Telegram Web Link
سبزه‌ها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر بیشتر شده‌ام...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
کنار تخت، کسی نیست وقت بی‌تابی
چه مانده است به جز صبر و گریه کردن‌ها؟!
کنار مبل، کسی نیست وقتِ دیدنِ فیلم
کنار پنجره سیگار می‌کشم تنها

کسی نمانده که از پشتِ من بیاغوشد!
تمام خستگی‌ام را از آشپزخانه
کسی نمانده که در کوچه‌ها قدم بزنیم
برای خواندن آوازهای دیوانه

دوباره یادم رفته... خریده‌ام دو بلیط
برای خالیِ جایت در ایستگاه قطار
دوباره یادم رفته... دوباره در سفره
میان گریه دو بشقاب چیده‌ام انگار!

کسی نمانده که بر شانه‌هاش گریه کنم
به کوه تکیه کنم لحظه‌ی شکستم را
کسی نمانده که در وقتِ رعد و برق زدن
بگیرد از وسط ترس‌هام دستم را

کسی نمانده، کسی نیست غیر تنهایی
در این اتاقِ پر از رفت‌و‌آمدِ جن‌ها
تو نیستی که به من راه را نشان بدهی
محاصره شده‌ام بین غیرممکن‌ها

کنار پنجره سیگار می‌کشم تنها
به فکر سبزه‌ی عیدم در این شب قرمز
که قول داده‌ای و داده‌ام به ماهی‌ها
بهار را از خاطر نمی‌برم هرگز

به گردنم زده‌ام چند قطره از عطرت
لباس خواب به تن، رو‌به‌روی بغضِ درم
تمام شهر فراموش کرده‌اند تو را
مهم نبود... مهم نیست... باز منتظرم!

شماره‌ات خاموش است مثل برق اتاق
صدای هق‌هق یک زن، نشسته بر تخت است
که قول داده‌ای و داده‌ام قوی باشیم
که قول داده‌ای و داده‌ام... ولی سخت است!

شماره‌ات خاموش است... زنگ می‌زنم و
کسی به غیر شب محض، پشت گوشی نیست
به گوشه گوشه‌ی دیوارِ خسته‌ی زندان
نوشته که: شرف نسل ما فروشی نیست...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
پرنده کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو
سید مهدی موسوی

پرنده‌کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو، از مجموعه اشعار پست‌مدرن چاپ شده‌ی، “سید مهدی موسوی” است که متأسفانه اندکی پس از عرضه در نمایشگاه بین المللی کتاب در سال 1389، همراه با دیگر آثار پست‌مدرن جمع آوری گردید.

شما می‌توانید این کتاب را از #نشر سایه‌ها دانلود کنید:
http://sayeha.org/?p=681
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
فروختم به دو تا بوسه کلّ دنیا را!
رها کنید در این حسّ لعنتی ما را

به مرد چسبیده مثل بچّه‌ای به رحم
کسی که تجربه کرده تمام زن‌ها را

بدون مریم و گیتی و آذر و شبنم
بدون شهره و سیمین و نرگس و سارا

تو مرد، من زن، من مرد، تو زن و تا صبح
میان خنده عوض می‌کنیم هی جا را

که مست باشم و اخبار راست راست به راست...
بدون حمله بگیرم صدا و سیما را!!
.
که از خطوطِ قرمز یواش رد بشوم
که بی‌هوا بگذارم به آن طرف پا را

نگاه کن عصبانی! نگاه تو خوب است
که عاشقانه کنی انتهای دعوا را

که روی زبری ته‌ریش تو قدم بزنم
که بر لبت بنشینم هنوز و حالا را

که روی زبری ته‌ریش من قدم بزنی
که بر لبم بگذاری تمام دنیا را

دوباره تایپ کن از پشت خط که صبح بخیر
دوباره داغ کن از بوسه‌ات الفبا را

که گور بابای هر که هر چه گفت... بخواه!
چنان که ماهی آزاد خواست دریا را

به شانه‌های غمم تکیه کن میان اشک
که گریه می‌فهمد مردهای تنها را

بیا که می‌لبقم آف آف آف بسااااف...!!!
بگیر از کلمه قصد و ربط و معنا را

که فعل مرده و فاعل تویی که تا... از... به...
که توی دست تو مفعول می‌شوم با «را»
.
مرا به شور به دیوانگیت می‌خواند
صدای ضبط که پر کرده کلّ ویلا را

برقص در بغلم... هی برقص... رقص... برقص...
بچرخ... چرخ... جهان دُور می‌زند ما را

نترس از این‌همه احساس غیرمعمولی
بیا و تجربه کن یک دقیقه رؤیا را

بیا و تجربه کن ترس‌های گیجی که...
بیا و تجربه کن آخرین مبادا را

بیا و تجربه کن در اتاق، داخل شهر
نگفتنی‌ها را و نکردنی‌ها را

کجاست جای من و تو در این جهان بزرگ؟!
بیا و حل بکن این آخرین معمّا را

رها کنید در این حسّ لعنتی ما را
رها کنید در این حسّ لعنتی ما را...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بخش دوم جلسه پرسش و پاسخ (در لایو اینستاگرامی) را می‌توانید از کانال یوتیوب من دنبال کنید:
https://www.youtube.com/c/MehdiMousavi

پانوشت: با سابسکرایب کردن صفحه، می‌توانید از جدیدترین ویدئوها، موزیک‌ها، شعرخوانی و... در کانال یوتیوب من آگاه شوید 💚

سید مهدی موسوی
همه مُردند... ظالم و مظلوم! توی تاریخ خسته‌ی «طبری»
پسرِ ایستاده در صف نان، دخترِ قصّه‌های جنّ و پری

فحش بعد از کشیده‌های پلیس، جای انگشت روی صورت خیس
یک دقیقه سکوت تا به ابد گوشه‌ی یک اتاقِ یک‌نفری

خسته از شهر، خسته از زن و مرد، لحظه‌ی منفجر شدن از درد
عکس لخت تو در مجلّه‌ی زرد با افاضات مردم حشری!

چُرت معتادهای تزریقی، حسرت مرخصی تشویقی
روزهای تعجّب تاریخ! نقطه‌ی بعدِ جمله‌ی خبری.

برگِ از خواب شاخه دل‌کنده، حسرتِ در کنار تو خنده
سکس با یک زن پناهنده وسط سال‌های دربدری

زیر سمباده‌ها محک خوردن، زیر بار زمان ترک خوردن
وسط مدرسه کتک خوردن، گریه‌ی بچّه، درد بی‌پدری

مادرم لای چند ذکر و چروک، پرسه در یک محلّه‌ی متروک
تلفن‌های واقعا مشکوک، شایعات مجلّه‌ی هنری!

حسّ یک اتّفاق قبل وقوع، کششِ چیزهای نامشروع
هیجانِ تصوّر ممنوع، شرم در ارتباط ضربدری

اوّل قصّه توی زنجیریم، همه پایان قصّه می‌میریم
از شبِ قتل‌عام در باران تا حقوقِ مسلّمِ بشری...

.
پدرم گفت: نه! به این قصّه... پدرم سیب خورد و آدم شد
اوّلین انقلاب کارگری... آخرین انقلاب کارگری...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اتوبان، رودخانه‌ای غمگین است
که مرا از تو دور می‌‌کند

آب که از سر ما گذشت
اما ماهی‌ها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان می‌ایستند
و برای شیشه‌های بالاکشیده، دست تکان می‌دهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگ‌ها هستند
که برای همیشه ته‌نشین خواهند شد

.
تو با شوهرت ماهی می‌خوری
من زل می‌زنم به ماه و
دیوانه می‌شوم و
کوچه ها را آواز می‌خوانم و
به سنگ ها لگد می‌زنم و
زنم و...
بغضم می‌ترکد

از تو که دور می‌شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن‌بست است

من رودخانه‌ای را می‌شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گرفته است دلت یا گرفته است دلم؟
چقدر تلخ شده روزهای ما عسلم!
دو بار گریه شدم تا یخ تو باز شود
به مبل چسبیدم تا نگیرمت بغلم!

مچاله می‌شدی و ابرهات باران داشت
شروع می‌شدی و شعر، حسّ پایان داشت
که زل زدم به دو تا چشمِ زل‌زده به زمین
که دست‌هات شدیدا عذاب‌وجدان داشت!

که زل زدی به فروپاشیِ شبی سنگی
به بوسه‌ای وسط شام! بی‌هماهنگی!
که دست‌هات بگوید: عزیز! می‌ترسم!
که چشم‌هات بگوید چقدر دلتنگی

صدای خنده‌ی ما در صدای تلویزیون
صدای داد کشیدن به راه‌های جنون
یکی شدن وسط تخت نیمه‌کاره‌ی من
صدای جاریِ خون در صدای جاریِ خون

صدای خنده‌ی ما توی آشپزخانه
صدای بیداری در دو دست بیگانه
صدای رقصیدن با ترانه‌ای غمگین
صدای دیوانه روی تخت دیوانه

صدای خنده‌ی ما در اتاق بچّه که نیست
که عاشقِ چه کسی بوده است و عاشقِ کیست!
که بعد فکر کنم: از ادامه می‌ترسم
که بعد گریه کنی: روی حرف‌هات بایست!

صدای خنده‌ی ما در بخار در حمّام
صدای جای دو تا خودکشی نافرجام
نوشتنِ شعری بر خطوطِ لغزنده
نوشتنِ شعری توی سکسِ نیمه‌تمام

صدای خنده‌ی ما موقعِ بداخلاقی
که داغ کرده‌ای و مثل بوسه‌ات داغی
که مست می‌شوی از الکلِ ۹۰ درجه
که مست می‌شود از چشم‌های تو ساقی!

صدای خنده‌ی ما روی پشت‌بام بلند
ستاره‌ها که قرار است عاشقت بشوند
نگاه کردنِ دنیای بد از آن بالا
که هیچ‌چیز مهم نیست عشق من! که بخند...
.
صدای خنده‌ی ما در دلِ خیابان ها
صدای خنده‌ی ما روی اخم انسان‌ها
دو بستنی یخی که یواشکی بخوریم!
خرید چایی و میوه برای مهمان‌ها

صدای آرامش، بعدِ روزها سختی
صدای عکس حجازی، مهندس و تختی!
صدای خواندن قرآن و شمس و نیچه و یونگ!
صدای خنده‌ی ما در میان خوشبختی

صدای خنده که در اوج دردها داریم
صدای گریه که عمری‌ست بی‌صدا داریم
صدای خانه‌ی سبزی تهِ تهِ دنیا
صدای رؤیایی واقعی که ما داریم

صدای گریه‌ی دشمن از اینهمه خنده
صدای خنده‌ی ما مثل مرغ پرکنده!
صدای خنده‌ی پنهان شده در آغوشت
صدای خنده‌ی بی‌دغدغه در آینده...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از مجموعه‌ی "دلقک‌بازی جلوی جوخه‌ی اعدام":
.
یک روز، صبح زود و فقط گریه
سیگار بود و دود و فقط گریه
با گونه‌ای کبود و فقط گریه
پشت موبایل بود و فقط گریه...
امّا کسی ندید... و من دیدم!

معتادهای آن‌طرفِ تصویر
در چارراه، دستفروشی پیر
مأمورهای گشتیِ بی‌تأثیر
فریاد اعتراض و صدای تیر
امّا کسی ندید... و من دیدم!

میدان منفجر شده‌ی اعدام
تا خودکشیِ واقعیِ الهام
تا دیش‌های مخفیِ پشتِ‌بام
تا بچّه‌ای که باز نخورده شام
امّا کسی ندید... و من دیدم!

کابوس‌های پیرزنی تنها
امنیّت نداشته‌ی زن‌ها
موج کلاغ‌ها جلوی ون‌ها
در هر اداره رشوه گرفتن‌ها
امّا کسی ندید... و من دیدم!

ردّ قمه به فرق عزاداران
آمار رشد کرده‌ی بیکاران
در هر کجا فروختن یاران
تا قطره‌های خون، وسط باران
امّا کسی ندید... و من دیدم!

مردم به فکر رابطه‌ای تازه
تریاک و ماهواره و خمیازه
یا ازدواج‌های به‌اندازه
یا توپ‌های داخل دروازه
من سال‌هاست گوشه‌ی زندانم
من سال‌هاست گوشه‌ی زندانم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
دلقکبازی جلوی جوخه اعدام.pdf
2.8 MB
دلقکبازی جلوی جوخه‌ی اعدام
مجموعه‌شعری از سیدمهدی موسوی
Be Raveshe Samurai Mobile.pdf
2.3 MB
به روش سامورایی
مجموعه‌شعری از سید مهدی موسوی
خواهر عزیز! برادر گرامی! دوستی که داری این کانال را می خوانی:

اگر مشکلت تنها بودن است، اگر مشکلت حرف خانواده و فامیل است، اگر فکر می کنی به سنی رسیده ای که باید ازدواج کنی، اگر دوست دختر یا دوست پسر مناسب گیر نمی آوری یا آنهایی که گیر می آوری آدم های جالبی نیستند، اگر مشکلت سکس و مسائل جنسی است، اگر عاشق بچه داشتنی، اگه دلت جشن عروسی می خواهد!، اگه خانواده اذیتت می کنند و می خواهی مستقل بشوی، اگر اعتیاد داری، اگر یکی را می خواهی که خانه را تمیز کند و غذا بپزد، اگر یکی را می خواهی که کار کند و برایت لباس و ماشین و خانه بخرد، اگر دوست داری بروی شهر بزرگتر، اگر دنبال وام هستی، اگر حوصله ات سر رفته، اگر خوشی زده زیر دلت، اگر دانشگاهت تمام شده و سر کار می روی و دیگر نمی دانی چه کار کنی، اگر عاشق کسی شده ای و نمی توانی توی شهر کوچک بدون ازدواج کردن با او باشی، اگر می خواهی سربازی ات کم بشود، اگر می خواهی طرف مال خودت باشد و با کس دیگری نباشد!!، اگر فکر می کنی برای عروسی کردن دیر شده یا نگران حرف مردمی، اگر فکر می کنی بدون انسان دیگر، کامل نیستی...

چاره اش ازدواج کردن نیست!!
می توانی بروی با آنهایی که به این دلایل ازدواج کرده اند حرف بزنی و ببینی چقدر به هدف هایشان رسیده اند.
مواظب باش از چاله در چاه نیفتی...

ازدواج پروسه ای جداگانه دارد که به مسائل بالا هیچ ربطی ندارد و آنهایی که برای هدف های بالا ازدواج کرده اند همین دوستان شکست خورده ی خودمان را تشکیل می دهند... ازدواج، وظیفه ی شما نیست بلکه یک انتخاب از بین صدها انتخاب مسیر در زندگی است و می توانم هزاران هزار دختر بااستعداد در شعر و هنر را نام ببرم که بعد ازدواج شعرشان افت کرد یا نابود شد، یا اینکه مثل فروغ و سیمین و پروین اعتصامی و... بعد طلاق توانستند به جایگاه واقعی شان برسند، یا اینکه مثل رابعه و قره العین در جوانی کشته شدند.

این پست نمی گوید که ازدواج نکنید بلکه می گوید به همین سادگی ها ازدواج نکنید و قدر زندگی تان را بدانید تا بتوانید در صورت ازدواج، زندگی دو نفره ای را تجربه کنید که لذتی مداوم و شادی ابدی باشد نه تحمل و صبر...
ازدواج، بلوغ فکری می خواهد که خیلی از ما هنوز نداریم یا اینکه طرف مقابلمان ندارد.
دقت کنیم!!

تازه بعد از ازدواج یادمان باشد:
برای سرگرمی خودمان، برای نیاز به دوست داشتن کسی، برای سر به راه شدن همسر، برای تحکیم بنیان خانواده!!، برای حرف مادرشوهر و عمه و خاله، برای ادامه ی نسل و ماندن نام و فامیل و تخم و ترکه مان، برای رفع تنهایی، برای انجام وظیفه ی زنانه یا مردانه، برای نگذشتن سن بارداری، برای آمدن برکت به خانه، برای تنها نماندن بچه ی اول و همبازی داشتن او!!!، برای گرفتن یارانه ی بیشتر، برای عملی کردن آرزوهای خودمان که در بچگی عملی نشده روی کسی دیگر و...

بچه تولید نکنیم!!
بچه تولید نکنید...

ما بچه ها اسباب بازی و عروسک و آدم آهنی نیستیم که برای دنیا آمدن ما اینقدر راحت تصمیم می گیرید، ما وسیله ی سرگرمی و عشق ورزیدن و... نیستیم. ما یک انسان مستقل هستیم!

بچه دار شدن علاوه بر بلوغ فکری و روحی حتی به بلوغ جسمی و اقتصادی هم نیازمند است. آن کس که دندان می دهد نان نمی دهد. بلکه نان با دو شیفت کار کردن و تا صبح سگ دو زدن درمی آید.
و تازه اگر با آن همه تلاش نان هم دربیاید آن بچه نیاز به وقت و روح و... هم دارد.
و از همه مهم تر این سوال:
پس خودتان چه؟؟؟

بچه باید وقتی به دنیا بیاید که پدر و مادر بعد تولد او باز هم با یکدیگر سینما و کافه و مسافرت و... بروند. روابط جنسی شان کم نشود، عصبی نباشند و از هم فاصله نگیرند، به شغل و فعالیت های اجتماعی هیچ کدام لطمه نخورد، مواظب جسم و سلامتی و زیبایی خود بعد از بچه هم باشند، وقت برای کتاب خواندن و شعر گفتن و... داشته باشند و...

بچه داشتن حس خیلی قشنگی است. من هم دوست دارم! اما بچه همان چهار تا کلیپ بامزه ی داخل اینترنت و موبایل نیست. خیلی سخت است و خیلی تبعات دارد. اگر با همه ی آنها آشنا هستید و برای مقابله با آنها آمادگی روانی و جسمی دارید و هدفتان از بچه دار شدن خودخواهیتان نیست اشکال ندارد. خیلی هم خوب...
فقط یادتان باشد در صورت عدم آمادگی، شما نه فقط به آن بچه که به جامعه ای خیانت کرده اید که در آن کار، مسکن و... به اندازه ی کافی وجود ندارد و به دنیا آمدن هر فرزند تازه اقتصاد و شرایط اجتماعی را بدتر می کند...

سید مهدی موسوی
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2

@seyedmehdimoosavi2
توو چشاش، چند سال پاییزه
توو دلش، قرن‌ها زمستونه
منو محکم گرفته توو بغلش
می‌خواد عاشق بشه نمی‌تونه

بغلم می‌کنه ولی گیجه
بغلم می‌کنه ولی سرده
باید این سطرهای لعنتیو
تا تهِ بچّگیش برگرده

وسطِ خاطرات آشفته‌ش
می‌تونه اشک بچّه‌ای باشه
که به جای پتوی غمگینش
رو تنش دست‌های باباشه

می‌تونه بچّه‌ای بشه ساکت
که کتک خورده از معلّم‌هاش
مث یه شمعِ رو به خاموشی
آب می‌شه تنش یواش یواش

عاشق یه کتاب قصّه بشه
وقتی توو خونه دائماً دعواس
می‌تونه گم بشه توو مهمونی
وسط جمع، حس کنه تنهاس

می‌تونه یه نگاهِ خیس بشه
که پُر از ترسِ از کمربنده
با تنِ زخم‌خورده می‌رقصه
با لبای کبود می‌خنده

می‌تونه صبح زود با لبخند
موهاشو توی آینه، گیس کنه
می‌تونه شب از این‌همه کابوس
رختخوابش رو باز خیس کنه...

.
گور بابای شهر و آدم‌هاش
همه‌ی متن، خاطراتِ بده
بغلم امنه! اینو می‌دونه
بغلم جای گریه تا ابده

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از بیت‌های بعد که این قصّه زشت شد
هر لحظه‌ام جهنّم اردیبهشت شد...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/09/28 09:29:08
Back to Top
HTML Embed Code: