Forwarded from مسیر مستقیم
پرسشگر: حدود دو سال پیش شما در متنی به این موضوع اشاره کرده بودید که ظالم و مظلوم چیزی جز آگاهی نیستند. میخواستم بدونم چطور ظالم میتونه در خدمت آگاهی باشه؟
با توجه به اتفاقاتی که دور و بر خودم میبینم ( من ساکن ایران هستم) این حرف شما با هیچ منطقی برای من سازگار نیست. در صورت امکان دوست دارم نظرتون رو بدونم.
جواب: اولازهمه اینکه ما باید این گزینه رو پیش از هر چیزی مدنظر قرار بدیم که قرار نیست رویدادهای عالم با منطق ما سازگار و هماهنگ باشند. چون منطق ذهنی ما سازوکاری بسیار محدود دارد و امری است محدود به دادههایی که پیش از آن در آن قرارگرفته است. فرد تا زمانی که محدود و منحصر به این شخص باشد نگاه او به عالم نیز محدود و منحصر به دادههای همان شخص محدود است.
برای درک بهتر این موضوع یک جریان حیاتی را در نظر بگیرید. هنگامیکه این جریان از پتانسیل لازم برای دگرگونی برخوردار گردد دو عامل محرک، این پتانسیل را به حرکت و جنبش درمیاورند.
اولی عامل فشار از بیرون و دومی عامل اشتیاق از درون.
به این مثال دقت کنید:
در میلیونها سال پیش در اقیانوسها شرایط زیست بهگونهای بود که بعضی از آبزیان به دلیل شرایط سخت – چه نبود غذا و چه شکار زیاد – اشتیاقی برای ترک آب و آمدن به خشکی درونشان شکل گرفت.
همین تغییر، ساختار جهان زیستی را دگرگون کرد. در این مثال درست زمانی که آن تعداد از موجودات که از پتانسیل لازم برای تغیر برخوردار شده بودند در معرض فشار عامل محرک بیرونی – گرسنگی یا ترس از مرگ- قرار گرفتند همزمان اشتیاقی از درون برای ترک آب درونشان شکل میگرفت.
آن عامل محرک به همراه عاملِ اشتیاقِ شدید شدت گرفت و آنها را با فشار به بیرون از آب راند. درحالیکه اگر این دو عامل نبودند احتمالاً در حال حاضر هیچکدام از ما نیز وجود نمیداشتیم.
پس تمام این فرایند، حرکتی به سمت یک شکوفایی عظیم بود.
یعنی عامل فشار از بیرون و عامل اشتیاق از درون همزمان و همسو باهم عمل کردند تا آن پتانسیل نهفته محقق گردد. و هر دو در خدمت یک موضوع بودند: دگرگونی.
اما ازآنجاکه ذهن قادر نیست تا کلیت یک تصویر را ببینید از زاویهای محدود به بخشی از تصویر نگاه کرده و همانها را نامگذاری کرده و از همانها مفاهیمی برای خودش میسازد.
اما دقت کنید که آن اشتیاق درون و آن عامل فشار بیرون چیزهایی ذهنی نیستند بلکه از نیروهای هدایتگر هستی هستند. اتفاقها بهخودیخود میفتند اما این ذهن محدود است که برای پردازش خودش مدام آنها را تعبیر و تفسیر میکند.
البته دقت کنید که این تعبیر و تفسیرها نیز جزو فرایند لازم همان ذهن محدود است تا جایی که باز هم "اشتیاق درون" میل به فرا رفتن از ذهن محدود پیدا میکند.
حالا با توجه به آنچه گفته شد یکبار دیگر به همان متن رجوع کنید.
با توجه به اتفاقاتی که دور و بر خودم میبینم ( من ساکن ایران هستم) این حرف شما با هیچ منطقی برای من سازگار نیست. در صورت امکان دوست دارم نظرتون رو بدونم.
جواب: اولازهمه اینکه ما باید این گزینه رو پیش از هر چیزی مدنظر قرار بدیم که قرار نیست رویدادهای عالم با منطق ما سازگار و هماهنگ باشند. چون منطق ذهنی ما سازوکاری بسیار محدود دارد و امری است محدود به دادههایی که پیش از آن در آن قرارگرفته است. فرد تا زمانی که محدود و منحصر به این شخص باشد نگاه او به عالم نیز محدود و منحصر به دادههای همان شخص محدود است.
برای درک بهتر این موضوع یک جریان حیاتی را در نظر بگیرید. هنگامیکه این جریان از پتانسیل لازم برای دگرگونی برخوردار گردد دو عامل محرک، این پتانسیل را به حرکت و جنبش درمیاورند.
اولی عامل فشار از بیرون و دومی عامل اشتیاق از درون.
به این مثال دقت کنید:
در میلیونها سال پیش در اقیانوسها شرایط زیست بهگونهای بود که بعضی از آبزیان به دلیل شرایط سخت – چه نبود غذا و چه شکار زیاد – اشتیاقی برای ترک آب و آمدن به خشکی درونشان شکل گرفت.
همین تغییر، ساختار جهان زیستی را دگرگون کرد. در این مثال درست زمانی که آن تعداد از موجودات که از پتانسیل لازم برای تغیر برخوردار شده بودند در معرض فشار عامل محرک بیرونی – گرسنگی یا ترس از مرگ- قرار گرفتند همزمان اشتیاقی از درون برای ترک آب درونشان شکل میگرفت.
آن عامل محرک به همراه عاملِ اشتیاقِ شدید شدت گرفت و آنها را با فشار به بیرون از آب راند. درحالیکه اگر این دو عامل نبودند احتمالاً در حال حاضر هیچکدام از ما نیز وجود نمیداشتیم.
پس تمام این فرایند، حرکتی به سمت یک شکوفایی عظیم بود.
یعنی عامل فشار از بیرون و عامل اشتیاق از درون همزمان و همسو باهم عمل کردند تا آن پتانسیل نهفته محقق گردد. و هر دو در خدمت یک موضوع بودند: دگرگونی.
اما ازآنجاکه ذهن قادر نیست تا کلیت یک تصویر را ببینید از زاویهای محدود به بخشی از تصویر نگاه کرده و همانها را نامگذاری کرده و از همانها مفاهیمی برای خودش میسازد.
اما دقت کنید که آن اشتیاق درون و آن عامل فشار بیرون چیزهایی ذهنی نیستند بلکه از نیروهای هدایتگر هستی هستند. اتفاقها بهخودیخود میفتند اما این ذهن محدود است که برای پردازش خودش مدام آنها را تعبیر و تفسیر میکند.
البته دقت کنید که این تعبیر و تفسیرها نیز جزو فرایند لازم همان ذهن محدود است تا جایی که باز هم "اشتیاق درون" میل به فرا رفتن از ذهن محدود پیدا میکند.
حالا با توجه به آنچه گفته شد یکبار دیگر به همان متن رجوع کنید.
تفحص خویش
Video
رنگان که همکلاسی و دوست دوران کودکی باگوان بود خیلی زود دوباره گرفتار مشکلاتی شد: زنش بیمار بود، دخترش ازدواج نکرده بود، شغلش را ازدستداده بود و نمیتوانست کرایهخانهاش را بدهد.
باگوان سری #رامانا به او گفتند: بیا و اینجا با من بمان. این بار باگوان خیلی به او سخت گرفتند چون رنگان فردی بود که مدام ناله و شکایت میکرد.
"باگوان شما به سؤالهای دیگران جواب میدهید اما حتی با من حرف هم نمیزنید. این رسم رفاقت نیست. من اینجا دارم برای مشکلاتم ضجه میزنم اما شما کوچکترین شفقتی نثار من نمیکنید." اینها شکایتهای همیشگی رنگان بود.
باگوان مثل یک صخره باقی میماند (جوابی به او نمیداد). نزدیک یک یا دو ماه شبانهروز این ماجرا ادامه داشت. گریه و زاری دائمی رنگان با سکوتی خونسردانه از طرف باگوان همراه بود.
یکی از شبهای تابستان رنگان دیگر نتوانست تحمل کند. بهپای باگوان افتاد و گریه کرد: "من شما را رها نمیکنم، باید جواب مرا بدهید. من دارم رنج میکشم، کمکم کنید، شما حتی به صورت من هم نگاه نمیکنید."
باگوان به او کمک کردند تا بلند شود و به آسمان اشاره کردند. در شهر تیرووانامالای در آسمان صاف شبهای تابستان، ستارگان مثل الماس در همه جای آسمان میدرخشیدند. باگوان شروع کردند تا از طریق گفتگوی زیر بینشی ژرف به او بدهند:
باگوان: بالا را نگاه کن، آن کوچکترین ستاره در جهان ما را ببین. حالا خورشید را درنظر بگیر، خورشید ستاره بزرگی است و در قیاس با آن کره زمین بسیار بسیار کوچک است. بااینحال در قیاس با آن ستاره کوچک که در آنجاست خورشید ما خیلی خیلی کوچک است.
متوجه ای؟
رنگان: بله
باگوان: خب حالا اگر در قیاس با آن ستاره، خورشید اینقدر کوچک باشد پس ببین زمین در برابر آن چقدر کوچک خواهد بود.
"خیلی کوچک است باگوان"
حالا قاره آسیا در قیاس با آن ستاره چه اندازه است؟
-آن حتی خیلی کوچکتر است باگوان
در قیاس با آن ستاره، هند چقدر است؟
-یک نقطه ناچیز است باگوان
کوه اروناچالا در قیاس با آن چه اندازه است؟
-آن نقطهای کوچکتر است
در قیاس با آن ستاره، محل سکونت ما یعنی رامانا آشرام چقدر است؟
-آن حتی نقطهای بهمراتب کوچکتر است
در قیاس با آن ستاره تو چیستی؟
......
این جمله چشم رنگان را گشود.
"تو مدام درباره خودت یعنی این کوچکترین ذره فکر میکنی."
باگوان کلام را خاتمه دادند.
این سخنان بلافاصله دریچه قلب رنگان را باز کردند او در پیشگاه باگوان سری رامانا ماهارشی به خاک افتاد و شدیداً گریه کرد. با فیض باگوان او به وجد روشنشدگی رسید.
باگوان سری #رامانا به او گفتند: بیا و اینجا با من بمان. این بار باگوان خیلی به او سخت گرفتند چون رنگان فردی بود که مدام ناله و شکایت میکرد.
"باگوان شما به سؤالهای دیگران جواب میدهید اما حتی با من حرف هم نمیزنید. این رسم رفاقت نیست. من اینجا دارم برای مشکلاتم ضجه میزنم اما شما کوچکترین شفقتی نثار من نمیکنید." اینها شکایتهای همیشگی رنگان بود.
باگوان مثل یک صخره باقی میماند (جوابی به او نمیداد). نزدیک یک یا دو ماه شبانهروز این ماجرا ادامه داشت. گریه و زاری دائمی رنگان با سکوتی خونسردانه از طرف باگوان همراه بود.
یکی از شبهای تابستان رنگان دیگر نتوانست تحمل کند. بهپای باگوان افتاد و گریه کرد: "من شما را رها نمیکنم، باید جواب مرا بدهید. من دارم رنج میکشم، کمکم کنید، شما حتی به صورت من هم نگاه نمیکنید."
باگوان به او کمک کردند تا بلند شود و به آسمان اشاره کردند. در شهر تیرووانامالای در آسمان صاف شبهای تابستان، ستارگان مثل الماس در همه جای آسمان میدرخشیدند. باگوان شروع کردند تا از طریق گفتگوی زیر بینشی ژرف به او بدهند:
باگوان: بالا را نگاه کن، آن کوچکترین ستاره در جهان ما را ببین. حالا خورشید را درنظر بگیر، خورشید ستاره بزرگی است و در قیاس با آن کره زمین بسیار بسیار کوچک است. بااینحال در قیاس با آن ستاره کوچک که در آنجاست خورشید ما خیلی خیلی کوچک است.
متوجه ای؟
رنگان: بله
باگوان: خب حالا اگر در قیاس با آن ستاره، خورشید اینقدر کوچک باشد پس ببین زمین در برابر آن چقدر کوچک خواهد بود.
"خیلی کوچک است باگوان"
حالا قاره آسیا در قیاس با آن ستاره چه اندازه است؟
-آن حتی خیلی کوچکتر است باگوان
در قیاس با آن ستاره، هند چقدر است؟
-یک نقطه ناچیز است باگوان
کوه اروناچالا در قیاس با آن چه اندازه است؟
-آن نقطهای کوچکتر است
در قیاس با آن ستاره، محل سکونت ما یعنی رامانا آشرام چقدر است؟
-آن حتی نقطهای بهمراتب کوچکتر است
در قیاس با آن ستاره تو چیستی؟
......
این جمله چشم رنگان را گشود.
"تو مدام درباره خودت یعنی این کوچکترین ذره فکر میکنی."
باگوان کلام را خاتمه دادند.
این سخنان بلافاصله دریچه قلب رنگان را باز کردند او در پیشگاه باگوان سری رامانا ماهارشی به خاک افتاد و شدیداً گریه کرد. با فیض باگوان او به وجد روشنشدگی رسید.
Rangan was soon steeped in troubles again: his wife was sick, his daughters were not married, he had lost his job and he could not pay the mortgage for his house. Bhagavan Sri Ramana said, “Come and stay with me.” This time, Bhagavan was very stern, because Rangan kept complaining. “Bhagavan, you are answering other’s questions, but you are not even talking to me. How friendly we have been! I am lamenting over my problems, but you do not even show the slightest compassion to me.” This was Rangan’s constant grouse.
Bhagavan Sri #Ramana remained like a rock. For nearly a month or two, day and night, this continued. Rangan’s constant lamentations were met by Bhagavan’s stoic silence.
One summer night, Rangan could not bear it anymore.
He fell at Bhagavan Sri Ramana’s feet and cried,
“I am not going to let go. You have to answer me.
I am suffering! Help! You do not even look at my face! Please!”
Bhagavan Sri Ramana helped him to his feet and pointed to the sky. In Tiruvannamalai, on clear, summer nights, the stars shine brightly like diamonds strewn all over the sky. Bhagavan Sri Ramana proceeded to give him a deep insight through the following dialogue:
Bhagavan Sri Ramana:
“Look up, see the smallest star there in our universe.
The sun is a large star, and compared to it, our earth is very small.
However, compared to that small star there,
our sun is very small.
Do you understand?”
Rangan: “Yes,
Bhagavan Sri Ramana.“So, when compared to that star,
if even the sun is so small,
how small is the earth?”
“It is very small, Bhagavan.”
“When compared to that star, how big is Asia?”
“It is even smaller, Bhagavan.”
“When compared to that star, what is India like?”
“Bhagavan, it is like a tiny dot.”
“When compared to that star, how small is Arunachala?”
“It is a very tiny dot, Bhagavan.”
“When compared to that star, how about Ramanasramam?
“It is an even tinier dot, Bhagavan.”
“Compared to that star what are you?”
This proved to be an eye opener for Rangan.
“All the time you think about you,
the tiniest spot.”
Bhagavan Sri Ramana concluded.
This immediately opened the floodgates of Rangan’s Heart;
he prostrated before Bhagavan Sri Ramana and wept profusely.
With Bhagavan’s grace, he had the ecstasy of enlightenment.
~ From Ramana Periya Puranam book
Bhagavan Sri #Ramana remained like a rock. For nearly a month or two, day and night, this continued. Rangan’s constant lamentations were met by Bhagavan’s stoic silence.
One summer night, Rangan could not bear it anymore.
He fell at Bhagavan Sri Ramana’s feet and cried,
“I am not going to let go. You have to answer me.
I am suffering! Help! You do not even look at my face! Please!”
Bhagavan Sri Ramana helped him to his feet and pointed to the sky. In Tiruvannamalai, on clear, summer nights, the stars shine brightly like diamonds strewn all over the sky. Bhagavan Sri Ramana proceeded to give him a deep insight through the following dialogue:
Bhagavan Sri Ramana:
“Look up, see the smallest star there in our universe.
The sun is a large star, and compared to it, our earth is very small.
However, compared to that small star there,
our sun is very small.
Do you understand?”
Rangan: “Yes,
Bhagavan Sri Ramana.“So, when compared to that star,
if even the sun is so small,
how small is the earth?”
“It is very small, Bhagavan.”
“When compared to that star, how big is Asia?”
“It is even smaller, Bhagavan.”
“When compared to that star, what is India like?”
“Bhagavan, it is like a tiny dot.”
“When compared to that star, how small is Arunachala?”
“It is a very tiny dot, Bhagavan.”
“When compared to that star, how about Ramanasramam?
“It is an even tinier dot, Bhagavan.”
“Compared to that star what are you?”
This proved to be an eye opener for Rangan.
“All the time you think about you,
the tiniest spot.”
Bhagavan Sri Ramana concluded.
This immediately opened the floodgates of Rangan’s Heart;
he prostrated before Bhagavan Sri Ramana and wept profusely.
With Bhagavan’s grace, he had the ecstasy of enlightenment.
~ From Ramana Periya Puranam book
تمامش ساختهی ذهن است، یک فیلم بیپایان ، حتی گاهی یک رؤیای وحشتناک. طنز بزرگ ماجرا در اینجاست که گمان میرود که یک "تویی" در اینجا وجود دارد که میتواند رؤیا را تغییر دهد؛ درحالیکه این "تو" صرفاً خیالی درون این رؤیاست که فقط اینگونه به نظر میرسد که دارد کارهایی انجام میدهد. نسبت به این رؤیا هشیار باش. بهجای اینکه غرق در رؤیا باشی، به "آنی" بنگر که خود به این رؤیا مینگرد. عقب بکش، آرام بگیر، رها باش.
#آدیاشانتی
It’s all a creation of mind, an endless movie, even sometimes a terrible dream. The great irony is thinking that some ‘you’ has the actual power to change the dream; that ‘you’ also being a figment in the dream appearing to do things. Be aware of the dream. Look at That looking at the dream, Instead of being submerged by it. Pull back, ease up and relax.
#Adyashanti
#آدیاشانتی
It’s all a creation of mind, an endless movie, even sometimes a terrible dream. The great irony is thinking that some ‘you’ has the actual power to change the dream; that ‘you’ also being a figment in the dream appearing to do things. Be aware of the dream. Look at That looking at the dream, Instead of being submerged by it. Pull back, ease up and relax.
#Adyashanti
باگوان #راماناماهارشی به خانم بیتمن چنین فرمودند:
یک وضعیت ثابت وجود دارد؛ وضعیتهای خواب، رؤیا دیدن و بیداری فقط تحرکاتی روی آن وضعیت ثابت هستند. آنها مانند تصاویر متحرکی روی پرده سینما هستند.
همه به همان خوبی که تصاویر را میبینند، پرده نمایش را نیز میبینند اما از آن غافلند و فقط به تصاویر چسبیدهاند. درحالیکه فرد به اشراق رسیده (Jnani) فقط پرده نمایش را در نظر میگیرد و نه تصاویر را. تصاویر قطعاً بر روی پرده نمایش حرکت میکنند اما بر آن تأثیر نمیگذارند. خود پرده نمایش هیچ حرکتی نمیکند بلکه ثابت باقی میماند.
مشابه همین مثال، فردی است که با قطار سفر میکند و فکر میکند که اوست که حرکت میکند. در حقیقت او فقط نشسته است و در صندلیاش استراحت میکند و این قطار است که بهسرعت حرکت میکند. اما بااینحال او حرکت قطار را به خودش میگیرد زیرا او خودش را با بدنش یکی پنداشته و این چنین میگوید: «اکنون یک ایستگاه را طی کردم، حالا ایستگاه بعدی و حالا دیگری و غیره.» اندکی توجه، نشان خواهد داد که: او بیحرکت نشسته است و این ایستگاهها هستند که از پیش او میگذرند. اما این مانع نمیشود تا او نگوید که تمام راه را خودش سفر کرده درست مانند اینکه تمام مسیر را خودش سپری کرده باشد.
فرد به اشراق رسیده (Jnani) کاملاً آگاه است که وضعیت حقیقیِ «بودن»، ثابت و بیتغییر باقی میماند و تمام آن فعالیتها در اطراف آن ادامه پیدا میکنند. ماهیت او تغییر نمیکند و وضعیتش کمترین تأثیری هم نمیپذیرد. او با بیتفاوتی به همهچیز مینگرد و خودش مسرور و سعادتمند باقی میماند.
وضعیت او وضعیت حقیقی و همچنین وضعیت اصلی و فطریِ «بودن» است. زمانی که انسان یکبار به آن برسد در آنجا ثابت میشود. یکبار که در آنجا مستقر شود همیشه در آنجا مستقر خواهد بود. بنابراین آن وضعیتی که در روزهای سکونت در غار "پاتالا لینگا" (محل سکونت قبلی باگوان) چیره شده بود همچنان بیوقفه ادامه دارد ، فقط با این تفاوت که بدن در آنجا بیحرکت بود اما اکنون فعال است.
تفاوتی در رفتار ظاهری فرد به اشراق رسیده (Jnani) و کسی که از خویش حقیقیاش غافل است (ajnani) وجود ندارد. تفاوت فقط در زاویه دید آنهاست. فرد غافل، خودش را با نفس یا ایگو یکی میپندارد و فعالیتهای ایگو را با خویش اشتباه میگیرد درحالیکه نفسِ فردِ به اشراق رسیده از بین رفته و او خودش را محدود به این بدن یا آن بدن، این رویداد یا آن رویداد یا چیزهایی از این قبیل نمیداند. در بیعملی ظاهری، عمل وجود دارد و همچنین در عملِ ظاهری، بیعملی وجود دارد.
یک وضعیت ثابت وجود دارد؛ وضعیتهای خواب، رؤیا دیدن و بیداری فقط تحرکاتی روی آن وضعیت ثابت هستند. آنها مانند تصاویر متحرکی روی پرده سینما هستند.
همه به همان خوبی که تصاویر را میبینند، پرده نمایش را نیز میبینند اما از آن غافلند و فقط به تصاویر چسبیدهاند. درحالیکه فرد به اشراق رسیده (Jnani) فقط پرده نمایش را در نظر میگیرد و نه تصاویر را. تصاویر قطعاً بر روی پرده نمایش حرکت میکنند اما بر آن تأثیر نمیگذارند. خود پرده نمایش هیچ حرکتی نمیکند بلکه ثابت باقی میماند.
مشابه همین مثال، فردی است که با قطار سفر میکند و فکر میکند که اوست که حرکت میکند. در حقیقت او فقط نشسته است و در صندلیاش استراحت میکند و این قطار است که بهسرعت حرکت میکند. اما بااینحال او حرکت قطار را به خودش میگیرد زیرا او خودش را با بدنش یکی پنداشته و این چنین میگوید: «اکنون یک ایستگاه را طی کردم، حالا ایستگاه بعدی و حالا دیگری و غیره.» اندکی توجه، نشان خواهد داد که: او بیحرکت نشسته است و این ایستگاهها هستند که از پیش او میگذرند. اما این مانع نمیشود تا او نگوید که تمام راه را خودش سفر کرده درست مانند اینکه تمام مسیر را خودش سپری کرده باشد.
فرد به اشراق رسیده (Jnani) کاملاً آگاه است که وضعیت حقیقیِ «بودن»، ثابت و بیتغییر باقی میماند و تمام آن فعالیتها در اطراف آن ادامه پیدا میکنند. ماهیت او تغییر نمیکند و وضعیتش کمترین تأثیری هم نمیپذیرد. او با بیتفاوتی به همهچیز مینگرد و خودش مسرور و سعادتمند باقی میماند.
وضعیت او وضعیت حقیقی و همچنین وضعیت اصلی و فطریِ «بودن» است. زمانی که انسان یکبار به آن برسد در آنجا ثابت میشود. یکبار که در آنجا مستقر شود همیشه در آنجا مستقر خواهد بود. بنابراین آن وضعیتی که در روزهای سکونت در غار "پاتالا لینگا" (محل سکونت قبلی باگوان) چیره شده بود همچنان بیوقفه ادامه دارد ، فقط با این تفاوت که بدن در آنجا بیحرکت بود اما اکنون فعال است.
تفاوتی در رفتار ظاهری فرد به اشراق رسیده (Jnani) و کسی که از خویش حقیقیاش غافل است (ajnani) وجود ندارد. تفاوت فقط در زاویه دید آنهاست. فرد غافل، خودش را با نفس یا ایگو یکی میپندارد و فعالیتهای ایگو را با خویش اشتباه میگیرد درحالیکه نفسِ فردِ به اشراق رسیده از بین رفته و او خودش را محدود به این بدن یا آن بدن، این رویداد یا آن رویداد یا چیزهایی از این قبیل نمیداند. در بیعملی ظاهری، عمل وجود دارد و همچنین در عملِ ظاهری، بیعملی وجود دارد.
Bhagavan Sri Ramana Maharshi said to Lady Bateman:
There is a fixed state; sleep, dream and waking states are mere movements in it. They are like pictures moving on the screen in a cinema show.
Everyone sees the screen as well as the pictures but ignores the screen and takes in the pictures alone. The Jnani (Self-realized) however considers only the screen and not the pictures. The pictures certainly move on the screen yet do not affect it. The screen itself does not move but remains stationary.
Similarly, a person travels in a train and thinks that he moves. Really speaking he sits and reposes in his, and it is the train which is steaming fast. He however superimposes the motion of the train on himself because he has seat identified himself with the body. He says, “I have passed one station - now another - yet another - and so on”. A little consideration will show that he sits unmoved and the stations run past him. But that does not prevent him from saying that he has traveled all the way as if he exerted himself to move every foot of the way.
The Jnani (Self-realized) is fully aware that the true state of Being remains fixed and stationary and that all actions go on around him. His nature does not change and his state is not affected in the least. He looks on everything with unconcern and remains blissful himself.
His is the true state and also the primal and natural state of being. When once the man reaches it he gets fixed there. Fixed once, fixed ever he will be. Therefore that state which prevailed in the days of Pathala Linga Cellar (Bhagwan Sri Ramana’s State before Sri Ramanasramam came into existence) continues uninterrupted, with only this difference that the body remained there immobile but is now active.
There is no difference between a Jnani (Self-realized) and an ajnani (one who is ignorant of one’s real Self) in their conduct. The difference lies only in their angles of vision. The ignorant man identifies himself with the ego and mistakes its activities for those of the Self, whereas the ego of the Jnani (Self-realized) has been lost and he does not limit himself to this body or that, this event or that, and so on. There is action in seeming inaction, and also inaction in seeming action.
Talk—607
There is a fixed state; sleep, dream and waking states are mere movements in it. They are like pictures moving on the screen in a cinema show.
Everyone sees the screen as well as the pictures but ignores the screen and takes in the pictures alone. The Jnani (Self-realized) however considers only the screen and not the pictures. The pictures certainly move on the screen yet do not affect it. The screen itself does not move but remains stationary.
Similarly, a person travels in a train and thinks that he moves. Really speaking he sits and reposes in his, and it is the train which is steaming fast. He however superimposes the motion of the train on himself because he has seat identified himself with the body. He says, “I have passed one station - now another - yet another - and so on”. A little consideration will show that he sits unmoved and the stations run past him. But that does not prevent him from saying that he has traveled all the way as if he exerted himself to move every foot of the way.
The Jnani (Self-realized) is fully aware that the true state of Being remains fixed and stationary and that all actions go on around him. His nature does not change and his state is not affected in the least. He looks on everything with unconcern and remains blissful himself.
His is the true state and also the primal and natural state of being. When once the man reaches it he gets fixed there. Fixed once, fixed ever he will be. Therefore that state which prevailed in the days of Pathala Linga Cellar (Bhagwan Sri Ramana’s State before Sri Ramanasramam came into existence) continues uninterrupted, with only this difference that the body remained there immobile but is now active.
There is no difference between a Jnani (Self-realized) and an ajnani (one who is ignorant of one’s real Self) in their conduct. The difference lies only in their angles of vision. The ignorant man identifies himself with the ego and mistakes its activities for those of the Self, whereas the ego of the Jnani (Self-realized) has been lost and he does not limit himself to this body or that, this event or that, and so on. There is action in seeming inaction, and also inaction in seeming action.
Talk—607
کل دنیا به سمت تسلیحاتی شدن میرود و همهروزه مبالغ هنگفتی برای نابودی انسانها خرج میشود، خواه در آمریکا باشد، خواه اروپا، روسیه یا اینجا (هند). این مسیری ویرانگر است که سیاستمداران قادر به حل آن نیستند. نه میتوانیم به آنها اعتماد کنیم؛ و نه به دانشمندانی که با توسعه فناوریهای نظامی به این روند کمک میکنند و با هم رقابت دارند. همچنین دیگر نمیتوانیم به مذاهب هم تکیه کنیم؛ آنها فقط به تکرار یک سری الفاظ بیمعنا تبدیل شدهاند، به خرافات و دنبالهروی از سنتها، چه پنجهزارساله باشند و چه دوهزارساله. پس نه میتوانیم به سیاستمدارانی که در سراسر دنیا به دنبال حفظ جایگاه، قدرت و موقعیت خود هستند، اعتماد کنیم؛ نه میتوانیم به دانشمندانی که هرسال یا شاید هر هفته شکل جدیدی از ویرانی را ابداع میکنند، دل ببندیم و نه میتوانیم از هیچ مذهبی انتظار حل این آشفتگی انسانی را داشته باشیم.
پس انسان باید چه کند؟
(ادامه دارد)
#کریشنامورتی – از کتاب شعله حضور
(این کتاب توسط زندهیاد محمدجعفر مصفا به فارسی ترجمه شده است. البته در متن - احتمالاً برای گرفتن مجوز- واژه مذهب به شبه مذهب تغییر داده شده است.)
پس انسان باید چه کند؟
(ادامه دارد)
#کریشنامورتی – از کتاب شعله حضور
(این کتاب توسط زندهیاد محمدجعفر مصفا به فارسی ترجمه شده است. البته در متن - احتمالاً برای گرفتن مجوز- واژه مذهب به شبه مذهب تغییر داده شده است.)
The whole world is arming, spending incredible amounts of money to destroy human beings, whether they live in America, Europe, or Russia, or here. It is taking a disastrous course which cannot possibly be solved by politicians. We cannot rely on them; nor on the scientists they are helping to build up the military technology, competing each against another. Nor can we rely on the so-called religions; they have become merely verbal, repetitive, absolutely without any meaning. They have become superstitions, following mere tradition, whether of five thousand years or two thousand years. So we cannot rely on the politicians who are throughout the world seeking to maintain their position, their power, their status; nor can we rely on the scientists, who each year, or perhaps each week, are inventing new forms of destruction. Nor can we look to any religion to solve this human chaos.
What is a human being to do?
What is a human being to do?
(ادامه از قبل)
(در پاسخ به سؤال قبل) ابتدا بیایید ببینیم که آگاهی انسانی به چه چیزی تبدیل شده است؛ زیرا آگاهی ما همان چیزی است که ما هستیم. آنچه فکر میکنید، آنچه احساس میکنید، ترسها، لذتها، نگرانیها و ناامنیها، غمها، افسردگیها، عشق، درد، اندوه و ترس از مرگ، همه محتوای آگاهی شما هستند؛ آنها همان چیزیاند که شما را بهعنوان یک انسان شکل میدهند. تا زمانیکه این محتوا را درک نکنیم و در صورت امکان از آن فراتر نرویم، نخواهیم توانست بهطور جدی، بنیادی و اساسی، برای ایجاد تحولی در این آگاهی عمل کنیم.
برای یافتن آنچه که عمل درست است، باید محتوای آگاهی خود را درک کنیم. اگر آگاهی انسان سردرگم، نامطمئن، تحت فشار و از یک حالت به حالتی دیگر رانده شده باشد، او بیشتر و بیشتر سردرگم، نامطمئن و ناامن میشود؛ و از آن سردرگمی نمیتواند درست عمل کند. بنابراین، او به دیگری وابسته میشود، همانطور که انسانها هزاران سال چنین کردهاند. مهمترین کار این است که در درون خود نظم ایجاد کنیم؛ از آن نظم درونی، نظم بیرونی بهوجود میآید. ما همیشه به دنبال نظم بیرونی هستیم. ما میخواهیم نظم در جهان از طریق دولتهای قدرتمند یا دیکتاتوریهای تمامیتخواه برقرار شود. ما همه میخواهیم تحت فشار قرار بگیریم تا درست رفتار کنیم.
پس برای کسانی که جدی هستند و با این بحران هولناک مواجهاند، بسیار ضروری است که خودمان بفهمیم آگاهیمان چیست و آن آگاهی را از محتوایش آزاد کنیم.
#کریشنامورتی
(ادامه دارد)
So, first of all, let us look at what the human consciousness has become; because our consciousness is what we are. What you think, what you feel, your fears, your pleasures, your anxieties and insecurity, your unhappiness, depressions, love, pain, sorrow and the ultimate fear of death are the content of your consciousness; they are what you are they are what makes you, the human being. Unless we understand that content and go beyond it if it is possible we shall not be able to act seriously, fundamentally, basically, to bring about a transformation, a mutation, in this consciousness.
To find out what right action is we must understand the content of our consciousness. If one`s consciousness is confused, uncertain, pressurized, driven from one corner to another, from one state to another, then one becomes more and more confused, uncertain, and insecure; from that confusion one cannot act. So one depends on somebody else which man has done for thousands of years. It is of primary importance to bring about order in ourselves; from that inward order there will be outward order. We are always seeking outward order. We want order in the world established through strong governments, or through totalitarian dictatorships. We all want to be pressurized to behave rightly; remove that pressure and we become rather what we are in the present India. So it becomes more and more urgent on the part of those who are serious, who are facing this terrible crisis, to find out for ourselves what our consciousness is and to free that consciousness of its content.
Jiddu #Krishnamurti
(در پاسخ به سؤال قبل) ابتدا بیایید ببینیم که آگاهی انسانی به چه چیزی تبدیل شده است؛ زیرا آگاهی ما همان چیزی است که ما هستیم. آنچه فکر میکنید، آنچه احساس میکنید، ترسها، لذتها، نگرانیها و ناامنیها، غمها، افسردگیها، عشق، درد، اندوه و ترس از مرگ، همه محتوای آگاهی شما هستند؛ آنها همان چیزیاند که شما را بهعنوان یک انسان شکل میدهند. تا زمانیکه این محتوا را درک نکنیم و در صورت امکان از آن فراتر نرویم، نخواهیم توانست بهطور جدی، بنیادی و اساسی، برای ایجاد تحولی در این آگاهی عمل کنیم.
برای یافتن آنچه که عمل درست است، باید محتوای آگاهی خود را درک کنیم. اگر آگاهی انسان سردرگم، نامطمئن، تحت فشار و از یک حالت به حالتی دیگر رانده شده باشد، او بیشتر و بیشتر سردرگم، نامطمئن و ناامن میشود؛ و از آن سردرگمی نمیتواند درست عمل کند. بنابراین، او به دیگری وابسته میشود، همانطور که انسانها هزاران سال چنین کردهاند. مهمترین کار این است که در درون خود نظم ایجاد کنیم؛ از آن نظم درونی، نظم بیرونی بهوجود میآید. ما همیشه به دنبال نظم بیرونی هستیم. ما میخواهیم نظم در جهان از طریق دولتهای قدرتمند یا دیکتاتوریهای تمامیتخواه برقرار شود. ما همه میخواهیم تحت فشار قرار بگیریم تا درست رفتار کنیم.
پس برای کسانی که جدی هستند و با این بحران هولناک مواجهاند، بسیار ضروری است که خودمان بفهمیم آگاهیمان چیست و آن آگاهی را از محتوایش آزاد کنیم.
#کریشنامورتی
(ادامه دارد)
So, first of all, let us look at what the human consciousness has become; because our consciousness is what we are. What you think, what you feel, your fears, your pleasures, your anxieties and insecurity, your unhappiness, depressions, love, pain, sorrow and the ultimate fear of death are the content of your consciousness; they are what you are they are what makes you, the human being. Unless we understand that content and go beyond it if it is possible we shall not be able to act seriously, fundamentally, basically, to bring about a transformation, a mutation, in this consciousness.
To find out what right action is we must understand the content of our consciousness. If one`s consciousness is confused, uncertain, pressurized, driven from one corner to another, from one state to another, then one becomes more and more confused, uncertain, and insecure; from that confusion one cannot act. So one depends on somebody else which man has done for thousands of years. It is of primary importance to bring about order in ourselves; from that inward order there will be outward order. We are always seeking outward order. We want order in the world established through strong governments, or through totalitarian dictatorships. We all want to be pressurized to behave rightly; remove that pressure and we become rather what we are in the present India. So it becomes more and more urgent on the part of those who are serious, who are facing this terrible crisis, to find out for ourselves what our consciousness is and to free that consciousness of its content.
Jiddu #Krishnamurti
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر این مرکز را ساخته است - جیدو #کریشنامورتی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رهایی از دانستگی - #کریشنامورتی
ذهن ما با افکاری هزاران ساله اِشغال شده است.
افکار از جنس ماده هستند. هر آن چیزی که افکار ایجاد میکنند ازجمله خدا از نوع ماده است.
هیچ قداستی در آنچه فکر ایجاد میکند وجود ندارد.
ما تبدیل به انسانهایی دستدوم شدهایم.
*نکتهای در خصوص ترجمه این ویدئو:
دوستان عزیز لغاتی که کریشنامورتی در سخنرانیها استفاده میکند با چیزی که ما پیشتر با آن آشنا هستیم کمی متفاوت است ازجمله مهمترین موضوعات، استفاده از واژه مغز (brain) بهجای چیزی که ما آن را بهعنوان ذهن (mind) میشناسیم است و همچنین کریشنامورتی واژه «ذهن» را برای «آن چیزی که از محتویات مغز آگاه است» به کار میبرد یعنی چیزی که ما به آن «آگاهی یا هشیاری» میگوییم. پس بهطور اختصار باید اینطور در نظر بگیریم که در بیان کریشنامورتی:
مغز= ذهن
ذهن= آگاهی، هشیاری
ولی درهرصورت برای اینکه درک مطلب بهتر صورت بگیرد تمام این تغییرات در ترجمه اعمال شده است تا خواننده دچار تناقض نگردد. فقط نیاز بود که این توضیحات داده شود.
ذهن ما با افکاری هزاران ساله اِشغال شده است.
افکار از جنس ماده هستند. هر آن چیزی که افکار ایجاد میکنند ازجمله خدا از نوع ماده است.
هیچ قداستی در آنچه فکر ایجاد میکند وجود ندارد.
ما تبدیل به انسانهایی دستدوم شدهایم.
*نکتهای در خصوص ترجمه این ویدئو:
دوستان عزیز لغاتی که کریشنامورتی در سخنرانیها استفاده میکند با چیزی که ما پیشتر با آن آشنا هستیم کمی متفاوت است ازجمله مهمترین موضوعات، استفاده از واژه مغز (brain) بهجای چیزی که ما آن را بهعنوان ذهن (mind) میشناسیم است و همچنین کریشنامورتی واژه «ذهن» را برای «آن چیزی که از محتویات مغز آگاه است» به کار میبرد یعنی چیزی که ما به آن «آگاهی یا هشیاری» میگوییم. پس بهطور اختصار باید اینطور در نظر بگیریم که در بیان کریشنامورتی:
مغز= ذهن
ذهن= آگاهی، هشیاری
ولی درهرصورت برای اینکه درک مطلب بهتر صورت بگیرد تمام این تغییرات در ترجمه اعمال شده است تا خواننده دچار تناقض نگردد. فقط نیاز بود که این توضیحات داده شود.
فکرکننده و فکر
آیا رابطهای بین فکرکننده و افکارش وجود دارد یا تنها افکار هستند که وجود دارند و نه فکرکننده؟
اگر افکاری وجود نداشته باشند در این صورت فکر کنندهای هم وجود ندارد. زمانی که افکاری در شما وجود دارد آیا فکر کنندهای هم آنجا هست؟
با درک ناپایداری افکار متوجه میشویم که این افکار هستند که فکر کنندهای را به وجود میاورند که به خودش اعتبار، دوام و پایداری میبخشد. پس این افکار هستند که فکرکننده را به وجود میاورند، بعدازاین مرحله، فکرکننده خود را بهعنوان موجودیتی پایدار که جدا از افکارِ همیشه در تغییر است به رسمیت میشناسد؛ بنابراین این فکراست که فکرکننده را میآفریند و فکرکننده از هیچ راه دیگری موجودیتی پیدا نکرده است. فکرکننده افکار را به وجود نمیآورد زیرا اگر افکاری وجود نداشته باشند فکر کنندهای هم وجود نخواهد داشت.
فکرکننده خودش را از منبعش یعنی افکار جدا میسازد و سعی در به وجود آوردن یک رابطه دارد، رابطه بین چیزی که بهاصطلاح آن را دائمی میداند یعنی فکرکننده- که افکار آن را به وجود آوردهاند- و چیزی که ناپایدار و گذراست یعنی افکار؛ و ما میدانیم که جفتشان ناپایدار و غیرحقیقیاند.
یک فکر را تا انتهایش دنبال کن. بهطور کامل و همهجانبه بررسیاش کن، احساسش کن و با خودت کشف کن که چه اتفاقی در حال روی دادن است. متوجه این نکته خواهی شد که هرگز هیچ فکر کنندهای نبوده زیرا زمانی که اندیشیدن متوقف شود، هیچ فکر کنندهای وجود نخواهد داشت. ما اینگونه برداشت میکنیم که دو حالت وجود دارد فکرکننده و فکر. این دو حالت، خیالی، جعلی و غیرواقعیاند. تنها افکار هستند که وجود دارند و مجموعه این افکار، «من» یعنی این فکرکننده را به وجود میاورند.
جیدو #کریشنامورتی
The Thinker and Thought
Is there any relationship between the thinker and his thought, or is there only thought and not a thinker? If there are no thoughts there is no thinker. When you have thoughts, is there a thinker? Perceiving the impermanency of thoughts, thought itself creates the thinker who gives himself permanency; so thought creates the thinker; then the thinker establishes himself as a permanent entity apart from thoughts which are always in a state of flux. So, thought creates the thinker and not the other way about. The thinker does not create thought, for if there are no thoughts, there is no thinker. The thinker separates himself from his parent and tries to establish a relationship, a relationship between the so-called permanent, which is the thinker created by thought, and the impermanent or transient, which is thought. So, both are really transient.
Pursue a thought completely to its very end. Think it out fully, feel it out and discover for yourself what happens. You will find that there is no thinker at all. For, when thought ceases, the thinker is not. We think there are two states, as the thinker and the thought. These two states are fictitious, unreal. There is only thought, and the bundle of thought creates the 'me', the thinker.
- J. #Krishnamurti
آیا رابطهای بین فکرکننده و افکارش وجود دارد یا تنها افکار هستند که وجود دارند و نه فکرکننده؟
اگر افکاری وجود نداشته باشند در این صورت فکر کنندهای هم وجود ندارد. زمانی که افکاری در شما وجود دارد آیا فکر کنندهای هم آنجا هست؟
با درک ناپایداری افکار متوجه میشویم که این افکار هستند که فکر کنندهای را به وجود میاورند که به خودش اعتبار، دوام و پایداری میبخشد. پس این افکار هستند که فکرکننده را به وجود میاورند، بعدازاین مرحله، فکرکننده خود را بهعنوان موجودیتی پایدار که جدا از افکارِ همیشه در تغییر است به رسمیت میشناسد؛ بنابراین این فکراست که فکرکننده را میآفریند و فکرکننده از هیچ راه دیگری موجودیتی پیدا نکرده است. فکرکننده افکار را به وجود نمیآورد زیرا اگر افکاری وجود نداشته باشند فکر کنندهای هم وجود نخواهد داشت.
فکرکننده خودش را از منبعش یعنی افکار جدا میسازد و سعی در به وجود آوردن یک رابطه دارد، رابطه بین چیزی که بهاصطلاح آن را دائمی میداند یعنی فکرکننده- که افکار آن را به وجود آوردهاند- و چیزی که ناپایدار و گذراست یعنی افکار؛ و ما میدانیم که جفتشان ناپایدار و غیرحقیقیاند.
یک فکر را تا انتهایش دنبال کن. بهطور کامل و همهجانبه بررسیاش کن، احساسش کن و با خودت کشف کن که چه اتفاقی در حال روی دادن است. متوجه این نکته خواهی شد که هرگز هیچ فکر کنندهای نبوده زیرا زمانی که اندیشیدن متوقف شود، هیچ فکر کنندهای وجود نخواهد داشت. ما اینگونه برداشت میکنیم که دو حالت وجود دارد فکرکننده و فکر. این دو حالت، خیالی، جعلی و غیرواقعیاند. تنها افکار هستند که وجود دارند و مجموعه این افکار، «من» یعنی این فکرکننده را به وجود میاورند.
جیدو #کریشنامورتی
The Thinker and Thought
Is there any relationship between the thinker and his thought, or is there only thought and not a thinker? If there are no thoughts there is no thinker. When you have thoughts, is there a thinker? Perceiving the impermanency of thoughts, thought itself creates the thinker who gives himself permanency; so thought creates the thinker; then the thinker establishes himself as a permanent entity apart from thoughts which are always in a state of flux. So, thought creates the thinker and not the other way about. The thinker does not create thought, for if there are no thoughts, there is no thinker. The thinker separates himself from his parent and tries to establish a relationship, a relationship between the so-called permanent, which is the thinker created by thought, and the impermanent or transient, which is thought. So, both are really transient.
Pursue a thought completely to its very end. Think it out fully, feel it out and discover for yourself what happens. You will find that there is no thinker at all. For, when thought ceases, the thinker is not. We think there are two states, as the thinker and the thought. These two states are fictitious, unreal. There is only thought, and the bundle of thought creates the 'me', the thinker.
- J. #Krishnamurti
مشاهدهگرِ خاموشِ افکار و رفتارت باش. تو در پسِ این فکرکننده قرار داری. تو آن سکون و آرامشی هستی که در زیر این هیاهوی ذهن است. تو آن عشق و شادیای هستی که در زیر رنج نهفته است.
#اکهارت تُله
“Be the silent watcher of your thoughts and behavior. You are beneath the thinker. You are the stillness beneath the mental noise. You are the love and joy beneath the pain.”
#Eckharttolle
#اکهارت تُله
“Be the silent watcher of your thoughts and behavior. You are beneath the thinker. You are the stillness beneath the mental noise. You are the love and joy beneath the pain.”
#Eckharttolle