Telegram Web Link
#استوری#شب_سوم#محرم
روایت چهارم ؛ فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها

حضرت زینب کبری سلام الله علیها و عبدالله بن جعفر چهار پسر و یک دختر داشتند ؛ علی ،عون،عباس،محمد و ام کلثوم.
محمد در دفاع از امام زمانش روز عاشورا به میدان مبارزه شتافت و چنین رجز خواند:
أشْکو إِلَی الله مِنَ العُدْوانِ
فِعالَ قَومٍ فی الرَّدی عِمیانِ‌
قَدْ بَدَّلوا مَعالِمَ القُرآنِ
وَ مُحکمِ التَّنزیلِ و التَّبیان‌
وَ أَظهَروا الکفرَ مَعَ الطُّغیانِ
و ده نفر را به هلاکت رسانید و عاقبت عامر بن نهشل تمیمی او را شهید کرد.

سپس عون بعد از شهادت برادرش محمد، عازم ميدان جهاد شد و در هنگام جنگيدن اين رجز را خواند:
انْ تُنْكِرُونى‌ فَانا ابْنُ جَعْفرٍ
شهيد صِدْقٍ فِى الجنانِ ازْهَرِ
يَطير فيها بِجَناح اخْضَرِ
كفى بِهذا شَرَفاً فِى الْمَحْشَرِ
و سه سواره و هجده تن از پیادگان را به درک فرستاد و بدست عبدالله بن قطنه شهید گردید.

در زیارت ناحیه از امام هادی امده است:
السلامُ عَلى عَونِ بنِ عَبدَاللَّهِ بنِ جَعفَر الطيَّار فِى الجنانِ، حَليفِ الايمانِ، ومُنازِلِ الاقرانِ، الناصِحِ لِلرحمانِ، التالى‌ لِلمثانى‌ والْقُرانِ لَعنَ الله ُقاتله عَبدالله بن قُطنة
@saamentv
#استوری#شب_پنجم#محرم
روایت پنجم ؛ عبدالله بن حسن علیه السلام

هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. چون تنهایی عموی بزرگوارش را مشاهده کرد، از خیمه خارج و به طرف میدان جنگ شتافت.
فلحقته زینب لتحبسه فأبی،
فقال لها الحسین إحبسیه یا اخیة؛
حضرت زینب(ع) به دنبالش آمد که مانع رفتن او به میدان شود، ولی نوجوان، حاضر به مراجعت نمی شد. امام علیه السلام صدا زد:
خواهرم! دست او را بگیر ونگذار به میدان بیاید، اما عبدالله مصمم بود از عموی بزرگوارش حمایت کند تا خود را به عمو رسانید.
«بحر بن کعب» خواست با شمشیر به امام حسین(ع) حمله کند، اما «عبدالله» دست خود را سپر قرار داد وگفت :
«ویلک یابن الخبیثة! أتقتل عمی»؟
شمشیر به دست عبدالله جوان خورد و دستش به پوست آویزان شد. اینجا بود که عبدالله مادرش را صدا زد.
«فأخذه الحسین(ع) وضمه إلیه و قال یابن أخی إصبر علی ما نزل بک واحتسب فی ذلک الخیر، فإن الله یلحقک بآبائک الصالحین؛
حضرت او را در کنار خود گرفت و فرمود:
ای پسر برادر! بر این مصایب صبر کن و این ها را خیر بدان، همانا خداوند تو را به اجداد طاهرینت ملحق می کند».

ابصار العین، ص3 .
ملهوف، ص24.

@saamentv
قال مولاناالرضا علیه السلام:
إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ فِيمَا مَضَى يُحَرِّمُونَ فِيهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِيِّهَا (ص) لَقَدْ قَتَلُوا فِي هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّيَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً

امام رضا علیه السلام فرمودند:
به ‎راستى محرّم همان ماهى است كه اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و قتال را به خاطر احترامش در آن حرام مى‏ دانستند؛ امّا این امّت نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت پیغمبرشان صلّی‌الله‌ علیه ‌و ‌آله‌ و‌ سلّم را. در این ماه ذریه‌ او را كشتند و زنانش را اسیر كردند و اموالش را غارت كردند خدا هرگز این گناه آنها را نیامرزد.

📚بحارالأنوار ج ۴۴.ص ۲۸۵

@razavi_hadiths

📌” در نشر معارف امام مهربانی ها سهیم باشیم”
روایت ششم ؛ قاسم بن الحسن علیه السلام

حمید بن مسلم میگويد: شخصی همچون ماه، خارج شد. در دستش شمیر بود.
به جنگ آمد، رجز خواند، جنگ شديدی کرد و ۳۵ نفر راکشت.
عمرو بن سعد گفت من بر او سخت می گیرم. من گفتم سبحان الله، همان ها که احاطه اش کرده اند کفايت میکنند.گفت من کارش را تمام میکنم. ضربه شمشیری بر فرق او زد تا اينکه پسر به زمین افتاد و فرياد زياد ای عمو جان.
امام حسین همچون باز شکاری نزديک شد و همچون شیری خشمگین نبرد میکرد، عمرو را با شمیشری زد که از آرنج قطع شد. ان نانجیب فريادی زدی که صدای فرياد در تمام لشکر شنیده شد؛ لشکر هجوم آورد تا عمرو را از دست امام حسین نجات دهند، و قاسم زير سم اسبان لگدمال شد.
گرد و غبار که کنار رفت ديدم امام علیه السلام بالای سر قاسم نشست،و او پا به زمین میکشید. و امام میفرمود : نفرين برکسانی که تو را کشتند و پیغمبر را روز قیامت دشمن خود کردند.سخت است بر عمويت که او را صدا بزنی و نتواند جوابت دهد يا جوابت دهد و برای تو فايده ای نداشته باشد.
سپس بدن قاسم را برداشت و من می ديدم که پاهای قاسم به زمین کشیده می شد و حال آنکه سینه او به سینه امام حسین علیه السلام چسبیده بود.

@saamentv
روایت هشتم ؛ حضرت علی اکبر علیه السلام
نخستین شهید علی اکبر فرزند امام علیه السلام بود که مادرش لیلا می باشد.
هنگامی که تنهایی پدرش را دید و کسی برایش باقی نمانده ، او که از زیباترین و خوشروترین مردم بود نزد امام علیه السلام امد و اجازه میدان خواست .
امام علیه السلام گریه کردند و فرمودند :
بخدا قسم جدایی از تو برای من دشوار است
علی اکبر گفت:
چگونه ای پدر در حالی که شما میان دشمنان تنها هستید ، روحم فدای شما و جانم سپر بلای شما .
پس امام علیه السلام اجازه دادند زمانی که اماده برای جنگ شد بانوان حرم گرد او جمع گشته و گریان میگفتند: به غریبی ما رحم کن و برای به میدان رفتن عجله مکن ما تاب دوری از تو را نداریم.
در این هنگام حال امام علیه السلام دگرگون شد و فرمودند : رهایش کنید که او محو در خداوند و شهید در راه اوست .
سپس به میدان رهسپار شد همین که به میدان رفت امام علیه السلام نگاه نامیدانه ای به او کردند و اشکشان جاری شد و محاسن خود را به اسمان گرفتند و فرمودند :
خدایا شاهد باش بر این جماعت که جوانی به میدان می رود که شبیه ترین مردمان است خُلقا و خَلقا به پیامبرت و هرگاه مشتاق پیامبر می شدیم به او نگاه میکردیم
سپس مردی از شام علی اکبر را فراخواند و گفت :
تو با امیر یزید نزدیکی و خویشاوندی داری اگر بخواهی به تو امان می دهیم
علی اکبر فرمود: به خدا سوگند رعایت نزدیکی با رسول خدا سزاوارتر از ابوسفیان است سپس بر او هجوم برد و فرمود :

اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ    
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ 
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ    
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی 
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ    
و لا اَزالُ الـیومَ اَحـمی اَبی 
تااللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ 

پس به سوی کوفیان امد و به شدت جنگید و هیچ شجاعی با او مبارزه نکرد مگر او را کشت و ۱۲۰ نفر را به درک واصل کرد
انگاه به سوی پدرش امد و گفت تشنگی هلاکم کرده و سنگینی سلاح مرا به ستوه اورده
پس امام علیه السلام گریه کردند و فرمودند : عزیزدلم برای رسول خدا و جدت بسیار سخت است که انها را بخوانی و پاسخ ندهند
پسرم زبانت را بیاور و انگاه زبانش را مکیدند و انگشتر خود را به او دادند و فرمودند :
امیدوارم به زودی جدت با شربتی که هرگز دیگر تشنه نشوی تورا سیراب کند .
سپس به میدان بازگشت و رجز میخواند و ۲۰۰ نفر را به درک واصل کرد
در این هنگام مرة بن منقذ راه او را بست و به نامردی نیزه ای بر پشت او زد و با شمشیر چنان ضربه ای بر فرق سرش زد که سرش شکافت و لشکریان با شمشیر او را می زدند
پس دست در گردن اسبش انداخت و اسب وحشت زده او را به لشکر دشمن برد و سپس تیری پرتاب شد و در گلویش نشست و با شمشیر هایشان او را اربا اربا کردند و با صدای بلند فریاد زد یا ابتاه علیک منی السلام .
و سپس به شهادت رسید.

@saamentv
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد

تاسوعای حسینی تسلیت‌باد.

@saamentv
روایت نهم ؛ حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام
‎هنگامی که فریاد العطش کودکان را شنید پس سوار اسبش شد و نیزه و مشک را برداشت و به سوی فرات تاخت پس چهار هزار نگهبان فرات او را محاصره و تیر بارانش کردند پس انان را کنار زد و هشتاد نفرشان را به درک رساند تا به اب رسید از مرکب پایین امد و مشتی اب برداشت پس یاد تشنگی امام علیه السلام و اولادشان افتاد و اب را ریخت و کفت به خدا قسم تا سرورم تشنه باشد ابی ننوشم:

‎یا نَفسُ مِن بعدِ الحسین هُونی               
‎و بعدَهُ لاکُنتَ أن تَکُونِی
‎هذا الحُسَینُ واردُ المَنُون                         
‎و تَشرَبینَ بارِدَ المَعین
‎هیهاتَ مَا هَذَا فِعالُ دِینِی                       
‎و لافِعَالُ صادِقِ الیَقِینِ

‎پس مشک را پر کرد و بر دوش راست خود انداخت و به سوی خیمه حرکت کرد پس راهش را بستند و بر او حمله کردند و شروع به حمله کرد و رجز میخواند:

‎لا أرهَبُ المَوتَ إذا المَوتُ رَقَا                  
‎حَتَّی اَواری فی المَصَالیتِ لَقَی
‎نفسی لِنَفس المُصطَفی الطُّهرِ وَقَا             
‎إنّی أنا العبّاسُ اُغدُو بِالسَّقا
‎و لا اَخَافُ الشَّرَّ یوم المُلتَقَی

‎پس انان را پراکنده کرد ، زید بن ورقا در پشت نخل به کمین او نشست و حکیم بن طفیل او را یاری می داد. پس به دست راستش ضربه ای زد و دستش جدا گشت .
‎شمشیر را به دست چپ گرفت و حمله میکرد و رجز میخواند :

‎والله إن قَطَعتُمُوا یَمِینی إنّی                   
‎اُحامی أبداَ عَن دینی
‎و عَن امام صادق الیقین                       
‎نجلِ النّبی الطّاهر الأمین

‎سپس حکیم بن طفیل بر دست چپ ضربه ایی زد و جدا نمود ،حضرت اباالفضل فرمود :

‎یا نفسُ لاتَخشَی مِنَ الکُفّار                
‎و اَبشری برحمة الجبّار
‎مع النّبیّ السّیّد المختار                
‎قَد قَطَعوا بِبَغیِهِم یَساری
‎فأصلِهِم یا ربّ حَرَّ النّار

‎مشک را بر دندان کرفت و بر اسبش تاخت
‎از هر طرف محاصره اش کردند و تیر بارانش کردند پس تیری به مشک خورد و ابش بر زمین ریخت و تیر دیگری بر سینه مبارکش نشست و تیری بر چشمشان زدند .
‎انگاه حکیم بن طفیل با عمود اهنین بر سرش کوبید و از روی اسب به زمین افتاد و بر سرشان ریختند و پاهایشان را قطع نمودند.
‎سپس فریاد زد یا اخا ادرک اخا
‎امام علیه السلام به بالای سرشان امدند و فرمودند :
‎الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و انقطع رجائی و شمت بی عدوی

@saamentv
2024/09/30 05:22:02
Back to Top
HTML Embed Code: