Telegram Web Link
شبیه بولدوزرم حمله‌ور به تلویزیون
به رقص مسخره‌ی چند خوک یا میمون

به آخرین سریال و به آخرین بازی
تلاش «بیست و سی» موقع خبرسازی

شبیه بولدوزرم حمله‌ور به خواب «اِوین»
شکنجه کردن خورشید توی زیرزمین

به هر ترانه‌ی مسموم از تصوّرِ زهر
به بازجویی و اعدام در «رجایی‌شهر»

شبیه بولدوزرم حمله‌ور به هر قصّاب
سکوت دنیایی که به خواب رفته... به خواب

به زندگی که کتابی ته کمد شده است!
به گوسفند که راضی به نقش خود شده است

.
نگو سکوت کنم، وقت مرگ این باغ است
شبیه بولدوزرم، بولدوزر سرش داغ است!

شبیه بولدوزرم توی دادگاه جدید
شبیه بولدوزرم پشت مرز، در تبعید

شبیه بولدوزرم مثل آینه در نور
شبیه بولدوزرم بعدِ اعترافِ به زور

شبیه بولدوزرم جان‌گرفته از تن تو
شبیه بولدوزرم بعد گریه کردن تو

بدون ترس، بدون وطن، بدون درد
خراب می شوم امّا خراب خواهم کرد

برای ساختن راه تازه منتظرم
شبیه مردی تنها، شبیه بولدوزرم...
.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چقدر دیر رسیدم... [زمان که زود ندارد]
گرفته آتش مغزم [اگرچه دود ندارد]
.
جهان معا/دله من مُرد، حساب‌های تو جبر است
«اگر که بود» ندارد ، «اگر نبود» ندارد!

تمام فلخفه‌ی تو ! تمام خفسطه‌ی من!!
خدای خوب و بزرگی‌ست [ولی وجود ندارد]
.
شبیه خانه‌ی گنگی که بسته است به هر فعل
درِ خروج ندارد ، درِ ورود ندارد

نِشسته و می‌خشکد ، نِشسته و می‌خشکد
شبیه دریایی که دو بار رود ندارد!!
.
نوشته بر تنِ تندت‌: چقدر دیر رسیدی!
نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد

پرنده‌ی بدبختی به شیشه می‌خورد از تو...
و اوج قصّه همین بود [ولی فرود ندارد!]
.
چگونه حرف شود با صدای پوست و شلاق
که توی قافیه‌هایش «تن کبود» ندارد

نِشسته و می‌خشکد ، نِشسته و می‌خشکد
نِشسته و می‌خشکد... [خدا وجود ندارد]
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
هفت سال قبل، شب یلدا بود.

خط‌های روی دیوار را شمرده بودم و از قبل می‌دانستم شب یلداست. آن شب همراه غذا از دریچه‌ی پایین درِ سلول، یک میوه هم دادند. یادم نیست سیب بود یا پرتقال. مغزم با سماجت خاصی سعی دارد خاطرات وحشتناک آن روزها را پاک کند.

آدم هفته‌ها که توی انفرادی باشد کم‌کم شروع می‌کند با خودش حرف زدن. نه کاغذی هست و نه خودکاری نه هیچ چیز جز پتویی که زیر سرت می‌گذاری و پتویی که رویت می‌کشی و روی زمین سفت دراز می‌کشی... به خدا گفته بودم اگر شب یلدا پیش خانواده باشم می‌گویم گور پدر منطق و علم و... به او ایمان می‌آورم! الان این حرف‌ها و شرط و شروط‌ها به نظرم خنده‌دار و احمقانه است. حتما برای شما هم هست. اما آدم توی انفرادی به هر ریسمانی چنگ می‌زند. برای من که ساعت‌ها با مورچه‌های کف سلول حرف می‌زدم آن روزها هیچ چیز عجیب نبود...
.
سیب یا پرتقال را برداشتم، بغل کردم و زدم زیر گریه. آن روز بود یا روز قبلش که یکی از بازجوها با لگد در راه برگشتن به سلول زده بود توی کمرم و درد کلافه‌ام کرده بود. اما گریه‌ام از درد نبود. از ناامیدی بود از هر معجزه‌ای که فقط در کتاب‌ها اتفاق می‌افتد.

فردای یلدا بود. برده بودندم هواخوری روزانه. از پشت چشمبند، آفتاب کم‌رمق را تصوّر می‌کردم که حتی او هم اوین را فراموش کرده بود. به این فکر کردم که همین‌جا می‌میرم یا اینکه آزاد می‌شوم؟! در ذهنم به تمام جاهای خوبی که می‌شناختم فکر کردم، به همه‌ی آدم‌هایی که دوستشان داشتم، به همه‌ی بوسه‌ها و آغوش‌ها، به کتاب‌ها، به فیلم‌ها، به آوازها و موسیقی‌ها... با صورت خوردم توی دیوار! یادم رفته بود قدم‌هایم را بشمرم. در هواخوری باید یک مسیر ثابت را با چشمبند می‌رفتی و برمی‌گشتی. اگر دستت جلویت نبود یا قدم‌ها را نمی‌شمردی با صورت می‌خوردی توی دیوار. با صورت خورده بودم توی دیوار...
.
سیب یا پرتقال را در بغلم فشار دادم و بو کردم‌. بوی زندگی می‌داد. به خودم گفتم باید زنده بمانم و آزاد شوم. دیگر با مورچه‌ها حرف نزدم. با خدا حرف نزدم. برگشتم روی پهلوی چپ و نگاه کردم به دیوار. به اسمی که با تکه آهنی که از زیر در کنده بودم روی دیوار حک کرده بودم. به خودم قول دادم که زنده می‌مانم‌. به خودم تا صبح اوّل دیِ هفت سال پیش، تمام شب قول دادم و دادم و خوابم نمی‌برد و شب یلدا چقدر طولانی بود.

الان که دارم این سطرها را می‌نویسم نمی‌دانم کدام زندانی در سلولش سیب یا پرتقالش را بغل کرده است. زل می‌زنم به دیوارهای تبعید که تا بی‌نهایت کشیده شده‌اند. زل می‌زنم به نقشه‌ی ایران که مثل گربه‌ای مریض خوابیده است. مثل گربه‌ای مریض که با صورت توی دیوار خورده است. مثل گربه‌ای مریض که همه چیز را فراموش کرده است. و هیچ آفتابی گرمش نمی‌کند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بذار از اوّل قصّه بگم: می‌میره اون مردی
که من تنها دلیلِ واقعیِ رفتنش می‌شم
گلوله می‌زنه توو مغزم و آهسته رد می‌شه
پلیس احمقی که فکر می‌کرده زنش می‌شم

.
به چشمات زل زدم اون تیله‌های خیس جادویی
که پشتش یه دریچه رو به یه شهر خیالی بود
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه.. بهم گفتی...
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود!

بغل کردی منو جوری که جونم رو بدم واسه‌ت
واسه اون چشم‌های لعنتی که غرق اندوهه
صدای در زدن اومد، صدای پچ پچ جنّا!
نترسیدم! که پشت من تویی... که پشت من کوهه...
.
به چشمات زل زدم اون قهوه‌های تلخِ بیداری
به اون چشما که از هر چی که هست و نیست، عاصی بود
با شعرات، با تنت، با پیرهنت، با درد خوابیدم
توو اون روزا که عشق و عشقبازی هم سیاسی بود!

بهت گفتم برو با اینکه بی تو از تو می‌مردم
منی که با جنون، با عشق، با خون زندگی کردم
بهت گفتم برو... رفتی! ولی هر شب ولی هر شب
با اسمت روی دیوارای زندون زندگی کردم

بهت گفتم برو! این خاک مرده جای موندن نیست
بهت گفتم طلسم مرگ دیوا اون‌ورِ مرزه
بغل کردی منو جوری که حس کردم تنم سِر شد
بهت گفتم که لبخند تو به دوریت می‌ارزه

بذار از آخر قصّه بگم که مثل من تلخه
که خوبی‌های تو از اوّل تاریخ لو رفته!
بذار از آخر قصّه بگم از مرد غمگینی
که می‌بینه تفنگاشونو امّا باز جلو رفته

بذار از آخر قصّه بگم که مثل تو تلخه
پلیسایی که می‌خوان فک کنم یه آدم دیگه‌م
منو توو انفرادی فرض کن توو فکر آغوشت
منو زیر شکنجه فرض کن که اسمتو میگم!

.
چرا گریه کنم از اوّل قصّه که می‌دونم
که هر چی که بشه قصّه نه غمگینه! نه دلگیره!
که ما مردیم و می‌میریم توو تاریخ... امّا عشق
نمی‌میره، نمی‌میره، نمی‌میره، نمی‌میره...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
در «فیس‌بوک» بود... خبر پیچید:
لو رفتنِ رژیمِ زنی لاغر!
اعطای لوح و سکّه به یک مدّاح
چسناله‌های خانم بازیگر

در «اینستاگرام» کسی غش کرد
با عکسِ دوست‌دخترِ خواننده!
با فحش‌های مردمِ باغیرت!!:
- «چیزم توو چیزِ دختره‌ی جنده!!»
.
از آسمان شروع به بارش کرد
هر جمله‌ی شروع شده با «کاف»!
لبخند و درد و لایک به هم آمیخت
در عکس تازه‌ی «پدرِ شوآف!»
.
رژ زد، بوتاکس کرد! کِرِم مالید
زل زد به دوربین و «دابِسمش» کرد
در فیس‌بوک جمعیتی مُردند
در اینستاگرام کسی غش کرد

عکس غذای سوخته‌ی همسر
عکسِ سگِ عروسِ پسرخاله!
یا نه! کلیپ تازه‌ی لو رفته
از سکس قورباغه و بزغاله!

مُشتی جوک کپی‌شده، مشتی شعر
فرمایشات واقعی رهبر!
در هر طرف بسیجی و روشنفکر
در حال افتحاش!! به یکدیگر

دیوانگی و خودکشیِ «حافظ»
از ازدحام شعرنویسی‌ها!
دشنام چند عاشق «استقلال»
مابین فحش «پرسپولیسی»ها

فریاد اعتراض به یک چیزی!
شلوارهای نیمه‌درآورده!
بحثی عمیق در وسط عرفان
با گونه و دماغِ عمل‌کرده

متن دعا برای شب کنکور
امواج پخش در وسطِ گیتی!!
با ویژگیِ ماهِ تولّدها
با عاشقانه‌های درِپیتی!

گاهی ادامه‌ی خبرِ «کیهان»
گاهی در افتتاحِ فروشِ «نایک»!
در روزنامه پشت ستونی زرد
مشغول به خرید و فروشِ لایک!

از «عشق من کجاست در این شب‌ها؟»
تا «من چقدر عاشق بارانم!»
از شایعاتِ «این به فلانی داد»
تا «بچّه مال کیست؟ نمی‌دانم!»
.
دعوای بی‌امانِ طرفداران
با بوی عمّه و پدر و وایتکس!!
در صفحه‌ی خصوصی هر دختر
چندین و چند پیشنهادِ سکس

فیلمِ خصوصیِ زنِ همسایه
یا عکسِ بی‌حجابِ فلان مسؤول
یک عدّه در موبایل به فکرِ پخش
یک عدّه نیز زیر پتو مشغول!

فعّال‌های هرچه سیاسی‌تر!
خوانندگانِ هجر و لب و پستان!
موزیک‌های حاصلِ نرم‌افزار
ضبط کلیپ، داخل قبرستان!

عکس گل و حشیش پس از مشروب
با متنی از ادامه‌ی گیجی‌ها
بحث گناه و رهبری و ساندیس
در صفحه‌های جوجه‌بسیجی‌ها

شش‌تیغه‌های مُهر به پیشانی!
موهای رنگ‌کرده‌ی با چادر!
هم می‌خورند از سرِ این توبره
هم می‌خورند از سرِ آن آخور

.
در من پُلی شکسته‌تر از تاریخ
در انتهای خاطره‌سازی‌هاست
من روستای گمشده‌ای هستم
که خسته از تمامیِ بازی‌هاست

قایم شده تمامیِ این شب‌ها
آن بچّه‌ای که توی کمد هستم
بگذار تا خراب شود دنیا
من در کتابخانه‌ی خود هستم

در قلّه‌های بی‌کسی‌ام خوبم!
اینجا که ابرهای رها هستند
لبخند می‌زنم که از این بالا
مردم شبیه مورچه‌ها هستند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from Maria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موزیک ویدئوی "خانه سرد است" منتشر شد.

خواننده: ماریا
شعر: سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری
آهنگساز: کاوه صالحی نیا
تنظیم‌کننده و کارگردان: میلاد باستانی‌پور
تدوین: عبد کاظمی


T.me/mariah_music
اتوبوس بی‌حرکت، اتوبوس طولانی
بوی گند پا و منی... تپّه‌های انسانی...

بوی اعتراضِ خفه، عاشقان یک‌طرفه
قاتلین بالفطره بین این‌همه جانی

بحث تن کنار وطن، اندی و ساسی مانکن!!
«ساقیا بده جامی زان شراب روحانی»

مالشی به بی‌شرمی، حرف‌های سرگرمی
از تحرّک مرزی تا حقوق درمانی

گریه‌ی فرشته به غول، مردهای آلت و پول
دست سرد یک دختر، بحث داغ ارزانی

اتوبوس و حرکت تن، چادرِ گرفته‌ی زن
ترس دوزخ موعود در نگاه شیطانی

عشق و نفرت از یارو! دختران دانشجو
گریه مثل ابر بهار، ژاکت زمستانی

زوج‌های بوس و بغل، پچ پچ سعید و عسل!
مثل لانه‌ی زنبور وقت گرده‌افشانی

خواندن دعا و حدیث وقت خوردن ساندیس
عاقبت مچاله شدن توی قوطی «رانی»

بحث جالب دینی توی هدفون چینی
تکیه داده است به بیل یک جوان افغانی

چند زوج و چند رفیق، چند لنز رنگیِ جیغ!
چند موی سیخ‌شده! توی راه مهمانی

چند دوره‌گردِ زن توی فکر پیراهن
چند مانتوی رنگی توی فکر عریانی

استرس... و ساعت‌ها! بازیِ خیانت‌ها
چترهای بی‌مصرف چشم‌های بارانی

تیپ و هیکل هنری در کمال بی‌خطری!
ریشه‌های در کافه، ریش‌های عرفانی

یک زن بدون دهان، در سرش شب و سرطان
روزهای غمگینش تحت پرتودرمانی

پرسه توی شهر شلوغ در میان دود و دروغ
پسران راست شده، دختر خیابانی

دست های در گردن، محضِ امتحان کردن!
جای مُهر ردّ و قبول مانده روی پیشانی

فصل سردسیر «فروغ» لای جزوه های حقوق
دست یک زنِ تنها، دست‌های سیمانی

چشم زن به کیفی زرد! توی کیف، عکس دو مرد!
در میان لبخندش گریه‌ی پشیمانی

گریه‌های پیرزنی از تمامِ بی «شدنی»
که چه سخت می‌گذرند روزهای پایانی

بوی درد توی ریه، بوی حبس و پول دیه!
بوی آخرین چاقو، بحث چند زندانی

هی شماره و تکرار، خط نمی‌دهد انگار
فحش می‌دهد به موبایل بچّه‌ای دبستانی

چشم باز و دست دراز، در تماس دست‌انداز
خودکشی داش‌آکل، تپّه‌های مرجانی

مردِ «کاش» و «لابد»ها، خسته از تعهّدها
زندگی معمولی، ارتباط پنهانی...


همگی پیاده شدند توی ایستگاه، ولی
تو کنار رؤیاهات مانده‌ای و می‌مانی

خسته‌ای و خسته‌تری از جهانِ بی‌خبری
هیچ‌چی نمی‌فهمی... هیچ‌چی نمی‌دانی...

اتوبوس شرمنده، غرقِ خوابِ راننده
یک مسیر بی‌مقصد، جاده‌های طولانی

ای رفیق شاعر من، آخرین مسافر من
در تو باد می‌آید... ابتدای ویرانی...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
فراخوان ارسال اثر برای نشریه‌ی «دال»
(«میم» سابق، «جیم» سابق، «لاف» سابق و «ژ» سابق)
برای حضور در شماره‌ی جدید نشریه لطف کنید و آثار خود را در قالب‌های «داستان»، «شعر» و «ترانه» برای ما بفرستید.
آثار ارسالی می‌بایست بر اساس یکی از عکس‌های الف، ب یا ج شکل گرفته باشد.
این الهام پذیرفتن می‌تواند به صورت برداشت یک ایده، یک شخصیت یا حتی طرح کلی اثر باشد. در جزئیات و پرداخت اثر، شما کاملا آزاد هستید.
لطفا آثار ارسالی خود را حتما و حتما به صورت فایل وُرد به ایمیل ارسالی خود اتچ کنید و در بالای هر اثر قید کنید که با الهام پذیرفتن از کدام یک از سه عکس می‌باشد.
لطفا از فرستادن آثار قدیمی و منتشرشده‌ی خود اکیداً خودداری کنید.
دبیرخانه با کمال احترام از پذیرفتن آثاری که با الهام از این سه عکس نیستند یا قبل انتشار در نشریه، در جایی منتشر شده است، معذور می‌باشد.
در شماره‌ی قبلی متاسفانه آثار تعدادی از دوستان به ما نرسید و از حضورشان محروم شدیم، دقت کنید که حتما آثار خود را به ایمیل نشریه یعنی [email protected] ارسال کنید و در صورتی‌که بعد از ده روز، هیچ پاسخی دریافت نکردید، حتما اثر خود را دوباره برای ما ایمیل کنید.
پ.ن: نشریه در ویرایش آثار ارسالی آزاد است. در صورت تاکید بر رسم‌الخط یا املای خاص یک کلمه یا خروج تعمدی از وزن یا قافیه، حتما این موضوع را در ایمیل ارسالی خود قید کنید تا در چاپ اثر شما لحاظ شود.

پ.ن دو: مهلت ارسال آثار ۱ فروردین ۱۴۰۰

پ.ن سه: محدودیتی در تعداد آثار ارسالی برای این شماره وجود ندارد.
هزار دفه مُردیم
شبو عقب بردیم
خورشیدو آوردیم...
و بعد صبح نشد!

نوشتیم از فردا
توو گریه‌ی سارا
رو بغض دیوارا
توو شرم میدونا
کف خیابونا...
و بعد صبح نشد

از خونه‌ی دیوا
فانوسو دزدیدیم
ستاره رو چیدیم
به بوسه برگشتیم
تیرگیو کُشتیم...
و بعد صبح نشد

به خاک بخشیدیم
اون‌همه هرگز رو
انار قرمز رو
صدای بارونو
شهرِ پُر از خونو...
و بعد صبح نشد

رو دست‌ها بردیم
رفیق بی‌سر رو
نعش برادر رو
صدای شلاقو
سوختن باغو...
و بعد صبح نشد

تمام اون شب‌ها
نشست با وحشت
یه بچه توی کمد...
و بعد صبح نشد!

و دیگه صبح نشد...
و دیگه صبح نشد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
برای دسترسی سریع و آسان‌تر شما به مجموعه‌ی کتاب‌های منتشر شده توسط #نشر الکترونیک سایه‌ها، لیستی از کتاب‌های مذکور به همراه لینک دانلود مستقیم آنها، در اختیار شما مخاطبان عزیز قرار داده شده است.
برای دریافت فایل PDF، کافی‌ است روی عنوان آبی‌رنگ مرتبط با مجموعه‌ی مورد نظر کلیک کنید.
در پایان از شما سپاسگزاریم که با به اشتراک گذاشتن این مطلب با دوستان خود، وب‌سایت و نشر سایه‌ها را در معرفی هرچه بیشتر به مخاطبان ادبیات یاری می‌کنید.

www.sayeha.org


رمان «گفتگو در تهران» | سید مهدی موسوی

مجموعه شعر «بت بزرگ» | فاطمه اختصاری

رمان «مجسمه‌ی طلایی گاندی ساخت آمریکا» | نوشته‌ی سوبیمال میسرا و ترجمه‌ی مصطفی رضیئی

مجموعه داستان «من یه زن قاجاری می‌خوام» | رضا قطب

مجموعه شعر «باروت بیاوریم خانه را روشن کنیم» | مصطفی توفیقی

مجموعه شعر «دلقک‌بازی جلوی جوخه‌ی اعدام» | سید مهدی موسوی

رمان «مسلخ روح» | بهمن انصاری

مجموعه داستان «تبر» | فاطمه اختصاری

مجموعه شعر «وارونگی» | حمیدرضا امیرخانی

مجموعه شعر «بفرمایید مازوخیسم» | علی علیرضایی

مجموعه داستان «تشویش اذهان خصوصی» | به روایت نه نویسنده‌ی معاصر و به کوشش فرهنگ روشنی

مجموعه شعر «به روش سامورایی» | سید مهدی موسوی

مجموعه داستان «اعترافات» | مریم فرهادی

مجموعه شعر «حدود پنج خط» | محسن مبلغ

مجموعه داستان «یک شناسنامه، دو قبر» | علی کریمی کلایه

مجموعه‌ی «نزدیکی» | فاطمه اختصاری

مجموعه شعر «پای سوم» | علی علیرضایی

مجموعه رباعی «مردی که نرفته است برمی‌گردد» | سید مهدی موسوی به روایت عکس‌های محمدصادق یارحمیدی

رمان «آدم جعبه‌ای» | کوبو آبه | ترجمه‌ی فردین توسلیان

گاهنامه‌ی ادبی و هنری | شماره‌ی اول | «میم»

گاهنامه‌ی ادبی و هنری | شماره‌ی دوم | «جیم»

گاهنامه‌ی ادبی و هنری | شماره‌ی سوم | «لاف»

گاهنامه‌ی ادبی و هنری | شماره‌ی اول | «ژ»



▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
Yasin Safatian - Bekhand
Yasin safatian
بخند
شاعر: سید مهدی موسوی
آهنگساز و خواننده: یاسین صفاتیان
تهیه کننده: حسین خاک سرشت
@yasinsafatian
در این لایو به سوالات مخاطبان در مورد رمان در دست انتشار «هزار و چند شب» پاسخ داده شد.
https://www.instagram.com/tv/CJt8M58ACZd/?igshid=z8zxv8q7dkh4
زن به شب رفت و غیب شد یکهو
ماجرا قسمتی خصوصی داشت
بعد رقصید در لباس سفید
با زن دیگری عروسی داشت!

«رقص»، چرخیدن است دُور خودم
از کسی که شکست‌تر شده بود
«با زن دیگری»، شب مستی ست
در اتاقی که مست‌تر شده بود

شب، خدا بود و خونِ در مدفوع
گریه‌ای توی دستشویی‌ها
زن، پلِ خیسِ «سیدخندان» بود
بعدِ کابوسِ بازجویی‌ها

عشق، چاقو به پشتِ «داش‌آکل»
وسطِ خواب‌های «مرجان» بود
عشق، یک مشت، مشت بی‌منظور!
طرح دعوای ما سرِ نان بود
عشق، طرح دو برگ بر دیوار
وسطِ سال‌ها زمستان بود
رقص دیوانه‌وار ماشین‌ها
با پلِ خیسِ «سیدخندان» بود

قمه از پشت و مشت رد می شد
بحثِ دینیِ میله با طوطی!
اسم‌هایی مچاله بر کاغذ
از تو افتاد داخل قوطی

انتخابی تصادفی کردن
کردنِ یک تصادفِ بی‌ربط
رقص چاقوی روی گردن تو
با صدای نوار داخل ضبط

چرخش یک اتاق، دُور دو لب
پرتی زن به سینه‌ی دیوار
بوی دیوانه‌وار عطر و عرق
اعتراف سکوت، تحت‌فشار!
.
«مرگ، ما را نجات خواهد داد»
بد نیامد که واقعاً بد داد!
«مرگ، ما را نجات خواهد داد»
دل به تکرار رفت‌و‌آمد داد
«مرگ، ما را نجات خواهد داد»
به خودش فرصت مجدّد داد
زن به زن گفت زنگ می‌زنم و
سکس ما را نجات خواهد داد!

انعکاس خطوط قطع شده
مشت تصویر توی آیینه
خواب یک بچّه توی آغوشت
خوردن شیر تازه از سینه

پرت و پروازِ چند و چند لباس
جیغ در اصطکاک نرم دو پوست
در فلق ناله‌ای جنون‌آمیز
که: «پدرسگ! کجاست خانه‌ی دوست؟!»
.
دوستان، دوستانه دست به دست
خانه مست و تمام دنیا مست
انفرادی و فکرهای لجوج
واقعاً هیچ‌کس به فکرم هست؟!
.
خطّ هر روز بر تن دیوار
آدم زنده‌زنده، مُرد شده!
ترسِ از لحظه ی کم آوردن
با لبان به هم فشرده شده
بازی باخت-باخت با تقدیر
خون تو روی دستِ بُرد شده
مرد ترسیده، رفته از اوّل
زنِ زیر شکنجه خرد شده

زن، پلِ خیسِ «سیدخندان» بود
بغلش کرد و کردی و کردم
ساعتم را عقب کشیدم هی
تا به یک روز خوب برگردم

جابجا جا و جا و جا می شد
پک به پک، لب به لب دو «شاخه ی نور»
دود، متن اتاق را پُر کرد
خون و گریه شدیم، شور به شور!

زن و زن، زن به زن، زنی در زن
من به تو، تو به من، که ما در ما
بغلم کرده بود و سردش بود
بغلش کرده بودم از سرما

گریه در دستبند طولانی
دست ما قفل درهم و خنده!
مشت خونیت بر تنِ دیوار
تن من از تن تو آکنده!
سردی سنگ و سوزش و سیمان
گرمی لمس آدمی زنده!
ترس از روزهای آینده
ترس از روزهای آینده

جنگ تن با گلوله و زندان
زن عصیان و سرکشی، زنِ زن!
شرح آواز عاشقانه‌ی ما:
تن تتن تن تتن تتن تن تن

سبز ماندن اگرچه در پاییز
آرزوی درخت بی‌ثمره
عشق یک ناشناس در مستی
سکس، در تخت‌های یک نفره

گریه در خواب... خواب در گریه...
جیغ تو... و پریدن از کابوس...
ترس دارم از این شب بی‌صبح
ترس دارم... مرا بگیر و ببوس

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خورشید مردّد است، کمرنگ شده
هر چیز که دست می‌زنم سنگ شده
انگار که حال و روز دنیا خوش نیست
شاید که دلت برای من تنگ شده!

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/09/27 17:26:33
Back to Top
HTML Embed Code: