قصّهام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست...
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!
هستِ در کوچههای پایینیم، جمعِ کبریت و پمپ بنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حالِ هر کس نیست!
هر که هرگز نبوده و نشود، هر که میداند از نمیداند
هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!
.
گوشهی صفحه نقطهای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهیست
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچچی خارج از مثلث نیست
صبحها با امید میخوانند! بچّهگنجشکها نمیدانند
صحنهی جنگ بمب و موشکهاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچچی واقعا مقدّس نیست...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!
هستِ در کوچههای پایینیم، جمعِ کبریت و پمپ بنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حالِ هر کس نیست!
هر که هرگز نبوده و نشود، هر که میداند از نمیداند
هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!
.
گوشهی صفحه نقطهای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهیست
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچچی خارج از مثلث نیست
صبحها با امید میخوانند! بچّهگنجشکها نمیدانند
صحنهی جنگ بمب و موشکهاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچچی واقعا مقدّس نیست...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پیشنوشت: برای من وصیتنامه نوشتن به معنی خودکشی یا آرزوی مرگ نیست. فقط آمادگی برای بخشی از زندگی است که متاسفانه یا خوشبختانه پایان آن خواهد بود. اگر امروز این متن را مینویسم برای آن است که هم وصیتنامهی قبلیام را باطل اعلام کنم و هم فردا، بعد نبودنم، حاشیه و بحثی نباشد و تکلیف همهچیز مشخص شده باشد.
۱. جنازهام را در امامزاده طاهر کرج دفن کنید تا نزدیک پوینده و مختاری و احمد محمود و گلشیری و غزاله و بسیاری از آنهایی باشم که دوستشان داشتم. اگر نشد، جنازهام را در جای دیگری از کرج خاک کنید. اگر باز هم نشد، آن را بسوزانید.
۲. اگر اموالی از من به جا مانده بود، برسد به پدر و مادرم و در صورت عدم نیاز آنها، خرج امور خیریه شود.
۳. تمام کتابهایم به کتابخانهها اهدا شوند.
۴. تمام آثار چاپنشده و چاپشدهام فقط با نظارت خانوادهام (بستگان درجه یک) چاپ شود و نیمی از درآمد حاصله (از چاپ یا استفاده از آثارم) به آنها برسد و نیم دیگر نیز با نظارت آنها صرف امور خیریه شود.
۵. استفاده از اشعار من به عنوان ترانه و اجرای آنها با موزیک فقط با هماهنگی خانوادهام باشد و کوچکترین سوءاستفادهای مورد پیگرد قانونی قرار بگیرد.
۶. هیچ برنامهی بزرگداشتی توسط حکومت جمهوری اسلامی ایران و نهادهای مختلف حکومت برایم برگزار نشود و اگر چنین اتفاقی افتاد دوستدارانم از رفتن به آن خودداری کنند. سالنهای خصوصی کوچک را که با هزینهی شخصی آدمها اداره میشود به مراسم آنچنانی و برنامههایی که بوی خون میدهد، ترجیح میدهم.
۷. تمام افرادی که در پروسهی دستگیری، زندان، شکنجه و حکم دادگاه من مشارکت داشتهاند، هر زمان که ممکن شد در دادگاهی عادل محاکمه شوند و به مجازاتی عادلانه اما بدون هیچ تخفیف برسند.
این افراد، اعضای اطلاعات سپاه، قاضی مقیسه و قضات تجدیدنظر دادگاه انقلاب، شاعران و نویسندگان و خوانندگانی (در داخل و خارج ایران) که قبل و بعد از دستگیریام با اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات همکاری و در این اتفاق نقش داشتند، خبرچینها و هر کسی را شامل میشود که در این چند سال به دستور حکومت ایران به تخریب و آزار من دست زد.
از خانواده، دوستان و دوستدارانم خواهشمندم روزی که شرایط آن مهیا شد، این خواستهی قلبی مرا تا انتها دنبال کنند و بدانند که به هیچ بخششی دیگر اعتقاد ندارم.
۸. از خانواده، دوستانم و طرفدارانم میخواهم در مرگ من غمگین نباشند. من تلاش کردم که آنگونه که میپسندم زندگی کنم و با تمام رنجها هرگز از «زیستن» غمگین نبودم. تمام آرزوی من، ساختن جهانی پر از عشق و آزادی برای تمام انسانها بود و خدمت به ادبیات و هنر. برای آرزوی اول کوچک بودم و ناتوان اما برای آرزوی دومم سعی کردم زندگیام را تاوان بدهم. باشد که آیندگان در مورد ما قضاوت کنند.
مهدی موسوی
۱۳ آبان ۱۳۹۹
@seyedmehdimoosavi2
۱. جنازهام را در امامزاده طاهر کرج دفن کنید تا نزدیک پوینده و مختاری و احمد محمود و گلشیری و غزاله و بسیاری از آنهایی باشم که دوستشان داشتم. اگر نشد، جنازهام را در جای دیگری از کرج خاک کنید. اگر باز هم نشد، آن را بسوزانید.
۲. اگر اموالی از من به جا مانده بود، برسد به پدر و مادرم و در صورت عدم نیاز آنها، خرج امور خیریه شود.
۳. تمام کتابهایم به کتابخانهها اهدا شوند.
۴. تمام آثار چاپنشده و چاپشدهام فقط با نظارت خانوادهام (بستگان درجه یک) چاپ شود و نیمی از درآمد حاصله (از چاپ یا استفاده از آثارم) به آنها برسد و نیم دیگر نیز با نظارت آنها صرف امور خیریه شود.
۵. استفاده از اشعار من به عنوان ترانه و اجرای آنها با موزیک فقط با هماهنگی خانوادهام باشد و کوچکترین سوءاستفادهای مورد پیگرد قانونی قرار بگیرد.
۶. هیچ برنامهی بزرگداشتی توسط حکومت جمهوری اسلامی ایران و نهادهای مختلف حکومت برایم برگزار نشود و اگر چنین اتفاقی افتاد دوستدارانم از رفتن به آن خودداری کنند. سالنهای خصوصی کوچک را که با هزینهی شخصی آدمها اداره میشود به مراسم آنچنانی و برنامههایی که بوی خون میدهد، ترجیح میدهم.
۷. تمام افرادی که در پروسهی دستگیری، زندان، شکنجه و حکم دادگاه من مشارکت داشتهاند، هر زمان که ممکن شد در دادگاهی عادل محاکمه شوند و به مجازاتی عادلانه اما بدون هیچ تخفیف برسند.
این افراد، اعضای اطلاعات سپاه، قاضی مقیسه و قضات تجدیدنظر دادگاه انقلاب، شاعران و نویسندگان و خوانندگانی (در داخل و خارج ایران) که قبل و بعد از دستگیریام با اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات همکاری و در این اتفاق نقش داشتند، خبرچینها و هر کسی را شامل میشود که در این چند سال به دستور حکومت ایران به تخریب و آزار من دست زد.
از خانواده، دوستان و دوستدارانم خواهشمندم روزی که شرایط آن مهیا شد، این خواستهی قلبی مرا تا انتها دنبال کنند و بدانند که به هیچ بخششی دیگر اعتقاد ندارم.
۸. از خانواده، دوستانم و طرفدارانم میخواهم در مرگ من غمگین نباشند. من تلاش کردم که آنگونه که میپسندم زندگی کنم و با تمام رنجها هرگز از «زیستن» غمگین نبودم. تمام آرزوی من، ساختن جهانی پر از عشق و آزادی برای تمام انسانها بود و خدمت به ادبیات و هنر. برای آرزوی اول کوچک بودم و ناتوان اما برای آرزوی دومم سعی کردم زندگیام را تاوان بدهم. باشد که آیندگان در مورد ما قضاوت کنند.
مهدی موسوی
۱۳ آبان ۱۳۹۹
@seyedmehdimoosavi2
فریادهای من، وسطِ کوچه
با کشتنم یواش نخواهد شد!
من رازهای مختلفی دارم
که هیچوقت فاش نخواهد شد
تکرارِ پیچگوشتیِ احمق!
تنها دلیلِ چرخشِ این پیچ است
نامِ کتابِ مذهبیام «تردید»
اسم خدای مذهب من، «هیچ» است!
مشتاقم و به جبرِ جهان، محدود!
شرحِ دویدنِ حلزون هستم
که حاضرم به تجربهی هر چیز
من سکسِ مبتلا به جنون هستم
قایم شده در آنورِ لبخندم
اندیشهای که قابل باور نیست
در پشت ماسک، دیکتاتوری دارم
که فکر میکند که برابر نیست!
گاهی مریض هستم و افسرده
گاهی لگد به هر چه که... میکوبم!
شاید که مسخره بکنید امّا
من با تضادهای خودم خوبم!
با یک اشاره میترکد بغضم
سردم، بدون خنده!، بداخلاقم!
میخواهم از میانِ نمیخواهم
در حالت تنفّر و... مشتاقم!!
زل میزنم به اسلحه و باتوم
بیترس! با جنون خدادادی!
زل میزنم به مردم و میترسم
از روزهای آتیِ آزادی!!
بار امانتی که نمیخواهم
افتاده روی شانهی سنگینم
حس میکنم که نابغهام امّا
از این نبوغ، خسته و غمگینم
آتش گرفته خانه و میمانم
در کنجِ این اتاقِ مقوّایی
حس میکنم که راه فراری نیست
تنهام! توی جمع و بهتنهایی
سرشار رنج میشود و اندوه
هر چیز، علّت خوشیام باشد
از صبح زود هرچه که میبینم
شاید دلیل خودکشیام باشد
من رازهای مختلفی دارم
یک عشق داغ و خارجِ محدوده
عشقی که در میان همین پوچی
تنها دلیل زندگیام بوده
این شعر، اعتراف غمانگیزیست
وقتی کنار یک چمدان باشید
این راز را فقط به شما گفتم!
با جان و دل، مواظب آن باشید
شاید مرا درست نفهمیدید
امّا شریکِ در غمِ من بودید
این راز را فقط به شما گفتم
تنها شما! که مَحرمِ من بودید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
با کشتنم یواش نخواهد شد!
من رازهای مختلفی دارم
که هیچوقت فاش نخواهد شد
تکرارِ پیچگوشتیِ احمق!
تنها دلیلِ چرخشِ این پیچ است
نامِ کتابِ مذهبیام «تردید»
اسم خدای مذهب من، «هیچ» است!
مشتاقم و به جبرِ جهان، محدود!
شرحِ دویدنِ حلزون هستم
که حاضرم به تجربهی هر چیز
من سکسِ مبتلا به جنون هستم
قایم شده در آنورِ لبخندم
اندیشهای که قابل باور نیست
در پشت ماسک، دیکتاتوری دارم
که فکر میکند که برابر نیست!
گاهی مریض هستم و افسرده
گاهی لگد به هر چه که... میکوبم!
شاید که مسخره بکنید امّا
من با تضادهای خودم خوبم!
با یک اشاره میترکد بغضم
سردم، بدون خنده!، بداخلاقم!
میخواهم از میانِ نمیخواهم
در حالت تنفّر و... مشتاقم!!
زل میزنم به اسلحه و باتوم
بیترس! با جنون خدادادی!
زل میزنم به مردم و میترسم
از روزهای آتیِ آزادی!!
بار امانتی که نمیخواهم
افتاده روی شانهی سنگینم
حس میکنم که نابغهام امّا
از این نبوغ، خسته و غمگینم
آتش گرفته خانه و میمانم
در کنجِ این اتاقِ مقوّایی
حس میکنم که راه فراری نیست
تنهام! توی جمع و بهتنهایی
سرشار رنج میشود و اندوه
هر چیز، علّت خوشیام باشد
از صبح زود هرچه که میبینم
شاید دلیل خودکشیام باشد
من رازهای مختلفی دارم
یک عشق داغ و خارجِ محدوده
عشقی که در میان همین پوچی
تنها دلیل زندگیام بوده
این شعر، اعتراف غمانگیزیست
وقتی کنار یک چمدان باشید
این راز را فقط به شما گفتم!
با جان و دل، مواظب آن باشید
شاید مرا درست نفهمیدید
امّا شریکِ در غمِ من بودید
این راز را فقط به شما گفتم
تنها شما! که مَحرمِ من بودید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چشم سیاهتو
یادم نمییاد
اون روی ماهتو
یادم نمییاد
اون داغی و جنون
چشمای غرق خون
دیوار خونهتون
یادم نمییاد
بوسه توو کوچهها
اون خندهی رها
دستای داغ ما
یادم نمییاد
حرکات دامنت
عطر خوشِ تنت
اندوه رفتنت
یادم نمییاد
(جز چند دونه ساک
غیر از یه مشت خاک
چیزی نمیبره
اون که مسافره
اون خاطرات خوب
این روزهای بد
باید که تا ابد
از یاد من بره)
اعصاب خطخطیت
تیشرت صورتیت
شوق دو تا بلیط
یادم نمییاد
شکل لبات توو خواب
موهات و آفتاب
پرسه توو انقلاب
یادم نمییاد
اون اخم و دلبریت
گلهای روسریت
حرفای آخریت
یادم نمییاد
شوق صدای تو
موی رهای تو
انگشتهای تو
یادم نمییاد
(جز چند دونه ساک
غیر از یه مشت خاک
چیزی نمیبره
اون که مسافره
اون خاطرات خوب
این روزهای بد
باید که تا ابد
از یاد من بره)
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یادم نمییاد
اون روی ماهتو
یادم نمییاد
اون داغی و جنون
چشمای غرق خون
دیوار خونهتون
یادم نمییاد
بوسه توو کوچهها
اون خندهی رها
دستای داغ ما
یادم نمییاد
حرکات دامنت
عطر خوشِ تنت
اندوه رفتنت
یادم نمییاد
(جز چند دونه ساک
غیر از یه مشت خاک
چیزی نمیبره
اون که مسافره
اون خاطرات خوب
این روزهای بد
باید که تا ابد
از یاد من بره)
اعصاب خطخطیت
تیشرت صورتیت
شوق دو تا بلیط
یادم نمییاد
شکل لبات توو خواب
موهات و آفتاب
پرسه توو انقلاب
یادم نمییاد
اون اخم و دلبریت
گلهای روسریت
حرفای آخریت
یادم نمییاد
شوق صدای تو
موی رهای تو
انگشتهای تو
یادم نمییاد
(جز چند دونه ساک
غیر از یه مشت خاک
چیزی نمیبره
اون که مسافره
اون خاطرات خوب
این روزهای بد
باید که تا ابد
از یاد من بره)
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یک:
بوی ابریشم تو آمد، از تهریشم
عاشقت بودم و هستم! که نباشی پیشم
توی تکراریِ یک بچّهدبیرستانی
مینویسم بر شیشه: به تو میاندیشم!!
.
عاشقم بودی؟ هستی؟ خواهی شد؟ شاید...
تیغ بر صورت من میرود و میآید
به خودم میگویم: تو مَردی! گریه نکن!
میکشم سیگاری منتظرِ یک تلفن
میکشم سیگاری تا که بخوابد دردم
میکشم سیگاری تا که به تو برگردم
میکنم گم وسطِ بغضِ کتابم خود را
چشم میبندم... شاید که بخوابم خود را
میشود پیدا آن راه فراری که تویی
میرسم با هیجان تا به قراری که تویی
بعدِ قرنی دوری، حسّ کمی نزدیکی
سینما رفتن و دستت وسط تاریکی
فیلم بر پرده و آمادهی اکران شدنت
حسّ غمگین سرانگشتِ کسی بر بدنت
مضطرب، عاشق، غرق هیجان، بیهدفی
بوسه میگیری، از صندلیِ آنطرفی!
.
- «دوستت دارم...»
این اوّلِ خط خواهد شد
وارد زندگی مسخرهات خواهد شد!
میزنی در تاریکی به غمم لبخندی
با طنابِ نامرئیت مرا میبندی
خسته از چوبیها، آدمها!، سنگیها
میزنی لبخندی... آخرِ دلتنگیها
دو:
میپرم از بغل خستگیام در خانه
نه تو هستی و نه آماده شده صبحانه
جلوی آینهام: خسته و ناآماده
شورت ادراری بچّه، سرِ میز افتاده
شعر میگویم و گه روی ورق میآید
از همه زندگیام بوی عرق میآید
خواب خوش بودم و سردردِ پس از بیداریست
عاشقی چیز قشنگیست... ولی تکراریست
چشم بیحالم در کاسهی خون افتاده
رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده
ریشهام سوخته و کهنه شده تهریشم
نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم!!
.
زنگ من میزندت با هیجان در گوشی
باز هم گم شدهای در وسطِ خاموشی
نیستی! بوی غم از لحظهی شک میآید
از لباسِ زیرم بوی کپک میآید
حلقهای در انگشتم... و یکی در گوشم
کت و شلوارم را با نفرت میپوشم
میبرم توی خیابان، غم سنگینم را
میکنم پارک، تهِ دنیا ماشینم را
خستهام مثل در آغوش کسی جا نشدن
خستهام مثل هماغوشی و ارضا نشدن
خستهام مثل دو تا تخت جدا افتاده
قرمهسبزی تو در یک شب جا افتاده
بیتفاوت وسطِ گریه شدن یا خنده
میکشد سیگاری یک شبح بازنده...
■
.
بیهدف بودم در مرثیهی رؤیاهام
ناگهان یک نفر آهسته به من گفت:
«سلام...»
.
چشم وا میکنم و پیش خودم میبینم:
دختری تنها بر صندلیِ ماشینم
خستهام از همهکس، از همهچیز از من و تو...
دخترک میگوید زیر لب، آهسته:
«برو...»
.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بوی ابریشم تو آمد، از تهریشم
عاشقت بودم و هستم! که نباشی پیشم
توی تکراریِ یک بچّهدبیرستانی
مینویسم بر شیشه: به تو میاندیشم!!
.
عاشقم بودی؟ هستی؟ خواهی شد؟ شاید...
تیغ بر صورت من میرود و میآید
به خودم میگویم: تو مَردی! گریه نکن!
میکشم سیگاری منتظرِ یک تلفن
میکشم سیگاری تا که بخوابد دردم
میکشم سیگاری تا که به تو برگردم
میکنم گم وسطِ بغضِ کتابم خود را
چشم میبندم... شاید که بخوابم خود را
میشود پیدا آن راه فراری که تویی
میرسم با هیجان تا به قراری که تویی
بعدِ قرنی دوری، حسّ کمی نزدیکی
سینما رفتن و دستت وسط تاریکی
فیلم بر پرده و آمادهی اکران شدنت
حسّ غمگین سرانگشتِ کسی بر بدنت
مضطرب، عاشق، غرق هیجان، بیهدفی
بوسه میگیری، از صندلیِ آنطرفی!
.
- «دوستت دارم...»
این اوّلِ خط خواهد شد
وارد زندگی مسخرهات خواهد شد!
میزنی در تاریکی به غمم لبخندی
با طنابِ نامرئیت مرا میبندی
خسته از چوبیها، آدمها!، سنگیها
میزنی لبخندی... آخرِ دلتنگیها
دو:
میپرم از بغل خستگیام در خانه
نه تو هستی و نه آماده شده صبحانه
جلوی آینهام: خسته و ناآماده
شورت ادراری بچّه، سرِ میز افتاده
شعر میگویم و گه روی ورق میآید
از همه زندگیام بوی عرق میآید
خواب خوش بودم و سردردِ پس از بیداریست
عاشقی چیز قشنگیست... ولی تکراریست
چشم بیحالم در کاسهی خون افتاده
رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده
ریشهام سوخته و کهنه شده تهریشم
نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم!!
.
زنگ من میزندت با هیجان در گوشی
باز هم گم شدهای در وسطِ خاموشی
نیستی! بوی غم از لحظهی شک میآید
از لباسِ زیرم بوی کپک میآید
حلقهای در انگشتم... و یکی در گوشم
کت و شلوارم را با نفرت میپوشم
میبرم توی خیابان، غم سنگینم را
میکنم پارک، تهِ دنیا ماشینم را
خستهام مثل در آغوش کسی جا نشدن
خستهام مثل هماغوشی و ارضا نشدن
خستهام مثل دو تا تخت جدا افتاده
قرمهسبزی تو در یک شب جا افتاده
بیتفاوت وسطِ گریه شدن یا خنده
میکشد سیگاری یک شبح بازنده...
■
.
بیهدف بودم در مرثیهی رؤیاهام
ناگهان یک نفر آهسته به من گفت:
«سلام...»
.
چشم وا میکنم و پیش خودم میبینم:
دختری تنها بر صندلیِ ماشینم
خستهام از همهکس، از همهچیز از من و تو...
دخترک میگوید زیر لب، آهسته:
«برو...»
.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
مامان! تمام زندگیام درد میکند
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
آخرین روزهای آبان بود
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بیکلّه میدوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود
مرغِ گردندراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوسالهها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه میکرد برّهای شب و روز!
در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زندهایم هنوز!
جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاکتر است
آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
میخورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ میآید
آخرِ فیلم، ترسناکتر است!
هفتهها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر میبارند
راهها پاک میشود از خون
گوسفندانِ سادهدل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه میگیرند!
از فراسوی خواهشِ تنها
رقص شلوارها و دامنها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب میمیرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناکتر است
آخرِ فیلم، ترسناکتر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بیکلّه میدوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود
مرغِ گردندراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوسالهها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه میکرد برّهای شب و روز!
در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زندهایم هنوز!
جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاکتر است
آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
میخورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ میآید
آخرِ فیلم، ترسناکتر است!
هفتهها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر میبارند
راهها پاک میشود از خون
گوسفندانِ سادهدل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه میگیرند!
از فراسوی خواهشِ تنها
رقص شلوارها و دامنها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب میمیرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناکتر است
آخرِ فیلم، ترسناکتر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from سید مهدی موسوی
به گوشم میرسه از دور
صدای خشم همخونا
صدای تو که پیچیده
دوباره توو خیابونا
با اینکه کینهی دیوا
تو رو دزدیده از پیشم
اگه که ساکته دنیا
صدای خشم تو میشم
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
بزن فریاد، تا کابوس
از اینجا تا ابد گم شه
طلسم دیوا رو بشکن
که ایران مال مردم شه
نترس از این شب کشدار
که دست گرگ و خفّاشه
ندیدم هیچ ظلمی رو
بتونه تا ابد باشه
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
صدای خشم همخونا
صدای تو که پیچیده
دوباره توو خیابونا
با اینکه کینهی دیوا
تو رو دزدیده از پیشم
اگه که ساکته دنیا
صدای خشم تو میشم
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
بزن فریاد، تا کابوس
از اینجا تا ابد گم شه
طلسم دیوا رو بشکن
که ایران مال مردم شه
نترس از این شب کشدار
که دست گرگ و خفّاشه
ندیدم هیچ ظلمی رو
بتونه تا ابد باشه
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد
اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد
که سالها بدوی، قبل خطّ پایانی
یواش سایهی یک مرد از عقب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سهنقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمیآید، نه! کسی نمیآید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد
که سالها بدوی، قبل خطّ پایانی
یواش سایهی یک مرد از عقب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سهنقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمیآید، نه! کسی نمیآید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
این زن برهنه است، برهنه
در کوچهاش پلیس ندارد
ابروش را مداد کشیده
چشم خمار و گیس ندارد
پیغمبریست خسته و تنها
که آیه و حدیث ندارد
که سالهاست گریهی محض است
با اینکه چشم خیس ندارد
@seyedmehdimoosavi2
در کوچهاش پلیس ندارد
ابروش را مداد کشیده
چشم خمار و گیس ندارد
پیغمبریست خسته و تنها
که آیه و حدیث ندارد
که سالهاست گریهی محض است
با اینکه چشم خیس ندارد
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موزیکویدئو: "سمت دور، سوی آه"
خواننده: امیر صادقین
شاعر: سید مهدی موسوی
آهنگساز: علی قمصری
کارگردان: لیلا جعفری
@seyedmehdimoosavi2
خواننده: امیر صادقین
شاعر: سید مهدی موسوی
آهنگساز: علی قمصری
کارگردان: لیلا جعفری
@seyedmehdimoosavi2
ربّ تبرّک، عکس من، کنکور تضمینی
آواز «سوسن» در میان هدفون چینی!
ما در «اساماس» عشق میبازیم و میگرییم
در روزنامه بحثِ روشنفکریِ دینی!!
.
بازار دنیا گرم بود و هست و خواهد بود
امّا دو چای سرد مانده داخل سینی
در باغچه فوّارهای از آهن و فولاد
بر روی میزِ کارِ من، گلهای تزئینی
خوابی و دنیا خواب! تاریکی و تاریک است
پس چشم را وا میکنی... چیزی نمیبینی!
از لایهی پیر اُزن تا سکس!... دنیاییست
مبهوت در سوراخ بالایی و پایینی
عرفان اسلامی و شرقی، شمس یا بودا؟!
بحث است توی سالن جرّاحی بینی!!
.
تو عکس یک هیچی که روی طاقچه مانده!
لبخند داری میزنی هرچند غمگینی
■
.
دارد برایت جیکجیک از عشق میگوید
توی اتاق مردهام، یک جوجهماشینی!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آواز «سوسن» در میان هدفون چینی!
ما در «اساماس» عشق میبازیم و میگرییم
در روزنامه بحثِ روشنفکریِ دینی!!
.
بازار دنیا گرم بود و هست و خواهد بود
امّا دو چای سرد مانده داخل سینی
در باغچه فوّارهای از آهن و فولاد
بر روی میزِ کارِ من، گلهای تزئینی
خوابی و دنیا خواب! تاریکی و تاریک است
پس چشم را وا میکنی... چیزی نمیبینی!
از لایهی پیر اُزن تا سکس!... دنیاییست
مبهوت در سوراخ بالایی و پایینی
عرفان اسلامی و شرقی، شمس یا بودا؟!
بحث است توی سالن جرّاحی بینی!!
.
تو عکس یک هیچی که روی طاقچه مانده!
لبخند داری میزنی هرچند غمگینی
■
.
دارد برایت جیکجیک از عشق میگوید
توی اتاق مردهام، یک جوجهماشینی!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدبار این ویدئو را از اول میبینم و گریه میکنم و دوباره از اول میگذارم...
@seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
تشویش اذهان خصوصی.pdf
1.9 MB
مجموعه داستان «تشویش اذهان خصوصی»، دربرگیرندهی داستانهایی است از نُه نویسندهی معاصر ایرانی شامل: «رضا کاظمی، سید مهدی موسوی، فاطمه اختصاری، امیر نوروزخانی، علی کریمی کلایه، سجاد داغستانی، علی ولیالهی، رضا قطب و فرهنگ روشنی» که توسط نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
گردآوری این مجموعه توسط «فرهنگ روشنی» انجام شده است.
@saaayehaaa
گردآوری این مجموعه توسط «فرهنگ روشنی» انجام شده است.
@saaayehaaa
Forwarded from سید مهدی موسوی
بگذار تا که ترس شود با صدای رعد
چیزی نمینویسم از آن زن، از این به بعد
بگذار تا که درد کند موقعِ پلیس
چیزی نمینویسم از آن چشمهای خیس
از بچّهای که داشتم و داشت در خیال
آن آرزویِ دائمنِ واقعاً محال!!
.
بگذار تا که خوب شود درد مشترک
چیزی نمینویسم از آن زن، بدون شک!
■
.
از گریه مینویسم و از تیغ روی پوست
از عکسِ توی آلبومی که شبیه اوست!
از موی مشکیاش وسطِ خیسِ بالشم
از یک پتو که زیر تنش زجر میکشم
از خواب مینویسم و کابوس چشمهاش
دنیای من که مثل «سهنقطه» ست بعدِ «کاش»...
.
از سردی تنم، وسطِ دوریِ تنش
از صندلیِ خالیِ از فیلمْدیدنش
از روزهای گمشدهام در میان دود
از خواب ساعتی که برایم خریده بود
از حسّ آب روی لبش بعد هر عطش
موزیکهای موردِ خیلی علاقهاش!!
.
از گریه مینویسم و مُشتی لباس زیر
از خاطرات لعنتیاش توی هر مسیر
تفسیرِ هر کبودیِ بر روی گردنش
از نالههاش موقعِ هر خوابْدیدنش
از سالها که میروی امّا نمیرسی
از دستهای یخزدهاش توی تاکسی
از عکس ماه و ماهی و شب در میان حوض
شیرینی لبش به خیابان به شیرموز!
از شعرخوانیاش وسط کوچههای شب
دیوانگیِ جاریِ اندامش از عقب
از اضطرابِ بردنِ نامش کنارِ دوست
از دفتری که هر ورقش دستخطّ اوست
از آدمی که خسته شده توی مارپیچ
از خانهای که هیچ ندارد به غیر هیچ
از حسّ ناپدید شدن داخل اسید
از قرصهای موقعِ دلتنگیِ شدید
از گریه مینویسم و سنگینی پتو
از زندگی لعنتیام بعدِ «بعد از او»
■
.
بارانِ اشک میشوم و نعرههای رعد
چیزی نمینویسم از آن زن، از این به بعد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چیزی نمینویسم از آن زن، از این به بعد
بگذار تا که درد کند موقعِ پلیس
چیزی نمینویسم از آن چشمهای خیس
از بچّهای که داشتم و داشت در خیال
آن آرزویِ دائمنِ واقعاً محال!!
.
بگذار تا که خوب شود درد مشترک
چیزی نمینویسم از آن زن، بدون شک!
■
.
از گریه مینویسم و از تیغ روی پوست
از عکسِ توی آلبومی که شبیه اوست!
از موی مشکیاش وسطِ خیسِ بالشم
از یک پتو که زیر تنش زجر میکشم
از خواب مینویسم و کابوس چشمهاش
دنیای من که مثل «سهنقطه» ست بعدِ «کاش»...
.
از سردی تنم، وسطِ دوریِ تنش
از صندلیِ خالیِ از فیلمْدیدنش
از روزهای گمشدهام در میان دود
از خواب ساعتی که برایم خریده بود
از حسّ آب روی لبش بعد هر عطش
موزیکهای موردِ خیلی علاقهاش!!
.
از گریه مینویسم و مُشتی لباس زیر
از خاطرات لعنتیاش توی هر مسیر
تفسیرِ هر کبودیِ بر روی گردنش
از نالههاش موقعِ هر خوابْدیدنش
از سالها که میروی امّا نمیرسی
از دستهای یخزدهاش توی تاکسی
از عکس ماه و ماهی و شب در میان حوض
شیرینی لبش به خیابان به شیرموز!
از شعرخوانیاش وسط کوچههای شب
دیوانگیِ جاریِ اندامش از عقب
از اضطرابِ بردنِ نامش کنارِ دوست
از دفتری که هر ورقش دستخطّ اوست
از آدمی که خسته شده توی مارپیچ
از خانهای که هیچ ندارد به غیر هیچ
از حسّ ناپدید شدن داخل اسید
از قرصهای موقعِ دلتنگیِ شدید
از گریه مینویسم و سنگینی پتو
از زندگی لعنتیام بعدِ «بعد از او»
■
.
بارانِ اشک میشوم و نعرههای رعد
چیزی نمینویسم از آن زن، از این به بعد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
گاهنامهی «ژ» منتشر شد.
این شماره حاوی آثاری از ۵۴۰ شاعر و نویسنده است.
برای دانلود این #گاهنامه از وبسایت سایهها، وارد لینک زیر شوید:
http://sayeha.org/ap3964
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
این شماره حاوی آثاری از ۵۴۰ شاعر و نویسنده است.
برای دانلود این #گاهنامه از وبسایت سایهها، وارد لینک زیر شوید:
http://sayeha.org/ap3964
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
Forwarded from فاطمه اختصاری
گاهنامه_ژ.pdf
26 MB
گفتم
لباس قرمزت را نپوش
ما کمونیست نیستیم
گفتم
لباس مشکیات را نپوش
ما آنارشیست نیستیم
گفتم
لباس سبزت را نپوش
ما فتنهگر نیستیم
گفتم در این مملکت
فقط آدمهای لخت را نمیگیرند
بعد آنها رسیدند
و سنگسارمان کردند
اوّلین سنگ را کسی انداخت
که لباسش را یادم نیست
آخرین سنگ را کسی انداخت
که مطمئن بود
آدمهایی را که سنگ میاندازند
نمیگیرند
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
لباس قرمزت را نپوش
ما کمونیست نیستیم
گفتم
لباس مشکیات را نپوش
ما آنارشیست نیستیم
گفتم
لباس سبزت را نپوش
ما فتنهگر نیستیم
گفتم در این مملکت
فقط آدمهای لخت را نمیگیرند
بعد آنها رسیدند
و سنگسارمان کردند
اوّلین سنگ را کسی انداخت
که لباسش را یادم نیست
آخرین سنگ را کسی انداخت
که مطمئن بود
آدمهایی را که سنگ میاندازند
نمیگیرند
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2