🔹حضرت زمانی که قصد سفر به عراق داشتن خطبهای ایراد میکنن و میگن:
🔸 ....برای من قتلگاهی از پیش اختیار شده، و انگار که گرگهای بیابان بدنم را پاره پاره میکنند...
فراری از سرنوشت نیست...
ما اهل بیت راضی به رضای خدا هستیم و در برابر بلاها صبر میکنیم...
و سرانجام در بهشت، به دیدار رسول خدا خواهیم رسید...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔸 ....برای من قتلگاهی از پیش اختیار شده، و انگار که گرگهای بیابان بدنم را پاره پاره میکنند...
فراری از سرنوشت نیست...
ما اهل بیت راضی به رضای خدا هستیم و در برابر بلاها صبر میکنیم...
و سرانجام در بهشت، به دیدار رسول خدا خواهیم رسید...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔹 در روز "ترویه" عمر سعد با لشکر بزرگی به مکه میاد تا در همون مکه با حضرت مبارزه کنه، و امام هم به خاطر اینکه در مکه خونریزی رخ نده و حرمت کعبه شکسته نشه، در همون روز "ترویه" از مکه خارج میشه.
🔸 محمدابنحنفیه(برادر امام حسین) بهشون میگه: به یمن یا بیابان برو اونجا در امان هستی و کسی بهت دسترسی نداره. امام هم میفرمایند که به حرفت فکر میکنم.
🔹 اما سحر امام بار سفر رو میبندن که برن. محمد حنفیه میپرسه: برادر جان، مگر قرار نبود به پیشنهادم فکر کنی؟
📌 حضرت یه جوابی میدن، یه جوابی میدن که واقعا برای هرکسی قابل هضم نیست.
📌 ینی خودمم هر بار که بهش فکر میکنم این حجم از ایمان حضرت، برام قابل درک نیست. فهمش برای ذهن محدود من سخته...
🔸 حضرت جواب میدن:
بعد از اینکه از پیشم رفتی رسول خدا رو دیدم که فرمود:
🔹 حسین، از مکه بیرون رو،
#کهخداوندمیخواهدتوراکشتهببیند....
🔸 ادامهش آتیشت میزنه...
🔹 محمد حنفیه گفت: پس چرا زن و بچه رو با خودت میبری حسین جان؟
🔸 امام فرمود: پیامبر فرمود:
"خدا میخواهد آنها را در لباس اسیری ببیند..."
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔸 محمدابنحنفیه(برادر امام حسین) بهشون میگه: به یمن یا بیابان برو اونجا در امان هستی و کسی بهت دسترسی نداره. امام هم میفرمایند که به حرفت فکر میکنم.
🔹 اما سحر امام بار سفر رو میبندن که برن. محمد حنفیه میپرسه: برادر جان، مگر قرار نبود به پیشنهادم فکر کنی؟
📌 حضرت یه جوابی میدن، یه جوابی میدن که واقعا برای هرکسی قابل هضم نیست.
📌 ینی خودمم هر بار که بهش فکر میکنم این حجم از ایمان حضرت، برام قابل درک نیست. فهمش برای ذهن محدود من سخته...
🔸 حضرت جواب میدن:
بعد از اینکه از پیشم رفتی رسول خدا رو دیدم که فرمود:
🔹 حسین، از مکه بیرون رو،
#کهخداوندمیخواهدتوراکشتهببیند....
🔸 ادامهش آتیشت میزنه...
🔹 محمد حنفیه گفت: پس چرا زن و بچه رو با خودت میبری حسین جان؟
🔸 امام فرمود: پیامبر فرمود:
"خدا میخواهد آنها را در لباس اسیری ببیند..."
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔹 بعد ازون، فرشتههایی مجهز با سلاح و اسبی از بهشت، اومدن به حضرت سلام کردن و درود فرستادن و گفتن:
ما پیش ازین به پدرت و جدت کمک میکردیم، و الان خدا مارو به یاری تو فرستاده.
🔸 حضرت فرمودن:
"وعدهگاه من گودال و مکانیست که در آن به شهادت میرسم و آن مکان، کربلاست...."
🔹بعد فرشتهها، گروهی از جنیان اومدن.
گفتن مولا جان، ما از شیعیان و یاوران تو هستیم. هر امری داری بگو!
اگه بهمون دستور بدی ما تموم دشمنانت رو میکشیم!
🔸 فدای حسین فاطمه بشم...
🔹 حضرت ازشون تشکر کرد و گفت:
خدا در قران میفرماید:
اگر در خانههایتان بودید باز مرگ برای کسانی که مقدر شده، به سوی بسترشان میرود.
‼️ اگر من سرجایم بمانم، پس این خلقِ پَست چطور امتحان خواهند شد؟؟؟؟؟!
💔 آخ حسین😭
🔸 و چه کسی در گودالم خواهد خوابید، در حالی که خدا آنجا را از روز خلقت زمین برای من برگزید....
♥️ کربلاییها این قسمت رو بگیرن...
🔹 و آنجا را مکانی برای شیعیان و محبان ما قرار داد تا تمام کارها و عبادات و دعاهایشان #قبول شود...
🔸 ولی روز عاشورا حاضر باشید که در آخر آن روز من کشته میشوم و از خاندانم کسی باقی نمیماند و سر بریدهام را به سوی یزیدابنمعاویه(لعنت الله) میبرند...
🔹 جنیان گفتن:
ای حبیب خدا، به خداااا قسم که اگه اطاعت از تو واجب نبود، و میتونستیم از فرمانت مخالفت کنیم دشمناتو قبل ازینکه بهت برسن میکشتیم....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
ما پیش ازین به پدرت و جدت کمک میکردیم، و الان خدا مارو به یاری تو فرستاده.
🔸 حضرت فرمودن:
"وعدهگاه من گودال و مکانیست که در آن به شهادت میرسم و آن مکان، کربلاست...."
🔹بعد فرشتهها، گروهی از جنیان اومدن.
گفتن مولا جان، ما از شیعیان و یاوران تو هستیم. هر امری داری بگو!
اگه بهمون دستور بدی ما تموم دشمنانت رو میکشیم!
🔸 فدای حسین فاطمه بشم...
🔹 حضرت ازشون تشکر کرد و گفت:
خدا در قران میفرماید:
اگر در خانههایتان بودید باز مرگ برای کسانی که مقدر شده، به سوی بسترشان میرود.
‼️ اگر من سرجایم بمانم، پس این خلقِ پَست چطور امتحان خواهند شد؟؟؟؟؟!
💔 آخ حسین😭
🔸 و چه کسی در گودالم خواهد خوابید، در حالی که خدا آنجا را از روز خلقت زمین برای من برگزید....
♥️ کربلاییها این قسمت رو بگیرن...
🔹 و آنجا را مکانی برای شیعیان و محبان ما قرار داد تا تمام کارها و عبادات و دعاهایشان #قبول شود...
🔸 ولی روز عاشورا حاضر باشید که در آخر آن روز من کشته میشوم و از خاندانم کسی باقی نمیماند و سر بریدهام را به سوی یزیدابنمعاویه(لعنت الله) میبرند...
🔹 جنیان گفتن:
ای حبیب خدا، به خداااا قسم که اگه اطاعت از تو واجب نبود، و میتونستیم از فرمانت مخالفت کنیم دشمناتو قبل ازینکه بهت برسن میکشتیم....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
♥️ ببینید نمونه زیبای تسلیم در برابر امر خدا بودن رو....
♦️ این تیکه خود حضرت جواب سوال اونایی رو میده، که میگن:
پس چرا حضرت با اینکه میتونستن خودشون رو نجات بدن اینکارو نکردن و کمک جنیان و فرشتگان رو رد کردن:
🚩 امام فرمود:
به خدا که ما از شما بر این کار تواناتر هستیم، ولی این برای این است که هرکس که هلاک شد، با #آگاهی هلاک شود، و هرکس جاودان شد با #آگاهی جاودان شود....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
♦️ این تیکه خود حضرت جواب سوال اونایی رو میده، که میگن:
پس چرا حضرت با اینکه میتونستن خودشون رو نجات بدن اینکارو نکردن و کمک جنیان و فرشتگان رو رد کردن:
🚩 امام فرمود:
به خدا که ما از شما بر این کار تواناتر هستیم، ولی این برای این است که هرکس که هلاک شد، با #آگاهی هلاک شود، و هرکس جاودان شد با #آگاهی جاودان شود....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔖 حضرت هر چند وقت یکبار در اقامتگاهی استراحت میکنن.
افراد زهیربنقین میگن حواسمون بود و جوری حرکت میکردیم که با کاروان حسین(ع) در یک منزل اقامت نکنیم.
📍ولی در یکی از این اقامتگاهها اتفاقی هردو یکجا اقامت کردیم.
🔹 حضرت فرستادهای به سمت زهیر میفرستن تا زهیر رو به ملاقات امام حسین ببره.
زن زهیر بهش میگه فرزند رسول خدا تو رو دعوت میکنه و تو نمیری؟!! برو پیشش!
⬅️ببینید چقدر همسر توی زندگی میتونه مارو به سمت سعادت یا شقاوت سوق بده...
🔹 زهیر رفت به اقامتگاه امام، حضرت باهاش صحبت کردن و وقتی زهیر برگشت تصمیمشو گرفته بود تا با امام همراه بشه.
🔸 به زنش گفت: تو رو طلاق میدم چون نمیخوام به خاطر من به تو اسیب برسه. زنش هم گریه کنان گفت میخوام روز قیامت پیش حسین منو از یادت نبری...
🔹 حضرت به راهشون ادامه دادن و در منطقهای به نام "زباله" خبر شهادت مسلم رو شنیدن. و اشکها سرازیر شد...
به خاطر شهادت مسلم تعدادی از یاران حضرت امام رو ترک کردن. و یاران باوفای ایشون موندن.
@Profile_MS
افراد زهیربنقین میگن حواسمون بود و جوری حرکت میکردیم که با کاروان حسین(ع) در یک منزل اقامت نکنیم.
📍ولی در یکی از این اقامتگاهها اتفاقی هردو یکجا اقامت کردیم.
🔹 حضرت فرستادهای به سمت زهیر میفرستن تا زهیر رو به ملاقات امام حسین ببره.
زن زهیر بهش میگه فرزند رسول خدا تو رو دعوت میکنه و تو نمیری؟!! برو پیشش!
⬅️ببینید چقدر همسر توی زندگی میتونه مارو به سمت سعادت یا شقاوت سوق بده...
🔹 زهیر رفت به اقامتگاه امام، حضرت باهاش صحبت کردن و وقتی زهیر برگشت تصمیمشو گرفته بود تا با امام همراه بشه.
🔸 به زنش گفت: تو رو طلاق میدم چون نمیخوام به خاطر من به تو اسیب برسه. زنش هم گریه کنان گفت میخوام روز قیامت پیش حسین منو از یادت نبری...
🔹 حضرت به راهشون ادامه دادن و در منطقهای به نام "زباله" خبر شهادت مسلم رو شنیدن. و اشکها سرازیر شد...
به خاطر شهادت مسلم تعدادی از یاران حضرت امام رو ترک کردن. و یاران باوفای ایشون موندن.
@Profile_MS
🔹 باز در راه امام فردی به نام فرزدق رو دید. او گفت:
ای پسر رسول خدا چطور به کوفه میروی در حالیکه آنها پسرعمو و یارانت را کشتند؟
❤️ و بازهم تسلیم محض در برابر اراده خدا که فقط از یه معصوم برمیاد...
🔸 امام اشک بر گونه مبارکشون جاری شد و فرمودن:
خدا مسلم را رحمت کند، او ماموریتش را انجام داد و ما نیز باید ماموریتمان را انجام دهیم....
🔹 حضرت توسط قیسابنمسهر نامهای به کوفه میفرستن برای اونایی که نامه داده بودن.
اما دوست عبیدالله سر راهش قرار میگیره و اون رو پیش عبیدالله میبره و قیس نامه رو پاره میکنه تا کسی نتونه بخونه.
🔸 عبیدالله بهش میگه: یا میگی داخل نامه چی بود و برای کی بود یا اینکه میری بالای منبر و حسین و پدر و برادرش رو نفرین میکنی،
در غیر این صورت تیکه تیکهات میکنم...
‼️ قیس گفت: اسمشون رو نمیگم ولی حسین و برادر و پدرش رو نفرین میکنم.
⁉️ پس ینی قیس آدم بدی بود؟🤔
❗️زود قضاوت نکنین:)
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
ای پسر رسول خدا چطور به کوفه میروی در حالیکه آنها پسرعمو و یارانت را کشتند؟
❤️ و بازهم تسلیم محض در برابر اراده خدا که فقط از یه معصوم برمیاد...
🔸 امام اشک بر گونه مبارکشون جاری شد و فرمودن:
خدا مسلم را رحمت کند، او ماموریتش را انجام داد و ما نیز باید ماموریتمان را انجام دهیم....
🔹 حضرت توسط قیسابنمسهر نامهای به کوفه میفرستن برای اونایی که نامه داده بودن.
اما دوست عبیدالله سر راهش قرار میگیره و اون رو پیش عبیدالله میبره و قیس نامه رو پاره میکنه تا کسی نتونه بخونه.
🔸 عبیدالله بهش میگه: یا میگی داخل نامه چی بود و برای کی بود یا اینکه میری بالای منبر و حسین و پدر و برادرش رو نفرین میکنی،
در غیر این صورت تیکه تیکهات میکنم...
‼️ قیس گفت: اسمشون رو نمیگم ولی حسین و برادر و پدرش رو نفرین میکنم.
⁉️ پس ینی قیس آدم بدی بود؟🤔
❗️زود قضاوت نکنین:)
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔸 قیس رفت بالای منبر.
حمد و ثنای خدا و پیامبر رو گفت و بر علی و فرزندانش رحمت فرستاد.
بعد عبیدالله و پدرش را لعن و نفرین کرد و ظالمان بنی امیه را از اول تا آخر لعنت کرد...
🔹 سپس گفت: من فرستادهی حسین(ع) هستم به سوی او رهسپار شوید...
🔸 ابن زیاد که فهمید قیس چی گفته دستور داد اون رو از بالای قصر به پایین پرت کنن.
🔹 وقتی خبر شهادت قیس به امام رسید در حقش دعا کردن و فرمودن:
خدایا برای ما و شیعیانمان جایگاهی والا قرار ده...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
حمد و ثنای خدا و پیامبر رو گفت و بر علی و فرزندانش رحمت فرستاد.
بعد عبیدالله و پدرش را لعن و نفرین کرد و ظالمان بنی امیه را از اول تا آخر لعنت کرد...
🔹 سپس گفت: من فرستادهی حسین(ع) هستم به سوی او رهسپار شوید...
🔸 ابن زیاد که فهمید قیس چی گفته دستور داد اون رو از بالای قصر به پایین پرت کنن.
🔹 وقتی خبر شهادت قیس به امام رسید در حقش دعا کردن و فرمودن:
خدایا برای ما و شیعیانمان جایگاهی والا قرار ده...
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔸 اما به راهشون ادامه میدن تا به حربنیزیدریاحی با هزار جنگجو میرسن.
🔹 گفتن: با مایی یا علیه ما!
حر گفت: علیه شما یا اباعبدالله!
🔸 حضرت فرمودن: اگه شما خلاف نامههاتون هستید من حاضرم از همین جا برگردم.
حر گفت: نه باید راهتو عوض کنی...
🔹 امام گفت: ای حر، مادرت به عزات بشینه، نذار مادرم به عزام بشینه.
🔸 مادر حسین کی بود؟ بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س)...
حر اینجا ادب کرد، شایدم همین ادبش نجاتش داد و باعث رستگاریش شد...
🔹 حر گفت: هرکسی دیگه این حرفو میزد با نام مادرش جوابشو میدادم.. ولی نام مادر شما رو نمیشه برد...
🔸 خلاصه امام رفتن و به طرف دیگه حرکت کردن. باز برای حر نامه اومد: که بر حسین سخت بگیر و راه رو ببند!
و جاسوسی همراه نامه بود که تا حر کارشو انجام نده برنگرده!
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔹 گفتن: با مایی یا علیه ما!
حر گفت: علیه شما یا اباعبدالله!
🔸 حضرت فرمودن: اگه شما خلاف نامههاتون هستید من حاضرم از همین جا برگردم.
حر گفت: نه باید راهتو عوض کنی...
🔹 امام گفت: ای حر، مادرت به عزات بشینه، نذار مادرم به عزام بشینه.
🔸 مادر حسین کی بود؟ بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س)...
حر اینجا ادب کرد، شایدم همین ادبش نجاتش داد و باعث رستگاریش شد...
🔹 حر گفت: هرکسی دیگه این حرفو میزد با نام مادرش جوابشو میدادم.. ولی نام مادر شما رو نمیشه برد...
🔸 خلاصه امام رفتن و به طرف دیگه حرکت کردن. باز برای حر نامه اومد: که بر حسین سخت بگیر و راه رو ببند!
و جاسوسی همراه نامه بود که تا حر کارشو انجام نده برنگرده!
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔹 حضرت در خطبهای به یارانشون فرمودن:
مومن در این وضع باید طلب دیدار خدا داشته باشد و من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز ذلت نمیبینم.
🔸 یکی از یاران گفت: ای فرزند رسول خدا!
خدا به وسیلهی شما بر ما #منت گذاشت تا با شما به جنگ رویم و در راهت تکه تکه شویم تا اینکه جدت در قیامت ما را شفاعت کند....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
مومن در این وضع باید طلب دیدار خدا داشته باشد و من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز ذلت نمیبینم.
🔸 یکی از یاران گفت: ای فرزند رسول خدا!
خدا به وسیلهی شما بر ما #منت گذاشت تا با شما به جنگ رویم و در راهت تکه تکه شویم تا اینکه جدت در قیامت ما را شفاعت کند....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔹 حضرت از هر مسیری میخاست بره مانع میشدن یا حضرت رو از مسیر منحرف میکردن. تا اینکه در روز دوم محرم وارد کربلا شدند.
🔹 وقتی وارد کربلا شدند فرمود:
نام این سرزمین چیست؟
گفتند کربلا.
فرمود:
اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء...
🔹 سپس فرمود: اینجا مکان سختی است...
پیاده شوید که اینجا منزلگاه ماست...
در اینجا خون ما ریخته میشود که جدم رسول الله دربارهاش با من صحبت کرد...
🔹 راوی میگه:
زنان گریه کردند و بر گونههای خود زدند و امکلثوم ندا سر داد:
وای ای محمد...
وای ای علی...
وای ای مادر...
وای ای حسن...
وای از بیچارگی بعد از تو یا اباعبدالله....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🔹 وقتی وارد کربلا شدند فرمود:
نام این سرزمین چیست؟
گفتند کربلا.
فرمود:
اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء...
🔹 سپس فرمود: اینجا مکان سختی است...
پیاده شوید که اینجا منزلگاه ماست...
در اینجا خون ما ریخته میشود که جدم رسول الله دربارهاش با من صحبت کرد...
🔹 راوی میگه:
زنان گریه کردند و بر گونههای خود زدند و امکلثوم ندا سر داد:
وای ای محمد...
وای ای علی...
وای ای مادر...
وای ای حسن...
وای از بیچارگی بعد از تو یا اباعبدالله....
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
نماهنگ یکی یه دونه خدا
@Maddahionlin
ای چاره عالم، بیچارهات منم
لیلای دل من، آوارهات منم
تویی یکی یه دونه خدا
تو همه عاشقات منم یکی
#محمد_حسین_پویانفر #استودیویی
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
لیلای دل من، آوارهات منم
تویی یکی یه دونه خدا
تو همه عاشقات منم یکی
#محمد_حسین_پویانفر #استودیویی
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
پروفایل حسینی|خاستگاری
#ورود_کاروان_به_کربلا #دوم_محرم #ادمین_نوشت 🔹 ابومحمد الواقدی تعریف میکنه: امام حسین رو سه روز قبل از رفتن به عراق ملاقات کردیم و بهشون یاداوری کردیم که مردم کوفه سست عقیدهان. مردم کوفه دلهاشون با شماست ولی شمشیرهاشون علیه شماست... ( و ان قلوبهم معه…
#شهادت_حضرت_رقیه
#سوم_محرم
#ادمین_نوشت
🔸 اتفاقاتی که برای حضرت رقیه سه ساله در شام افتاده، از سوزناکترین وقایعیه که از اسارت اهل بیت در تاریخ ثبت شده.
💠 حضرت رقیه در عاشورا
🔹 در بعضی روایات اومده حضرت سکینه(دختر امام حسین) به خواهر سه سالهشون(که به احتمال قوی حضرت رقیه بوده) گفت:
بیا دامن بابا رو بگیریم و نذاریم بره کشته بشه...
امام حسین که این حرفا رو شنیده بودند، بسیار گریه کردند.
🔸 رقیه گفت:
باباجان، جلوت رو نمیگیرم... صبر کن تا ببینمت....
حضرت، رقیه رو بغل میکنن و نازدونهی اباعبدالله میگه:
العطش... العطش...
فان الظما قد احرقنی...
بابا خیلی تشنمه...
شدت تشنگی جگرم رو آتیش زده....
@Profile_MS
#سوم_محرم
#ادمین_نوشت
🔸 اتفاقاتی که برای حضرت رقیه سه ساله در شام افتاده، از سوزناکترین وقایعیه که از اسارت اهل بیت در تاریخ ثبت شده.
💠 حضرت رقیه در عاشورا
🔹 در بعضی روایات اومده حضرت سکینه(دختر امام حسین) به خواهر سه سالهشون(که به احتمال قوی حضرت رقیه بوده) گفت:
بیا دامن بابا رو بگیریم و نذاریم بره کشته بشه...
امام حسین که این حرفا رو شنیده بودند، بسیار گریه کردند.
🔸 رقیه گفت:
باباجان، جلوت رو نمیگیرم... صبر کن تا ببینمت....
حضرت، رقیه رو بغل میکنن و نازدونهی اباعبدالله میگه:
العطش... العطش...
فان الظما قد احرقنی...
بابا خیلی تشنمه...
شدت تشنگی جگرم رو آتیش زده....
@Profile_MS
🔹 امام حسین (ع) به رقیه فرمود:
«کنار خیمه بشین تا برات آب بیارم».
🔸 حضرت بلند شدن تا به میدون برن، باز هم رقیه دامن پدر رو گرفت و با گریه گفت:
یا ابه این تمضی عنا؟
بابا جان کجا میروی؟
چرا از ما بریدی؟
🔹 سیدالشهدا، دوباره دردونهشون رو بغل کردن، آرومش کردن و با دلی پرخون ازش جدا شدن...
@Profile_MS
«کنار خیمه بشین تا برات آب بیارم».
🔸 حضرت بلند شدن تا به میدون برن، باز هم رقیه دامن پدر رو گرفت و با گریه گفت:
یا ابه این تمضی عنا؟
بابا جان کجا میروی؟
چرا از ما بریدی؟
🔹 سیدالشهدا، دوباره دردونهشون رو بغل کردن، آرومش کردن و با دلی پرخون ازش جدا شدن...
@Profile_MS
🔸 هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود، میگه: من جلوی صف وایستاده بودم. دیدم امام حسین (ع) پس از خداحافظی با اهلبیتش، به سوی میدون میاد.
🔹 در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون اومد و با قدمهای لرزون، دوون دوون به دنبال امام حسین (ع) دوید و خودش رو به اون حضرت رسوند.
🔸 دامن حضرت رو گرفت و صدا زد:
یا ابه! انظر الی فانی عطشان.
بابا جان، به من بنگر، من تشنهام...
🔹 سخنش آنچنان امام حسین (ع) رو منقلب کرد که بیاختیار اشک از چشمان مبارکش جاری شد. با چشمی اشکبار به دخترکش فرمود:
الله یسقیک فانه وکیلی.
دخترم، میدانم تشنه هستی خدا تو را سیراب میکند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است.
🔸 هلال میگه: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین (ع) داشت؟»
به من پاسخ دادند: او رقیه (ع) دختر سهسالۀ امام حسین (ع) است...
@Profile_MS
🔹 در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون اومد و با قدمهای لرزون، دوون دوون به دنبال امام حسین (ع) دوید و خودش رو به اون حضرت رسوند.
🔸 دامن حضرت رو گرفت و صدا زد:
یا ابه! انظر الی فانی عطشان.
بابا جان، به من بنگر، من تشنهام...
🔹 سخنش آنچنان امام حسین (ع) رو منقلب کرد که بیاختیار اشک از چشمان مبارکش جاری شد. با چشمی اشکبار به دخترکش فرمود:
الله یسقیک فانه وکیلی.
دخترم، میدانم تشنه هستی خدا تو را سیراب میکند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است.
🔸 هلال میگه: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین (ع) داشت؟»
به من پاسخ دادند: او رقیه (ع) دختر سهسالۀ امام حسین (ع) است...
@Profile_MS
🖤 به یاد لب تشنه پدر آب نخورد!
▪️عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمهها ریختن، داخل خیمهها کلا ۲۳ کودک از اهلبیت رو پیدا کردن.
به عمر سعد گزارش دادن که این ۲۳ کودک، بر اثر تشنگی در خطر مرگن.
عمر سعد به اونها اجازه داد به کودکان آب بدن.
وقتی که نوبت به حضرت رقیه (ع) رسید، اون حضرت ظرف آب رو گرفت و دوون دوون به طرف قتلگاه رفت.
▫️یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا میروی؟ حضرت رقیه (ع) فرمود: «بابایم تشنه بود. میخواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم...»
سرباز گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند...!
▪️حضرت رقیه (ع) در حالی که گریه میکرد، فرمود: «پس من هم آب نمیآشامم...»
@Profile_MS
▪️عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمهها ریختن، داخل خیمهها کلا ۲۳ کودک از اهلبیت رو پیدا کردن.
به عمر سعد گزارش دادن که این ۲۳ کودک، بر اثر تشنگی در خطر مرگن.
عمر سعد به اونها اجازه داد به کودکان آب بدن.
وقتی که نوبت به حضرت رقیه (ع) رسید، اون حضرت ظرف آب رو گرفت و دوون دوون به طرف قتلگاه رفت.
▫️یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا میروی؟ حضرت رقیه (ع) فرمود: «بابایم تشنه بود. میخواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم...»
سرباز گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند...!
▪️حضرت رقیه (ع) در حالی که گریه میکرد، فرمود: «پس من هم آب نمیآشامم...»
@Profile_MS
🖤 کنار سجاده، چشم به راه پدر بود!
⚫️ از کتاب سرور المومنین نقل شده:
حضرت رقیه (ع) هربار وقت نماز، سجاده پدر رو پهن میکرد و روی اون نماز میخوند. ظهر عاشورا هم طبق عادت، سجاده پدر رو پهن کرد و منتظر نشست. ولی بعد مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
🔴 رقیه (ع) به شمر گفت: آیا پدرم را ندیدی؟
شمر بعد از اونکه اون کودک رو در کنار سجاده، چشم به راه پدر دید، به غلامش گفت: این دختر رو بزن!
⚫️ غلام به این دستور عمل نکرد. شمر(لعنتالله) خودش جلو اومد و چنان سیلی بهصورت اون نازدونه زد که عرش خدا به لرزه درومد...
@Profile_MS
⚫️ از کتاب سرور المومنین نقل شده:
حضرت رقیه (ع) هربار وقت نماز، سجاده پدر رو پهن میکرد و روی اون نماز میخوند. ظهر عاشورا هم طبق عادت، سجاده پدر رو پهن کرد و منتظر نشست. ولی بعد مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
🔴 رقیه (ع) به شمر گفت: آیا پدرم را ندیدی؟
شمر بعد از اونکه اون کودک رو در کنار سجاده، چشم به راه پدر دید، به غلامش گفت: این دختر رو بزن!
⚫️ غلام به این دستور عمل نکرد. شمر(لعنتالله) خودش جلو اومد و چنان سیلی بهصورت اون نازدونه زد که عرش خدا به لرزه درومد...
@Profile_MS
➖در کتاب مبکی العیون اومده:
🔴 در شب شام غریبان، حضرت زینب (ع) در زیر خیمه نیمسوخته، کمی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا (ع) رو دید.
⚫️ عرض کرد: مادرجان آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: تاب شنیدن ندارم.
حضرت زینب (ع) عرض کرد: پس شکوهام را به چه کسی بگویم...؟
حضرت فاطمۀ زهرا(ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین(ع) جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه(ع) را پیدا کن».
🔴 حضرت زینب (ع) بلند شد. هر چی صدا زد، حضرت رقیه (ع) رو پیدا نکرد.
⚫️ با گریه، با خواهرش امکلثوم (ع) از خیمه بیرون اومدن و دنبال رقیه گشتن، تا اینکه نزدیک قتلگاه صداشو شنیدن.
🔴 اومدن کنار بدنهای پارهپاره...
دیدن رقیه(ع) خودشو روی پیکر بابا انداخته و با باباش درد و دل میکنه.
حضرت زینب(ع) نوازشش کرد.
⚫️ سکینه(ع) هم اومد و با هم به خیمه برگشتن. در مسیر راه، سکینه (ع) از رقیه (ع) پرسید: چگونه پیکر پدر را یافتی؟
🔴 او پاسخ داد:
«آنقدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود:
بیا اینجا، من در اینجا هستم...»
@Profile_MS
🔴 در شب شام غریبان، حضرت زینب (ع) در زیر خیمه نیمسوخته، کمی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا (ع) رو دید.
⚫️ عرض کرد: مادرجان آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: تاب شنیدن ندارم.
حضرت زینب (ع) عرض کرد: پس شکوهام را به چه کسی بگویم...؟
حضرت فاطمۀ زهرا(ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین(ع) جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه(ع) را پیدا کن».
🔴 حضرت زینب (ع) بلند شد. هر چی صدا زد، حضرت رقیه (ع) رو پیدا نکرد.
⚫️ با گریه، با خواهرش امکلثوم (ع) از خیمه بیرون اومدن و دنبال رقیه گشتن، تا اینکه نزدیک قتلگاه صداشو شنیدن.
🔴 اومدن کنار بدنهای پارهپاره...
دیدن رقیه(ع) خودشو روی پیکر بابا انداخته و با باباش درد و دل میکنه.
حضرت زینب(ع) نوازشش کرد.
⚫️ سکینه(ع) هم اومد و با هم به خیمه برگشتن. در مسیر راه، سکینه (ع) از رقیه (ع) پرسید: چگونه پیکر پدر را یافتی؟
🔴 او پاسخ داد:
«آنقدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود:
بیا اینجا، من در اینجا هستم...»
@Profile_MS
🖤 شهادت غم انگیز حضرت رقیه
🔴 عصر روز سه شنبه، رقیه تو خرابه كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. تعدادی از كودكان شامی رو ديد كه در رفت و آمد هستن.
⚫️ پرسيد: عمه جان! اينا كجا میرن؟
حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اينا به خونههاشون میرن.
پرسيد: عمه! مگه ما خونه نداريم؟
فرمودند: چرا عزيزم، خونه ما تو مدينهاس.
رقیه تا اسم مدينه رو شنيد، خاطرات زيبای همراهی با پدر، یادش اومد.
🔴 بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟
فرمود: به سفر رفته.
طفل ديگه حرفی نزد. به گوشه خرابه رفت، زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
⚫️ پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدرو ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، دوباره سراغ پدر رو از عمه گرفت و بهونه باباش حسینو میگرفت..
🔴 طوری که با صدای ناله و گريه رقیه، همه اهل خرابه به شيون و ناله پرداختن.
@Profile_MS
🔴 عصر روز سه شنبه، رقیه تو خرابه كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. تعدادی از كودكان شامی رو ديد كه در رفت و آمد هستن.
⚫️ پرسيد: عمه جان! اينا كجا میرن؟
حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اينا به خونههاشون میرن.
پرسيد: عمه! مگه ما خونه نداريم؟
فرمودند: چرا عزيزم، خونه ما تو مدينهاس.
رقیه تا اسم مدينه رو شنيد، خاطرات زيبای همراهی با پدر، یادش اومد.
🔴 بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟
فرمود: به سفر رفته.
طفل ديگه حرفی نزد. به گوشه خرابه رفت، زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
⚫️ پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدرو ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، دوباره سراغ پدر رو از عمه گرفت و بهونه باباش حسینو میگرفت..
🔴 طوری که با صدای ناله و گريه رقیه، همه اهل خرابه به شيون و ناله پرداختن.
@Profile_MS