This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مداحی آقای ستوده این چند شب توی کربلا و مشارکت بچه هیئتی های ایران حتی عرب ها رو هم به وجد آورده بود.جمعیت سینه زن به حدی زیاد بود که از حرم تا حرم ایرانی ایستاده بود و عزاداری میکرد💔
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
دیروز صبح، قدم زدن در خیابانهای پر رمز و راز کربلا....
الان، صدای قطار و نزدیک تهران...
الان، صدای قطار و نزدیک تهران...
گرد و غبار و خاک کربلا بر کفشهایم مانده.
لباسهایمان پر از غبار است.
مسافران مترو با تعجب به ما مینگرند.
اما این کفش برای من متبرک است.
این لباسها آغشته به خاک کربلای حسین(ع) است....
فرصت نشده در طول مسیر دستی به کفشهایم بکشم و الان که به خانه رسیدهایم و فرصتی دست داده، دلم نمیآید تمیزش کنم...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
لباسهایمان پر از غبار است.
مسافران مترو با تعجب به ما مینگرند.
اما این کفش برای من متبرک است.
این لباسها آغشته به خاک کربلای حسین(ع) است....
فرصت نشده در طول مسیر دستی به کفشهایم بکشم و الان که به خانه رسیدهایم و فرصتی دست داده، دلم نمیآید تمیزش کنم...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
تنها افتخارم این بود که چادرم به تأسی از چادر خانم فاطمه زهرا(س) و خانم زینب کبری(س) در این مسیر خاکیِ خاکی شده بود....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
#استاد_پناهیان میگه:
اکثر کسانی که اربعین امسال اومدن، سالهای قبل هم اومدن!
یعنی دیگه «نمیتونن، نیان»
حالا اگه تونستی، سال بعد نیا...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
اکثر کسانی که اربعین امسال اومدن، سالهای قبل هم اومدن!
یعنی دیگه «نمیتونن، نیان»
حالا اگه تونستی، سال بعد نیا...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
پروفایل حسینی|خاستگاری
از مرز شلمچه عبور کردیم💔
صبح این روز، مسافتی رو از حسینیه محل اقامتمون طی کردیم و رفتیم ترمینال سید جوده. یا به قول عراقیا: گاراژ
چون چندبار کربلا اومدیم یه جورایی خودکفا شدیم و میتونیم از پس خودمون بربیایم و از ترمینال ماشین بگیریم. در هزینهها هم تا حدی صرفهجویی میشه.
ازونجا سوار اتوبوس شدیم و به سمت شلمچه راه افتادیم.
از کربلا تا مرز شلمچه ۸-۹ ساعت راه هست.
دیگه آخرین ساعات حضور در کشور عراق بود.
گفتیم احتمالا تو دمای ۴۷ درجه کربلا، اونم تو اتوبوس آبپز میشیم.
اما کولرهای اتوبوس عراقی، واقعا قوی بود و در طی راه گرما اذیتمون نکرد.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
چون چندبار کربلا اومدیم یه جورایی خودکفا شدیم و میتونیم از پس خودمون بربیایم و از ترمینال ماشین بگیریم. در هزینهها هم تا حدی صرفهجویی میشه.
ازونجا سوار اتوبوس شدیم و به سمت شلمچه راه افتادیم.
از کربلا تا مرز شلمچه ۸-۹ ساعت راه هست.
دیگه آخرین ساعات حضور در کشور عراق بود.
گفتیم احتمالا تو دمای ۴۷ درجه کربلا، اونم تو اتوبوس آبپز میشیم.
اما کولرهای اتوبوس عراقی، واقعا قوی بود و در طی راه گرما اذیتمون نکرد.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
روز قبل اربعین بود.
هرچی عمودهارو به عقب برمیگشتیم تقریبا اثری از موکبها نمیدیدیم و تعداد زیادی از اونها، موکبهاشون رو جمع کرده بودن.
انگار که هرچی راجع بعد اربعین گفته بودن واقعیت داشت.
اما باز هم تک و توکی موکبها برپا بودن.
و جالبتر از همه اینکه، هنوز تعداد زیادی از آدمهارو میدیدیم که در انتهای مسیر پیادهروی بودن و تازه میخواستن برن کربلا.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
هرچی عمودهارو به عقب برمیگشتیم تقریبا اثری از موکبها نمیدیدیم و تعداد زیادی از اونها، موکبهاشون رو جمع کرده بودن.
انگار که هرچی راجع بعد اربعین گفته بودن واقعیت داشت.
اما باز هم تک و توکی موکبها برپا بودن.
و جالبتر از همه اینکه، هنوز تعداد زیادی از آدمهارو میدیدیم که در انتهای مسیر پیادهروی بودن و تازه میخواستن برن کربلا.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
راننده اتوبوس هر دو سه ساعتی که میرفت، اگر موکبی میدید توقف میکرد.
یک جا ایستاد، ناهار هاشم میدادن. رفتم پایین، خانه محقری بود و تعدادی خانم عراقی داخلش نشسته بودن.
دم در، چند صندلی گذاشته بودن و یک خانم مسن عراقی، در لیوانهای یکبار مصرف کاغذی، چای میریخت. چون میخواستیم زودتر سوار اتوبوس بشیم، داخل نرفتم و روی صندلی نشستم.
اون خانم مسن به چای اشاره کرد و همراه با لبخند و محبت بهم فهموند که چای میخوری؟
من هم مشتاقانه از آخرین چای عراقی استقبال کردم.
بارها در طی مسیر ناراحت بودم ازینکه نه چیزی از عربی مدرسه یادم مونده، نه بلدم باهاشون صحبت کنم و ارتباط بگیرم.
دست و پا شکسته گفتم:
عراقی شریف
عراقی کریم
دست روی سینه گذاشت و چیزهایی راجع ایرانیا گفت. که میشد ازش محبت و احترام رو برداشت کرد.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
یک جا ایستاد، ناهار هاشم میدادن. رفتم پایین، خانه محقری بود و تعدادی خانم عراقی داخلش نشسته بودن.
دم در، چند صندلی گذاشته بودن و یک خانم مسن عراقی، در لیوانهای یکبار مصرف کاغذی، چای میریخت. چون میخواستیم زودتر سوار اتوبوس بشیم، داخل نرفتم و روی صندلی نشستم.
اون خانم مسن به چای اشاره کرد و همراه با لبخند و محبت بهم فهموند که چای میخوری؟
من هم مشتاقانه از آخرین چای عراقی استقبال کردم.
بارها در طی مسیر ناراحت بودم ازینکه نه چیزی از عربی مدرسه یادم مونده، نه بلدم باهاشون صحبت کنم و ارتباط بگیرم.
دست و پا شکسته گفتم:
عراقی شریف
عراقی کریم
دست روی سینه گذاشت و چیزهایی راجع ایرانیا گفت. که میشد ازش محبت و احترام رو برداشت کرد.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
یه چادر عربی دارم مخصوص کربلا.
که به پوشش خانمهای عراقی خیلی نزدیکه.
به همین دلیل در طی سفر، خانمهای عراقی بارها و بارها ازم پرسیدن: عراقی🇮🇶؟
من هم میگفتم: لا، لا، ایرانی.🇮🇷😃
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
که به پوشش خانمهای عراقی خیلی نزدیکه.
به همین دلیل در طی سفر، خانمهای عراقی بارها و بارها ازم پرسیدن: عراقی🇮🇶؟
من هم میگفتم: لا، لا، ایرانی.🇮🇷😃
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
مهماننوازی عراقیها که زبانزده و عجیب غریب.
اما یکی از نکاتی که در طی این سفر خیلی توجهم رو به خودش جلب کرد، تلاش عراقیها برای آماده کردن غذاها و نوشیدنیهای ایرانی بود.
یعنی عملا داشتن تلاششون رو میکردن چیزی که فراهم میکنن به ذائقه ما نزدیک باشه. و حتی از غذاهای خودمون باشه.
مثلا در طی مسیر چندین موکب عراقی دیدم که قرمه سبزی میدادن😳
یا موکبهای عراقی میدیدم که شربت آبلیمو میدادن😳
خب میدونستن این شربت، امضای کار ایرانیاس.
واسه همین صدا میزدن:
زائر، زائر، شربت ایرانی.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
اما یکی از نکاتی که در طی این سفر خیلی توجهم رو به خودش جلب کرد، تلاش عراقیها برای آماده کردن غذاها و نوشیدنیهای ایرانی بود.
یعنی عملا داشتن تلاششون رو میکردن چیزی که فراهم میکنن به ذائقه ما نزدیک باشه. و حتی از غذاهای خودمون باشه.
مثلا در طی مسیر چندین موکب عراقی دیدم که قرمه سبزی میدادن😳
یا موکبهای عراقی میدیدم که شربت آبلیمو میدادن😳
خب میدونستن این شربت، امضای کار ایرانیاس.
واسه همین صدا میزدن:
زائر، زائر، شربت ایرانی.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
شاید شربت ترش هم داشته باشن. نمیدونم.
اما من هرچی از شربتهای عراقیا خوردم، شیرین بود.
همینطور که شیرینی شربت اونها شاید برای ما چندان خوشایند نباشه، احتمالا ترشی شربت آبلیموی ما برای اونا زیاد جذاب نبود.
و این قضیه رو خیلی دلیتر میکنه.
تو چیزی رو برای مهمونت آماده میکنی که اون دوست داره.
حالا شاید خودت خیلی اهلش نباشی.
و این پیوند بین عاشقان حسینی، واقعا ستودنیه.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
اما من هرچی از شربتهای عراقیا خوردم، شیرین بود.
همینطور که شیرینی شربت اونها شاید برای ما چندان خوشایند نباشه، احتمالا ترشی شربت آبلیموی ما برای اونا زیاد جذاب نبود.
و این قضیه رو خیلی دلیتر میکنه.
تو چیزی رو برای مهمونت آماده میکنی که اون دوست داره.
حالا شاید خودت خیلی اهلش نباشی.
و این پیوند بین عاشقان حسینی، واقعا ستودنیه.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
امسال اربعین عجیب غریب گرم بود.
من به عمرم در این شرایط دمایی قرار نگرفته بودم.
اما این گرما، گرمای فیزیکیه.
گاهی از گرمای محیط داری هلاک میشی ولی قلبت سرده. یخ زده.
اما وقتی میرسی کربلا،
نزدیک امام حسین(ع) که میشی،
یه گرمای مطبوعی قلب سردت رو فرا میگیره.
یه گرمای نجاتدهنده و امیدبخش یخهای قلبت رو ذوب میکنه.
ازون حسهای گرم و مطبوع داشتن پدری مهربان،
داشتن یک پشتوانه امن.
و مهماننوازی شاهکار.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
من به عمرم در این شرایط دمایی قرار نگرفته بودم.
اما این گرما، گرمای فیزیکیه.
گاهی از گرمای محیط داری هلاک میشی ولی قلبت سرده. یخ زده.
اما وقتی میرسی کربلا،
نزدیک امام حسین(ع) که میشی،
یه گرمای مطبوعی قلب سردت رو فرا میگیره.
یه گرمای نجاتدهنده و امیدبخش یخهای قلبت رو ذوب میکنه.
ازون حسهای گرم و مطبوع داشتن پدری مهربان،
داشتن یک پشتوانه امن.
و مهماننوازی شاهکار.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
طی مسیر، به تعداد فراوان، گرم و سرد شدیم.
یعنی اگر شیشه بودیم ترک برمیداشتیم.
به همین خاطر تقریبا از روز اول سفر، گلودرد مختصری داشتیم.
که با قرقره آب نمک و قرصهای مکیدنی گلودرد و... نذاشته بودیم کار به سرماخوردگی و از پا افتادن برسه.
اما روز آخر، هرچی از کربلا دورتر میشدیم، یکی یکی دردای جسمیمون میومد بالا.
گلودرد مدام بیشتر و بیشتر میشد.
پادرد شروع شده بود.
دل درد شروع شده بود.
کمردرد شروع شده بود.
اصلا یه وضعی.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
یعنی اگر شیشه بودیم ترک برمیداشتیم.
به همین خاطر تقریبا از روز اول سفر، گلودرد مختصری داشتیم.
که با قرقره آب نمک و قرصهای مکیدنی گلودرد و... نذاشته بودیم کار به سرماخوردگی و از پا افتادن برسه.
اما روز آخر، هرچی از کربلا دورتر میشدیم، یکی یکی دردای جسمیمون میومد بالا.
گلودرد مدام بیشتر و بیشتر میشد.
پادرد شروع شده بود.
دل درد شروع شده بود.
کمردرد شروع شده بود.
اصلا یه وضعی.
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
آخر نفهمیدم چون از کربلا دور میشدیم، دردامون بیشتر میشد
یا چون در طی سفر، شوق دیدار داشتیم دردی حس نمیکردیم...؟
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
یا چون در طی سفر، شوق دیدار داشتیم دردی حس نمیکردیم...؟
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS