هميشه مقداری دلگرمی داخل جيبت بايد باشد.
که اگر ناگهان در خيابان، يا در گوشه يک کافه، يا حتی در خواب،
سرمای نا اميدی به سراغت آمد،
يا بغضی دهانت را تلخ کرد،
دلگرميت را از جيب در بياوری
؛
گوشه دهانت بگذاری تا آرام آرام شيرينيش در وجودت بپيچد،
يا مثل ژاکتی گرم دور خودت بپيچی و منتظر تابش خورشيد بمانی.
دلگرمی هميشه بايد باشد و...
وای به تمام لحظههایی که هرچه جيبها و کيفت را بگردی دلگرمی پيدا نکنی!
همیشه دوستت دارمها را،
دلخوریها را، نگرانیها را،
به موقع بگویید...
قدر بدانید "داشتنها" را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است.
⚜
@rraavvaann
که اگر ناگهان در خيابان، يا در گوشه يک کافه، يا حتی در خواب،
سرمای نا اميدی به سراغت آمد،
يا بغضی دهانت را تلخ کرد،
دلگرميت را از جيب در بياوری
؛
گوشه دهانت بگذاری تا آرام آرام شيرينيش در وجودت بپيچد،
يا مثل ژاکتی گرم دور خودت بپيچی و منتظر تابش خورشيد بمانی.
دلگرمی هميشه بايد باشد و...
وای به تمام لحظههایی که هرچه جيبها و کيفت را بگردی دلگرمی پيدا نکنی!
همیشه دوستت دارمها را،
دلخوریها را، نگرانیها را،
به موقع بگویید...
قدر بدانید "داشتنها" را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است.
⚜
@rraavvaann
آدام گرنت(Grant) یه کتاب شدیدا خوندنی داره به اسم دوباره فکر کن که در اون با کلی شواهد و مدارک نشون میده که چطور سوزن ذهنمون رو برخی امور گیر میکنه و اجازه دوباره فکر کردن نمیده.تو یه بخش از کتاب گرنت میپرسه؛فکر میکنید مزخرفترین سوالی که از یه بچه میشه پرسید چیه و جواب میده..
مزخرفترین سوالی که میشه از یه بچه کرد اینه که بپرسیم: بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی!
ٌانگار بزرگ شدن ته داستانه و مقطعی از زندگیه که با رسیدن به اون همه چیز تموم میشه و تو باید از الان بهش فکر کنی و تصمیم بگیری! و اگه این کارو نکنی یه جای کارت ایراد داره.
و بعد میپرسه؛ میدونید ایراد این سوال کجاست!
اینجاست که این سوال و فکر کردن به اون میتونه به شکلگیری طرز فکر ثابتی درباره کار و شخصیت منتهی بشه، چرا که اونها خیلی کوچیکن و چند شغل رو بیشتر نمیشناسن و پرسیدن سوالات این شکلی به نوعی شروع ضبط هویت کودکه (identity foreclosure).
مثلا بررسی کردن دیدن دانشجوهای سال اولی که با قاطعیت از برنامههای حرفه آینده خودشون حرف میزدن و جای چک و چونه تو برنامهشون نذاشته بودن تو سی سالگی حسرت بیشتری داشتن برای اون سالها. چرا! چون نتونسته بودن تجدیدنظرهای لازم رو تو مسیرشون داشته باشن.
مثلا ده سال پیش کی فکر میکرد که از قِبَل اینستاگرام، یوتیوب، فیس بوک، تلگرام، تیک تاک و ....صدها یا شاید هزاران شغل به وجود میاد که هزاران مرتبه جذابتر، خلاقانهتر و درآمدزاتر از شغلهای کلیشهای باشه که از کودکی در ذهنمون داشتیم و آخرشم بهش نرسیدیم!
انتخاب شغل مثل پیدا کردن معشوق نیست. امکان داره شغل ایده آل اون بچه هنوز ابداع نشده باشه. چرا که کار و بارهای قدیمی از بین میرن و کار و بارهای جدید میان جاشون و با یک ذهن باز باید استارت زندگی رو زد.
اونچه در انتخاب شغل وجود داره اینه که کاری رو استارت بزنه که باهاش عشق کنه و از غرق شدن در اون و متوجه نشدن زمان برامون بگه! نه اینکه به خاطر تایید و تحسین والدین و همتایان، شغلی رو انتخاب بکنه که بعد از مدتی برگرده ببینه دیگه فرصتی برای تجدید نظر نیست و…
قمار شغلش انقدر سنگین بوده که نمیتونه از اون دل بکنه و فدا کردن حقوق ماهانه، جایگاه، مهارت و زمانی که گذاشته غیرممکن به نظر میرسه.
محض اطلاع عرض کنم که فدا کردن دو سال بهتره تا بیست سال بعدی رو هدر بدن. میتونیم ضبط هویت رو مثل چسب زخم بدونیم؛ هرچند بحران هویتی رو میپوشونه، اما نمیتونه درمانش کنه. پس از همون بچگی نباید سوالاتی رو تو ذهن بچه فرو کرد که به ضبط هویت اون منتهی میشه.
نتیجه؛دیگه از بچهها نپرسیم بزرگ شدی،میخوای چیکاره شی!لزومی نداره خودشون رو در قالب یک شغل تعریف کنن.یک هویت معین میتونه مسیرهای دیگه رو ببنده.به جای تلاش برای محدود کردن،کمک کنیم تا احتمالاتشون رو گستردهتر کنن.چه لزومی داره یه چیز خاص باشن!اونها خیلی کار میتونن انجام بدن.
@rraavvaann
مزخرفترین سوالی که میشه از یه بچه کرد اینه که بپرسیم: بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی!
ٌانگار بزرگ شدن ته داستانه و مقطعی از زندگیه که با رسیدن به اون همه چیز تموم میشه و تو باید از الان بهش فکر کنی و تصمیم بگیری! و اگه این کارو نکنی یه جای کارت ایراد داره.
و بعد میپرسه؛ میدونید ایراد این سوال کجاست!
اینجاست که این سوال و فکر کردن به اون میتونه به شکلگیری طرز فکر ثابتی درباره کار و شخصیت منتهی بشه، چرا که اونها خیلی کوچیکن و چند شغل رو بیشتر نمیشناسن و پرسیدن سوالات این شکلی به نوعی شروع ضبط هویت کودکه (identity foreclosure).
مثلا بررسی کردن دیدن دانشجوهای سال اولی که با قاطعیت از برنامههای حرفه آینده خودشون حرف میزدن و جای چک و چونه تو برنامهشون نذاشته بودن تو سی سالگی حسرت بیشتری داشتن برای اون سالها. چرا! چون نتونسته بودن تجدیدنظرهای لازم رو تو مسیرشون داشته باشن.
مثلا ده سال پیش کی فکر میکرد که از قِبَل اینستاگرام، یوتیوب، فیس بوک، تلگرام، تیک تاک و ....صدها یا شاید هزاران شغل به وجود میاد که هزاران مرتبه جذابتر، خلاقانهتر و درآمدزاتر از شغلهای کلیشهای باشه که از کودکی در ذهنمون داشتیم و آخرشم بهش نرسیدیم!
انتخاب شغل مثل پیدا کردن معشوق نیست. امکان داره شغل ایده آل اون بچه هنوز ابداع نشده باشه. چرا که کار و بارهای قدیمی از بین میرن و کار و بارهای جدید میان جاشون و با یک ذهن باز باید استارت زندگی رو زد.
اونچه در انتخاب شغل وجود داره اینه که کاری رو استارت بزنه که باهاش عشق کنه و از غرق شدن در اون و متوجه نشدن زمان برامون بگه! نه اینکه به خاطر تایید و تحسین والدین و همتایان، شغلی رو انتخاب بکنه که بعد از مدتی برگرده ببینه دیگه فرصتی برای تجدید نظر نیست و…
قمار شغلش انقدر سنگین بوده که نمیتونه از اون دل بکنه و فدا کردن حقوق ماهانه، جایگاه، مهارت و زمانی که گذاشته غیرممکن به نظر میرسه.
محض اطلاع عرض کنم که فدا کردن دو سال بهتره تا بیست سال بعدی رو هدر بدن. میتونیم ضبط هویت رو مثل چسب زخم بدونیم؛ هرچند بحران هویتی رو میپوشونه، اما نمیتونه درمانش کنه. پس از همون بچگی نباید سوالاتی رو تو ذهن بچه فرو کرد که به ضبط هویت اون منتهی میشه.
نتیجه؛دیگه از بچهها نپرسیم بزرگ شدی،میخوای چیکاره شی!لزومی نداره خودشون رو در قالب یک شغل تعریف کنن.یک هویت معین میتونه مسیرهای دیگه رو ببنده.به جای تلاش برای محدود کردن،کمک کنیم تا احتمالاتشون رو گستردهتر کنن.چه لزومی داره یه چیز خاص باشن!اونها خیلی کار میتونن انجام بدن.
@rraavvaann
چند روز پیش توی یه دورهمی یه جوونی ازم پرسید:
شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلاً؟!
بدون تکنولوژی
بدون اینترنت
بدون کامپیوتر
بدون تلفن همراه
بدون ایمیل
بدون شبکههای مجازی؟!
پاسخ دادم:
همانطور که نسل تو امروز میتونه
بدون دلسوزی
بدون خجالت
بدون احترام
بدون عشق واقعی
بدون فروتنی
زندگی کنه
ما بعد از مدرسه مشقامون رو مینوشتیم
و تا آخر شب مشغول بازی بودیم
بازی واقعی
ما با دوستان واقعی بازی میکردیم
نه دوستان مجازی
ما خودمون با دستهامون بازیهائی مثل
یویو و بادبادک و فرفره میساختیم
ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن
و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم
ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزهای
بارونی با یه چتر میرفتیم مدرسه و تو
تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش
نصف میکردیم
ما آب از مغازه نمیخریدیم دم در هر خونه
یه شیر آب بود،
برای رهگذری که تشنه بود
نسل ما توی سوپریاش بزرگ ننوشته بود
لطفاً با کارت خوان فقط خرید کنید
سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفتر نسیه
داشت برای اونائی که دستشون تنگ بود
و بالای سرش بزرگ نوشته بود پول نداری
صلوات بفرست
موقع ما تختخواب مد نبود اما خوابیدن
توی رختخوابهای گل گلی روی پشت بام
از هر خوابی شیرینتر بود
ما موبایل نداشتیم ولی عوضش در خونه
همسایه و فامیل باز بود تا هر جا
میخواستیم زنگ بزنیم
خانوادههامون هم به علت ترافیک سنگین
دیر به مهمونیا نمیرسیدن، زودتر میرفتن
با کمک هم سبزی پاک میکردن و برنج
آبکش میشد
ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش
نسل ما استاد مهربونی و دلجویی بود
ما نسل آلاسکا دو تا یک تومن
شیر شیشهای یک تومن هستیم
ما بلاک کردن نمیدونستیم چیه
نسل ما دلها بی کینه بود
تو مرام ما قهر و کینه نبود
تو نسل ما کسی پیتزا برامون دم در
نمیآورد اما طعم نون و کبابی که آقام
لایه روزنامه از بازار میخرید و با هزار تا
پیتزا عوض نمیکنم
تو نسل ما فست فود معنی نداشت
اما ساندویچ الویه و کتلت با نان اضافی
و کانادای شیشهای لذتی داشت که هنوز یادشیم
@rraavvaann
ما نسلی بودیم که تو مراممون
نامردی و بی غیرتی و آدم فروشی نبود
ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود
از کاغذ کشیهای رنگی رنگی
ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن
تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی
برگزار میکردیم
ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف
نمیدادیم، توی چینی گل سرخی پخش
میکردیم و همسایه مون تو ظرف خالیش
نقل یا نبات پر میکرد
ما چراغ مطالعه نداشتیم عوضش
مشقهامون رو زیر نور چراغ گردسوز
با علاالدینی که همیشه روش یه کتری
چایی هل دار بود مینوشتیم
ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی
و پتوی ملافه سفید دور تا اتاق بود تا
هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه
ما اگر کاسه گل مرغی سر طاقچه رو
تو شیطنت بازیهای کودکانه میشکستیم
خانم جون دعوامون نمیکرد تازه برامون
اسفند آتیش میکرد، تخم مرغ میشکست
میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت
چیزیت نشد
ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ
استور نداشتیم عوضش چایی نبات و
عرق نعنای بی بی جون دوای هر دردی بود
ما از ذوق یه پاک کن عطری، یه مداد
سوسمار نشان، یه جعبه مدادرنگی
یه دفترچه نقاشی تا صبح خوابمون نمیبرد
ما نسلی منحصر به فردی بودیم چون
آخرین نسلی بودیم که به حرفهای والدین
گوش کردیم و اولین نسلی شدیم که
حرف بچهها رو گوش کردیم
ما یک نسخه با تیراژ محدود هستیم
تاریخ مثل ما نخواهد دید
ما بی نظیرترین و منقرض شده ترین
نسل تاریخیم
@rraavvaann
شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلاً؟!
بدون تکنولوژی
بدون اینترنت
بدون کامپیوتر
بدون تلفن همراه
بدون ایمیل
بدون شبکههای مجازی؟!
پاسخ دادم:
همانطور که نسل تو امروز میتونه
بدون دلسوزی
بدون خجالت
بدون احترام
بدون عشق واقعی
بدون فروتنی
زندگی کنه
ما بعد از مدرسه مشقامون رو مینوشتیم
و تا آخر شب مشغول بازی بودیم
بازی واقعی
ما با دوستان واقعی بازی میکردیم
نه دوستان مجازی
ما خودمون با دستهامون بازیهائی مثل
یویو و بادبادک و فرفره میساختیم
ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن
و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم
ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزهای
بارونی با یه چتر میرفتیم مدرسه و تو
تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش
نصف میکردیم
ما آب از مغازه نمیخریدیم دم در هر خونه
یه شیر آب بود،
برای رهگذری که تشنه بود
نسل ما توی سوپریاش بزرگ ننوشته بود
لطفاً با کارت خوان فقط خرید کنید
سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفتر نسیه
داشت برای اونائی که دستشون تنگ بود
و بالای سرش بزرگ نوشته بود پول نداری
صلوات بفرست
موقع ما تختخواب مد نبود اما خوابیدن
توی رختخوابهای گل گلی روی پشت بام
از هر خوابی شیرینتر بود
ما موبایل نداشتیم ولی عوضش در خونه
همسایه و فامیل باز بود تا هر جا
میخواستیم زنگ بزنیم
خانوادههامون هم به علت ترافیک سنگین
دیر به مهمونیا نمیرسیدن، زودتر میرفتن
با کمک هم سبزی پاک میکردن و برنج
آبکش میشد
ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش
نسل ما استاد مهربونی و دلجویی بود
ما نسل آلاسکا دو تا یک تومن
شیر شیشهای یک تومن هستیم
ما بلاک کردن نمیدونستیم چیه
نسل ما دلها بی کینه بود
تو مرام ما قهر و کینه نبود
تو نسل ما کسی پیتزا برامون دم در
نمیآورد اما طعم نون و کبابی که آقام
لایه روزنامه از بازار میخرید و با هزار تا
پیتزا عوض نمیکنم
تو نسل ما فست فود معنی نداشت
اما ساندویچ الویه و کتلت با نان اضافی
و کانادای شیشهای لذتی داشت که هنوز یادشیم
@rraavvaann
ما نسلی بودیم که تو مراممون
نامردی و بی غیرتی و آدم فروشی نبود
ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود
از کاغذ کشیهای رنگی رنگی
ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن
تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی
برگزار میکردیم
ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف
نمیدادیم، توی چینی گل سرخی پخش
میکردیم و همسایه مون تو ظرف خالیش
نقل یا نبات پر میکرد
ما چراغ مطالعه نداشتیم عوضش
مشقهامون رو زیر نور چراغ گردسوز
با علاالدینی که همیشه روش یه کتری
چایی هل دار بود مینوشتیم
ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی
و پتوی ملافه سفید دور تا اتاق بود تا
هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه
ما اگر کاسه گل مرغی سر طاقچه رو
تو شیطنت بازیهای کودکانه میشکستیم
خانم جون دعوامون نمیکرد تازه برامون
اسفند آتیش میکرد، تخم مرغ میشکست
میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت
چیزیت نشد
ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ
استور نداشتیم عوضش چایی نبات و
عرق نعنای بی بی جون دوای هر دردی بود
ما از ذوق یه پاک کن عطری، یه مداد
سوسمار نشان، یه جعبه مدادرنگی
یه دفترچه نقاشی تا صبح خوابمون نمیبرد
ما نسلی منحصر به فردی بودیم چون
آخرین نسلی بودیم که به حرفهای والدین
گوش کردیم و اولین نسلی شدیم که
حرف بچهها رو گوش کردیم
ما یک نسخه با تیراژ محدود هستیم
تاریخ مثل ما نخواهد دید
ما بی نظیرترین و منقرض شده ترین
نسل تاریخیم
@rraavvaann
* درود بر همه خوبان *
*شریک واقعی زندگی شما کیست ؟!*
مادر شما ؟
پدر شما ؟
پسرتان است ؟
همسرتان است ؟
دوستانتان هستند ؟
خیر٬ هیچ کدام نیستند !!
شریک واقعی زندگی شما ٬ بدنتان است.
آن زمانی که بدن شما از حرکت بایستد ٬ و دیگر پاسخگو نباشد٬
هیچ کدام از این افراد نمیتوانند کاری برای شماانجام دهند !
شما و بدنتان از ابتدای تولد ٬ تا لحظه مرگ در کنار یکدیگر هستید.
هر آنچه که شما با بدنتان انجام میدهید ٬ مستقیما به شما باز خواهد گشت و یکی از مهمترین مسئولیت های شما در زندگیست !
هر چه بیشتر از آن مراقبت کنید ٬ بدنتان نیز بیشتر از شما مراقبت خواهد کرد.
آنچه که میخورید ٬ آنچه در جهت متناسب نگهداشتن آن انجام میدهید ٬ آنچه که در رابطه با استرسهایی که به شما وارد میشود انجام میدهید ٬ هر میزان که استراحت به ان میدهید….
دلایلی هستند که : بدن شما چگونه به شما پاسخ دهد!
بدن شما تنها آدرس دائمی است که شما در آن زندگی میکنید.
بدن شما٬ تمامی سرمایه ٬ دارایی و تعهدات شماست
که هیچ کس نمیتواند در آن با شما شریک باشد .
بدن شما مهمترین مسئولیت شما در زندگیست ٬ زیرا تنها شریک واقعی زندگی شماست.
از آن مراقبت کنید.
پول و ثروت می آید و میرود ٬
و حتی دوستان نیز دائمی نیستند ….
به یاد داشته باشید هیچ کس به غیر از خود شما ٬ نمیتواند به بدن شما کمک کند!
*پرانایاما* : برای ریه های شما
*مدیتیشن* : برای ذهن شما
*یوگا* : برای تمامی بدن شما
*پیاده روی* : برای قلب شما
*غذا و خوراک مناسب* : برای دستگاه هاضمه شما
*افکار خوب و مناسب* : برای روح شما
و *کارما(عمل) خوب* : برای کل جهان هستی..
در میان 27 نوع احساس
حس " غم " با 120 ساعت
ماندگارترین حس در بدن انسان است.
ولی شادی فقط 36 ساعت عمر دارد!!
میزان ماندگاری احساس
به ترتیب عبارتند از:
غم 120 ساعت
نفرت 60 ساعت
شادی 36 ساعت
درماندگي ، امید
اضطراب ، ناامیدی
و خشنودی 24 ساعت
حسادت 15 ساعت
آرامش 8 ساعت، اشتیاق 6 ساعت
غم را به دلت راه نده
كه بيرون كردنش خیلی سخته...
همواره سلامت و شاد باشید. ❤️
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
*شریک واقعی زندگی شما کیست ؟!*
مادر شما ؟
پدر شما ؟
پسرتان است ؟
همسرتان است ؟
دوستانتان هستند ؟
خیر٬ هیچ کدام نیستند !!
شریک واقعی زندگی شما ٬ بدنتان است.
آن زمانی که بدن شما از حرکت بایستد ٬ و دیگر پاسخگو نباشد٬
هیچ کدام از این افراد نمیتوانند کاری برای شماانجام دهند !
شما و بدنتان از ابتدای تولد ٬ تا لحظه مرگ در کنار یکدیگر هستید.
هر آنچه که شما با بدنتان انجام میدهید ٬ مستقیما به شما باز خواهد گشت و یکی از مهمترین مسئولیت های شما در زندگیست !
هر چه بیشتر از آن مراقبت کنید ٬ بدنتان نیز بیشتر از شما مراقبت خواهد کرد.
آنچه که میخورید ٬ آنچه در جهت متناسب نگهداشتن آن انجام میدهید ٬ آنچه که در رابطه با استرسهایی که به شما وارد میشود انجام میدهید ٬ هر میزان که استراحت به ان میدهید….
دلایلی هستند که : بدن شما چگونه به شما پاسخ دهد!
بدن شما تنها آدرس دائمی است که شما در آن زندگی میکنید.
بدن شما٬ تمامی سرمایه ٬ دارایی و تعهدات شماست
که هیچ کس نمیتواند در آن با شما شریک باشد .
بدن شما مهمترین مسئولیت شما در زندگیست ٬ زیرا تنها شریک واقعی زندگی شماست.
از آن مراقبت کنید.
پول و ثروت می آید و میرود ٬
و حتی دوستان نیز دائمی نیستند ….
به یاد داشته باشید هیچ کس به غیر از خود شما ٬ نمیتواند به بدن شما کمک کند!
*پرانایاما* : برای ریه های شما
*مدیتیشن* : برای ذهن شما
*یوگا* : برای تمامی بدن شما
*پیاده روی* : برای قلب شما
*غذا و خوراک مناسب* : برای دستگاه هاضمه شما
*افکار خوب و مناسب* : برای روح شما
و *کارما(عمل) خوب* : برای کل جهان هستی..
در میان 27 نوع احساس
حس " غم " با 120 ساعت
ماندگارترین حس در بدن انسان است.
ولی شادی فقط 36 ساعت عمر دارد!!
میزان ماندگاری احساس
به ترتیب عبارتند از:
غم 120 ساعت
نفرت 60 ساعت
شادی 36 ساعت
درماندگي ، امید
اضطراب ، ناامیدی
و خشنودی 24 ساعت
حسادت 15 ساعت
آرامش 8 ساعت، اشتیاق 6 ساعت
غم را به دلت راه نده
كه بيرون كردنش خیلی سخته...
همواره سلامت و شاد باشید. ❤️
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
WhatsApp.com
زندگی ایده آل
WhatsApp Group Invite
٠
دل آدمها خیلی ساده گرم میشود
به یک سلام با لبخند
به یک دلخوشی کوچک
به یک احوالپرسی ساده
به یک تکان دادن سر، یعنی تو را میفهمم
به یک گوش دادن خالی، بدون داوری و نظر دادن
به یک همراه شدن کوچک
به یک پرسش : روزگارت چگونه است؟
به یک دلداری کوتاه
به یک دعوت...
به یک دست نوازش
به صرف یک لیوان چای
به یک وقت گذاشتن برای تو
به شنیدن یک کلمه: من کنارت هستم.
به یک هدیۀ بیمناسبت، به یک دوستت دارم بیدلیل، به یک غافلگیری، به یک خوشحال کردن کوچک، به یک نگاه، به یک شاخه گل...
کاش محبت را از همدیگر دریغ نکنیم...👌🌹
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
دل آدمها خیلی ساده گرم میشود
به یک سلام با لبخند
به یک دلخوشی کوچک
به یک احوالپرسی ساده
به یک تکان دادن سر، یعنی تو را میفهمم
به یک گوش دادن خالی، بدون داوری و نظر دادن
به یک همراه شدن کوچک
به یک پرسش : روزگارت چگونه است؟
به یک دلداری کوتاه
به یک دعوت...
به یک دست نوازش
به صرف یک لیوان چای
به یک وقت گذاشتن برای تو
به شنیدن یک کلمه: من کنارت هستم.
به یک هدیۀ بیمناسبت، به یک دوستت دارم بیدلیل، به یک غافلگیری، به یک خوشحال کردن کوچک، به یک نگاه، به یک شاخه گل...
کاش محبت را از همدیگر دریغ نکنیم...👌🌹
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
WhatsApp.com
زندگی ایده آل
WhatsApp Group Invite
.
تا حالا شده ،
حرف هایت با یک نفر
تمامی نداشته باشد؟
تا حالا شده است نفهمی
زمان با چه سرعتی گذشته؟
و تا حالا شده است
با یک نفر فقط بعد از
چند کلمه حرف زدن خسته شوی
و دیگر دلت نخواهد
به حرف زدن ادامه دهی؟
دست خود آدم نیست!
بعضی ها عجیب
به دل می نشینند،
اصلا دل ات جذب دل اش میشود..
رفیق دل اش میشود!
به عقیده ی من هرگاه حرف هایت
با آن یک نفر تمامی نداشت..
و آفتاب طلوع کرد
و شما هنوز مشتاق
به حرف زدن بودید..
شما فراموش نشدنی ترین
آدم های زندگی هم هستید .
@rraavvaann
تا حالا شده ،
حرف هایت با یک نفر
تمامی نداشته باشد؟
تا حالا شده است نفهمی
زمان با چه سرعتی گذشته؟
و تا حالا شده است
با یک نفر فقط بعد از
چند کلمه حرف زدن خسته شوی
و دیگر دلت نخواهد
به حرف زدن ادامه دهی؟
دست خود آدم نیست!
بعضی ها عجیب
به دل می نشینند،
اصلا دل ات جذب دل اش میشود..
رفیق دل اش میشود!
به عقیده ی من هرگاه حرف هایت
با آن یک نفر تمامی نداشت..
و آفتاب طلوع کرد
و شما هنوز مشتاق
به حرف زدن بودید..
شما فراموش نشدنی ترین
آدم های زندگی هم هستید .
@rraavvaann
جالب ترین خصوصیت بشر
"تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ..
@rraavvaann
"تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ..
@rraavvaann
🔴 در یکی از روستـاهای ایتالیـا، پسر بچه شـروری بود که دیگران را با سخنـان زشتش خیلی ناراحت می کرد.
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخها را به دیوار انبار بکوب.
روز اول، پسرک بیست میخ به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد ، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد.
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخها را از دیوار بیرون آوردم!
◼️ پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرفهایت دیگران را می رنجانی، آن حرفها هم چنین آثاری بر انسانها می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هـزاران بـار عذرخواهـی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.
@halekhub
@jomalateziba95جالب ترین خصوصیت بشر
"تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ..
@halekhub
@jomalateziba95جالب ترین خصوصیت بشر
"تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ..
@rraavvaann
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخها را به دیوار انبار بکوب.
روز اول، پسرک بیست میخ به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد ، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد.
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخها را از دیوار بیرون آوردم!
◼️ پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرفهایت دیگران را می رنجانی، آن حرفها هم چنین آثاری بر انسانها می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هـزاران بـار عذرخواهـی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.
@halekhub
@jomalateziba95جالب ترین خصوصیت بشر
"تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ..
@halekhub
@jomalateziba95جالب ترین خصوصیت بشر
"تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود ..!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم !
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ..
@rraavvaann
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم؛ دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.
همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:
چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت:
او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!
دوستم با تعجب گفت:
"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟! من خودم هستم."
@rraavvaann
همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:
چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت:
او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!
دوستم با تعجب گفت:
"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟! من خودم هستم."
@rraavvaann
🌍 چه زودگذشت
چرخیدیم و چرخیدیم ، رسیدیم به دوره پنجاه شصت سالگی
در روزگاری نه چندان دور، پنجاه شصت سالگی سن آرام و قرار بود.
پنجاه شصت ساله ها جزو بزرگان فامیل و خانواده بودند و برای خودشان حرمت و احترام و برو و بیایی داشتند.
برای نوجوانان و جوانان فامیل الگو بودند .
اما امروز پنجاه شصت ساله های ایرانی وضع ديگرى دارند .
نه مانند پمجاه شصت ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند !
و نه همچون پنجاه شصت سالههای جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی و رفاه دارند!
پنجاه شصت ساله ی امروز ایرانی هنوز دارد زبان خارجی یاد میگیرد تا بعد ببیند چه باید بکند!
نگرانیهای یک آدم بیست ساله را دارد .
در روزگاری که فرزندانش ، خیلی برایش
تره خُرد نمیکنند ،
او باید حواسش به همه آنها باشد.
و باید مشکلات همه را سر و سامان بدهد .
و مشکلات خودش را نیز به تنهایی بدوش بکشد .
پنجاه شصت ساله امروز باید به فکر تامین مسکن و شغل فرزندانش باشد و برآورده کردن کوهی از توقعات ریز و درشت آنها .
بدتر اینکه هیچکس حال و روزگار او را درک نمیکند و نمیفهمد.
برای رسیدن به خیلی از خواسته هایش 50 - 60 سال دویده اما هنوز چشم به آینده دارد!!؟
باید به تنهایی با همه این مشکلات کنار بیاید همه منتظر او و متوقع از او هستند.
اگر بازنشسته شود ،
ماندن در خانه ، همان و اوقات تلخی های سرزنش کننده همان !!!
روزگارش ثبات اقتصادی ندارد .
و آیندهاش نيز هنووووووووز مبهم است ....
اما دیگر بدنش طاقت ندارد
گاهی فشارش بالا میرود و گاهی پایین می آید ،
گاهی تپش قلب میگیرد ،
وگاهی بی حوصله ،
گاهی نفس نفس میزند ،
گاهی تنگی نفس میگیرد،
خلاصه ...... ، حتی جرأت نمیکند بگوید بابا عمری از من گذشته است!
نیم قرن و.... اندی ...
پنجاه شصت سالههاى این روزگار همانهایی هستند که در بلاتکلیفترین دوران این سرزمین رشد کرده اند ،
نسل سوخته ای که تمامی آزمون و خطاها ، روی آنها صورت گرفته ،
بدیهیترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب میشد ،
هر چیز خوبی برایش بد بود!
همه چیز گناه سنگینی بود
حتی خندیدن !
دلهره و ترس و نگرانی جزئی از وجودشان شده و با آن ها بزرگ شده اند.
به جای لذت دوران جوانی، تیر و ترکش نصیبشان شده
و به جای نجوای عاشقانه های یار، نفیر وحشیانه آژیر خطر و سوت کر کننده خمپاره و بمب و موشک
او همه راه ها را رفته است
همه سدها را شکسته است
اما هنوز پشت درهای بسته ایستاده !
چون باید به دیگران کمک کند ، تا قفل های واقعی و مصنوعی را باز کند.
پنجاه شصت ساله های امروز، در بچگی مطیع بودند و پر کار،
در هر صفی که فکرش را کنید ایستاده اند ،
این پنجاه شصت ساله ها امروز در بزرگسالی نیز مطیع هستند و آماده به کار!
و همیشه منتظر سرابی به نام آینده بهتر
توهّمی که نیامد و صد البته ، هیچوقت هم نخواهد آمد........
*پنجاه شصت ساله عزیز ، قوی باش سحر نزدیک است*
@rraavvaann
چرخیدیم و چرخیدیم ، رسیدیم به دوره پنجاه شصت سالگی
در روزگاری نه چندان دور، پنجاه شصت سالگی سن آرام و قرار بود.
پنجاه شصت ساله ها جزو بزرگان فامیل و خانواده بودند و برای خودشان حرمت و احترام و برو و بیایی داشتند.
برای نوجوانان و جوانان فامیل الگو بودند .
اما امروز پنجاه شصت ساله های ایرانی وضع ديگرى دارند .
نه مانند پمجاه شصت ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند !
و نه همچون پنجاه شصت سالههای جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی و رفاه دارند!
پنجاه شصت ساله ی امروز ایرانی هنوز دارد زبان خارجی یاد میگیرد تا بعد ببیند چه باید بکند!
نگرانیهای یک آدم بیست ساله را دارد .
در روزگاری که فرزندانش ، خیلی برایش
تره خُرد نمیکنند ،
او باید حواسش به همه آنها باشد.
و باید مشکلات همه را سر و سامان بدهد .
و مشکلات خودش را نیز به تنهایی بدوش بکشد .
پنجاه شصت ساله امروز باید به فکر تامین مسکن و شغل فرزندانش باشد و برآورده کردن کوهی از توقعات ریز و درشت آنها .
بدتر اینکه هیچکس حال و روزگار او را درک نمیکند و نمیفهمد.
برای رسیدن به خیلی از خواسته هایش 50 - 60 سال دویده اما هنوز چشم به آینده دارد!!؟
باید به تنهایی با همه این مشکلات کنار بیاید همه منتظر او و متوقع از او هستند.
اگر بازنشسته شود ،
ماندن در خانه ، همان و اوقات تلخی های سرزنش کننده همان !!!
روزگارش ثبات اقتصادی ندارد .
و آیندهاش نيز هنووووووووز مبهم است ....
اما دیگر بدنش طاقت ندارد
گاهی فشارش بالا میرود و گاهی پایین می آید ،
گاهی تپش قلب میگیرد ،
وگاهی بی حوصله ،
گاهی نفس نفس میزند ،
گاهی تنگی نفس میگیرد،
خلاصه ...... ، حتی جرأت نمیکند بگوید بابا عمری از من گذشته است!
نیم قرن و.... اندی ...
پنجاه شصت سالههاى این روزگار همانهایی هستند که در بلاتکلیفترین دوران این سرزمین رشد کرده اند ،
نسل سوخته ای که تمامی آزمون و خطاها ، روی آنها صورت گرفته ،
بدیهیترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب میشد ،
هر چیز خوبی برایش بد بود!
همه چیز گناه سنگینی بود
حتی خندیدن !
دلهره و ترس و نگرانی جزئی از وجودشان شده و با آن ها بزرگ شده اند.
به جای لذت دوران جوانی، تیر و ترکش نصیبشان شده
و به جای نجوای عاشقانه های یار، نفیر وحشیانه آژیر خطر و سوت کر کننده خمپاره و بمب و موشک
او همه راه ها را رفته است
همه سدها را شکسته است
اما هنوز پشت درهای بسته ایستاده !
چون باید به دیگران کمک کند ، تا قفل های واقعی و مصنوعی را باز کند.
پنجاه شصت ساله های امروز، در بچگی مطیع بودند و پر کار،
در هر صفی که فکرش را کنید ایستاده اند ،
این پنجاه شصت ساله ها امروز در بزرگسالی نیز مطیع هستند و آماده به کار!
و همیشه منتظر سرابی به نام آینده بهتر
توهّمی که نیامد و صد البته ، هیچوقت هم نخواهد آمد........
*پنجاه شصت ساله عزیز ، قوی باش سحر نزدیک است*
@rraavvaann
*همشتقصیر مادرهاست!*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■من کلاس اول دبستان بودم. این اخوی ما که اکنون دو سال از من بزرگتر هستند، كه بخاطر می آورم که در آن زمان هم، دو سال از من بزرگتر بودند، در همه جا و در همه کار با هم بودیم، عینهو دو تا شریک. یک روز دو نفری با هم رفتیم نان بخریم. نان در آن روزگار دانه ای دو قران یا شاید پنج قران بود. البته نه اینکه نان آن موقع مثل همه چیز این موقع، دو نرخی و یا چند نرخی باشد، نه، در اصل من یادم نیست.
□خلاصه! به سمت نانوایی می رفتیم که به یکباره اخوی هیجان زده گفتند: «پول، پول!».
گفتم: «کو، کجاست، کو پول؟!». یک دو قرانی روی زمین توی خاک ها افتاده بود.
●آن زمان مثل حالا نبود که تا توی دهن خلق الله را هم آسفالت کنند! (به سلامتی شما) خیابان ها و کوچه های اطراف خانه ما، همه خاکی بود. خلاصه، ... اخوی دو زاری را برداشتند. نان را خریدیم و به خانه برگشتیم. مرحومه مادر در زیرزمین مشغول طبخ غذا بودند.
○اخوی خوش خیال ما، نان را روی میز گذاشت و گفت: «اینم پیدا کردیم.» و دو قرانی را به مادر نشان داد.
■مرحومه مادر پرسیدند: «از کجا؟!» اخوی گفت: «توی خیابون، روی زمین افتاده بود. صاحب نداشت.»
مادر گفتند: «مگر پول، بی صاحب میشه؟! پول، روی زمین افتاده بود، تو هم برداشتیش؟!»
اخوی گفت: «بله برداشتم.»
مادر گفتند: «با کدوم دستت پول رو برداشتی؟!»
اخوی از همه جا بی خبر گفت: «با این دست!».
□آقا! ... این دست داداش ما که بالا آمد (خدا بیامرزد رفتگان شما را) این مرحومه مادرمان مثل اینکه دزد گرفته باشند، جوری این مچ دست اخوی را در دست گرفتند گویی دزدی در چنگ یک عدالتی گرفتار آمده که اصلا" عدالتش اهل پارتی بازی و سفارش و حق حساب و زير ميزی نیست. از ترس مجازات و سوز کیفر یک رعشه ای به تن ما اخوان افتاد، که انگار هر دو به بیماری پارکینسون مادرزادی مبتلا هستیم.
●مرحومه مادر این اخوی نگون بخت ما را همینطور که به سمت چراغ خوراك پزي می بردند، فرمایش می کردند: «الان یک قاشق داغ می کنم، پشت دستت میذارم تا یادت بمونه پولی که مال تو نیست، بهش دست نزنی».
○عزم مرحومه مادر برای مبارزه با هر گونه فساد اقتصادی (اعم از دانه ریز و یا دانه درشت) یک جزمی داشت، بیا و ببین. چشم تان روز بد نبیند، مادر شعله چراغ گاز را که روشن کردند، این اخوی ما زد زیر گریه. مثل ابر بهار اشک می ریخت.
■از همان فاصله چند متری من هم سوزش آن داغ را زیر پوستم حس کردم و زدم زیر گریه. ... محشر کبری به پا شده بود. با کم و زیادش حداقل پنجاه دفعه این اخوی ما هی گفت: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!» بالاخره دل مادر به رحم آمد و گفتند: «این دفعه اول و آخرت بود؟!
■اخوی هم به جمیع کائنات در عالم هستی، قسم یاد کرد که دفعه اول و آخرش باشد. مادر دست اخوی را که رها کردند، نگاه پر جذبه مادر به من دوخته شد. قلبم آمد توی دهنم.
فهمیدم که به عنوان مشارکت یا معاونت در برداشتن دو زاری مردم، متهم ردیف دوم پرونده هستم.
در کسری از ثانیه تجزیه تحلیل کردم که باید به یک جایی پناه برد. آن موقع امکانات نبود و ما نمی توانستیم به کانادا پناهنده شویم، پس هیچ جا بهتر از گوشه حیاط به ذهنم نرسید. مثل تیری که از چلهکمان رها شده باشد، پلههای زیرزمین را دو تا یکی کردم و رفتم داخل حیاط و چهارنعل دويدم سمت مستراح و (گلاب به رویتان) به مستراح گوشه حیاط پناهنده شدم.
در را هم از داخل به رویخودم قفل کردم.
@rraavvaann
□صدای هر تپش قلبم را دو بار می شنیدم که صدای دومش مربوط به پژواک صدای قلبم از دیوارهای مستراح بود. مادر به پشت درب اقامتگاه من رسیدند و گفتند: «بیا بیرون!» ولی من فقط عاجزانه التماس می کردم: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!». مرحومه مادر دریافتند با توجه به محل پناهندگی من، این «غلط کردم!» خیلی فراتر از یک «غلط کردم» معمولی است و حواشی زیادی بر آن مترتب است! بالاخره با کلی عجز و لابه، مادر امان دادند.
●اکنون من از یک حبس خود خواسته مستراحی و یک کیفر داغ، رهایی جسته بودم. ندایی از درون به من نهیب زد که: «استثنائا" همین یک بار جستی ملخک!».
○از آن زمان تا امروز بیش از چهل و اندی سال میگذرد. شما الان کل بودجه جاری و عمرانی ایالات متحده آمریکا را بسپار به این اخوی ما، دور از جان، اگر از گرسنگی بمیرد به پول دشمنش هم دست نمی زند كه هيچ، اصلاً نگاهش هم نميكند.
■حالا گم شدن این همه پول تو مملکت هم ممکن است که دو حالت داشته باشد. یا پول های گمشده را عزیزان فکر کرده اند که بیصاحب است، و برداشتهاند اما به مادرشان نگفتهاند، و یا پول را برداشته اند، و به مادرشان هم گفتهاند، اما ....مادر ایشان عزم جدی در مبارزه با مفاسد اقتصادی نداشتهاند!
_______
*بازنشر پیام = گسترش دانایی*
@rraavvaann
*نشر:* گاهنامه مدیر
■من کلاس اول دبستان بودم. این اخوی ما که اکنون دو سال از من بزرگتر هستند، كه بخاطر می آورم که در آن زمان هم، دو سال از من بزرگتر بودند، در همه جا و در همه کار با هم بودیم، عینهو دو تا شریک. یک روز دو نفری با هم رفتیم نان بخریم. نان در آن روزگار دانه ای دو قران یا شاید پنج قران بود. البته نه اینکه نان آن موقع مثل همه چیز این موقع، دو نرخی و یا چند نرخی باشد، نه، در اصل من یادم نیست.
□خلاصه! به سمت نانوایی می رفتیم که به یکباره اخوی هیجان زده گفتند: «پول، پول!».
گفتم: «کو، کجاست، کو پول؟!». یک دو قرانی روی زمین توی خاک ها افتاده بود.
●آن زمان مثل حالا نبود که تا توی دهن خلق الله را هم آسفالت کنند! (به سلامتی شما) خیابان ها و کوچه های اطراف خانه ما، همه خاکی بود. خلاصه، ... اخوی دو زاری را برداشتند. نان را خریدیم و به خانه برگشتیم. مرحومه مادر در زیرزمین مشغول طبخ غذا بودند.
○اخوی خوش خیال ما، نان را روی میز گذاشت و گفت: «اینم پیدا کردیم.» و دو قرانی را به مادر نشان داد.
■مرحومه مادر پرسیدند: «از کجا؟!» اخوی گفت: «توی خیابون، روی زمین افتاده بود. صاحب نداشت.»
مادر گفتند: «مگر پول، بی صاحب میشه؟! پول، روی زمین افتاده بود، تو هم برداشتیش؟!»
اخوی گفت: «بله برداشتم.»
مادر گفتند: «با کدوم دستت پول رو برداشتی؟!»
اخوی از همه جا بی خبر گفت: «با این دست!».
□آقا! ... این دست داداش ما که بالا آمد (خدا بیامرزد رفتگان شما را) این مرحومه مادرمان مثل اینکه دزد گرفته باشند، جوری این مچ دست اخوی را در دست گرفتند گویی دزدی در چنگ یک عدالتی گرفتار آمده که اصلا" عدالتش اهل پارتی بازی و سفارش و حق حساب و زير ميزی نیست. از ترس مجازات و سوز کیفر یک رعشه ای به تن ما اخوان افتاد، که انگار هر دو به بیماری پارکینسون مادرزادی مبتلا هستیم.
●مرحومه مادر این اخوی نگون بخت ما را همینطور که به سمت چراغ خوراك پزي می بردند، فرمایش می کردند: «الان یک قاشق داغ می کنم، پشت دستت میذارم تا یادت بمونه پولی که مال تو نیست، بهش دست نزنی».
○عزم مرحومه مادر برای مبارزه با هر گونه فساد اقتصادی (اعم از دانه ریز و یا دانه درشت) یک جزمی داشت، بیا و ببین. چشم تان روز بد نبیند، مادر شعله چراغ گاز را که روشن کردند، این اخوی ما زد زیر گریه. مثل ابر بهار اشک می ریخت.
■از همان فاصله چند متری من هم سوزش آن داغ را زیر پوستم حس کردم و زدم زیر گریه. ... محشر کبری به پا شده بود. با کم و زیادش حداقل پنجاه دفعه این اخوی ما هی گفت: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!» بالاخره دل مادر به رحم آمد و گفتند: «این دفعه اول و آخرت بود؟!
■اخوی هم به جمیع کائنات در عالم هستی، قسم یاد کرد که دفعه اول و آخرش باشد. مادر دست اخوی را که رها کردند، نگاه پر جذبه مادر به من دوخته شد. قلبم آمد توی دهنم.
فهمیدم که به عنوان مشارکت یا معاونت در برداشتن دو زاری مردم، متهم ردیف دوم پرونده هستم.
در کسری از ثانیه تجزیه تحلیل کردم که باید به یک جایی پناه برد. آن موقع امکانات نبود و ما نمی توانستیم به کانادا پناهنده شویم، پس هیچ جا بهتر از گوشه حیاط به ذهنم نرسید. مثل تیری که از چلهکمان رها شده باشد، پلههای زیرزمین را دو تا یکی کردم و رفتم داخل حیاط و چهارنعل دويدم سمت مستراح و (گلاب به رویتان) به مستراح گوشه حیاط پناهنده شدم.
در را هم از داخل به رویخودم قفل کردم.
@rraavvaann
□صدای هر تپش قلبم را دو بار می شنیدم که صدای دومش مربوط به پژواک صدای قلبم از دیوارهای مستراح بود. مادر به پشت درب اقامتگاه من رسیدند و گفتند: «بیا بیرون!» ولی من فقط عاجزانه التماس می کردم: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!». مرحومه مادر دریافتند با توجه به محل پناهندگی من، این «غلط کردم!» خیلی فراتر از یک «غلط کردم» معمولی است و حواشی زیادی بر آن مترتب است! بالاخره با کلی عجز و لابه، مادر امان دادند.
●اکنون من از یک حبس خود خواسته مستراحی و یک کیفر داغ، رهایی جسته بودم. ندایی از درون به من نهیب زد که: «استثنائا" همین یک بار جستی ملخک!».
○از آن زمان تا امروز بیش از چهل و اندی سال میگذرد. شما الان کل بودجه جاری و عمرانی ایالات متحده آمریکا را بسپار به این اخوی ما، دور از جان، اگر از گرسنگی بمیرد به پول دشمنش هم دست نمی زند كه هيچ، اصلاً نگاهش هم نميكند.
■حالا گم شدن این همه پول تو مملکت هم ممکن است که دو حالت داشته باشد. یا پول های گمشده را عزیزان فکر کرده اند که بیصاحب است، و برداشتهاند اما به مادرشان نگفتهاند، و یا پول را برداشته اند، و به مادرشان هم گفتهاند، اما ....مادر ایشان عزم جدی در مبارزه با مفاسد اقتصادی نداشتهاند!
_______
*بازنشر پیام = گسترش دانایی*
@rraavvaann
✔️اجازه دهید با صراحت بیان کنیم که اگر ندانیم که چگونه #آسیبپذیر باشیم، نمیتوانیم شریک عاطفی خوبی باشیم.
زمانی که به شریک زندگی خود اجازه میدهیم تا به روشهای مختلف از ضعفها، نیازمندیها، بخشهای ترسیده، نابالغ، بیکفایت یا کاملاً عجیب و غریب ما آگاه شود، خود را از نظر روانی آسیبپذیر میکنیم. آسیبپذیر بودن یعنی جرأت برداشتن نقاب معمولی و معقول بودنی که با آن با جهان تعامل میکنیم و برای یک بار هم که شده با تمام شکنندگی و بخشهای غیرمعمول پنهانیمان به کسی نشان میدهیم که بهواقع چه کسی هستیم.
این یک #اعتراف بزرگ است در مقابل کسی که اساساً میخواهیم محبت و علاقهی او را تحت تأثیر قرار دهیم و حفظ کنیم. این ممکن است موجب شود یک نوع خاص از شریک عاطفی با جدیت به ما بگوید که باید بزرگ شویم، از ما به دوستان خود گله و شکایت ببرد و برای پایان دادن به رابطه با عجله اقداماتی انجام دهد.
#جرأت آسیبپذیر بودن مستلزم این است که بپذیریم هر آنچه که در ذات خودمان بیش از همه از آن میترسیم و از آن #شرم داریم، در دیگران هم وجود دارد. ما در بخشهای غریب و ضعفهایمان تنها نیستیم. تنها افرادی که میتوانیم آنها را عادی فرض کنیم، آنهایی هستند که هنوز آنها را به خوبی نشناختهایم.
آسیبپذیر بودن در اصل این است که به شریک زندگیمان اجازه دهیم بخشهایی از ما را ببیند که به دوران کودکی بازمیگردد: زمان دوری که میترسیدیم مامان دیگر برنگردد، زمانی که گریه میکردیم و هیچکس ما را دلداری نمیداد، زمانی که بابا سر ما فریاد میزد و ما از وحشت یخ میزدیم، وقتی یکی از دوستان خشن به ما گفت که بچهننه هستیم که هنوز عروسکهایمان را دوست داریم، وقتی کسی نمیخواست با ما در حیاط مدرسه بازی کند. آسیبپذیر بودن به این معناست که دیگری را به مکانهای ترسناک و کوچک گذشته خود ببریم، و به او اجازه دهیم ببیند که ما هنوز هم از جهات مهمی همان بچه کوچک و مضطرب قبلی هستیم. در واقع، عشق پرشور، رویارویی بین دو کودک آسیبپذیر است که آنها کار خود را به درستی انجام میدهند و آن کودکی را در بزرگسالی بهدرستی بهجا میآورند.
@rraavvaann
زمانی که به شریک زندگی خود اجازه میدهیم تا به روشهای مختلف از ضعفها، نیازمندیها، بخشهای ترسیده، نابالغ، بیکفایت یا کاملاً عجیب و غریب ما آگاه شود، خود را از نظر روانی آسیبپذیر میکنیم. آسیبپذیر بودن یعنی جرأت برداشتن نقاب معمولی و معقول بودنی که با آن با جهان تعامل میکنیم و برای یک بار هم که شده با تمام شکنندگی و بخشهای غیرمعمول پنهانیمان به کسی نشان میدهیم که بهواقع چه کسی هستیم.
این یک #اعتراف بزرگ است در مقابل کسی که اساساً میخواهیم محبت و علاقهی او را تحت تأثیر قرار دهیم و حفظ کنیم. این ممکن است موجب شود یک نوع خاص از شریک عاطفی با جدیت به ما بگوید که باید بزرگ شویم، از ما به دوستان خود گله و شکایت ببرد و برای پایان دادن به رابطه با عجله اقداماتی انجام دهد.
#جرأت آسیبپذیر بودن مستلزم این است که بپذیریم هر آنچه که در ذات خودمان بیش از همه از آن میترسیم و از آن #شرم داریم، در دیگران هم وجود دارد. ما در بخشهای غریب و ضعفهایمان تنها نیستیم. تنها افرادی که میتوانیم آنها را عادی فرض کنیم، آنهایی هستند که هنوز آنها را به خوبی نشناختهایم.
آسیبپذیر بودن در اصل این است که به شریک زندگیمان اجازه دهیم بخشهایی از ما را ببیند که به دوران کودکی بازمیگردد: زمان دوری که میترسیدیم مامان دیگر برنگردد، زمانی که گریه میکردیم و هیچکس ما را دلداری نمیداد، زمانی که بابا سر ما فریاد میزد و ما از وحشت یخ میزدیم، وقتی یکی از دوستان خشن به ما گفت که بچهننه هستیم که هنوز عروسکهایمان را دوست داریم، وقتی کسی نمیخواست با ما در حیاط مدرسه بازی کند. آسیبپذیر بودن به این معناست که دیگری را به مکانهای ترسناک و کوچک گذشته خود ببریم، و به او اجازه دهیم ببیند که ما هنوز هم از جهات مهمی همان بچه کوچک و مضطرب قبلی هستیم. در واقع، عشق پرشور، رویارویی بین دو کودک آسیبپذیر است که آنها کار خود را به درستی انجام میدهند و آن کودکی را در بزرگسالی بهدرستی بهجا میآورند.
@rraavvaann
ساعت کار و چند تامل
ساعت آغاز به کار دستگاه های دولتی از ۱۶ خرداد، ۶ صبح اعلام شد.
اما چند نکته:
ساعت خواب مردم عمدتا ۱۱ شب به بعد است. اگر فکر کنیم با یک مصوبه سبک زندگی مردم عوض خواهد شد در اشتباهیم.
ساعت کار بازار و بیشتر فروشگاه ها ۱۰ صبح به بعد است. ساعت کار بانک ها تا ۱۳. این یعنی آغاز چالش برای کسب و کارها در سال تولید و مهار تورم.
حجم زیادی از کارمندان، فرزندانی دارند که قبل از رفتن به محل کار باید به مهد و مدرسه یا خانه آشنایی بسپارند. ساعت ۵ صبح هیچ جا پذیرای فرزندان کارمندان نیست. بچه ها را نمی شود قورت داد و از ضرورت فرزندآوری گفت.
با توجه به قیمت مسکن، تعداد زیادی از کارکنان بویژه نیروهای خدمات و کارمندان دون پایه در شهرهای اطراف تهران زندگی می کنند و برای رسیدن به محل کار باید ۴ صبح راه بیفتند. این یعنی افزایش هزینه ها، دشواری شرایط زندگی خانوادگی و فشار روانی بیشتر.
با توجه به تجربه کاری در ادارات، زودتر آغاز شدن ساعت کار عملا به معنای افزایش زمان صبحانه کارکنان در ساعات اولیه و کاهش بهرهوری از یکسو و افزایش نیاز به اضافه کاری پس از ساعت رسمی است که مستلزم مصرف انرژی و هزینه های تحمیلی بیشتر به دولت است.
همه جای ایران، تهران نیست، گرما و سرمای همه جا هم یکسان نیست، ساعت کار واحد هم برای همه جا لازم نیست.
اعلام ساعت ۶ صبح برای آغاز کار به معنای مراجعه مردم به ادارات از ساعت ۶ نیست بلکه به معنای انباشت مطالبات مراجعان در ساعات پایانی و نرسیدن وقت برای انجام کارها، تولید صف و گسترش نارضایتی بیشتر است.
پی نوشت ۱ :
اینکه گمان کنیم چون مصوب می کنیم پس هم درست است، هم انجام می شود حاصل عدم درک درست از حکمرانی است.
اینکه فکر کنیم چون اجداد ما پس از اذان صبح به مزرعه و کارشان رفته و شبها پس از غروب می خوابیده اند پس امروز هم می شود چنین کرد حاصل عدم درک مناسب از زمان و مکان است.
اینکه فکر کنیم با لغو قانون جلو کشیدن ساعت، می توان ۸۰ میلیون نفر را به عقب کشید حاصل عدم درک مناسب از مردم است.
پی نوشت ۲ :
در عصر ارتباطات و دولت الکترونیک اگر مصرف انرژی این همه مهم است، دو ماه گرم تابستان را می توان در بسیاری از کارها دورکاری و غیرحضوری کرد و از منزل به مردم خدمات داد.
پی نوشت ۳ :
میدونم بی ربطه اما از بچگی کارتون پت و مت را خیلی دوست داشتم.
✍محمدرضا اخضریان
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
ساعت آغاز به کار دستگاه های دولتی از ۱۶ خرداد، ۶ صبح اعلام شد.
اما چند نکته:
ساعت خواب مردم عمدتا ۱۱ شب به بعد است. اگر فکر کنیم با یک مصوبه سبک زندگی مردم عوض خواهد شد در اشتباهیم.
ساعت کار بازار و بیشتر فروشگاه ها ۱۰ صبح به بعد است. ساعت کار بانک ها تا ۱۳. این یعنی آغاز چالش برای کسب و کارها در سال تولید و مهار تورم.
حجم زیادی از کارمندان، فرزندانی دارند که قبل از رفتن به محل کار باید به مهد و مدرسه یا خانه آشنایی بسپارند. ساعت ۵ صبح هیچ جا پذیرای فرزندان کارمندان نیست. بچه ها را نمی شود قورت داد و از ضرورت فرزندآوری گفت.
با توجه به قیمت مسکن، تعداد زیادی از کارکنان بویژه نیروهای خدمات و کارمندان دون پایه در شهرهای اطراف تهران زندگی می کنند و برای رسیدن به محل کار باید ۴ صبح راه بیفتند. این یعنی افزایش هزینه ها، دشواری شرایط زندگی خانوادگی و فشار روانی بیشتر.
با توجه به تجربه کاری در ادارات، زودتر آغاز شدن ساعت کار عملا به معنای افزایش زمان صبحانه کارکنان در ساعات اولیه و کاهش بهرهوری از یکسو و افزایش نیاز به اضافه کاری پس از ساعت رسمی است که مستلزم مصرف انرژی و هزینه های تحمیلی بیشتر به دولت است.
همه جای ایران، تهران نیست، گرما و سرمای همه جا هم یکسان نیست، ساعت کار واحد هم برای همه جا لازم نیست.
اعلام ساعت ۶ صبح برای آغاز کار به معنای مراجعه مردم به ادارات از ساعت ۶ نیست بلکه به معنای انباشت مطالبات مراجعان در ساعات پایانی و نرسیدن وقت برای انجام کارها، تولید صف و گسترش نارضایتی بیشتر است.
پی نوشت ۱ :
اینکه گمان کنیم چون مصوب می کنیم پس هم درست است، هم انجام می شود حاصل عدم درک درست از حکمرانی است.
اینکه فکر کنیم چون اجداد ما پس از اذان صبح به مزرعه و کارشان رفته و شبها پس از غروب می خوابیده اند پس امروز هم می شود چنین کرد حاصل عدم درک مناسب از زمان و مکان است.
اینکه فکر کنیم با لغو قانون جلو کشیدن ساعت، می توان ۸۰ میلیون نفر را به عقب کشید حاصل عدم درک مناسب از مردم است.
پی نوشت ۲ :
در عصر ارتباطات و دولت الکترونیک اگر مصرف انرژی این همه مهم است، دو ماه گرم تابستان را می توان در بسیاری از کارها دورکاری و غیرحضوری کرد و از منزل به مردم خدمات داد.
پی نوشت ۳ :
میدونم بی ربطه اما از بچگی کارتون پت و مت را خیلی دوست داشتم.
✍محمدرضا اخضریان
⏬🔽⏫🔽
https://chat.whatsapp.com/KbXpoJ0pG5W3punDQuhe0J
WhatsApp.com
زندگی ایده آل
WhatsApp Group Invite
🌸گاهـــــــــــــي
خلــوتِ دوستت را بهم بــریـــز !
تا بداند که تنها نیست...
🌸آرزوی ماست که در وجــودِ
دوست خانه ای داشته باشیم
حتی به مساحت یک یاد ...
🌸"زنــدگی "کوتاه تر از آنست که
به خصومت بگذرد ،
و قلب ها گرامی تر از آنند که
بشکننـــــــــد ... !!
🌸آنچه از روزگار به دست می آید
با خنده نمی مــانـــد
🌸و آنچه از دست برود
با گریه جبـــران نمی شـــود ...
🌸فــردا خورشید "طلــــــــــوع "
خــــــــواهد کرد ،
حتی اگر "ما" نباشیـم ...!
🌸پـــــــــــس تا فــــــرصت هست ،
قـــــدر همـــــــــــدیگـــــــــر را بدانیـــــــم...
@rraavvaann
خلــوتِ دوستت را بهم بــریـــز !
تا بداند که تنها نیست...
🌸آرزوی ماست که در وجــودِ
دوست خانه ای داشته باشیم
حتی به مساحت یک یاد ...
🌸"زنــدگی "کوتاه تر از آنست که
به خصومت بگذرد ،
و قلب ها گرامی تر از آنند که
بشکننـــــــــد ... !!
🌸آنچه از روزگار به دست می آید
با خنده نمی مــانـــد
🌸و آنچه از دست برود
با گریه جبـــران نمی شـــود ...
🌸فــردا خورشید "طلــــــــــوع "
خــــــــواهد کرد ،
حتی اگر "ما" نباشیـم ...!
🌸پـــــــــــس تا فــــــرصت هست ،
قـــــدر همـــــــــــدیگـــــــــر را بدانیـــــــم...
@rraavvaann
وقتی انسجام پیدا کردی و فهمیدی با خودت چند چندی و فهمیدی که از جهان چه میخواهی؛ کمکم آدمهای بلاتکلیف را از جهان انسجام یافتهات حذف میکنی و قلمرو کوچک ارتباطاتت را دستچین میکنی. برمیگردی و خاطراتت را میگردی و محو شدن یک انسان و یک اتفاق را به وضوح میبینی و روزی هم میرسد که یک آدم را حتی میان خاطراتت پیدا نکنی، انگار که عدهای از همان ابتدا نبودهاند و جای خالیشان را حتی نمیتوانی تخمین بزنی که دقیقا کجای جهانت ایستاده بودند، چرا که ذهنت تشخیص داده که نباید باشند!
آدمها گاهی آنقدر به تو آسیب میزنند و آنقدر تو را غمگین میکنند و آنقدر با یادآوری خصلتهایشان رنج میکشی که ذهنت پاک کن برمیدارد و بازماندهی وجودشان را از تمام خاطرات و افکارت پاک میکند و به خودت که میآیی، میبینی نه میشناسیشان و نه دیگر تمایلی داری از آنها چیزی ببینی و چیزی بشنوی و حرفی بزنی!
آدمها به مرور حذف میشوند و تو به مرور احساس آرامش میکنی و جهانت به مرور و با نپرداختن به مسائل پوچ و آدمهای بیارزش، ارزشمند میشود...❤️
@rraavvaann
آدمها گاهی آنقدر به تو آسیب میزنند و آنقدر تو را غمگین میکنند و آنقدر با یادآوری خصلتهایشان رنج میکشی که ذهنت پاک کن برمیدارد و بازماندهی وجودشان را از تمام خاطرات و افکارت پاک میکند و به خودت که میآیی، میبینی نه میشناسیشان و نه دیگر تمایلی داری از آنها چیزی ببینی و چیزی بشنوی و حرفی بزنی!
آدمها به مرور حذف میشوند و تو به مرور احساس آرامش میکنی و جهانت به مرور و با نپرداختن به مسائل پوچ و آدمهای بیارزش، ارزشمند میشود...❤️
@rraavvaann
یکی از اشتباهات رایج در زمان انتخاب همسر، امید بستن به تغییر دادن عادات و شخصیت وی پس از ازدواج است.
امیدی واهی که می تواند سه نتیجه را در پی داشته باشد:
-تغییری حاصل نمی شود
-نتیجه عکس می گیرد
-مجبور به تغییر خود می شود
با این حال دیده می شود که افراد همچنان در تکاپوی تغییر عادات و شخصیت شریک زندگی خود ، از راه های نادرستی استفاده می کنند که ولو نتیجه ای هم حاصل شود صرفاً یک نتیجه موقتی بوده و بعد از مدتی مجدداً همان عادات و ویژگی های شخصیتی بازگشت می کنند. برخی افراد گمان می کنند با اخم، کم محلی، کتک کاری و حتی تهدید به جدایی می توانند همسر خود را تغییر دهند. غافل از اینکه اگر هم تغییری حاصل شود موقتی بوده و تا زمانی است که قدرت در دست شماست.
برخی افراد سعی می کنند بطور مداوم مچ گیری کرده و عادت بد همسر را به رویش بیاورند، غافل از اینکه وقتی مسئله ای بيش از حد تكرار شود، جايگاه واهميت خود را از دست می دهد و به مسئله ای پيش پاافتاده تبديل می شود.
عده ای به امید ایجاد انگیزه تغییر در همسر خود، او را با دیگران مقایسه می کنند. غافل از اینکه این عمل چقدر فرد را ناراحت کرده و باعث کاهش اعتمادبنفس و حتی ایجاد حس حسادت در وی می گردد.
برخی نیز خود را کامل و بی عیب و نقص می بینند و با قرار دادن خود در جایگاه یک معلم، پیدا کردن ایرادات همسر و برطرف کردن آنها را وظیفه خود قلمداد می کنند. اما غافل از اینکه همسرشان شاگرد یا کودک آنها نیست. پس این روش را نپسندیده و مقصود حاصل نمی گردد.
برخی افراد نیز با گروکشی کردن، برآورده کردن خواسته همسر را منوط به تغییر رفتار وی کرده و عنوان می کنند اگر این تغییر را بکنی من فلان کار را برایت می کنم. غافل از اینکه این کار باعث ایجاد لج و لجبازی و تلخ شدن رابطه می شود. چون به هر حال هر دو نفر خواسته هايی از ديگری دارند و بنابراين می توانند از آن به عنوان سلاح استفاده كنند
اگر می خواهید راحت زندگی کنید، شبیه ترین فرد را به خود انتخاب کرده و عادات متفاوت او را بجای تغییر دادن، بشناسید، بپذیرید و مدیریت کنید.
به یاد داشته باشیم هر فردی برای اینکه بهتر رفتار کند، نیاز دارد احساس بهتری داشته باشد. هر روشی که موجب گردد احساسات منفی در فرد برانگیخته شود، یقیناً او را نمی انگیزد تا رفتار بهتری داشته باشد. پس بیاییم به جای تلاش در تغییر دادن همسر خود، دنبال راه هایی باشیم که با ایجاد هیجانات مثبت، وی را بر می انگیزد تا برای پیشرفت و شادکامی خود و همسرش بکوشد.
@rraavvaann
امیدی واهی که می تواند سه نتیجه را در پی داشته باشد:
-تغییری حاصل نمی شود
-نتیجه عکس می گیرد
-مجبور به تغییر خود می شود
با این حال دیده می شود که افراد همچنان در تکاپوی تغییر عادات و شخصیت شریک زندگی خود ، از راه های نادرستی استفاده می کنند که ولو نتیجه ای هم حاصل شود صرفاً یک نتیجه موقتی بوده و بعد از مدتی مجدداً همان عادات و ویژگی های شخصیتی بازگشت می کنند. برخی افراد گمان می کنند با اخم، کم محلی، کتک کاری و حتی تهدید به جدایی می توانند همسر خود را تغییر دهند. غافل از اینکه اگر هم تغییری حاصل شود موقتی بوده و تا زمانی است که قدرت در دست شماست.
برخی افراد سعی می کنند بطور مداوم مچ گیری کرده و عادت بد همسر را به رویش بیاورند، غافل از اینکه وقتی مسئله ای بيش از حد تكرار شود، جايگاه واهميت خود را از دست می دهد و به مسئله ای پيش پاافتاده تبديل می شود.
عده ای به امید ایجاد انگیزه تغییر در همسر خود، او را با دیگران مقایسه می کنند. غافل از اینکه این عمل چقدر فرد را ناراحت کرده و باعث کاهش اعتمادبنفس و حتی ایجاد حس حسادت در وی می گردد.
برخی نیز خود را کامل و بی عیب و نقص می بینند و با قرار دادن خود در جایگاه یک معلم، پیدا کردن ایرادات همسر و برطرف کردن آنها را وظیفه خود قلمداد می کنند. اما غافل از اینکه همسرشان شاگرد یا کودک آنها نیست. پس این روش را نپسندیده و مقصود حاصل نمی گردد.
برخی افراد نیز با گروکشی کردن، برآورده کردن خواسته همسر را منوط به تغییر رفتار وی کرده و عنوان می کنند اگر این تغییر را بکنی من فلان کار را برایت می کنم. غافل از اینکه این کار باعث ایجاد لج و لجبازی و تلخ شدن رابطه می شود. چون به هر حال هر دو نفر خواسته هايی از ديگری دارند و بنابراين می توانند از آن به عنوان سلاح استفاده كنند
اگر می خواهید راحت زندگی کنید، شبیه ترین فرد را به خود انتخاب کرده و عادات متفاوت او را بجای تغییر دادن، بشناسید، بپذیرید و مدیریت کنید.
به یاد داشته باشیم هر فردی برای اینکه بهتر رفتار کند، نیاز دارد احساس بهتری داشته باشد. هر روشی که موجب گردد احساسات منفی در فرد برانگیخته شود، یقیناً او را نمی انگیزد تا رفتار بهتری داشته باشد. پس بیاییم به جای تلاش در تغییر دادن همسر خود، دنبال راه هایی باشیم که با ایجاد هیجانات مثبت، وی را بر می انگیزد تا برای پیشرفت و شادکامی خود و همسرش بکوشد.
@rraavvaann
۶نشانه نشخوار فکری
مدام به این فکر میکنید که دیگران چه منظوری از گفتن فلان حرفشون داشتند
اتفاقات خجالت آوری که برایتان افتاده را مدام در ذهنتان مرور میکنید
مدام ازخودتان میپرسید "چی میشد اگر...."
حرف هایی که به دیگران دویت داشتید بگویید را بارها در ذهنتان تکرار میکنید
نمیتوانید راحت بخوابید چون احساس میکنید مغزتان خاموش نمیشود
وقتی کسی رفتاری یا حرفی میزند که خوشتان نمی آید آن را چندین بار در ذهنتان مرور میکنید
@rraavvaann
مدام به این فکر میکنید که دیگران چه منظوری از گفتن فلان حرفشون داشتند
اتفاقات خجالت آوری که برایتان افتاده را مدام در ذهنتان مرور میکنید
مدام ازخودتان میپرسید "چی میشد اگر...."
حرف هایی که به دیگران دویت داشتید بگویید را بارها در ذهنتان تکرار میکنید
نمیتوانید راحت بخوابید چون احساس میکنید مغزتان خاموش نمیشود
وقتی کسی رفتاری یا حرفی میزند که خوشتان نمی آید آن را چندین بار در ذهنتان مرور میکنید
@rraavvaann
در دنیاے مجازے با احساسات دیگران
بازے نڪنیم
بعضیا فڪر میڪنن چون ڪسے نمیبینه
بهراحتےمیتونن
دل انسانها رو بشڪنن
درحالے ڪه غافل هستن
خداے دنیای
مجازے و واقعے یڪیست
👌👌👌👌👌👌
@rraavvaann
بازے نڪنیم
بعضیا فڪر میڪنن چون ڪسے نمیبینه
بهراحتےمیتونن
دل انسانها رو بشڪنن
درحالے ڪه غافل هستن
خداے دنیای
مجازے و واقعے یڪیست
👌👌👌👌👌👌
@rraavvaann
22 پند زیبا و ناب از گذشتگان
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نیامده است رنج و اندوه مبر
2. پیش از پاسخ دادن بیاندیش
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ هرگز قسم مخور
5. خود برای خود، همسر برگزین
6. به ضرر کردن کسی خوشنود مشو
7. تا جایی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی
14. راستگو باش تا پایدار باشی
15. فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. هرگز ترشرو و بدخو مباش
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی
20. جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز
22. در دین و مذهب افراط نکن تا پاک و راست گردی
@rraavvaann
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نیامده است رنج و اندوه مبر
2. پیش از پاسخ دادن بیاندیش
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ هرگز قسم مخور
5. خود برای خود، همسر برگزین
6. به ضرر کردن کسی خوشنود مشو
7. تا جایی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی
14. راستگو باش تا پایدار باشی
15. فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. هرگز ترشرو و بدخو مباش
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی
20. جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز
22. در دین و مذهب افراط نکن تا پاک و راست گردی
@rraavvaann