Telegram Web Link
مراقبه نه سفری در فضاست و نه سفری در زمان ، بلکه یک بیداری آنی است ... اگر بتوانی همین الان خاموش باشی ، این ساحلی دیگر است ... اگر اجازه دهی ذهن متوقف شود و از کار بیفتد ، این ساحلی دیگر است ...


#osho
@sedaye_daron
با طلوع عشق ؛ مرگ خودخواهی آسان می گردد ... بنابراین هَستی ، مردن است که از طریق عشق ورزیدن بدست می آید ... اگر شما نتوانید یکدیگر را دوست داشته باشید ، چگونه می توانید آنهایی که موجب رنج شما می شوند را دوست داشته باشید؟ ... دایره ی خودخواهی به واسطه ی نادانی ایجاد می گردد ... هنگامی که انسان درک کند که با گسترش دایره ی علاقه ها و فعالیت هایش به رضایتی عظیم تر دست می یابد آنگاه به سوی زندگی توام با خدمت روی می آورد ... در این مرحله او به امیال خوب می اندیشد و می خواهد با تسکین درد و رنج دیگران ، آنها را کمک کرده و خوشحال سازد ...

مهربابا



@sedaye_daron


ما به دنبالِ رسیدن به آرامشِ ابدى در بهشت هستیم ! ... امّا با عشق ؛ در روى زمین هم به این آرامش خواهیم رسید ...

پائولو کوئلیو



@sedaye_daron
آینده ‌ای نداشت

فقط گذشته‌ هایش بیشتر میشدند
سوترای #بودا:
با حماقت خودت، خود را طبق آرزوی بدترین دشمن خودت پایین می‌کشانی
مانند گیاه خزنده که درخت را خفه می‌کند.
تفسیر اشو:
وقتی گیاه خزنده creeper از درخت بالا می‌رود، درخت احساس خیلی خوبی دارد؛ نفس احساس رضایت زیاد دارد که آن گیاه به درخت نیاز دارد
هرگاه که مورد نیاز باشی احساس خوبی پیدا می‌کنی
درخت می‌داند، “من قوی هستم و این گیاه مجبور است به من متکی باشد.” درخت خواهان آن گیاه خزنده است، بیشتر و بیشتر از آنها را می‌خواهد تا در اطراف درخت جمع شوند و از آنها حمایت کند
شاید فکر کند که خدمت بزرگی به عموم می‌کند!
یا شاید فکر کند که معشوق بزرگی است و این گیاهان خزنده عاشقان او هستند! گیاهان خزنده مادینه هستند و درختان همگی نرینه‌های برتری طلب هستند!

ولی دیر یا زود آن گیاهان خزنده درخت را خفه خواهند کرد، اجازه‌‌ی نفس‌کشیدن به او نخواهند داد
ولی آنوقت خیلی دیر خواهد بود.

هشیار باش، ‌از هر قدم خودت هشیار باش:
امروز فردا، همیشه.  حتی یک لحظه را در ناآگاهی گم نکن؛ زیرا ناآگاهی تو حتماً شرارتی خواهی کرد
و تمام شرارت ها به خودت بازخواهند گشت؛ دیرتر یا زودتر

اگر تمام عمرت را در حماقت‌های خودت اصرار ورزیده باشی، حتی در وقت مرگ هم پر از حماقت خواهی بود
بنابراین، به فردا موکول نکن
کسی هرگز نمی‌داند که آیا فردا خواهد آمد یا نه
از همین حالا شروع کن به تماشاگری.


@osho

@sedaye_daron
‍ بیشتر دردها و رنج‌ها کوتاه مدت‌اند ، و حتی اگر طولانی باشند به خاطر داشته باش که خواب شیرینی در پی آنهاست ... از این رو نیروی خویش را در مقابله با دریا و توفان تلف مساز ، عاقلانه تر آن است که در همان حال که دیگران خویشتن را در معرض توفان قرار داده اند ، تو به پناهگاه ساحل دریا بگریزی ... اما در پناهگاه خود ، تماشاگر لاقیدی مباش ... بکوش تا دیگران را نیز ، که از غرق آب نجات می‌یابند ، در کنار خویش پناه دهی ، و آنان را ، با وجود خویش به «زیبایی آرام بخش زندگانی خلوت» ، شایق گردانی ... با متانت و آرامش زندگی کن ... در خوردن و آشامیدن میانه رو باش ، و از شیرینی مصاحبت دوستان بهره برگیر ... مهم این است که بدانی با چه کسی طعام می‌خوری نه این که چه می‌خوری ...

اپیکور


@sedaye_daron
لحظه بعد را ترک کنید
چون شما در زندگی به لحظه ی بعد
بیشتر از این لحظه علاقمند هستید.
یک حرکت عمیق شرطی شده.
آن نیاز به لحظه دیگر را ترک کنید.
نیاز روانی به لحظه بعد را رها کنید
کاملا با این لحظه و آن چه اکنون هست،
همراه باشید.
کاملا به این لحظه که بسیار با ارزش است
اجازه دهید که باشد.

#اکهارت_تول


@sedaye_daron
من فکر می‌کنم خدا بر زمین است، در درون هر وجود زنده‌ای.

آنچه ما الوهیت می‌نامیم چیزی به جز انرژی بیداری، آرامش، درک، و عشق نیست؛
که باید آن را نه فقط در هر وجود انسانی، بلکه در تمام گونه‌های روی زمین، یافت.

#تیچ_نات_هان

@sedaye_daron
بگذار با تو بگویم که در کوهستانِ زندگی ، هیچ قله ای هدف نیست ... زندگی خودش هدف خویش است ؛ زندگی نه وسیله ای برای رسیدن به یک پایان ، که پایانی برای خود زندگی است ... همراه با آواز نسیم ، پرندگان در پرواز ، گلهای سرخ پیچان و رقصان ... خنده آفتاب در سپیده دمان ، چشمک ستارگان در شامگاهان ... مردی در دام عشقی گرفتار ، کودکی مشغول بازی در خیابان ... هیچ هدفی در آن دوردست ها نیست ... زندگی صرفا از خود لذت می برد ، از خود به وجد می آید ... انرژی در حال لبریزش و فوران است ، در حال رقص ، برای هیچ منظور خاصی ... این نه کار است و نه وظیفه ... زندگی بازی عشق است ؛ شاعری است ؛ موسیقی است ...

#osho
@sedaye_daron
عشق ؛ تو را رها مي سازد ... هرقدر بيشتر عشق بورزي ؛ رهاتر مي شوي ... در نهايت ، رهايي ابرها را به دست مي آوري ، ابرها كاملا رهايند ، هيچ شكل ثابتي ندارند ، پيوسته دگرگون مي شوند و پيش بيني ناپذيرند ... لحظه اي شبيه به فيل به نظر مي رسند ، لحظه اي ديگر شبيه پلنگ ، هيچگاه نمي داني ... لحظه اي به سمت شرق حركت مي كنند ، لحظه اي ديگر به سمت غرب ... كاملا رهايند و در هيچ جا ريشه ندارند ... ابرها هيچ ريشه اي در زمين ندارند ، از اين رو هيچ وابستگي ندارند ... ابرها دل بسته چيزي نيستند ، چيزي نگران و پريشانشان نمي كند ... عشق نيز چنين است : ‌بدون هيچ ريشه اي ، بدون هيچ قيد و بند ، چون ابر در رهايي كامل شناور است ...

اشو


@sedaye_daron
همه‌ی امورِ شخصی را باید چون رازی نگاه‌ داریم به‌طوری که آشنایان جز آنچه به چشم می‌بینند ، به آن واقف نشوند ... زیرا آگاهیِ آنان از امورِ بسیار بی‌اهمیت هم ممکن است در زمان و شرایط خاص ، باعث زیانِ ما شود ... به طور کلی صلاح در این است که آدمی شعورِ خویش را با نگفتن نشان دهد ، نه با گفتن ؛ زیرا سکوت از هوشمندی است و گفتن از خودپسندی ...

آرتور شوپنهاور

@sedaye_daron
نخست به سکوت برس ، آن وقت سخنانت نیرو و انرژی عظیمی را حمل می‌کنند ؛ آن وقت هر چه را که بگویی یا نگویی اهمیت خواهند داشت ؛ هر سخن تو یک شعر می شود ... ولی تو وسواس حرف زدن داری ، حرف ‌زدنت یک برون‌ریزی ؛ یک پاک‌سازی و تمیز کردن است ... ولی چرا خودت را روی دیگران تمیز می‌کنی ؟!  ... چرا تمام انرژی‌های منفی را روی دیگران می‌ریزی؟ ... درها را ببند و تا دلت می‌خواهد با خودت حرف بزن ... خوب خواهد بود زیرا در هر حال این همان کاری است که همیشه می‌کنی ! ... ولی وقتی با دیگران چنین می‌کنی ، متوجه نیستی که چه کار بی‌معنی ای انجام می‌دهی ... آنگاه رفته ‌رفته ، ‌هر چه آگاه‌تر شوی ، کلمات بیشتری ناپدید می‌شوند ، ‌ابرها ناپدید می‌شوند ... وقتی آسمان درون‌ات بی‌ابر شد ، وقتی چشمان‌ات بدون کلام و خالی از افکار شد ، و دهان‌ات پر از سکوت گشت ، آنوقت چشم داری ، گوش داری ، آنوقت حس‌هایت کاملاً‌ خالی هستند ، ابزار نقلیه و ارتباط هستند ... آنگاه ارتباط دل با دل ممکن می‌گردد ... اشو


@sedaye_daron
هیچ نوری بدون سایه وجود ندارد و هیچ کمال روانی بدون نقص وجود ندارد ... زندگی تو‌را صدا می کند ، نه برای بهترین بودن ، بلکه برای کامل شدن (قبول کردن خوب و بدِ درون) ... و برای این به رنج احتیاج است ، رنج از نقص ها که بدون آن پیشرفت و صعودی نخواهد بود ...

کارل گوستاو یونگ


@sedaye_daron
ما هميشه در ميل و آرزو زندگي مي كنيم ... آرزومندي يعني ناخرسندي ، يعني اينكه وضع موجود مناسب نيست ، مطلوب نيست ... طبيعت ميل و آرزو چنين است كه هيچگاه برآورده نمي شود ... تو مي تواني هرقدر آرزو مي كني از چيزي بهره مند شوي ، اما در همان لحظه بهره مند شدن تو ، آرزويت از تو سبقت مي گيرد و شروع به فزون خواهي مي كند ... ميل و آرزو هيچ محدوديتي نمي شناسد ، حرص و آزش نامحدود است ... شبيه به افق آسمان است ، آسمان در هيچ نقطه اي با زمين تلاقي نمي كند ، فقط در ظاهر اينگونه بنظر مي رسد ... تو بايد از ميل و آرزو و بيهودگي آن آگاه شوي ... با اين آگاهي است كه ميل و آرزو ناپديد مي شود و با آرامشي عميق در خانه مي ماني ... به ياد داشته باش : يگانه آشفتگي خاطر ، ميل و آرزوست ... اشو


@sedaye_daron
زندگی‌های بیشتر مردم به توسط خواسته و ترس اداره می‌شود ... تمنا نیاز به این است که چیزی به خودت اضافه کنی تا به طور کامل‌تری خودت باشی ... تمام ترس ها هم ترسِ از دست دادن چیزی ، و اینگونه کاسته شدن و کمتر شدن ، است ... این دو حرکت ، این حقیقت که بودن را نمی توان داد یا گرفت را ، خفه می‌کنند ... بودن ، در نهایت خودش ، از قبل در درون توست ؛

همین حالا ... اکهارت تله

@sedaye_daron
عشق ؛ چيزي نيست مگر نيست شدن قطره در دريا ... عشق يعني بي «‌خود» شدن ، يعني واگذاري كامل خود به هستي ، عشق يعني پيوستن به كل ، يعني دورانداختن حد ومرزها و هويت خود ، يعني ترك گفتن خودت ... همين كه خودت را ترك بگويي ، بي درنگ دريا مي شوي ، وسيع و پهناور ، ما به هويت خود چسبيده ايم ، پشت آن موضع گرفته ايم ، به خاطر آن مي جنگيم ، حتي حاضريم خودمان را فداي آن كنيم ... و اين كار حماقت محض است ، زيرا «‌خود» دروغين ترين پديده در هستي است ... «‌خود»‌ همچون هواي گرم است ، وجود واقعي ندارد ، همچون تاريكي است ... تو مي تواني تاريكي را ببيني ، هرروز مي بيني اش ، اما تاريكي وجود ندارد ، تاريكي صرفا نبود نور است ، هيچ چيزي از خود ندراد ، نور را وارد كن تا تاريكي ديگر نباشد ... چراغ را خاموش كن تا ناگهان تاريكي ظهور كند ، تاريكي از جايي وارد نمي شود ، تو مي تواني درها و پنجره ها را بسته نگاه داري ... تاريكي به اين سبب از جايي وارد نمي شود كه بدون هستي است ، نيستي است ، تاريكي آمد و رفت نمي كند ، نور است كه آمد و رفت مي كند ، ‌زيرا نور هست ، همچنين است «خود»‌ ... «خود» همان نبود عشق است ، همين كه نور عشق را وارد سازي ، «خود» ناپديد مي شود ... لازم نيست هيچ كاري در مورد «‌خود» انجام دهي ، فقط بيشتر عشق بورز ؛ بدون قيد و شرط عشق بورز ...

اشو

@sedaye_daron
صبور باش ، کمی آهسته ...

فاصله‌ی بین «جایی که هستم» و «جایی که می‌خواهم باشم» پر از احتمالات است ... پس آن را با عجله طی نکن ، از این زمان استفاده کن ... وقار و بزرگی را در آهستگی بیاب ... یاد بگیر که به این فاصله عشق بورزی با حضورت به آن برکت ببخش ... صبور باش ، کمی آهسته ... زندگی تنها در لحظه‌ی اکنون است ... در حضور ، دیگر فاصله‌ای وجود ندارد ؛ در هر قدم ، صلح و ارامش را پیدا کن ...

جف فاستر

@sedaye_daron
2024/10/01 17:26:59
Back to Top
HTML Embed Code: