Telegram Web Link
خودت را همچون یک بدن نینداز ! ... اگر خودت را بعنوان یک بدن در نظر بگیری قادر نخواهی بود تا وارد ماجراجوییِ کشف خویشتن بشوی؛ زیرا پیشاپیش با بدنت هویت گرفته‌ای ... "اگر عمیقا توجه کنی ، قادر خواهی بود درک کنی که اگر دست تو قطع بشود ، از آگاهی تو به همانقدر کاسته نمی‌شود ، یکسان باقی می‌ماند ... پای تو قطع می‌شود ؛ بدنت دیگر همان که بوده نیست ، ولی آگاهی تو یکسان باقی می‌ماند ، چیزی از آن کم نشده است" ... آگاهی ، تنها عامل زوال‌ناپذیر در جهان است ؛ هر چیزِ دیگر ، پیوسته ‌در تغییر است ... فقط آن شاهد است که همیشگی باقی می‌ماند ، مطلقاً ثابت و پایدار است ... "و آن آگاهی ، آن وجودِ همیشه ناظر و مشاهده‌گر ، تو هستی" ... اشو

@sedaye_daron
به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید ... همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید ... این زیبایی‌ها عشق درون شما را صدا می‌زنند و فرا می‌خوانند ... شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید ... هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتاً نظاره کنید ، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید ... گویی آفریدگار هستی به شما می‌گوید من تو را دوست دارم ... من عاشق تو هستم ... به همین دلیل این همه زیبایی‌ها را برای تو آفریده‌ام ... باربارا دى انجليس


@sedaye_daron
هیچ چیز همانگونه که هست ، به شما نمی رسد ؛ اینگونه شما حقیقت پدیده ها را از دست می دهید ... شما چیزی را می بینید ، نخست چشم و حس شما آن را تحریف می کنند ، بعد جهان بینی و مذهبتان روی آن تاثیر میگذارند ، بعد جامعه و عرف تاثیر خود را اعمال میکنند ، بعد از آن هیجانات وارد عمل میشوند و مفهوم آن پدیده ها را تحریف می کنند ... این کار با سایر موضوعات هم همینطور انجام می شود و آن پدیده هنگامی به شما می رسد که تقریبا هیچ چیزی از اصل آن باقی نمانده است ، یا اینکه اگر نشانی هم از آن باشد ، تفاوت زیادی با اصل خود دارد ... شما تنها هنگامی می توانید واقعیات را همانگونه که هست دریافت کنید که : فیلترهای وجودتان به آنها امکان ورود بدهند و این نیازمند تمرین و رها شدن از فیلترهاست ... اشو


@sedaye_daron
جهنم با عشق و صبر تغییر می کند ... !؟

گاهی اوقات ، باید شفا یافتن را فراموش کنی ... باید تلاش برای داشتن احساس بهتر ، غلبه بر زخم‌های احساسی یا تلاش برای بودن در هر جایی به غیر از جایی که هستی  را متوقف کنی ... تو باید هر روز را همان گونه که هست ، در بر بگیری و باید به خودت اجازه‌ی هر چیزی رو بدهی ... اجازه‌ی شکستن ، متلاشی بودن ، آشفته بودن ، و احساس حقارت و ضعف کردن ، اجازه گریه کردن و فریاد زدن : من از پسش بر نمی‌آیم ... اجازه اعتراف به از دست دادن زندگی‌ای که رویایش را در سر داشتی ... اجازه‌ی زمین خوردن ، تنها و ناامید و عمیقا ویران شده حتی اجازه‌ی این که بخواهی بمیری ... و بعد آنجا ، در تاریکترین مکان‌ها ممکن است که شروع به کشف زندگی کنی و یاد بگیری که همه شروع ها را دوست بداری ... یک نفس گرم شدن صورتت با نور خورشید ، صدای آواز یک پرنده کوچک بر روی درخت و سادگیِ خامِ یک لحظه‌ی زندگیِ انسان ... جهنم ، با عشق و صبر ، تغییر می‌کند و تو کامل بودن را در شکستگی های خود باز می‌یابی ... دیگر ایده‌ی شفا یافتن را رها می‌کنی و بهبودی را در چیزی ابدی‌تر پیدا می‌کنی : خودِ قابل اعتمادت ؛ زیبا ، حقیقی ، و کاملا غیر قابل اصلاح ...

جف فاستر

@sedaye_daron
به خاطر داشته باش که زندگی نوسانی است بین روز و شب ، تابستان و زمستان ... این نوسانی دایمی است ... هرگز هیچ کجا از حرکت نایست ! ... در جنبش باش ! ... و هر قدر این نوسان بزرگتر باشد ، تجربه ات ژرفتر خواهد بود ...

اشو

@sedaye_daron
برای راه رفتن آگاهانه نیاز به هیچ تلاشی ندارید ، چرا که این کار لذت بخش است ... شما ، بدن و ذهن همه باهم هستید ، شما کاملاً در آن لحظه حضور دارید ... با هرگام ، معجزات زندگی درون خود و اطرافتان را لمس میکنید ... وقتی بدان شکل راه میروید ، هر گام با خود شفا به همراه می آورد ، هر گام توام با صلح و خوشی است ، چرا که هر گام مانند یک معجزه است ... معجزه واقعی به معنی پرواز کردن و یا راه رفتن روی آتش نیست ... معجره واقعی یعنی اینکه بتوانی روی زمین راه بروی و شما میتوانید این معجزه را در هر زمانی پدید آورید ... تیک نات هان


  @sedaye_daron
عشق می تواند دارای سه بعد باشد : بعضی وابستگی است که در مورد اکثر مردم اتفاق می افتد ، شوهر به زن وابسته است و زن به شوهر ، آنها یکدیگر  را مورد بهره کشی قرار میدهند به همین دلیل هم عشقی که می‌تواند دروازه های بهشت را باز کند ، فقط در جهنم را به روی آنان می گشاید ... دومین حالت عشق ؛ بین دو فرد مستقل است این نیز گهگاه اتفاق می‌افتد هر دو بسیار مستقل و به خود متکی هستند هرچند به دیگری آزادی می‌دهند ... اما آزادی آنها بیشتر شبیه به بی تفاوتی و بی اعتنایی است بیشتر به آزادی خودشان اهمیت می دهند تا عشق و دلشان نمی خواهد حد میانه را برگزینند ... و سومین امکانِ همبستگی است ، این چیزی است که به ندرت اتفاق  می‌افتد ، اما هر باری که روی می دهد گویی بخشی از بهشت از آسمان به زمین می آید ... در این حال نه دو نفر به هم وابسته اند و نه مستقل از یکدیگرند ، بلکه در هماهنگی و همزمانی فوق العاده ای به سر می برند ؛ گویی برای خاطر یکدیگر نفس میکشند یک روح در دو بدن هر گاه چنین حالتی اتفاق بیفتد ،  عشق حادث شده است ؛ فقط به این می‌شود گفت عشق ... آن دو مورد دیگر عشق واقعی نیستند ، فقط نوعی قول و قرارند ... بعُد سوم ، چیزی معنوی و روحانی است ... اشو



@sedaye_daron
رهايي از شرطي شدن ...

عشق ؛ رهايي از شرطي شدنهاست ... الگوهاي قديمي را از ميان مي برد ، اما الگويي جديد ارايه نمي دهد ... بسيار رخ مي دهد كه عاشقان ، همانند كودكان مي شوند ... عشق شما را قبول مي كند ؛ بدون اينكه انتظاري از شما داشته باشد ... عشق نمي گويد :‌ "اين باش يا آن باش" ... عشق مي گويد :‌ "خودت باش ، تو همينطور كه هستي ، خوبي ، تو همينطور كه هستي ، زيبايي" ... عشق شما را مي پذيرد و ناگهان شما هم شروع مي كنيد به رها كردن ايده آل هايتان ؛ بايدها و نبايدها ... پوست قديمي خود را مي اندازيد و دوباره همانند كودكان مي شويد ... عشق ؛ انسانها را جوان مي كند ، هرچه بيشتر عشق بورزيد ، جوانتر باقي مي مانيد ... اگر عشق نورزيد ،‌ پير مي شويد و ارتباطتان را با خود از دست مي دهيد ... عشق چيزي نيست ؛ مگر در ارتباط قرار گرفتن با خودتان ، از طريق فردي ديگر ؛ كسي كه شما را مي پذيرد و همانند آينه اي شما را آنگونه كه هستيد ، مي نمايد ... در عشق مي توانيد از شرطي شدگي هايتان رهايي يابيد ... عشق ؛ رهايي از شرطي شدنهاست ... اشو


@sedaye_daron
باید کسانی را که دوست داریم آزاد بگذاریم تا از راه خودشان موهبتشان را بیابند ... نباید احساس کنیم که عشق به ما اجازه میدهد که سلطه جویانه آن‌ها را به تملک خود در آوریم و یا از آن‌ها انتقاد کنیم ... عشق راستین رها می‌کند ... عشق راستین به بند نمی‌کشاند ... با رها کردن چیزی را از دست نمیدهیم ... بلعکس با عمل رها کردن عشقی را به‌سویِ خود می‌کشانیم که حق الهی ماست ...

📕 از دولت عشق ؛ کاترین پاندر

@sedaye_daron
‌آلودگی این سیاره فقط بازتابِ بیرونی از آلودگی درونِ روانهاست و مسئول آن، هزاران انسانِ ناآگاهیست که مسئولیت آلودگی درونی شان را برعهده نمیگیرند.

#اکهارت_تله
@sedaye_daron
تو به طبیعت نیاز داری تا آموزگار تو شود و یاری‌ ات کند تا دوباره با وجود حقیقی ات متصل شوی ... اما نه تنها تو به طبیعت نیاز داری ، بلکه طبیعت هم به تو نیاز دارد ... تو‌ از طبیعت جدا نیستی ... همگیِ ما بخشی از آن یگانه ی زندگی هستیم که خود را به اشکال بی‌ شمار در سراسر هستی ، جلوه‌گر می‌سازد ... شکل‌ هایی که همگی به گونه‌ ای کامل با هم مرتبط هستند ... اکهارت تله ، مادر زمین



@sedaye_daron
غالباً انسان‌ها را سرزنش می‌کنند که مصداق آرزوهایشان به طور عمده پول است ... اما این امر طبیعی و حتی ناگزیر است که آدمیان چیزی را دوست بدارند که می‌تواند هر لحظه به شیئی تبدیل شود که آرزوهای متغیر و نیازهای متنوع ما خواهان آن است ... طعام فقط برای گرسنگان خوب است ، شراب برای تندرستان ، دارو فقط برای بیماران ، خَز برای زمستان ، عشق زنان برای جوانان و غیره ... پس همه‌ی این‌ها فقط به طور نسبی خوب‌اند ... فقط پول به طور مطلق خوب است ؛ زیرا فقط نیاز مشخصی را برآورده نمی‌کند ، بلکه نیاز را به طور کلی یا انتزاعی ارضا می‌کند ...

آرتور شوپنهاور ، 📚 در باب حکمت زندگی ،

@sedaye_daron
ﻣﺮﺍ ﻣﺴﺖ ﮐﺮﺩﯼ، ﺷﺮﺍﺑﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻣﺮﺍ، ﺷﻌﺮ ﻧﺎﺑﯽ ﻣﮕﺮ؟

ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺴﯿﻢ
ﮔﻞ ﻧﻮﺭﺱ ﻣﻦ، ﮔﻼﺑﯽ ﻣﮕﺮ؟

ﺭﻫﺎﻧﺪﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺗﺸﻨﮕﯽ
ﭼﻪ ﺳﺒﺰﻡ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ، ﺁﺑﯽ ﻣﮕﺮ؟

ﺯﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻮﻩ ﺑﺮﻑ
ﺩﻟﻢ ﺁﺏ ﺷﺪ، ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﻣﮕﺮ ؟

ﺗﻮﯾﯽ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺑﺨﺶ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﻣﻦ
ﮔﻞ ﻧﻮﺭﺱ ﻣﻦ، ﻣﺎﻫﺘﺎﺑﯽ ﻣﮕﺮ؟

ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﯾﻎ
ﻣﺮﺍ ﻣﯿﻔﺮﯾﺒﯽ، ﺳﺮﺍﺑﯽ ﻣﮕﺮ؟

حسین منزوی💚

@sedaye_daron
زندگی بدون مراقبه گیاهوار زیستن است ... شماها می توانید گیاهان متفاوتی باشید : یکی کلم است ، یکی گل کلم ... گل کلم فقط یک کلم است با مدارج دانشگاهی ؛ چندان فرقی نیست ...

اشو

@sedaye_daron
سوال : من مراقبه کردم ، به دوره‌های آموزشی مختلف رفتم ، کتاب‌های زیادی درباره معنویت خواندم ، سعی می‌کنم تا در وضعیت عدم مقاومت بمانم اما اگر از من بپرسید که آیا آن آرامش درونی حقیقی و ماندگار را پیداکرده‌ام یا نه؟ ... اگر صادقانه بگویم جوابم "نه" است ... چرا تاکنون آن را نیافتم؟ ... چه کار دیگری باید انجام دهم؟ ... اکهارت : شما همچنان در بیرون آن را جستجو میکنید و نمی‌توانید از این وضعیت جستجو کردن خارج شوید ، با خودتان این‌طور میگویید که شاید در دوره آموزشی بعدی جوابم را پیدا کنم یا شاید این تکنیک جدید کارساز شد ، اما چیزی که من به شما میگویم این است : دنبال آرامش نباش ... به دنبال هیچ وضعیت دیگری جز همین‌که در حال حاضر در آن هستی نباش ، در غیر این صورت یک تضاد درونی و مقاومتی ناآگاهانه به وجود میاوری ... لحظه‌ای که کاملاً این عدم آرامشت را پذیرفتی آنگاه ناآرامی همچون یک کیمیاگری به آرامش تبدیل خواهد شد ... هر آن چیزی را که به‌طور کامل بپذیری تو را به آرامش خواهد رساند ، این معجزه‌ی تسلیم است ... "پذیرش به این معنی است که به خودت اجازه میدهی تا هر احساسی که در این لحظه داری را لمس کنی چون آن بخشی از ماهیت لحظه حال است ... تو نمیتوانی با آنچه که هست جدل کنی چرا البته میتوانی اما اگر این کار را کنی رنج خواهی کشید" ... اکهارت تُله

@sedaye_daron
قبل از اینکه دنیای بیرونی توسط سیاستگران شما نابود شود ، وارد دنیای درون خود شوید ... این تنها مکان امنی است که باقی مانده است ، تنها پناهگاه در مقابل سلاحهای اتمی و در برابر خودکشی دسته جمعی است ... در مقابل تمام این احمق هایی که قدرت فراوان برای نابود کردن دارند ... دست کم می توانی خودت  را نجات دهی ... اشو




@sedaye_daron
وجود خويش را بشناس تا كليد را بيابي ، شاه كليدي كه بسياري از درها را مي گشايد ... در حقيقت ، آن كليد براي گشودن همه درها كافيست ... من آن كليد را حقيقت ، حقيقتي كه تو تجربه كرده اي مي نامم ... پس تمام باورها ، تمام دروغهايي را كه ديگران به تو آموخته اند دور بينداز و پاک ، تهي و نادان به پيش برو تا خيلي زود گنج را پيدا كني ، گنج بزرگ خرد دروني ات را ... اين گنج آنجاست و منتظر توست تا با دستهاي خالي بيايي ... مراقبه يعني به درون گام نهادن با دست خالي ... خالي از تمام باورها و دانشها ... اشو

@sedaye_daron
شهامت ...

رشد كردن و رسيدن به آنچه سرنوشت شماست ، شهامت و شجاعت مي طلبد ... افرادي كه هراس دارند ، نمي توانند از شناخته شده ها فراتر روند ... در دنياي شناخته شده ، نوعي آسايش و امنيت به آنها مي بخشد ؛ در اين دنيا هركس مي داند در برخورد با موقعيتهاي مختلف ، چگونه عمل كند ... انسان مي تواند در غفلت باقي بماند و براي بيدار شدن تلاش نكند ؛ زيرا ماندن در دنياي شناخته شده راحت تر است ... با گذشتن از مرز دنياي شناخته شده ، ‌ترس شروع مي شود ؛ ‌زيرا از دنياي ناشناخته ها هيچ نمي دانيد ... در اين دنيا از آنچه بايد بكنيد و آنچه نبايد انجام دهيد ،‌ بي خبريد ... حالا ديگر از خودتان اطمينان نداريد و مي دانيد كه ممكن است اشتباه كنيد و راه را اشتباه برويد ، اين ترسي است كه انسانها را وا مي دارد به دنياي شناخته شده بچسبند ... خطر كردن هنر بخشي از زندگي است ، تنها با خطر كردن است كه در زندگي رشد مي كنيد و بالغ مي شويد ... اگر مزه رهايي و شهامت را بچشيد ، هرگز از اين خطر كردن پشيمان نخواهيد شد و درك مي كنيد معناي سوزاندن دو طرفه شمع زندگي چيست ... حتي يك لحظه از چنين زندگي سرشاري ، رضايت بخش تر ازيك زندگي ساده و معمولي تا ابد است ... اشو




@sedaye_daron
2024/11/18 12:22:31
Back to Top
HTML Embed Code: