Forwarded from سید مهدی موسوی
آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینهی چوبههای دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از کینهی چوبههای دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
«نَگمه» یک اسم فارغ از معناست
«چکمه» یک شیء دوستداشتنی
«خواب» یک کودتا علیه زمان
«زندگی» طعم میوهای دهنی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
یک: زنی ترسناک در کوچه
دو: قدمهای مرد منحرفی
سه: تماشای آخرین تزریق
چار: هفتاد سال بیهدفی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بچهی «رستم» و «هلن سیکسو»
بچهی «آل پاچینو» و «مجنون»
بچهی «حافظ» و «سیمون دوبووار»
بچهی «معدهدرد» و «تلویزیون»!
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
ضرب مشتقّ پنج در سی و دو
جذر پنجاه و پنج در هشتاد
شصت و یک به توان سیصد و هشت
صفرِ پشتِ ممیّزِ آزاد
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
مشت «موسی» به صورت مقتول
«خضر» در قصهای عجیبغریب
قتل «جرجیس» و باز زنده شدن
شکّ «عیسای ناصری» به صلیب
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
قایقِ بی «کیان پیرفلک»
معنی آخرین نگاه «ندا»
لمس وحشت از آنور کلمه
حسّ موسیقی بدون صدا
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
خوابِ یک شاعرِ تمامشده
معنیِ رنج، در نوشتنِ رنج
گیجیِ یک جهانِ پستمدرن
مهرهای ناشناس در شطرنج
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
آخرین سطرهای در تبعید
حسّ پیروزیِ درونِ شکست
لذتِ مرگِ انتخابشده
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بعد مرگش مهم نخواهد بود...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
«چکمه» یک شیء دوستداشتنی
«خواب» یک کودتا علیه زمان
«زندگی» طعم میوهای دهنی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
یک: زنی ترسناک در کوچه
دو: قدمهای مرد منحرفی
سه: تماشای آخرین تزریق
چار: هفتاد سال بیهدفی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بچهی «رستم» و «هلن سیکسو»
بچهی «آل پاچینو» و «مجنون»
بچهی «حافظ» و «سیمون دوبووار»
بچهی «معدهدرد» و «تلویزیون»!
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
ضرب مشتقّ پنج در سی و دو
جذر پنجاه و پنج در هشتاد
شصت و یک به توان سیصد و هشت
صفرِ پشتِ ممیّزِ آزاد
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
مشت «موسی» به صورت مقتول
«خضر» در قصهای عجیبغریب
قتل «جرجیس» و باز زنده شدن
شکّ «عیسای ناصری» به صلیب
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
قایقِ بی «کیان پیرفلک»
معنی آخرین نگاه «ندا»
لمس وحشت از آنور کلمه
حسّ موسیقی بدون صدا
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
خوابِ یک شاعرِ تمامشده
معنیِ رنج، در نوشتنِ رنج
گیجیِ یک جهانِ پستمدرن
مهرهای ناشناس در شطرنج
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
آخرین سطرهای در تبعید
حسّ پیروزیِ درونِ شکست
لذتِ مرگِ انتخابشده
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بعد مرگش مهم نخواهد بود...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بهعلت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
وسط روز، ناگهان شب شد
آسمان شد سیاهتر از نفت!
پیشگوی بزرگ با خود گفت:
این شبِ لعنتی نخواهد رفت!
صبر کردیم و صبر ما را کرد
هر چه که جانمان به لب آمد
به امیدِ سحر نشستیم و
شب گذشت و دوباره شب آمد!
چند شب ذرهذره جان دادم
مثل ماهی کوچکم بر خاک
چند شب مغزِ شهر را خوردند
مارها روی شانهی «ضحاک»
چند شب کودکیم را کشتند
مثل سوزن زدن به بادکنک
چند شب مؤبدان زرتشتی
پوست کندند از تنِ «مزدک»
چند شب لشکر مسلمانان
دست در نقشهی جهان بردند
دختر هفتساله را با شوق
به کنیزی به خانهشان بردند
چند شب نوبت مغولها بود
خشم «تیمورلنگ» یا «چنگیز»
از درختم به خاک افتادم
مثل یک برگ، آخرِ پاییز
تا بخوابند شب در آرامش
بالشِ خون و پَر میآوردند!
چند شب خواجگان قاجاری
چشم از کاسه درمیآوردند
موقع کشتن «امیرکبیر»
ناگهان گونههاش خیس شدند
تکههای بریدهی وطنم
هدیه به روس و انگلیس شدند
چند شب در بهارِ «مشروطه»
خاکِ سرمازده تبسّم کرد
چند شب هم «مظفرالدین شاه»
استکان توی کون مردم کرد!
چند شب با امید سر کردیم
بد به پایان رسید و بدتر شد!
دل به طوفانِ کینهتوز نداد
گلِسرخی که زود پرپر شد
چند شب روی منقلش قاضی
حکم اعدام نوجوان میداد
شرق تا غرب، تا شمال و جنوب
همهجا بوی «خاوران» میداد
چند شب کوچه بوی خون میداد
واعظی رنگ زد، سفیدش کرد!
چند شب هر که گفت: آزادی...
حاکمِ شهر ناپدیدش کرد
همه را توی کوچهها کشتند
عدهای داخل کمد بودند!
جنگجویان راه آزادی!!
گرم دعوا میان خود بودند
چند شب از میان آنهمه شوق
زندگی روحِ خستهای میساخت
بچهها از گرسنگی مُردند
کشورم بمب هستهای میساخت
هیچکس غیر شاعری مرده
حرفی از نسل زجردیده نزد!
چند شب... چند شب... نه چندین شب
پشتهم آمد و سپیده نزد
پیشگوی بزرگ خود را کشت
هیچچیز از خودش بهجا نگذاشت
پیشگوی بزرگ میدانست
تا ابد شب ادامه خواهد داشت...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آسمان شد سیاهتر از نفت!
پیشگوی بزرگ با خود گفت:
این شبِ لعنتی نخواهد رفت!
صبر کردیم و صبر ما را کرد
هر چه که جانمان به لب آمد
به امیدِ سحر نشستیم و
شب گذشت و دوباره شب آمد!
چند شب ذرهذره جان دادم
مثل ماهی کوچکم بر خاک
چند شب مغزِ شهر را خوردند
مارها روی شانهی «ضحاک»
چند شب کودکیم را کشتند
مثل سوزن زدن به بادکنک
چند شب مؤبدان زرتشتی
پوست کندند از تنِ «مزدک»
چند شب لشکر مسلمانان
دست در نقشهی جهان بردند
دختر هفتساله را با شوق
به کنیزی به خانهشان بردند
چند شب نوبت مغولها بود
خشم «تیمورلنگ» یا «چنگیز»
از درختم به خاک افتادم
مثل یک برگ، آخرِ پاییز
تا بخوابند شب در آرامش
بالشِ خون و پَر میآوردند!
چند شب خواجگان قاجاری
چشم از کاسه درمیآوردند
موقع کشتن «امیرکبیر»
ناگهان گونههاش خیس شدند
تکههای بریدهی وطنم
هدیه به روس و انگلیس شدند
چند شب در بهارِ «مشروطه»
خاکِ سرمازده تبسّم کرد
چند شب هم «مظفرالدین شاه»
استکان توی کون مردم کرد!
چند شب با امید سر کردیم
بد به پایان رسید و بدتر شد!
دل به طوفانِ کینهتوز نداد
گلِسرخی که زود پرپر شد
چند شب روی منقلش قاضی
حکم اعدام نوجوان میداد
شرق تا غرب، تا شمال و جنوب
همهجا بوی «خاوران» میداد
چند شب کوچه بوی خون میداد
واعظی رنگ زد، سفیدش کرد!
چند شب هر که گفت: آزادی...
حاکمِ شهر ناپدیدش کرد
همه را توی کوچهها کشتند
عدهای داخل کمد بودند!
جنگجویان راه آزادی!!
گرم دعوا میان خود بودند
چند شب از میان آنهمه شوق
زندگی روحِ خستهای میساخت
بچهها از گرسنگی مُردند
کشورم بمب هستهای میساخت
هیچکس غیر شاعری مرده
حرفی از نسل زجردیده نزد!
چند شب... چند شب... نه چندین شب
پشتهم آمد و سپیده نزد
پیشگوی بزرگ خود را کشت
هیچچیز از خودش بهجا نگذاشت
پیشگوی بزرگ میدانست
تا ابد شب ادامه خواهد داشت...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from اصل ۲۰
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مصاحبه - دكتر مهدى موسوى
توليد شده در كمپين اصل ٢٠
با به اشتراك گذارى اين ويدئو بادوستان خود، ما را به عنوان مجموعهاى كوچك امّا مُصمّم در راه ساختن ايرانى آباد و آزاد یاری کنید.
#آزادى_تشكل_ها
#آزادى_بيان
#حق_اعتراض
#حقوق_بشر
#اعتراضات_ايران
#مستند
#ادبيات_اعتراضى
#شعر_اعتراض
توليد شده در كمپين اصل ٢٠
با به اشتراك گذارى اين ويدئو بادوستان خود، ما را به عنوان مجموعهاى كوچك امّا مُصمّم در راه ساختن ايرانى آباد و آزاد یاری کنید.
#آزادى_تشكل_ها
#آزادى_بيان
#حق_اعتراض
#حقوق_بشر
#اعتراضات_ايران
#مستند
#ادبيات_اعتراضى
#شعر_اعتراض
مروری بر اشعار و ترانههای #فاطمه_اختصاری
به بهانهی میلادش
در برنامهی این هفتهی بامداد
به همراه تعدادی از برترین موزیکهای ساختهشده از اشعار او
اگر دیدن بامداد این هفته را از دست دادهاید
میتوانید آن را از اینجا ببینید:
https://youtu.be/92bD9w8LrFg?si=Ufdc_Pw8PvQ7mWzm
به بهانهی میلادش
در برنامهی این هفتهی بامداد
به همراه تعدادی از برترین موزیکهای ساختهشده از اشعار او
اگر دیدن بامداد این هفته را از دست دادهاید
میتوانید آن را از اینجا ببینید:
https://youtu.be/92bD9w8LrFg?si=Ufdc_Pw8PvQ7mWzm
YouTube
اشعار و ترانه های فاطمه اختصاری در بامداد با اجرای مهدی موسوی Fateme ekhtesari
@MehdiMousavi
@fatemehekhtesari4941
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
@fatemehekhtesari4941
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سید مهدی موسوی
آن ابرهای تیره و این سایهها شومند
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاری
از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را
با من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!
فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود
در ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بود
در مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!
در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»ها
میخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!
من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!
عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بود
دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند
خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد
ما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق است
از خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است
دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاری
از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را
با من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!
فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود
در ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بود
در مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!
در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»ها
میخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!
من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!
عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بود
دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند
خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد
ما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق است
از خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است
دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آدمبرفی
دمبرف
مبر
بـ
آب میشود
ایستاده در برابر آفتابی که
از خودش نمیپرسد چرا
آدمبرفی
اگر که آب شود
آدمبرفی نیست
من که اینهمه ایستادهام
من که اینهمه قطرهقطره
من که اینهمه!
چه خواهم شد؟
از خودش نمیپرسد چرا
نه آفتاب
نه قرصهای در تبعید
نه خاطراتی که دارند
ذره
ذره
ذره
فراموش نمیشوند!
در من کودکیست
که آدمبرفی آبشده را هم
به اندازهی آدمبرفی آبنشده
دوست دارد
کودکی که در برابر آفتاب ایستاده
با دستی لرزان
که دست آدمبرفیاش را گرفته است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دمبرف
مبر
بـ
آب میشود
ایستاده در برابر آفتابی که
از خودش نمیپرسد چرا
آدمبرفی
اگر که آب شود
آدمبرفی نیست
من که اینهمه ایستادهام
من که اینهمه قطرهقطره
من که اینهمه!
چه خواهم شد؟
از خودش نمیپرسد چرا
نه آفتاب
نه قرصهای در تبعید
نه خاطراتی که دارند
ذره
ذره
ذره
فراموش نمیشوند!
در من کودکیست
که آدمبرفی آبشده را هم
به اندازهی آدمبرفی آبنشده
دوست دارد
کودکی که در برابر آفتاب ایستاده
با دستی لرزان
که دست آدمبرفیاش را گرفته است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از دههی هفتاد و مجموعهی «پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!»:
چقدر دیر رسیدم... [زمان که زود ندارد]
گرفته آتش مغزم [اگرچه دود ندارد]
جهان معا/دله من مُرد، حسابهای تو جبر است
«اگر که بود» ندارد، «اگر نبود» ندارد!
تمام فلخفهی تو! تمام خفسطهی من!!
خدای خوب و بزرگیست [ولی وجود ندارد]
شبیه خانهی گنگی که بسته است به هر فعل
درِ خروج ندارد، درِ ورود ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
شبیه دریایی که دو بار رود ندارد!!
نوشته بر تنِ تندت: چقدر دیر رسیدی!
نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد
پرندهی بدبختی به شیشه میخورد از تو...
و اوج قصّه همین بود [ولی فرود ندارد!]
چگونه حرف شود با صدای پوست و شلاق
که توی قافیههایش «تن کبود» ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
نِشسته و میخشکد... [خدا وجود ندارد]
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چقدر دیر رسیدم... [زمان که زود ندارد]
گرفته آتش مغزم [اگرچه دود ندارد]
جهان معا/دله من مُرد، حسابهای تو جبر است
«اگر که بود» ندارد، «اگر نبود» ندارد!
تمام فلخفهی تو! تمام خفسطهی من!!
خدای خوب و بزرگیست [ولی وجود ندارد]
شبیه خانهی گنگی که بسته است به هر فعل
درِ خروج ندارد، درِ ورود ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
شبیه دریایی که دو بار رود ندارد!!
نوشته بر تنِ تندت: چقدر دیر رسیدی!
نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد
پرندهی بدبختی به شیشه میخورد از تو...
و اوج قصّه همین بود [ولی فرود ندارد!]
چگونه حرف شود با صدای پوست و شلاق
که توی قافیههایش «تن کبود» ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
نِشسته و میخشکد... [خدا وجود ندارد]
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شادی يادت رفت كه غم يادت رفت!
قولی كه نداديم به هم يادت رفت!!
مانند عروسکی تهِ انباری
خوابی بودم كه صبحدم يادت رفت...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
قولی كه نداديم به هم يادت رفت!!
مانند عروسکی تهِ انباری
خوابی بودم كه صبحدم يادت رفت...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بیتاب، بیخواب، بیعشق... یک نامهی بینشانی!
جز زخمهایم چه مانده، از سالهای جوانی؟
کردند در خون پَرم را، چشمان ناباورم را
آن دوستان که سَرم را کندند با مهربانی!
از جمع، بیگانه ماندم، یکعمر دیوانه ماندم
محبوس در خانه ماندم با سایههایی روانی
تنهای در هر تجمّع، دلخسته از هر تنوّع
مانند حسّ تهوّع در محفل شعرخوانی
تنها رفیق صمیمی، نوشابههای رژیمی
یک کارمند قدیمی، در قسمت بایگانی
یکعمر در جستجو ماند، بغضی که در خود فروماند
فریاد من در گلو ماند، لعنت به این ناتوانی!
خود را به دیوار میزد، این قلب که میستیزد
ای کاش روزی بریزد، این خانهی باستانی
انسان درماندهای بود، مهمان ناخواندهای بود
سرباز جاماندهای بود از جنگهای جهانی
در آینه شکل من بود، ترکیبی از مِهر و خشمم
که زل زده توی چشمم یکعمر با بدگمانی
شب بود در حجم کوله، گل بود در متن لوله!
تبدیل شد به گلوله، با اتفاقی زبانی!!
خشم و جنون را به غم ریخت، شب را سرِ صبحدم ریخت
کل جهان را به هم ریخت، در پیچشی داستانی!
با سالها بیقراری، از هر بهشتی فراری
ترجیح میداد باشد در دوزخی جاودانی
با جای هر زخم خندید، از هیچچیزی نترسید
نسلی که یکعمر رقصید با بوق آتشنشانی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
جز زخمهایم چه مانده، از سالهای جوانی؟
کردند در خون پَرم را، چشمان ناباورم را
آن دوستان که سَرم را کندند با مهربانی!
از جمع، بیگانه ماندم، یکعمر دیوانه ماندم
محبوس در خانه ماندم با سایههایی روانی
تنهای در هر تجمّع، دلخسته از هر تنوّع
مانند حسّ تهوّع در محفل شعرخوانی
تنها رفیق صمیمی، نوشابههای رژیمی
یک کارمند قدیمی، در قسمت بایگانی
یکعمر در جستجو ماند، بغضی که در خود فروماند
فریاد من در گلو ماند، لعنت به این ناتوانی!
خود را به دیوار میزد، این قلب که میستیزد
ای کاش روزی بریزد، این خانهی باستانی
انسان درماندهای بود، مهمان ناخواندهای بود
سرباز جاماندهای بود از جنگهای جهانی
در آینه شکل من بود، ترکیبی از مِهر و خشمم
که زل زده توی چشمم یکعمر با بدگمانی
شب بود در حجم کوله، گل بود در متن لوله!
تبدیل شد به گلوله، با اتفاقی زبانی!!
خشم و جنون را به غم ریخت، شب را سرِ صبحدم ریخت
کل جهان را به هم ریخت، در پیچشی داستانی!
با سالها بیقراری، از هر بهشتی فراری
ترجیح میداد باشد در دوزخی جاودانی
با جای هر زخم خندید، از هیچچیزی نترسید
نسلی که یکعمر رقصید با بوق آتشنشانی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
مثل نگاهت لحظهی آخر، دلم تنگه
مثل یه نامه لای یه دفتر، دلم تنگه
مثل یتیمی واسهی مادر، دلم تنگه
تاوان این اشکا رو کی میده؟ کجا میده؟
انگار دلتنگیت رفته توو رگ و خونم
میخوام بخندم مثل آدمها... نمیتونم!
من بسّمه! هر چی بشه، ساکت نمیمونم
این دل اگر که بشکنه، حتما صدا میده
از یاد بردم خاطراتی که ندارم رو
روزای خوبم رو، قشنگی بهارم رو
بوی خوش موهات، تنها یادگارم رو!
آدم توو غربت ذرّه ذرّه ذرّه میپوسه
ای آخر بنبستها راه نجات من!
ای با جهان زشت، تنها ارتباط من!
از عشق، از تو، از تمام خاطرات من
چیزی نمونده غیر طعم آخرین بوسه
گیجم شبیه تیر خوردن موقع پرواز
بغض لبای دوخته توو حسرت آواز
غمگینم و دلتنگ، مثل آخرین سرباز
میباره بارون مثل هر شب اونورِ شیشه
لبهای تو میخنده با اینکه دلت خونه
دنیا کوچیکه واسهی عشق دو دیوونه
میدونم و میدونی اینجوری نمیمونه
من مطمئنم که یه روز دنیا عوض میشه
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مثل یه نامه لای یه دفتر، دلم تنگه
مثل یتیمی واسهی مادر، دلم تنگه
تاوان این اشکا رو کی میده؟ کجا میده؟
انگار دلتنگیت رفته توو رگ و خونم
میخوام بخندم مثل آدمها... نمیتونم!
من بسّمه! هر چی بشه، ساکت نمیمونم
این دل اگر که بشکنه، حتما صدا میده
از یاد بردم خاطراتی که ندارم رو
روزای خوبم رو، قشنگی بهارم رو
بوی خوش موهات، تنها یادگارم رو!
آدم توو غربت ذرّه ذرّه ذرّه میپوسه
ای آخر بنبستها راه نجات من!
ای با جهان زشت، تنها ارتباط من!
از عشق، از تو، از تمام خاطرات من
چیزی نمونده غیر طعم آخرین بوسه
گیجم شبیه تیر خوردن موقع پرواز
بغض لبای دوخته توو حسرت آواز
غمگینم و دلتنگ، مثل آخرین سرباز
میباره بارون مثل هر شب اونورِ شیشه
لبهای تو میخنده با اینکه دلت خونه
دنیا کوچیکه واسهی عشق دو دیوونه
میدونم و میدونی اینجوری نمیمونه
من مطمئنم که یه روز دنیا عوض میشه
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سه قاشق شکر میریزی
یکی برای من
یکی برای خودت
سومی موهای زنیست روی سنگ توالت
که سیاه است
مثل کابوسهایی که نمیبینمت
که جیغ
میکشم تو را در آغوشی که ندارم
در زیتونهای تلخ به دنبال تو میگردم
در چایهای شیرین به دنبال تو میگردم
و آن تفالهی رو آمده
مهمانیست
که همیشه وقتی من نیستم
از راه میرسد
در زیرنویسهای تلویزیون به دنبال تو میگردم
در شخصیتهای منفی فیلمها
در ایمیلهای تبلیغاتی
در اساماسهای بینامونشان
و خون بالا میآورم
روی سنگ توالت
گریه را من میکنم
سیفون را تو میکشی
برمیگردیم سر سفرهای
که فقط به اندازهی دو نفر جا دارد
چایت را تلخ بخور!
وقتی شیرین هم
اسطورهایست
که میخواست با دو نفر بخوابد!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یکی برای من
یکی برای خودت
سومی موهای زنیست روی سنگ توالت
که سیاه است
مثل کابوسهایی که نمیبینمت
که جیغ
میکشم تو را در آغوشی که ندارم
در زیتونهای تلخ به دنبال تو میگردم
در چایهای شیرین به دنبال تو میگردم
و آن تفالهی رو آمده
مهمانیست
که همیشه وقتی من نیستم
از راه میرسد
در زیرنویسهای تلویزیون به دنبال تو میگردم
در شخصیتهای منفی فیلمها
در ایمیلهای تبلیغاتی
در اساماسهای بینامونشان
و خون بالا میآورم
روی سنگ توالت
گریه را من میکنم
سیفون را تو میکشی
برمیگردیم سر سفرهای
که فقط به اندازهی دو نفر جا دارد
چایت را تلخ بخور!
وقتی شیرین هم
اسطورهایست
که میخواست با دو نفر بخوابد!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
از صندلی که بی تو نشستهست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشکشده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را دربیاورم؟
یخچالِ خالی از همهچی غیرِ الکلِ...؟
از کوچههای جنزدهی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشهی تاریخ، غلغله؟!
لپتاپِ هنگکردهی یکعمر روی میز؟
از لابهلای بیکسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مهگرفتهی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغیِ میدانِ انقلاب؟
زندانِ بیاجازه به هر چیز، غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوستهی دما؟!
از روزنامههای سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامههای تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شدهام لای ابرها؟
از گریههای مادر و بابا کنار در؟
از صحنهی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرفهای غمزدهی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زلزده به چهرهی دروغ؟!
سجّادهای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیفهای پُر شده با درد و مدرسه؟
از مشقهای خطزده با مزّهی کتک؟
از کافههای قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّهی تکرارِ تخممرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغتر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخرِ مادربزرگ که...؟
از ترسهای بسته به راهِ نجاتِ ما؟
آه ای وطن! که گم شدهای در تمامِ من!
آه ای وطن! شکستهترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از صندلی که بی تو نشستهست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشکشده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را دربیاورم؟
یخچالِ خالی از همهچی غیرِ الکلِ...؟
از کوچههای جنزدهی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشهی تاریخ، غلغله؟!
لپتاپِ هنگکردهی یکعمر روی میز؟
از لابهلای بیکسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مهگرفتهی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغیِ میدانِ انقلاب؟
زندانِ بیاجازه به هر چیز، غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوستهی دما؟!
از روزنامههای سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامههای تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شدهام لای ابرها؟
از گریههای مادر و بابا کنار در؟
از صحنهی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرفهای غمزدهی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زلزده به چهرهی دروغ؟!
سجّادهای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیفهای پُر شده با درد و مدرسه؟
از مشقهای خطزده با مزّهی کتک؟
از کافههای قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّهی تکرارِ تخممرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغتر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخرِ مادربزرگ که...؟
از ترسهای بسته به راهِ نجاتِ ما؟
آه ای وطن! که گم شدهای در تمامِ من!
آه ای وطن! شکستهترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
موعود نیست! قاتل بیرحم است! هر کس شبانه پشت دری آمد!
سلّاخیِ فرشته بهپا بوده! در بالِشَت اگر که پری آمد
تنها دلیل خودکشیام بودند آن چشمهای خیسِ پدرسگ را
هر بار تیغ میزدم این رگ را هر بار خون بیشتری آمد
ای زنده از روایتِ از معکوس! لبهام را ببوستر از هر بوس
شاید دو خطّ و نیم از این کابوس در روزنامهها خبری آمد
من جنّ رفته در کمدم هستم من سالهاست مثل خودم هستم
وردی بخوان که زنده شوم از نو! بر گردنم اگر تبری آمد
آمد! میان حبسِ مکعّب با آتش میان چشم و تن و لب با
تسلیم که نمیشدم و شب با جادوگران حیلهگری آمد
تنها رها شدیم سوارِ ابر، تنها سکوت بود و شبِ بیصبر
در وقتِ خاک کردنمان در قبر، از سمت دوستان، نظری آمد!!
.
گفتم برو که تا ته خط اینجام! با قرصهام و این شبِ نافرجام
شاید که آن کبوترِ بیپیغام یک روز، خسته از سفری آمد
تاریخی از شکنجهی در هر برگ، ما مرغِ در عزا و عروسی، مرگ!
یعنی به ما چه! باز از این آخور، خر رفت و بعد کرّهخری آمد!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سلّاخیِ فرشته بهپا بوده! در بالِشَت اگر که پری آمد
تنها دلیل خودکشیام بودند آن چشمهای خیسِ پدرسگ را
هر بار تیغ میزدم این رگ را هر بار خون بیشتری آمد
ای زنده از روایتِ از معکوس! لبهام را ببوستر از هر بوس
شاید دو خطّ و نیم از این کابوس در روزنامهها خبری آمد
من جنّ رفته در کمدم هستم من سالهاست مثل خودم هستم
وردی بخوان که زنده شوم از نو! بر گردنم اگر تبری آمد
آمد! میان حبسِ مکعّب با آتش میان چشم و تن و لب با
تسلیم که نمیشدم و شب با جادوگران حیلهگری آمد
تنها رها شدیم سوارِ ابر، تنها سکوت بود و شبِ بیصبر
در وقتِ خاک کردنمان در قبر، از سمت دوستان، نظری آمد!!
.
گفتم برو که تا ته خط اینجام! با قرصهام و این شبِ نافرجام
شاید که آن کبوترِ بیپیغام یک روز، خسته از سفری آمد
تاریخی از شکنجهی در هر برگ، ما مرغِ در عزا و عروسی، مرگ!
یعنی به ما چه! باز از این آخور، خر رفت و بعد کرّهخری آمد!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بهعلت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
پس کجا خواب ماندهای سهراب؟! «کفش هایت کجای این قصّه ست؟!»
«عاقبت آب را گلآلوده» یا گلآلوده، آب را کردند
یک، دو، سه، چار، پنج، شش یا هفت، هشت، نه، ده، دوباره ده، ده، ده...
بعد انگشتها کم آوردند، با مسلسل حساب را کردند!
زنگ اوّل که زنگ تاریخ است، خواب بودند انتهای کلاس
زنگ آخر که جبر و هندسه بود جای ما انتخاب را کردند
ما و اربابها و دهقانها، ما و فریاد در خیابانها
ظاهراً انقلاب را کردیم، واقعا انقلاب را کردند!!
گریه کردند در شب آتش، بعد خواندند از کراماتش
تا که تبدیل به خدای بزرگ، آدمِ توی قاب را کردند
عاشقی خسته گیر آوردند، از ته کوچه قیر آوردند!
آتش از چشمشان زبانه کشید تا خدایان، عذاب را کردند
«از کجا میرسم به خانهی دوست؟!» خون سهراب بود یا که ندا؟!
بعد از زندگی جواب شدیم، بعد آنها جواب را کردند
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
«عاقبت آب را گلآلوده» یا گلآلوده، آب را کردند
یک، دو، سه، چار، پنج، شش یا هفت، هشت، نه، ده، دوباره ده، ده، ده...
بعد انگشتها کم آوردند، با مسلسل حساب را کردند!
زنگ اوّل که زنگ تاریخ است، خواب بودند انتهای کلاس
زنگ آخر که جبر و هندسه بود جای ما انتخاب را کردند
ما و اربابها و دهقانها، ما و فریاد در خیابانها
ظاهراً انقلاب را کردیم، واقعا انقلاب را کردند!!
گریه کردند در شب آتش، بعد خواندند از کراماتش
تا که تبدیل به خدای بزرگ، آدمِ توی قاب را کردند
عاشقی خسته گیر آوردند، از ته کوچه قیر آوردند!
آتش از چشمشان زبانه کشید تا خدایان، عذاب را کردند
«از کجا میرسم به خانهی دوست؟!» خون سهراب بود یا که ندا؟!
بعد از زندگی جواب شدیم، بعد آنها جواب را کردند
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دوستانی که برنامهی «بامداد» را امروز از ماهواره ندیدهاند
تکرارش را در اینجا تماشا کنید
تنها برنامهی ادبی زنده که به ادبیات فارسی میپردازد
به همراه شعرخوانیهای شما...
https://youtu.be/GzW2rLsMSbE?si=drJYOp5N2FRts-yJ
تکرارش را در اینجا تماشا کنید
تنها برنامهی ادبی زنده که به ادبیات فارسی میپردازد
به همراه شعرخوانیهای شما...
https://youtu.be/GzW2rLsMSbE?si=drJYOp5N2FRts-yJ
YouTube
برنامه زنده ادبی بامداد با اجرا سید مهدی موسوی در ۷ تیر ۱۴۰۳ به همراه دکلمه شعرخوانی و موسیقی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
محصول گذشتهای سراسر دردیم
از یاری دوستان خود دلسردیم
نه خانه به جا مانده و نه برگشتی
یک روز ولی به خانه برمیگردیم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از یاری دوستان خود دلسردیم
نه خانه به جا مانده و نه برگشتی
یک روز ولی به خانه برمیگردیم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2