هیچ دختری کامل نیست !
- اگه یه دختر شاغل رو انتخاب کنی
باید قبول کنی که تمام وقت نمیتونه به خونه برسه
- اگه یه دختر مطیع رو انتخاب کنی
باید مراقبش باشی و قبول کنی که بهت وابسته س
- اگه یه دختر مستقل رو انتخاب کنی
باید قبول کنی قدرتمنده و افکار خودش رو داره
- اگه یه دختر خوشگل رو انتخاب کنی باید مخارج و هزینه هاش هم قبول کنی
- اگه یه دختر خوش قلب انتخاب کنی باید حواست باشه حس ناکافی بودن ندی و قلبش رو نشکنی
- اگه یه دختر خونه دار که ازت مراقبت میکنه
و به خونه میرسه انتخاب کنی، باید قبول کنی قرار نیست تو مخارج کمکت کنه
هیچ دختری کامل نیست، هرکسی ویژگی های خوب خودشو داره ؛
که اونو خاص و دوست داشتنی میکنه.
@rraavvaann
- اگه یه دختر شاغل رو انتخاب کنی
باید قبول کنی که تمام وقت نمیتونه به خونه برسه
- اگه یه دختر مطیع رو انتخاب کنی
باید مراقبش باشی و قبول کنی که بهت وابسته س
- اگه یه دختر مستقل رو انتخاب کنی
باید قبول کنی قدرتمنده و افکار خودش رو داره
- اگه یه دختر خوشگل رو انتخاب کنی باید مخارج و هزینه هاش هم قبول کنی
- اگه یه دختر خوش قلب انتخاب کنی باید حواست باشه حس ناکافی بودن ندی و قلبش رو نشکنی
- اگه یه دختر خونه دار که ازت مراقبت میکنه
و به خونه میرسه انتخاب کنی، باید قبول کنی قرار نیست تو مخارج کمکت کنه
هیچ دختری کامل نیست، هرکسی ویژگی های خوب خودشو داره ؛
که اونو خاص و دوست داشتنی میکنه.
@rraavvaann
Forwarded from عکس نگار
الان، همین لحظه بهترم و میتونم بنویسم
همیشه گفتم اینجا دفترچه خاطرات منه نه کانال تلگرام، حال خوب و بدم میذارم که یادم نره
۱۴ روزه افتادم گوشه خونه و با کوچیکترین چیز اول لرز میکنم بعد تب.
روز ۹ام تبم بیشتر شد و پایین نمیومد
ضربان قلبم از همهجام بوم بوم میزد توو مغزم و نمیتونستم بخوابم، تا چشمام بسته میشد بدنم به خودش شوک وارد میکرد و میپریدم.
رفتم بیمارستان گفتن عفونت تو بدنت زیاده
بستریم کردن، تو ۳ روز ۶،۷ بار خون گرفتن ازم و به جز اونا ۱۰جور آزمایش جور و واجور...هر روز و هر روز جونم و کمتر کرد...حتی لحظهی خروجم تا خون نگرفتن نذاشتن برم بیرون.
تا اینکه بالاخره بردنم بیمارستان قلب و تشخیص دادن مشکل مادرزادی قلب داشتم و هیچوقت خودش و نشون نداده بوده، الان عفونت رفته نشسته رو دریچه قلبم و یه لخته خون پشت دریچهی میترالمه و راهش و بسته.
همه تعجب میکنن یه دختر ۲۶ ساله چرا اینجوری شده
ولی من تعجب نمیکنم، تنها درسی که گرفتم این بود که من زیادی سر هرچیزی حرص خوردم، تلاش کردم، جنگیدم، ثابت کردم و تماما به خودم ظلم کردم.
الان توی موقعیتی هستم که همچی اهمیشتو برام از دست داده، حتی آرزوهام و تلاشهایی که داشتم میکردم
آدم اول نیاز داره سالم باشه تا به آرزوهاش برسه.
💠@rraavvaann
حرف آخر:
حرص هیچی و نخورید، برای هیچ آدمی تلاش زیادی نکنین، برای هیچی گریه نکنین
بخدا که ارزش نداره
هیچی جز خودتون ارزش نداره🕊
همیشه گفتم اینجا دفترچه خاطرات منه نه کانال تلگرام، حال خوب و بدم میذارم که یادم نره
۱۴ روزه افتادم گوشه خونه و با کوچیکترین چیز اول لرز میکنم بعد تب.
روز ۹ام تبم بیشتر شد و پایین نمیومد
ضربان قلبم از همهجام بوم بوم میزد توو مغزم و نمیتونستم بخوابم، تا چشمام بسته میشد بدنم به خودش شوک وارد میکرد و میپریدم.
رفتم بیمارستان گفتن عفونت تو بدنت زیاده
بستریم کردن، تو ۳ روز ۶،۷ بار خون گرفتن ازم و به جز اونا ۱۰جور آزمایش جور و واجور...هر روز و هر روز جونم و کمتر کرد...حتی لحظهی خروجم تا خون نگرفتن نذاشتن برم بیرون.
تا اینکه بالاخره بردنم بیمارستان قلب و تشخیص دادن مشکل مادرزادی قلب داشتم و هیچوقت خودش و نشون نداده بوده، الان عفونت رفته نشسته رو دریچه قلبم و یه لخته خون پشت دریچهی میترالمه و راهش و بسته.
همه تعجب میکنن یه دختر ۲۶ ساله چرا اینجوری شده
ولی من تعجب نمیکنم، تنها درسی که گرفتم این بود که من زیادی سر هرچیزی حرص خوردم، تلاش کردم، جنگیدم، ثابت کردم و تماما به خودم ظلم کردم.
الان توی موقعیتی هستم که همچی اهمیشتو برام از دست داده، حتی آرزوهام و تلاشهایی که داشتم میکردم
آدم اول نیاز داره سالم باشه تا به آرزوهاش برسه.
💠@rraavvaann
حرف آخر:
حرص هیچی و نخورید، برای هیچ آدمی تلاش زیادی نکنین، برای هیچی گریه نکنین
بخدا که ارزش نداره
هیچی جز خودتون ارزش نداره🕊
علوم تربیتی و روانشناسی
الان، همین لحظه بهترم و میتونم بنویسم همیشه گفتم اینجا دفترچه خاطرات منه نه کانال تلگرام، حال خوب و بدم میذارم که یادم نره ۱۴ روزه افتادم گوشه خونه و با کوچیکترین چیز اول لرز میکنم بعد تب. روز ۹ام تبم بیشتر شد و پایین نمیومد ضربان قلبم از همهجام بوم…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه بخوام یه رابطه واقعی رو باز کنم
اینطوریه که؛
عشق
توجه
هیجان
شادی
خنده
حال خوب
امنیت
اولویت بودن و مهم بودن رو داره.
ولی چیزی که مهم تر از ایناست پستی و بلندیائیه که رابطه رو واقعی میکنه.
میدونی پستی و بلندی چیه؟
سختی
ناراحتی
بحث و دعوا و قهر
اختلافای ناخواسته
اشتباه
صبر
فشار
گاهی وقتا
دوری
استرس
گذشت
درک کردن و درک شدن تو روزائی که گذروندیش سخته.
بغض، گریه، دلتنگی...
و روزی که بتونین همه اینارو با هم پشت سر بزارین و بازم همونقدر عمیق همدیگه رو دوست داشته باشید، تازه مطمئن میشین به اون نقطه امنی که از رابطه میخواستین رسیدین .
حالا همدیگه رو خیلی بیشتر دوست دارید.🤍
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
اینطوریه که؛
عشق
توجه
هیجان
شادی
خنده
حال خوب
امنیت
اولویت بودن و مهم بودن رو داره.
ولی چیزی که مهم تر از ایناست پستی و بلندیائیه که رابطه رو واقعی میکنه.
میدونی پستی و بلندی چیه؟
سختی
ناراحتی
بحث و دعوا و قهر
اختلافای ناخواسته
اشتباه
صبر
فشار
گاهی وقتا
دوری
استرس
گذشت
درک کردن و درک شدن تو روزائی که گذروندیش سخته.
بغض، گریه، دلتنگی...
و روزی که بتونین همه اینارو با هم پشت سر بزارین و بازم همونقدر عمیق همدیگه رو دوست داشته باشید، تازه مطمئن میشین به اون نقطه امنی که از رابطه میخواستین رسیدین .
حالا همدیگه رو خیلی بیشتر دوست دارید.🤍
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همهی ما در درونمان کودکی داریم که به وقتش آنطور که باید کسی از او مراقبت نکرده. و حالا؛
ما بالغانی هستیم در صددِ مراقبت از کودکان بیپناه درونمان.
💠@rraavvaann
بیشترِ آدمهایی که هر روز سخت تلاش میکنند و میجنگند و هدفهای بزرگی دارند، هرشب که به خانه بازگشتند چشمانشان را میبندند، کودک درونشان را در آغوش میگیرند و از او میپرسند:
امروز خوب بودم؟
از من راضی بودی؟
خوب از تو و نیازهای تو مراقبت کردم؟
به اندازهی کافی تو را دوست داشتم؟!
انگار تمام علایق و اهداف آدمها را همین کودکِ نشسته در درون آدمهاست که مدیریت میکند و انگار اوست که تصمیم میگیرد
ما کجای این قافله بایستیم.
✅هیچ شکی در این نیست که آدمهای بلندپرواز و موفق، کودک درون سرزندهتر و جسورتری دارند.
حواستان به کودک درون تان باشد مبادا او را از یاد ببرید
💠@rraavvaann
ما بالغانی هستیم در صددِ مراقبت از کودکان بیپناه درونمان.
💠@rraavvaann
بیشترِ آدمهایی که هر روز سخت تلاش میکنند و میجنگند و هدفهای بزرگی دارند، هرشب که به خانه بازگشتند چشمانشان را میبندند، کودک درونشان را در آغوش میگیرند و از او میپرسند:
امروز خوب بودم؟
از من راضی بودی؟
خوب از تو و نیازهای تو مراقبت کردم؟
به اندازهی کافی تو را دوست داشتم؟!
انگار تمام علایق و اهداف آدمها را همین کودکِ نشسته در درون آدمهاست که مدیریت میکند و انگار اوست که تصمیم میگیرد
ما کجای این قافله بایستیم.
✅هیچ شکی در این نیست که آدمهای بلندپرواز و موفق، کودک درون سرزندهتر و جسورتری دارند.
حواستان به کودک درون تان باشد مبادا او را از یاد ببرید
💠@rraavvaann
Forwarded from عکس نگار
💠@rraavvaann
یادتان هست که وقتی تازه داشتیم هویت زنانهمان را میشناختیم، ما را به هولوولا انداخته بودند که باید فاصله سنی مادر و بچه کم باشد، بهترین سن باروری ۲۵ سالگیست، بعد سی و پنج سال خطر بیماریهای مادرزادی هزار برابر است؟
یادتان هست؟
یادتان هست که مجبورمان میکردند بنشینیم سر کلاس تنظیم خانواده تا خانم دکتر به دخترهای عموما ناشی و نابلد و محجوب آن سالها یاد بدهد فرق الدی با اچدی چیست و چه روزهایی نباید رابطه داشت چون شانس حاملگی را زیاد میکند؟
یادتان هست چطور مغزمان را شستند که زود و کم بچه بیاورید؟
یادتان هست جشنهای ازدواج دانشجویی؟
یادتان هست بهمان میگفتند شوهر پیدا کردن از توی اینترنت برابر است با سیاهبختی و ویرانی؟
یادتان هست میگفتند شوهر اگر از زن کوچکتر باشد قرآن خدا عوض میشود پس به ابراز محبت ورودیهای بعد خودتان محل ندهید؟
یادتان هست میگفتند فرزند کمتر زندگی بهتر؟
یادتان هست میگفتند بچهدار شدن در سن بالا همان زنگوله پای تابوت و حلواخور گورتان خواهد شد؟
یادتان هست که زنی اگر برای زاییدن سومی یا خدای نکرده چهارمی پا به زایشگاه میگذاشت باید چوب توهین و بیحرمتی ماماها و پرستارهای بخش زایمان را به جان میخرید؟
یادتان هست ما را از به تعویق انداختن بارداری میترساندند؟
یادتان هست کسی جگر نمیکرد برود داروخانه و کاندوم و قرص اورژانسی بخرد بس که تابو بود؟
یادتان هست آن سالهای دهه هشتاد که نوزادمان را میبردیم برای واکسن، خانم بهیار مرکز بهداشت که زیربغل مانتوش سفیدک زده بود، یواشکی که چشم مردی نبیند یک مشت کاندوم کوپنی مفتکی میچپاند توی ساک بچهمان؟
📛حالا همانها، دقیقا همانها، دارند توی کله ماها میکنند که در ۴۵سالگی هم میشود حامله شد.
و این دقیقا برای ماست.😬
برای ما دهه شصت و پنجاهیها که سالهای جوانیمان خام حضرات شدیم و میانسالی هم باز تارگت زدند روی ما که گندی که زدهاند جبران کنیم.
با مادر شدن و پدر شدن در حوالی پنجاه سالگی به هر قیمتی و هر جان کندنی.
💠@rraavvaann
✅همانها که اگر کسی آنسالها درس و کار را بهانه میکرد و باردار نمیشد یکسره توی گوشش میخواندند تنبلی تخمدان میگیریها، بچهات جوان شد تو خرفت شدهایها.
زود باش دست بجنبان.
دیگر یک دانه که بیشتر نیست.
زودتر قال قضیه را بکن.
حالا همانها که ما را مثل سگ ترساندند و با کله پرتمان کردند توی پاتیل جوشان زندگی، حالا که شده ایم فوج میانسالهای افسرده، ناکام، عقیم، کمتوان جنسی، ناتوان روحی، سرخورده ازدواجهای قاراشمیش عجلهای و بیفکر، باز برایمان دام گذاشتهاند.
❌خر نشویم...
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
یادتان هست که وقتی تازه داشتیم هویت زنانهمان را میشناختیم، ما را به هولوولا انداخته بودند که باید فاصله سنی مادر و بچه کم باشد، بهترین سن باروری ۲۵ سالگیست، بعد سی و پنج سال خطر بیماریهای مادرزادی هزار برابر است؟
یادتان هست؟
یادتان هست که مجبورمان میکردند بنشینیم سر کلاس تنظیم خانواده تا خانم دکتر به دخترهای عموما ناشی و نابلد و محجوب آن سالها یاد بدهد فرق الدی با اچدی چیست و چه روزهایی نباید رابطه داشت چون شانس حاملگی را زیاد میکند؟
یادتان هست چطور مغزمان را شستند که زود و کم بچه بیاورید؟
یادتان هست جشنهای ازدواج دانشجویی؟
یادتان هست بهمان میگفتند شوهر پیدا کردن از توی اینترنت برابر است با سیاهبختی و ویرانی؟
یادتان هست میگفتند شوهر اگر از زن کوچکتر باشد قرآن خدا عوض میشود پس به ابراز محبت ورودیهای بعد خودتان محل ندهید؟
یادتان هست میگفتند فرزند کمتر زندگی بهتر؟
یادتان هست میگفتند بچهدار شدن در سن بالا همان زنگوله پای تابوت و حلواخور گورتان خواهد شد؟
یادتان هست که زنی اگر برای زاییدن سومی یا خدای نکرده چهارمی پا به زایشگاه میگذاشت باید چوب توهین و بیحرمتی ماماها و پرستارهای بخش زایمان را به جان میخرید؟
یادتان هست ما را از به تعویق انداختن بارداری میترساندند؟
یادتان هست کسی جگر نمیکرد برود داروخانه و کاندوم و قرص اورژانسی بخرد بس که تابو بود؟
یادتان هست آن سالهای دهه هشتاد که نوزادمان را میبردیم برای واکسن، خانم بهیار مرکز بهداشت که زیربغل مانتوش سفیدک زده بود، یواشکی که چشم مردی نبیند یک مشت کاندوم کوپنی مفتکی میچپاند توی ساک بچهمان؟
📛حالا همانها، دقیقا همانها، دارند توی کله ماها میکنند که در ۴۵سالگی هم میشود حامله شد.
و این دقیقا برای ماست.😬
برای ما دهه شصت و پنجاهیها که سالهای جوانیمان خام حضرات شدیم و میانسالی هم باز تارگت زدند روی ما که گندی که زدهاند جبران کنیم.
با مادر شدن و پدر شدن در حوالی پنجاه سالگی به هر قیمتی و هر جان کندنی.
💠@rraavvaann
✅همانها که اگر کسی آنسالها درس و کار را بهانه میکرد و باردار نمیشد یکسره توی گوشش میخواندند تنبلی تخمدان میگیریها، بچهات جوان شد تو خرفت شدهایها.
زود باش دست بجنبان.
دیگر یک دانه که بیشتر نیست.
زودتر قال قضیه را بکن.
حالا همانها که ما را مثل سگ ترساندند و با کله پرتمان کردند توی پاتیل جوشان زندگی، حالا که شده ایم فوج میانسالهای افسرده، ناکام، عقیم، کمتوان جنسی، ناتوان روحی، سرخورده ازدواجهای قاراشمیش عجلهای و بیفکر، باز برایمان دام گذاشتهاند.
❌خر نشویم...
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
یکی از وظایف مهم والدین نشان دادن ظرفیت پذیرش اشتباه است، آنها با عذرخواهی از کودکان به او می آموزند
که می توان اشتباه کرد و مسئولیت آن را پذیرفت. در این وضعیت کودک می آموزد که پذیرش اشتباه و جبران آن نه تنها
موجب شرم نیست که می تواند موجب ترمیم رابطه شود. انعطاف روانی در چنین وضعیتی در روان ما انسان ها شکل می گیرد.
از دوره ی "به نام پدر"
به زودی دوره ی جدید پدر شروع می شود.
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
که می توان اشتباه کرد و مسئولیت آن را پذیرفت. در این وضعیت کودک می آموزد که پذیرش اشتباه و جبران آن نه تنها
موجب شرم نیست که می تواند موجب ترمیم رابطه شود. انعطاف روانی در چنین وضعیتی در روان ما انسان ها شکل می گیرد.
از دوره ی "به نام پدر"
به زودی دوره ی جدید پدر شروع می شود.
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
همسرم از من خواست یک شب را با زن دیگری بگذرانم.
دوستی تعریف میکرد:
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت: گرچه تو را دوست دارم، ولی مطمئنم که این زن هم تو را دوست دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد.
زنی که همسرم اصرار داشت آن شب را با او بگذرانم مادرم بود.
مادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پدرم تنها شده بود ولی مشغله های زندگی من و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.
مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟!
به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم.
آن شب وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود، کفش قرمزی پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفتهام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود.
دستم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده.
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند.
به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم.
وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری کنم.....
مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است، بینهایت دوستت دارم پسرم.
و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم.
زمانی که شایستهی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید ، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
همیشه امروز بهتر از فردا و فرداهای ناشناخته است.
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
دوستی تعریف میکرد:
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت: گرچه تو را دوست دارم، ولی مطمئنم که این زن هم تو را دوست دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد.
زنی که همسرم اصرار داشت آن شب را با او بگذرانم مادرم بود.
مادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پدرم تنها شده بود ولی مشغله های زندگی من و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.
مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟!
به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم.
آن شب وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود، کفش قرمزی پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفتهام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود.
دستم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده.
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند.
به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم.
وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری کنم.....
مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است، بینهایت دوستت دارم پسرم.
و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم.
زمانی که شایستهی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید ، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
همیشه امروز بهتر از فردا و فرداهای ناشناخته است.
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
بزرگترین اشتباهی که میتوانیم انجام دهیم این است که به برخی آدمها طولانیتر از آنچه که لیاقتش را دارند اجازه دهیم در زندگیمان بمانند.
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
WhatsApp.com
زندگی ایده آل
WhatsApp Group Invite
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💠@rraavvaann
☘️دوران نوجوانی، دوره کشف دنیای جدید و تجربه سبک و سیاق منحصر به فرد هر فرد است. اما در این میان، گاه تغییرات سریع جامعه، فاصلهای میان نسلها ایجاد میکند.
ما به عنوان والدین، چطور میتوانیم با این تغییرات همگام شویم و در کنار فرزندانمان بمانیم؟
راهکارهایی برای ارتباط بهتر با نوجوان:
دوستی: کلید اصلی، دوستی با فرزندمان است. این دوستی نیازمند انعطافپذیری و درک متقابل است.
همراهی: با دنیای فرزندمان آشنا شویم، به علایقش احترام بگذاریم و در کنارش باشیم تا تجربیات جدید را با هم رقم بزنیم.
گفتگو: بدون قضاوت و با ذهنی باز، با فرزندمان گفتگو کنیم و به حرفهایش با دقت گوش دهیم.
همراهی در انتخابها: در انتخابهای مهم زندگی، راهنمایی و مشاورت ارائه دهیم، اما در نهایت به استقلال و قدرت تصمیمگیری فرزندمان احترام بگذاریم.
به یاد داشته باشیم، نوجوان دیگر آن کودک فرمانبردار دیروز نیست. با دوستی، همراهی و درک متقابل میتوانیم پلی میان نسلها بسازیم و به فرزندانمان کمک کنیم تا با اطمینان خاطر، گام در مسیر پرفراز و نشیب آینده بگذارند.
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
☘️دوران نوجوانی، دوره کشف دنیای جدید و تجربه سبک و سیاق منحصر به فرد هر فرد است. اما در این میان، گاه تغییرات سریع جامعه، فاصلهای میان نسلها ایجاد میکند.
ما به عنوان والدین، چطور میتوانیم با این تغییرات همگام شویم و در کنار فرزندانمان بمانیم؟
راهکارهایی برای ارتباط بهتر با نوجوان:
دوستی: کلید اصلی، دوستی با فرزندمان است. این دوستی نیازمند انعطافپذیری و درک متقابل است.
همراهی: با دنیای فرزندمان آشنا شویم، به علایقش احترام بگذاریم و در کنارش باشیم تا تجربیات جدید را با هم رقم بزنیم.
گفتگو: بدون قضاوت و با ذهنی باز، با فرزندمان گفتگو کنیم و به حرفهایش با دقت گوش دهیم.
همراهی در انتخابها: در انتخابهای مهم زندگی، راهنمایی و مشاورت ارائه دهیم، اما در نهایت به استقلال و قدرت تصمیمگیری فرزندمان احترام بگذاریم.
به یاد داشته باشیم، نوجوان دیگر آن کودک فرمانبردار دیروز نیست. با دوستی، همراهی و درک متقابل میتوانیم پلی میان نسلها بسازیم و به فرزندانمان کمک کنیم تا با اطمینان خاطر، گام در مسیر پرفراز و نشیب آینده بگذارند.
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
✅خیلی مهمه ک با انسانهای درست و حسابی معاشرت کنی؛
تو هر چقدر هم اراده و تلاشت کافی باشه،
همینکه با آدمهای اشتباه روبرو بشی زمین میخوری!
اما آدمِ درست،حتی اگر زمین هم خورده باشی بلندت میکنه....
امیدوارم در هر شرایطی با آدمهای خوش ذات روبرو بشی و به آدمهای اشتباه برنخوری…:)
💠@rraavvaann
تو هر چقدر هم اراده و تلاشت کافی باشه،
همینکه با آدمهای اشتباه روبرو بشی زمین میخوری!
اما آدمِ درست،حتی اگر زمین هم خورده باشی بلندت میکنه....
امیدوارم در هر شرایطی با آدمهای خوش ذات روبرو بشی و به آدمهای اشتباه برنخوری…:)
💠@rraavvaann
دلنوشته بدون مخاطب خاص....
گاهی خسته می شوم؛
از زن بودنم
کمی آزادی می خواهم… نه اینکه بخواهم گره روسری ام را شل کنم،
نه
روحم اسیر شده،
در باورهای پوچ مرد ایرانی!
از اینهمه مراقبت از خودم خسته ام
کمی مواظبم باش
برادرانه
دلم میخواهد از خیابان نترسم…
از تنهایی
از صدای بوق ماشین ها…
کوچه های خلوت….
سنگ تهمت… دلم لک زده برای آزادی
آزادی از چشم های ناپاک
کمی باور
و فرار از قضاوت
میخواهم کمی لبخند بزنم
ولی کسی به نجابتم شک نکند
گاهی کمی مهربان باشم
من یک زن ایرانی ام
دلم کمی رهایی میخواهد…
مرد ایرانی!
“کمی برادرم باش”….
@rraavvaann
گاهی خسته می شوم؛
از زن بودنم
کمی آزادی می خواهم… نه اینکه بخواهم گره روسری ام را شل کنم،
نه
روحم اسیر شده،
در باورهای پوچ مرد ایرانی!
از اینهمه مراقبت از خودم خسته ام
کمی مواظبم باش
برادرانه
دلم میخواهد از خیابان نترسم…
از تنهایی
از صدای بوق ماشین ها…
کوچه های خلوت….
سنگ تهمت… دلم لک زده برای آزادی
آزادی از چشم های ناپاک
کمی باور
و فرار از قضاوت
میخواهم کمی لبخند بزنم
ولی کسی به نجابتم شک نکند
گاهی کمی مهربان باشم
من یک زن ایرانی ام
دلم کمی رهایی میخواهد…
مرد ایرانی!
“کمی برادرم باش”….
@rraavvaann
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار ......
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.
💠@rraavvaann
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار ......
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.
💠@rraavvaann
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوست، دوست را کامل میکند
همانگونه که یک نیمۀ در، نیمۀ دیگر را
اما یک نیمۀ در، در نیمۀ دیگر، حل نمیشود، محو نمیشود، نابود نمیشود
این شبیهشدنها، مسالهییست که باعث میشود، ما غالباً تنها بمانیم
چراکه ما از مقلد بیزاریم یا از اینکه تقلید کنیم
مگر آنکه دوستی را با دلقکی برابر بدانیم
یا آنقدر درمانده و ضعیفالنفس باشیم که احتیاج به لِهشدن در دیگری را حس کنیم
یا آنقدر بیمار باشیم که بخواهیم در مقام «خودهمهچیز بینی»، جمعی انسانِ توسریخورِ سادهلوح را به مسخرگی وادار کنیم
ما میخواهیم کسی با ما باشد که «ما» نباشد
دستگیرندۀ ما باشد و دستگیرندهاش باشیم
هشداردهندۀ به ما باشد و هشداردهندۀ به او باشیم
بیدارکنندۀ ما و بیدارکنندهاش
💠@rraavvaann
همانگونه که یک نیمۀ در، نیمۀ دیگر را
اما یک نیمۀ در، در نیمۀ دیگر، حل نمیشود، محو نمیشود، نابود نمیشود
این شبیهشدنها، مسالهییست که باعث میشود، ما غالباً تنها بمانیم
چراکه ما از مقلد بیزاریم یا از اینکه تقلید کنیم
مگر آنکه دوستی را با دلقکی برابر بدانیم
یا آنقدر درمانده و ضعیفالنفس باشیم که احتیاج به لِهشدن در دیگری را حس کنیم
یا آنقدر بیمار باشیم که بخواهیم در مقام «خودهمهچیز بینی»، جمعی انسانِ توسریخورِ سادهلوح را به مسخرگی وادار کنیم
ما میخواهیم کسی با ما باشد که «ما» نباشد
دستگیرندۀ ما باشد و دستگیرندهاش باشیم
هشداردهندۀ به ما باشد و هشداردهندۀ به او باشیم
بیدارکنندۀ ما و بیدارکنندهاش
💠@rraavvaann
❌مثبتاندیشی به معنای خود را گول زدن نیست!
❌مثبتاندیشی به معنای ندیدن مشکلات نیست.
بلکه مثبتاندیشی یعنی:
باور داشته باشید که برای هر مشکلی راهی است. راه رسیدن به خواستههایتان، عزم و ارادهی خودتان است.
باور داشته باشید که اگر به هدفی نرسیدیم، پایان دنیا نیست.
باور داشته باشید که بقیه یک زندگی بینقص ندارند، بلکه آنها هم مثل شما مشکلات خودشان را دارند که ما نمیبینیم.
و از همه مهمتر: باور داشته باشید که همهچیز در دست قدرت لایزال خداوند است.
از امروز تلاش کنید مثبت باشید، فردی مثبتاندیش اما واقعگرا.
زیادی خوب بودن همیشه هم خوب نیست.....
💠@rraavvaann
❌مثبتاندیشی به معنای ندیدن مشکلات نیست.
بلکه مثبتاندیشی یعنی:
باور داشته باشید که برای هر مشکلی راهی است. راه رسیدن به خواستههایتان، عزم و ارادهی خودتان است.
باور داشته باشید که اگر به هدفی نرسیدیم، پایان دنیا نیست.
باور داشته باشید که بقیه یک زندگی بینقص ندارند، بلکه آنها هم مثل شما مشکلات خودشان را دارند که ما نمیبینیم.
و از همه مهمتر: باور داشته باشید که همهچیز در دست قدرت لایزال خداوند است.
از امروز تلاش کنید مثبت باشید، فردی مثبتاندیش اما واقعگرا.
زیادی خوب بودن همیشه هم خوب نیست.....
💠@rraavvaann
در حیرت از این نباش که چرا سحرها، میل به برخاستنت نیست،
و میل به راه رفتن، دویدن، جهیدن و خندیدن...
در حیرت از این همه دل مردگی، بی حوصلگی، دلتنگی، خستگی و فرسودگی نباش...
درحیرت از این نباش که نمیتوانی زیر لب زمزمه کنی، آواز بخوانی، به آوازهای دیگران گوش بسپاری
برانگیخته شوی
به شوق وشور بیایی
گریه کنی، فریادهای شادمانه برکشی
مهرمندانه و راضی به دیگران - به دختران و پسران جوان
به لبخند های شیرین واشک ريختن های پرمعناشان نگاه کنی...
ودرحیرت از اینکه عظمت کوه ها را ادراک نمیکنی...
شوکت رودخانه ها را...
لطافت مهتاب را...
رویا آفرينی ابرها را...
دشت ها
کويرها
گل ها
پرنده ها
و نگاه های پنهانی را...
و زیبایی خیال انگیز باران، برف، نسیم، جاده و جنگل را...
عزیز من!
عشق را قبله نکردی تا پرواز را یاد بگیری...
شادمانه گریستن را
به تمامی دیدن، شنیدن، بوسیدن،لمس کردن را...
رابطه یی زنده و پویا با اشيا برقرار کردن را
به نیروی لایزال تبدیل شدن را
نه فقط به فردا
به هزاران سال بعد اندیشیدن را....
نه فقط به مردم یک محله، یک شهر، یک سرزمین
بل به انسان اندیشیدن را....
عزیز من!
آخر عاشق نشدی
تا برای بودن، رفتن، ساختن، خواندن
جنگیدن، خنديدن، رقصیدن
و خوب و پر شکوه مردن دلیلی داشته باشی...
آخر عاشق نشدی عزیز من!
چه کنم؟
چه کنم که نخواستی یا نتوانستی به سوی چیزی که اعتباری، شکوهی، ظرافتی، لطفی، ملاحتی، عطری، و زیبایی یگانهیی دارد، پلی از ابريشم هزار رنگ عشق بسازی
و بندبازانه آن پل ابریشمین را بپیمایی...
چه کنم؟
از عشق سخن باید گفت؛ همیشه از عشق سخن باید گفت...
📙 #آتش_بدون_دود
✍️ #نادر_ابراهیمی
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
و میل به راه رفتن، دویدن، جهیدن و خندیدن...
در حیرت از این همه دل مردگی، بی حوصلگی، دلتنگی، خستگی و فرسودگی نباش...
درحیرت از این نباش که نمیتوانی زیر لب زمزمه کنی، آواز بخوانی، به آوازهای دیگران گوش بسپاری
برانگیخته شوی
به شوق وشور بیایی
گریه کنی، فریادهای شادمانه برکشی
مهرمندانه و راضی به دیگران - به دختران و پسران جوان
به لبخند های شیرین واشک ريختن های پرمعناشان نگاه کنی...
ودرحیرت از اینکه عظمت کوه ها را ادراک نمیکنی...
شوکت رودخانه ها را...
لطافت مهتاب را...
رویا آفرينی ابرها را...
دشت ها
کويرها
گل ها
پرنده ها
و نگاه های پنهانی را...
و زیبایی خیال انگیز باران، برف، نسیم، جاده و جنگل را...
عزیز من!
عشق را قبله نکردی تا پرواز را یاد بگیری...
شادمانه گریستن را
به تمامی دیدن، شنیدن، بوسیدن،لمس کردن را...
رابطه یی زنده و پویا با اشيا برقرار کردن را
به نیروی لایزال تبدیل شدن را
نه فقط به فردا
به هزاران سال بعد اندیشیدن را....
نه فقط به مردم یک محله، یک شهر، یک سرزمین
بل به انسان اندیشیدن را....
عزیز من!
آخر عاشق نشدی
تا برای بودن، رفتن، ساختن، خواندن
جنگیدن، خنديدن، رقصیدن
و خوب و پر شکوه مردن دلیلی داشته باشی...
آخر عاشق نشدی عزیز من!
چه کنم؟
چه کنم که نخواستی یا نتوانستی به سوی چیزی که اعتباری، شکوهی، ظرافتی، لطفی، ملاحتی، عطری، و زیبایی یگانهیی دارد، پلی از ابريشم هزار رنگ عشق بسازی
و بندبازانه آن پل ابریشمین را بپیمایی...
چه کنم؟
از عشق سخن باید گفت؛ همیشه از عشق سخن باید گفت...
📙 #آتش_بدون_دود
✍️ #نادر_ابراهیمی
💠کانال تلگرامی علوم تربیتی و روانشناسی:
👇👇👇👇👇👇
@rraavvaann
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺 جنگ بین مرگ و زندگی 😍
🔸این فیلم درباره ی نوزادی است ۱۴ هفته ای که با وزن کمتر از نیم کیلو به دنیا آمد در حالیکه حتی چشمانش هم کامل به وجود نیامده بود و به شدت تحت مراقبت تیم پزشکی و پرستاری بیمارستان قرار گرفت.
🔸جنگ بین مرگ و زندگی این جنین یا نوزاد را مشاهده کنید که خالق مهربان چگونه در برابر چشمان دیگران او را کامل و کامل تر می کند
🔸+آخرین عکس در این ویدیو را با اولین عکس آن حتما مقایسه کنید!
💠@rraavvaann
🔸این فیلم درباره ی نوزادی است ۱۴ هفته ای که با وزن کمتر از نیم کیلو به دنیا آمد در حالیکه حتی چشمانش هم کامل به وجود نیامده بود و به شدت تحت مراقبت تیم پزشکی و پرستاری بیمارستان قرار گرفت.
🔸جنگ بین مرگ و زندگی این جنین یا نوزاد را مشاهده کنید که خالق مهربان چگونه در برابر چشمان دیگران او را کامل و کامل تر می کند
🔸+آخرین عکس در این ویدیو را با اولین عکس آن حتما مقایسه کنید!
💠@rraavvaann