Telegram Web Link
هرگز یک مادر‌ را سرزنش نکنید، چون خودش به اندازه کافی این کار را می‌کند.

‏دونالد وینیکات

@qodrattaqeer
#آنیما
بوی خوش زن
با بازی ابر ستاره محبوب هالیوود آل پاچینو

بوی خوش زن روایت دو داستان است. یکی داستان سرهنگ فرانک اسلید، افسر بازنشسته ارتش امریکا با رفتاری گستاخانه، زندگی سطحی و ولنگارانه و چارلز سیمز (کریس اودانل)، دانش آموز شهرستانی درسخوان، مبادی آداب و سخت کوش مدرسه بیرد. چالرز برای به دست آوردن سیصد دلار قبول می کند در غیاب دختر سرهنگ اسلید که به همراه همسر و دو کودکش برای تعطیلات به آلبانی می رود، از او مراقبت کند. سرهنگ اسلید علیرغم مخالفت چالرز و بدون اطلاع دخترش برنامه سفری دو نفره ترتیب داده تا در نیویورک در بهترین هتل اقامت کند، مشروب بنوشد و با زنی زیبا یک شب را سر کند و سپس در اتاق مجللش در هتل و بر روی تخت باشکوهِ بزرگش مغزش را منفجر کند. چالرز هم که برای به دست آوردن مقداری پول آن کار را قبول کرده بود در مدرسه دچار مشکل شده بود و باید یا علیه چند نفر از دوستانش که بچه پول دارهای بی مغزی بودند، شهادت می داد و به عنوان جایزه به هاروارد می رفت و یا کسی را نمی فروخت و از مدرسه اخراج می شد.

بوی خوش زن یک درام جذاب از کلیشه های قدیمی است: یک نظامی سرخورده، دانش آموزی فقیر در کالجی اشرافی، بچه پولدارهای تنبل و خودراضی، دعواها و دلخوری های خانوادگی، هیجان دیوانه وار رانندگی و سرانجام رقصی شکوهمند و افسانه ای، همه و همه موضوعات متداولی هستند که بارها و بارها در فیلم های مختلف تکرار شده است اما در بوی خوش زن که مغلمه ای از تمام این هاست دلنشین و تاثیرگذار می شود.

با اینکه فیلم "بوی خوش زن" نام دارد در آن با حضور مستمر "زن" مواجه نیستیم. در سناریوی اقتباسی این فیلم "زن" نه قهرمان است و نه ضد قهرمان و درواقع "بوی خوش زن" فاقد یک هنرپیشه زن اصلی و حتی مکمل است! با این همه در تمام فیلم رایحه ای زنانه به مشام می رسد. منظورم این است با این که هیچ زنی در فیلم نقش اصلی را ایفا نمی کند و هر کدام تنها برای دقایقی ظاهر می شوند، اما روحی زنانه در تمام فیلم موج می خورد. اصلاً نمی شود فیلم را تماشا کردو به زن نیندیشید.
ناگفته نماند که سرهنگ اسلید نابیناست. اما تفاوت اصلی این فیلم با فیلم های دیگری که شخصی نابینا نقش اصلی را ایفا می کند، این است که نقص جسمانی او در مرکز توجه قرار نمی گیرد و ببیننده گاه از یاد می برد که اسلید نابیناست. یعنی در فیلم چیزی که برای بیننده اهمیت ندارد، نابینایی اوست. در سراسر فیلم چشمان اسلید بی آنکه پلک بزند درست مثل دو تکه یخ به نظر می رسد. اما آل پاچینو (سرهنگ اسلید) با صدای باشکوهش یخ چشمانش را ذوب می کند. صدایی که گاه مانند غرش به گوش می رسد و گاهی پر از تحقیر و زمانی پر از تمناست و دقایقی مثل تیغی تیز می بُرد، در مقابل زنان ناگهان لطیف می شود. آنقدر لطیف که گویی اسلید نه در حال سخن گفتن که در حال زمزمه کردن شعری عاشقانه است.
یقین دارم هرکس که فیلم را دیده تایید می کند که دیدنی ترین و زیباترین بخش فیلم سکانس رقص تانگوی فرانک اسلید و زن جوانی به نام دونا است. سکانسی که تعریف و تمجید بسیاری از آن صورت گرفت. در تمام دقایقی که این سرهنگ نابینای بازنشسته با زن می رقصد آدمی دیگر را از اعماق وجود اسلید بیرون کشیده و به دیگران نشان می دهد. باور می کنی که این سرهنگ خشن و جدی ایالات متحده حتی هنگامی که به سربازانش تعلیم می داده در حال رقصیدن بوده است.
در این فیلم آل پاچینو که به راستی بار تمام فیلم بر دوش اوست، طیفی از احساساتِ ببیننده از تنفر تا عشق را بر می انگیزد. او درست خروش یک آتشفشان را دارد و نرمی و لطفات نسیم را.
در سکانس پایانی فیلم جایی که در نقش یک پدر فرو می رود. مردی که با گستاخی و بی ادبی در ابتدای فیلم شخصیت نه چندان خوشایندی از خود ارائه داد در پایان فیلم با وقار و جدیت در بیدادگاه مدرسه بیرد حاضر می شود و از چالرز دفاع می کند. سخنرانی او تحسین برانگیز است و به شکل سرافرازانه ای چالرز نجیب را نجات می دهد. او وظیفه پدرانه ای را در برابر چالرز انجام داد. جایی در فیلم به چالرز می گوید تو در این گرفتاری چرا اینقدر تنهایی. همان رایحه زنانه که دوست دارم آن را به #آنیما و موهبتی آنیمایی تعبیر کنم سرهنگ بد زبان و گستاخ بازنشسته ایالات متحده را به بیدادگاه بیرد کشاند و پسرک تنها و نجیبی را که نگذاشته بود او مغزش را منفجر کند از ستمی آشکار رهانده بود.
سرانجام فیلم در حالی به پایان می رسد که سرهنگ اسلید به خانه اش باز می گردد. شاید این بخش ناامید کننده به نظر برسد اما به نظر من هر پایان دیگری برای فیلم غیرقابل باور بود.

او به نیویورک رفت و به اندازه تمام سالهایی که نزیسته بود، زندگی کرد. همین بس بود.

هر سفری تمام می شود و آدم به جایی باز می گردد که از آن عزیمت کرده بود ؛ سفر قهرمان به همین صورت است به چالشی فراخوانده می شود، به سوی ناشناخته ها عزیمت کرده ، گاها در منزلگاهها با اژدها مواجه می گردد؛ می جنگد، ویران می کند، شهد عشق را می نوشد، پخته شده و دوباره به منزلگاه نخست باز می گردد؛ اما وقتی باز می گردد دیگر آن آدمی نیست که رفته بود. اسلید رایحه زنانه را با تمام وجود استشمام کرده بود و همین یعنی او دیگر "اسلید"ی نیست که در تاریکی دنیایش فرو می رفت، مشروب می نوشید و دیگران را تحقیر می کرد.

═══‌‌‌‌༻‌༺‌‌‌═══
خــود شــنــاســے بــه روش پــرفــســور
#یــونــگ
@qodrattaqeer
https://www.tg-me.com/qodrattaqeer
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدمهایی که ما را رنج میدهند
خیلی اوقات انسانهای رنج کشیده ای هستند که از زخمهای خودشان نتوانستند عبور کنند !

از پیج bamdadkhoob
سیگار یکی از قوی ترین پرورژن های روانی:

* پرورژن های روان ◇گمراه کننده های روان

منظور از واژه ی (پرورژن روانی ) هر نوع فعالیت ویا عملی محسوب میشه که توسط افرادبه صورت ناخودآگاه انجام میشه تا ساختار روان رو ازمسیر نیاز اصلی منحرف بکنه ،

پرورژن های روان براساس نوع انتخاب افراد متنوع هستند

مثل مصرف یک ماده خاص :سیگار ، الکل ، ماری جوانا و...
رفتارهای خاص مثل پرخوری در زمان اضطراب و ناآرامی ، برقراری روابط افراطی پر خطر با افراد، خودارضایی و ......وهرنوع فعالیت دیگری که فرد به صورت ناخودآگاه انجام میدهد تا احساس آرامش بیشتری داشته باشد.

سیگار سمبولیک‌ترین ماده‌ی اعتیادآور و سخت‌ترین ماده از نظر ترک است.
سیگار می‌تواند جایگزینی قوی برای خلأها ونیازهای مختلف روانی در افراد باشد.
برای مثال :

_می‌تواند با آزادسازی سروتونین و گابا برای فرد احساس ایمنی بیاورد.
_با آزادسازی دوپامین، حس قدرت وکنترل
_با آزادسازی نرواپی‌نفرین، احساس تعلق
_و باافزایش گلوتامات، احساس معناجویی و هدفمندی ،انگیزه وتلاش مضاعف را ایجاد کند .
بنابراین تا زمانی که نیازهای روانی حقیقی درافراد شناسایی و درمان نشوند، دارودرمانی برای سیگار بی‌فایده است، حتی به قیمت ابتلا به سرطان و بیماری‌های قلبی، چراکه نیازهای روان همیشه بر قربانی شدن جسم، اولویت دارند؛
و حالا چرا گفته میشود که ترک سیگار به سختی صورت می گیرد؟
به این علت که معمولا در پروسه درمان وترک سیگار به نیازها ودلایل روانی در فرد توجه کمتری میشود ویا اصلا این موارد شناسایی نمی شوند ،وبیشتر فرایند درمان در فرد بر پاکسازی جسمانی و پیشنهاد جایگزین های مادی صورت می گیرد (مثل سیگار الکترونیک،برچسب نیکوتینی و....)

درتحلیلی دیگر :
یک سیگار، تنها یک سیگار نیست..
سیگارنمادی از
سینه مادر است.
سیگار جایگاه پدر است.
سیگار ارتباط خودشیفته وار با بدن است.
سیگار مازوخیسم است.
سیکار سادیسم است.
سیگار دفاعی است علیه فقدان سیگار ابژه انتقالی است.
سیگار اضطراب تجربه نشده است.
سیگار احساس کلمه نشده است.
سیگار رابطه با ابژه است.
سیگار هویت است.
سیگار تلاش برای انکار وابستگی به مادر است.
سیگار لذت منع شده است.
سیگار فراسوی اصل لذت است.
سیگار وسواس است.
سیگار تکرار است.
سیگار هستریا است
سیگار نمایش است.
کوتاه سخن : سیگار به هزار زبان سخن می گوید.
#پیش_نویسها



در منطق نوزاد قانون از جز به کل است . به عنوان مثال وقتی که مادر درباره نیازها و انتظارات کودک نامرتب و ناهماهنگ است، یعنی زمانی که کودک گریه می کند گاهی به سراغش می آید و زمانهایی او را نادیده می گیرد، در اینجا کودک صرفا نتیجه نمی گیرد که مادر غیر قابل اعتماد است ، بلکه ممکن است تصمیم بگیرد "هیچکس قابل اعتماد نیست" و یا " زنها قابل اعتماد نیستند".

تحلیل رفتار متقابل

@qodrattaqeer
2024/09/28 13:22:29
Back to Top
HTML Embed Code: