Telegram Web Link
چگونه باهرکسی صحبت کنیم.pdf
34.4 MB
با به کارگیری 92 ترفند ساده، به یک گفتگو کننده‌ی جذاب تبدیل شوید! در کتاب چگونه با هر کسی صحبت کنیم با ارائه‌ی راهکارهای مفید و کاربردی به شما کمک می‌کند تا ارتباطی موثر با دیگران داشته باشید و به خواسته‌هایتان برسید.

📕 چگونه با هر کسی صحبت کنیم
✍🏻 #لیل_لوندز

📚 @PDFsCom
تا امروز قشنگ ترین جملاتی که شنیدم این جملات، نادر ابراهیمی بود، فکر می‌کنم همه ی ما باید در رابطه امون به این سطح از بلوغ فکری برسیم:

"همسفر!
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد؛
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند.
خواهش می‌کنم!
مخواه که یکی شویم، مطلقا!
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم.
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست‌داشتنِ تو نیز باشد!
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم؛
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را،
و یک شیوه نگاه کردن را!

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است!"

📚 @PDFsCom
یه معده گرسنه
یه کیف پول خالی
و یه قلب شکسته,
با ارزش ترین درس هارو تو زندگی بهت میدن...

📚 @PDFsCom
نمی‌توان به نام خدا نفرت ورزید،
نمی‌توان به نام خدا شکنجه داد،
نمی‌توان به نام خدا کشت.
به نام خدا فقط می‌توان عشق ورزید...!

#اشو

📚 @PDFsCom
دشنه ی تقدیر وقتی فرود می آید که انسان بیشتر از هر زمان دیگر خود را در امان می پندارد.

📕 افسانه های تبای
✍🏻 #سوفوکلس

📚 @PDFsCom
خوف ناک ترین نوع بشر،
کسی است که؛
فهمش کم و اعتقادش زیاد است !

👤 آنتوان چخوف

📚 @PDFsCom
رویا مخدّر واقعیت است
زمانی که زندگی تیره‌ و تار شود، تخیل و رویاپردازی برای جلوگیری از فروپاشی ذهن به پا می‌خیزد تا کمی اوضاع را تلطیف کند.

#آرتور_میلر

📚 @PDFsCom
یاد گرفتن حتی یک نکته کوچک از کتاب
ارزش خواندنش را دارد.

گاه تنها یک جمله
تمام مسیر زندگی آدمی را تغییر میدهد.

📚 @PDFsCom
همه جوان‌ها بالاخره یک روز عاشق می‌شوند ولی همه زندگی به همان عشق اول ختم نمی‌شود. معمولاً آدم با عشق اولش ازدواج نمی‌کند، حتی گاهی با او حرف هم نمی‌زند، اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می‌کند.

📕 چهل سالگی
✍🏻 #ناهید_طباطبایی

📚 @PDFsCom
زیبایی...
واقعـا چه چیزی میتواند باشــد؟
مدت هاست
مفهومش را گـم کرده ایم...
و زیرِ آوارِ عمل های زیباییِ دیوانه وار
به دنبال افراطی ترین نـوعِ آن میگردیم....
شده ایم یک مشت آدمِ چشم درشت با لب هایی شبیه بالشت و بینی هایِ محو شده....
یک مشت آدمِ شبیه هم....
یک عالمـه پرنسس با یک عالمــه شاهزاده های پوچِ کاغذی....
کـه چه؟؟
که یک عالمه دل ببریم وقتی پلـک میزنیم...
با چشم هایِ عملی...
لنزهایِ عجیب و غریب
و مژه های فرامصنــوعی....؟
که تویِ کامنت هایمان قربانِ چشم های آبیِ تصنعی و خرمنِ گیسوانِ کاشتنیِ مان برونــد...؟
که یک مشت علافِ چشم چران
سیراب کننــد چشم و دلِ هرزشــان را...؟
دلـت تنـگِ خودت نشــده...؟
برای سیاهیِ چشم هایت....
یا لب هایِ باریک و لبخندِ واقعیِ ات...؟

#فاطمه_صابری_نیا

📚 @PDFsCom
من تنها در کشاکشِ هجومِ چیزی به خود می‌لرزم، خود را تا سر حدِ جنون شکنجه می‌دهم اما اینکه این چیست و در نهایت از من چه می‌خواهد از حدِ درکِ من خارج است. تنها آنچه در این لحظه می‌خواهد این است: خاموشی، تاریکی، خزیدن به یک نهانگاه.

📕 نامه به میلنا
✍🏻 #فرانتس_کافکا

📚 @PDFsCom
لحظه‌هایی هست که تنهای تنها می‌شوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد می‌رسی. این آخر دنیاست. خود غصه. غصه‌ی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدم‌ها، هر که می‌خواهد باشد. در این جور لحظه‌ها به خودت سخت نمی‌گیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیز برگردی، به جایی که همه‌ی دیگران هستند.

📕 سفر به انتهای شب
✍🏻#لوئی_فردینان_سلین

📚 @PDFsCom
بی فرهنگ‌ها رفتارهای متنوعی دارند :
یکی آشغال میریزد،
یکی متلک میگوید،
یکی آلودگی صوتی ایجاد میکند.
اما همگی یک ویژگی مشترک دارند:
کتاب نمیخوانند‌‌‌.
‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌‌
📚 @PDFsCom
خوشگلید امّا خالی هستید، برای‌تان نمی‌شود مُرد.
گفتگو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می‌بیند مثل شما. امّا او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تایی که می‌بایست پروانه بشوند)، چون فقط اوست که پای گله‌ گزاری‌ها با خودنمایی‌ها و حتّا گاهی پی بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، 'چون که او گل من است.'

📕 شازده کوچولو
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری

📚 @PDFsCom
زن چیست مرد کیست.pdf
1 MB
به نظر می رسد که مردان و زنان همیشه به روش های کاملا متفاوتی فکر می کنند، از مکالمه و ارتباط گرفته تا بازی و ابزار. اما آیا این تفاوت‌ها توسط جامعه ایجاد می‌شود، یا ذهن ما به گونه‌ای آماده است که مغز زنان به سمت تعامل و مردان به سمت سازمان‌دهی گرایش دارد؟

📕 زن چیست مرد کیست
✍🏻 #سایمون_بارون_کوهن

📚 @PDFsCom
نزدیک به زمین زندگی کنید.
همواره ساده بیندیشید.
در مشاجرات، عادل و بخشنده باشید.
در حکومت، سعی در فرمانروایی و سلطه نداشته باشید.
در کار، آن چیزی را انجام دهید که از آن لذت می‌برید.
در زندگی خانوادگی، همیشه در دسترس و حاضر باشید.

وقتی از اینکه خودتان هستید خوشنودید
و از رقابت و مقایسه دست کشیدید،
همگان به شما احترام می‌گذارند.

📕 تائوت چینگ
✍🏻 #لائو_تزو

📚 @PDFsCom
💎 ایردراپ های مورد تایید رسانه‌ی ما

🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
Dogs🐶
Major⭐️
vertus🌐
Hamster Kombat🐹
TimeFarm🪙
CEX🪙
Blum🍀
rocky 🤑
pixelversexyz🪙
MemeFi🪙
Tap Swap🪙
Yescoin🤩
Wormfare🖐

❤️💙💚🩷🩶🩵💛💜
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بودنت هر جا یه زمانی داره و زمانِ بودنِ من ، رو به پایان بود.
با خودم فکر میکردم اگه از این شهر برم هیچ والی دلش برام تنگ نمیشه اما اگه نرم دلم برای خودم تنگ میشه. با تمام وحشتم از رفتن، اینجا-تو شهری که هیچ‌کس صدامو نمیشنوه- دارم غرق میشم. باید برم. شاید اینجوری صدامو پیدا کنم.

📕 سفر کوانتومی وال تنها
✍🏻 #ایمان_سرورپور

📚 @PDFsCom
عشق، یک عکس یادگاری نیست.
عشق، محصولِ ترس از تنها ماندن نیست.
عشق، فرزند اضطراب نیست.
عشق، آویختنِ بارانی به نخستین میخی که دستمان به آن میرسد نیست.
عشق، یک تَوَهُّم بازیگوشانه‌ی تَن گرایانه نیست.

عشق، گرانبهاترین کالای مصرفی جهان است.
یک کاسه آبِ خنک، برای تشنه‌ی همیشه تشنه.

📕 یک عاشقانه ی آرام
✍🏻#نادر_ابراهیمی

📚 @PDFsCom
ته پياز و رنده رو پرت کردم توي سينک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در يخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ريختم توی ماهيتابه و اولين کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، براي خودش جلز جلز خفيفی کرد که زنگ در رو زدند...
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتيم...
بابام می‌گفت: نون خوب خيلي مهمه! من که بازنشسته‌ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم ميگيرم. در می‌زد و نون رو همون دم در می‌داد و می‌رفت. هيچ‌وقت هم بالا نمی‌اومد. هيچ‌وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دويد توی راه پله. پدرم را خيلی دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدم‌هاست که بيشتر آدم‌ها دوستش دارند، اين البته زياد شامل مادرم نمی‌شود...
صدای شوهرم از توي راه پله مي‌اومد که به اصرار تعارف می‌کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می‌کرد بالا. برای يک لحظه خشکم زد...
آخه می‌دونید، ما خانواده‌ی سرد و نچسبی هستيم. همديگه رو نمی‌بوسيم، بغل نمی‌کنيم، قربون صدقه هم نمی‌ريم و از همه مهم‌تر سرزده و بدون دعوت جایی نمی‌ريم. اما خانواده‌ی شوهرم اينجوری نبودن، در مي‌زدند و ميامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف مي‌زدند؛ قربون صدقه هم مي‌رفتند و قبيله‌ای بودند. برای همين هم شوهرم نمي‌فهميد که کاری که داشت مي‌کرد مغاير اصول تربيتي من بود و هي اصرار مي‌کرد، اصرار مي‌کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلاً خوشحال نشدم...
خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توي يخچال ميوه نداشتيم...
چيزهايي که الان وقتي فکرش را مي‌کنم خنده‌دار به نظر مياد اما اون روز لعنتي خيلي مهم به نظر مي‌رسيد! شوهرم توي آشپزخونه اومد تا براي مهمان‌ها چاي بريزد و اخم‌هاي درهم رفته‌ي من رو ديد. پرسيدم: براي چي اين قدر اصرار کردي؟ گفت: خوب ديدم کتلت داريم گفتم با هم بخوريم. گفتم: ولي من اين کتلت‌ها رو براي فردا هم درست مي‌کردم. گفت: حالا مگه چي شده؟ گفتم: چيزي نيست ؟؟؟!!!
درِ يخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگي رو با عصبانيت بيرون آوردم و زير آب گرفتم. پدرم سرش رو توي آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشيد که مزاحمت شديم. ميخواي نونها رو برات بِبُرَم؟ تازه يادم افتاد که حتي بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عين دو تا جوجه کوچولو روي مبل کز کرده بودند. وقتي شام آماده شد، پدرم يک کتلت بيشتر بر نداشت. مادرم به بهانه‌ي گياه خواري چند قاشق سالاد کنار بشقابش ريخت و بازي بازي کرد. خورده و نخورده خداحافظي کردند و رفتند و اين داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت...
پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پيش براي خودم کتلت درست مي‌کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتي با شوهرم حرف مي‌زدم پدرم صحبت‌هاي ما را شنيده بود؟ نکنه براي همين شام نخورد؟ از تصورش مهره‌هاي پشتم تير مي‌کشد و دردي مثل دشنه در دلم مي‌نشيند. راستي چرا هيچ‌وقت براي اون نون سنگک‌ها ازش تشکر نکردم؟ آخرين کتلت رو از روي ماهيتابه بر مي‌دارم. يک قطره روغن مي‌چکد توي ظرف و جلز محزوني مي‌کند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهميتي داشت؟!
حقيقت مثل يک تکه آجر توي صورتم مي‌خورد: "من آدم زمختي هستم" زمختي يعني: ندانستن قدر لحظه‌ها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهم‌ترين‌ها. حالا ديگه چه اهميتي داشت وسط آشپزخانه‌ي خالي، چنگال به دست کنار ماهيتابه‌اي که بوي کتلت مي‌داد، آه بکشم؟
آخ. لعنتي، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو مي‌آمدند، ديگه چه اهميتي داشت خونه تميز بود يا نه... ميوه داشتيم يا نه... چرا می‌خواستم همه‌چی کافی باشه بعد مهمون بیاد؟ همه‌چيز کافي بود: من بودم و بوي عطر روسري مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست مي‌گفت که: نون خوب خيلي مهمه..
من اين روزها هر قدر بخوام مي‌تونم کتلت درست کنم، اما کسي زنگ اين در را نخواهد زد، کسي که توي دست‌هاش نون سنگک گرم و تازه و بي‌منتي بود که بوي مهربوني مي‌داد. اما ديگه چه اهميتي دارد؟ چيزهايي هست که وقتي از دستش دادي اهميتشو مي‌فهمي...!
زُمُخت نباشیم
زمختي يعني: ندانستن قدر لحظه‌ها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهم‌ترين‌ها.

#تهمينه_ميلانى
📚 @PDFsCom
2024/09/29 16:28:31
Back to Top
HTML Embed Code: