست و خدا هست و گریهای هم هست
و این ترانه، اگر بیشتر قبول کنی!
چه میشود که بگویم بمان، بمانی و بعد
بگویمت که مرا هم ببر، قبول کنی
شب وصال قشنگ است با شما هر جور
اگر که حتّی وقتِ سحر قبول کنی
دلم به قیمت عشقت! در انتظار توام
که این معامله را با ضرر قبول کنی
همیشه در قفس چشمهات خواهم ماند
اگر پرندهی بیبالوپر قبول کنی
برای گفتنِ از تو، غزل مجال کمیست
امیدوارم، این مختصر قبول کنی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دلی شکسته برایت، اگر قبول کنی
به جای اسم فرستنده مینویسم: باد
که شرم داری، از این پسر قبول کنی!
نه اینکه خانهی تو جای هیچِ من باشد
که راضیام فقط از پشت در قبول کنی
غرور هست و خدا هست و گریهای هم هست
و این ترانه، اگر بیشتر قبول کنی!
چه میشود که بگویم بمان، بمانی و بعد
بگویمت که مرا هم ببر، قبول کنی
شب وصال قشنگ است با شما هر جور
اگر که حتّی وقتِ سحر قبول کنی
دلم به قیمت عشقت! در انتظار توام
که این معامله را با ضرر قبول کنی
همیشه در قفس چشمهات خواهم ماند
اگر پرندهی بیبالوپر قبول کنی
برای گفتنِ از تو، غزل مجال کمیست
امیدوارم، این مختصر قبول کنی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فایل تصویری برنامه جمعه گذشته «بامداد»
@seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
مادر نگاه کرد به یک زن که در پشتِ شیشهی فلجِ ون بود
لبخند زد به مرد پلیسی که در حالِ بدحجاب شمردن!! بود
مادر به خانه آمد و چادر را انداخت روی مبل... درِ یخچال
را باز کرد، پنجرهها را بست... با دستگیرهای که از آهن بود
مادر جلوی تلویزیون رفت و اخبار گوش داد سپس زد «Gem»
خوابید در «حریم» شب و «سلطان» آنسوی ماهواره که روشن بود
مادر بلند شد وسط تاریک، سجّاده را به سوی کسی انداخت
که آتش جهنّم موعودش یکریز توی بچّگی من بود
من در اتاق جنزدهام بودم لای کتاب و فیلم، پُر از پوچی
با جیر جیرِ تختِ مداوم که محصول سرکشی زن و تن بود
از صبح زود رفت خیابان و ساندیس سیب خورد و فراموشی
مادر شعار داد... نمیدانم! آن روز، روز چندم بهمن بود
من در میان بستهی بهمن در یک کافهی شلوغ کشیدم/ درد
زل میزدم به پای نحیفم که گستاخ، زیر لرزش دامن بود
مادر جلوی آینهام آمد برداشت لاک را، رژ لبها را
در آینه به عکس کسی زل زد که مثل من نبود... ولی زن بود!
مادر دوید توی اتاقش تا زیر پتو به گریه بیفتد... رفت...
من زل زدم به دفتر شعرم که تنها دلیل گریه نکردن بود
■
.
- «این شهرِ مرده دست نخواهد خورد... شب تا ابد شکست نخواهد خورد...
ما سالها برای چه جنگیدیم؟!...»
این آخرین وصیّت دشمن بود...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
لبخند زد به مرد پلیسی که در حالِ بدحجاب شمردن!! بود
مادر به خانه آمد و چادر را انداخت روی مبل... درِ یخچال
را باز کرد، پنجرهها را بست... با دستگیرهای که از آهن بود
مادر جلوی تلویزیون رفت و اخبار گوش داد سپس زد «Gem»
خوابید در «حریم» شب و «سلطان» آنسوی ماهواره که روشن بود
مادر بلند شد وسط تاریک، سجّاده را به سوی کسی انداخت
که آتش جهنّم موعودش یکریز توی بچّگی من بود
من در اتاق جنزدهام بودم لای کتاب و فیلم، پُر از پوچی
با جیر جیرِ تختِ مداوم که محصول سرکشی زن و تن بود
از صبح زود رفت خیابان و ساندیس سیب خورد و فراموشی
مادر شعار داد... نمیدانم! آن روز، روز چندم بهمن بود
من در میان بستهی بهمن در یک کافهی شلوغ کشیدم/ درد
زل میزدم به پای نحیفم که گستاخ، زیر لرزش دامن بود
مادر جلوی آینهام آمد برداشت لاک را، رژ لبها را
در آینه به عکس کسی زل زد که مثل من نبود... ولی زن بود!
مادر دوید توی اتاقش تا زیر پتو به گریه بیفتد... رفت...
من زل زدم به دفتر شعرم که تنها دلیل گریه نکردن بود
■
.
- «این شهرِ مرده دست نخواهد خورد... شب تا ابد شکست نخواهد خورد...
ما سالها برای چه جنگیدیم؟!...»
این آخرین وصیّت دشمن بود...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
مجموعهی «صدایی که نمیشنویم»، روایتهای تبعیض از رویکرد اینترسکشنال
گردآورنده: زهرا باقریشاد
مجموعهی «صدایی که نمیشنویم»، روایتهایی است به قلم آنها که در جامعهی ایران تبعیض و ستم چندگانه را تجربه کردهاند؛ روایتهایی از خودسوزی زنان بلوچ بـهخاطر ازدواج اجباری و فشـار هنجارهای ناموسی، مشكلات سياسی زنان دانشجو، خشـونت اجتماعی و قضایی علیه مردان همجنسگرا، مسائل زنان همجنسگرا، ظلم و ستم علیه بهاييان، رنج كودكان عـرب، موقعيت آسيبپذيرتر زندانيان سياسی غيرفارس، رنج زنان روسـتايی و زنان دارای معلوليت و تبعيض عليه مهاجران افغانستانی.
این مجموعه، مجموعهای است از صداهای کمترشنیدهشده! نویسندگان این روایتها در نوشتن قصههایشان شجاع بودهاند و این شجاعت در روايت رنج و ستم، ستودنی اسـت.
«صدایی که نمیشنویم» به همت «زهرا باقریشاد» گردآوری و در سال ۱۴۰۰ در #نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
برای دسترسی به این مجموعه، روی لینک زیر کلیک کنید و در بازنشر این صداها سهیم باشید:
http://sayeha.org/ap4065
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
گردآورنده: زهرا باقریشاد
مجموعهی «صدایی که نمیشنویم»، روایتهایی است به قلم آنها که در جامعهی ایران تبعیض و ستم چندگانه را تجربه کردهاند؛ روایتهایی از خودسوزی زنان بلوچ بـهخاطر ازدواج اجباری و فشـار هنجارهای ناموسی، مشكلات سياسی زنان دانشجو، خشـونت اجتماعی و قضایی علیه مردان همجنسگرا، مسائل زنان همجنسگرا، ظلم و ستم علیه بهاييان، رنج كودكان عـرب، موقعيت آسيبپذيرتر زندانيان سياسی غيرفارس، رنج زنان روسـتايی و زنان دارای معلوليت و تبعيض عليه مهاجران افغانستانی.
این مجموعه، مجموعهای است از صداهای کمترشنیدهشده! نویسندگان این روایتها در نوشتن قصههایشان شجاع بودهاند و این شجاعت در روايت رنج و ستم، ستودنی اسـت.
«صدایی که نمیشنویم» به همت «زهرا باقریشاد» گردآوری و در سال ۱۴۰۰ در #نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
برای دسترسی به این مجموعه، روی لینک زیر کلیک کنید و در بازنشر این صداها سهیم باشید:
http://sayeha.org/ap4065
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
Sedam Kon
Saghi
«صدام کن»
خواننده: ساقی
ترانهسرا: مهدی موسوی
آهنگساز و تنظیمکننده: مجید کاظمی
خواننده: ساقی
ترانهسرا: مهدی موسوی
آهنگساز و تنظیمکننده: مجید کاظمی
سرگیجه دارم دُور میدانهایی از میدان
سرگیجه دارم... یک قدم ماندهست تا پایان!
سرگیجه دارم مثل یک کابوس در زندان
«ستّارخان» نام خیابانیست در تهران
که چند سالی میشود دائم ترافیک است!
بودم کسی که اوّلِ این قصّه باشیده!
جنّی که روزی آدمی از خود تراشیده
آن نصفهشب که بچّهام در تخت شاشیده
خونی که روی دستهای شهر پاشیده
و اسلحه که واقعاً در حالِ شلّیک است
یک عدّه غرقِ رؤیتِ تصویرِ ماهی که...
یک عدّه گم کردند ما را در سیاهی که...
یک عدّه برگشتند از ترس سپاهی که...
یک عدّه افتادیم توی پرتگاهی که...
این جاده هر جا میرود، بدجور باریک است
مجرم زنی در حال گردش در خیابان است
مجرم خیابانگرد پیری در پیِ نان است
مجرم «خس و خاشاکِ» در جریانِ طوفان است
و آنکه میبیند... که میبیند... که انسان است
با دیدن اینها فقط در حال تحریک است!
یک مشت آدم در میان وحشت شب با...
یک مشت آدم، سوزن و نخ داخل لب با...
یک مشت آدم توی تعدادی مکعّب با...
آغاز این بودهست تا پایان مطلب با...
چیزی نمیبینم که این تصویر تاریک است
از مستی «مهناز» و من تا هقهق «فاطی»
شبهای برمیگردم از روز ملاقاتی
وصله شدن به زندگی با چرخ خیّاطی
سرگیجه دارم خون و قرص و گریه را قاطی
و رادیو در حالِ پخش چند تبریک است!
گرچه سرِ سیمرغ آویزان شده با میخ
گرچه سرِ گنجشکها را کندهاند از بیخ
گرچه تمام بالها بر آتش است و سیخ
«ستّارخان» هر مرد آزادهست در تاریخ
که مطمئن هستیم: روز خوب نزدیک است...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سرگیجه دارم... یک قدم ماندهست تا پایان!
سرگیجه دارم مثل یک کابوس در زندان
«ستّارخان» نام خیابانیست در تهران
که چند سالی میشود دائم ترافیک است!
بودم کسی که اوّلِ این قصّه باشیده!
جنّی که روزی آدمی از خود تراشیده
آن نصفهشب که بچّهام در تخت شاشیده
خونی که روی دستهای شهر پاشیده
و اسلحه که واقعاً در حالِ شلّیک است
یک عدّه غرقِ رؤیتِ تصویرِ ماهی که...
یک عدّه گم کردند ما را در سیاهی که...
یک عدّه برگشتند از ترس سپاهی که...
یک عدّه افتادیم توی پرتگاهی که...
این جاده هر جا میرود، بدجور باریک است
مجرم زنی در حال گردش در خیابان است
مجرم خیابانگرد پیری در پیِ نان است
مجرم «خس و خاشاکِ» در جریانِ طوفان است
و آنکه میبیند... که میبیند... که انسان است
با دیدن اینها فقط در حال تحریک است!
یک مشت آدم در میان وحشت شب با...
یک مشت آدم، سوزن و نخ داخل لب با...
یک مشت آدم توی تعدادی مکعّب با...
آغاز این بودهست تا پایان مطلب با...
چیزی نمیبینم که این تصویر تاریک است
از مستی «مهناز» و من تا هقهق «فاطی»
شبهای برمیگردم از روز ملاقاتی
وصله شدن به زندگی با چرخ خیّاطی
سرگیجه دارم خون و قرص و گریه را قاطی
و رادیو در حالِ پخش چند تبریک است!
گرچه سرِ سیمرغ آویزان شده با میخ
گرچه سرِ گنجشکها را کندهاند از بیخ
گرچه تمام بالها بر آتش است و سیخ
«ستّارخان» هر مرد آزادهست در تاریخ
که مطمئن هستیم: روز خوب نزدیک است...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد
اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد
که سالها بدوی، قبل خطّ پایانی
یواش سایهی یک مرد از عقب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سهنقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمیآید، نه! کسی نمیآید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد
که سالها بدوی، قبل خطّ پایانی
یواش سایهی یک مرد از عقب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سهنقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمیآید، نه! کسی نمیآید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بخشی از شعری بلند از مجموعهی "حتی پلاک خانه را":
نخواستم كه به من درس آب و نان بدهی
مرا گرفته و از خوابها تكان بدهی
نخواستم كه بگویم: «پدر بمان با من»
زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی
نخواستم كه بگویی چه میشود بی تو
نخواستم كه به من راه را نشان بدهی
«قبول» كردی و كردم، جدایی و غم را
كه خواستی بروی تا كه «امتحان» بدهی
نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است
نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است
برای تو كه مرا بیش و بیشتر بودی
صدای اطمینان، روی قفل در بودی!
برای تو كه دوباره مرا بغل بكنی
تویی كه از دل این بچّه باخبر بودی
برای اسم قشنگت كه یاری ام می داد
طلسم آرامش، موقعِ خطر بودی
برای تو كه تمامیِ خوبهای منی
برای تو كه خلاصه كنم: پدر بودی!!
تو نیستی و من و برجهای تكراری
تو نیستی و من و عشقهای بازاری
تو نیستی و مرا میجوند هی شکها
تو نیستی و من و خندهی مترسکها
تو نیستی و من و روزهای شبزدهام
تو نیستی و من و قلب خارج از ردهام!
تو ساختی همهام را، اگرچه سوختمت
كه توی «كنگره» با سكّهای فروختمت
فروختم همهی خاطرات دورم را
فروختم همهی خویش را، غرورم را
فروختم به سرانگشتها و تحسینها
و گم شدم وسطِ بوقها و ماشینها
و گم شدم وسطِ شهر و بازی مُدها
میان خندهی «هرچند»ها و«لابد»ها
و گم شدند تمامی آن اصولی كه...
و گم شدم وسطِ كیفهای پولی كه...
پدر! صریح بگویم، صریح و بیپرده
پدر! نگاه بكن: مهدیات كم آورده
بگیر دست مرا مثل كودكیهایم
بگیر دست مرا... پا به پات میآیم
بگیر و پاره كن این روزهای زشت مرا
به دست حادثه نسپار سرنوشت مرا...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نخواستم كه به من درس آب و نان بدهی
مرا گرفته و از خوابها تكان بدهی
نخواستم كه بگویم: «پدر بمان با من»
زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی
نخواستم كه بگویی چه میشود بی تو
نخواستم كه به من راه را نشان بدهی
«قبول» كردی و كردم، جدایی و غم را
كه خواستی بروی تا كه «امتحان» بدهی
نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است
نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است
برای تو كه مرا بیش و بیشتر بودی
صدای اطمینان، روی قفل در بودی!
برای تو كه دوباره مرا بغل بكنی
تویی كه از دل این بچّه باخبر بودی
برای اسم قشنگت كه یاری ام می داد
طلسم آرامش، موقعِ خطر بودی
برای تو كه تمامیِ خوبهای منی
برای تو كه خلاصه كنم: پدر بودی!!
تو نیستی و من و برجهای تكراری
تو نیستی و من و عشقهای بازاری
تو نیستی و مرا میجوند هی شکها
تو نیستی و من و خندهی مترسکها
تو نیستی و من و روزهای شبزدهام
تو نیستی و من و قلب خارج از ردهام!
تو ساختی همهام را، اگرچه سوختمت
كه توی «كنگره» با سكّهای فروختمت
فروختم همهی خاطرات دورم را
فروختم همهی خویش را، غرورم را
فروختم به سرانگشتها و تحسینها
و گم شدم وسطِ بوقها و ماشینها
و گم شدم وسطِ شهر و بازی مُدها
میان خندهی «هرچند»ها و«لابد»ها
و گم شدند تمامی آن اصولی كه...
و گم شدم وسطِ كیفهای پولی كه...
پدر! صریح بگویم، صریح و بیپرده
پدر! نگاه بكن: مهدیات كم آورده
بگیر دست مرا مثل كودكیهایم
بگیر دست مرا... پا به پات میآیم
بگیر و پاره كن این روزهای زشت مرا
به دست حادثه نسپار سرنوشت مرا...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از دههی هفتاد و "فرشتهها خودکشی کردند":
دیگر نترس بچّه که لولو فرار کرد!
از دشت چشمهای تو آهو فرار کرد
از دست زن که دست نوازش بر او کشید
مانند یک پرندهی ترسو فرار کرد
گفتند: آبروی زن اینجا به... گریه کرد
گفتند: مرد باش... ولی او فرار کرد
سردرد هی گرفت و سرش را به خویش کوفت
ترسید و پشت فاصله بانو فرار کرد
- «دیوارها کلید ندارند»
مرد گفت
زن خودکشی نمود و به آنسو فرار کرد
لولو شبیه کودکی من شد و گریست
وقتی که از قلمرو جادو فرار کرد
جادوگری شبیه گل مریمم شد و
مردی سوار دستهی جارو فرار کرد
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دیگر نترس بچّه که لولو فرار کرد!
از دشت چشمهای تو آهو فرار کرد
از دست زن که دست نوازش بر او کشید
مانند یک پرندهی ترسو فرار کرد
گفتند: آبروی زن اینجا به... گریه کرد
گفتند: مرد باش... ولی او فرار کرد
سردرد هی گرفت و سرش را به خویش کوفت
ترسید و پشت فاصله بانو فرار کرد
- «دیوارها کلید ندارند»
مرد گفت
زن خودکشی نمود و به آنسو فرار کرد
لولو شبیه کودکی من شد و گریست
وقتی که از قلمرو جادو فرار کرد
جادوگری شبیه گل مریمم شد و
مردی سوار دستهی جارو فرار کرد
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2