برای خریدن چند کتاب شعر به آن کتابفروشی رفته بودم که فروشنده من را به طبقه ی بالا راهنمایی کرد که دیدم خود شعر روی صندلی ای نشسته و کتابی را ورق میزند!!
به محض ورودم از جایش بلند شد و خواست راهنمایی کند!
لباس های گله گشاد رنگی و موهایی که جلوی پیشانی اش ریخته بود با آدم حرف میزد!
چقدر رنگ داشت این پریزاد.
نگاه از نگاهش برداشتم و رفتم سراغ کتابها...
به هر کتابی دست می انداختم توضیحی میداد..انگار نشسته بود و همه را خوانده بود.انگار که نه!همه را خوانده بود.
.
کتابی که قبلا خوانده بودم را انتخاب کردم و صفحه ی مورد نظرم را هم آوردم و گفتم ببخشید این را بخوانید برای من، عینکم همراهم نیست!
شعری از امید صباغ نو بود.
موقع خواندن شعر یک دستش را به موهای بافته شده اش که از زیر شال آویزان بود گرفت!
آدم هایی که زیاد شعر میخوانند،ژست خواندن دارند! ژست خواندن اش این بود.
ژست خواندن اش برایم آشنا آمد.
شین اش کمی میزد و بد به دل میچسبید و بدجور مشتاق بودم برایم بخواند
به این بیت که رسید تُن صدایش عوض شد:
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم
.
آن روز گذشت و اشتیاق عجیبی برای خواندن شعر پیدا کرده بودم و دیگر هفته ای دو سه بار میرفتم و کتاب میخریدم!
وقتی دیدم جایی در قفسه ی کتابهایم ندارم گفتم بس است دیگر! باید خود شعر را به خانه ام بیاورم و به گیسویش قافیه ببافم!
کتابی خریدم و در صفحه ی اولش همان شعری را که روز اول برایم خوانده بود به همراه آدرس کافه ای برای چهارشنبه ساعت هشت نوشتم و روی میز جا گذاشتم!
حالا دو سالی هست که از این ماجرا میگذرد و هنوز هم قرار روز چهارشنبه مان سر ساعت برقرار است.
.
اما راستش دیگر به رفتارهایش اشتیاقی ندارم،
دیگر به بودن اش مشتاق نیستم!
از یک جایی به بعد فهمیدم دیگر به اینکه ابتدای حرف هایش نامم را صدا کند
یا هنگام خستگی دست بر موهای بافته اش بگیرد و شعر بخواند
یا چه میدانم
به همین خندیدن ساده اش... .
مشتاق نیستم.
راستش از یک جایی به بعد
کار از اشتیاق به احتیاج میکشد!
من به خندیدن اش به ژست شعر خواندن اش به بودن اش... مشتاق که نه! محتاجم!
بعضی آدم ها از یک جایی به بعد به بودن با هم به عاشقانه های پیش پا افتاده و تکراری شان، مشتاق که نه! محتاجند.
#علی_سلطانی
📚 @PDFsCom
به محض ورودم از جایش بلند شد و خواست راهنمایی کند!
لباس های گله گشاد رنگی و موهایی که جلوی پیشانی اش ریخته بود با آدم حرف میزد!
چقدر رنگ داشت این پریزاد.
نگاه از نگاهش برداشتم و رفتم سراغ کتابها...
به هر کتابی دست می انداختم توضیحی میداد..انگار نشسته بود و همه را خوانده بود.انگار که نه!همه را خوانده بود.
.
کتابی که قبلا خوانده بودم را انتخاب کردم و صفحه ی مورد نظرم را هم آوردم و گفتم ببخشید این را بخوانید برای من، عینکم همراهم نیست!
شعری از امید صباغ نو بود.
موقع خواندن شعر یک دستش را به موهای بافته شده اش که از زیر شال آویزان بود گرفت!
آدم هایی که زیاد شعر میخوانند،ژست خواندن دارند! ژست خواندن اش این بود.
ژست خواندن اش برایم آشنا آمد.
شین اش کمی میزد و بد به دل میچسبید و بدجور مشتاق بودم برایم بخواند
به این بیت که رسید تُن صدایش عوض شد:
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم
.
آن روز گذشت و اشتیاق عجیبی برای خواندن شعر پیدا کرده بودم و دیگر هفته ای دو سه بار میرفتم و کتاب میخریدم!
وقتی دیدم جایی در قفسه ی کتابهایم ندارم گفتم بس است دیگر! باید خود شعر را به خانه ام بیاورم و به گیسویش قافیه ببافم!
کتابی خریدم و در صفحه ی اولش همان شعری را که روز اول برایم خوانده بود به همراه آدرس کافه ای برای چهارشنبه ساعت هشت نوشتم و روی میز جا گذاشتم!
حالا دو سالی هست که از این ماجرا میگذرد و هنوز هم قرار روز چهارشنبه مان سر ساعت برقرار است.
.
اما راستش دیگر به رفتارهایش اشتیاقی ندارم،
دیگر به بودن اش مشتاق نیستم!
از یک جایی به بعد فهمیدم دیگر به اینکه ابتدای حرف هایش نامم را صدا کند
یا هنگام خستگی دست بر موهای بافته اش بگیرد و شعر بخواند
یا چه میدانم
به همین خندیدن ساده اش... .
مشتاق نیستم.
راستش از یک جایی به بعد
کار از اشتیاق به احتیاج میکشد!
من به خندیدن اش به ژست شعر خواندن اش به بودن اش... مشتاق که نه! محتاجم!
بعضی آدم ها از یک جایی به بعد به بودن با هم به عاشقانه های پیش پا افتاده و تکراری شان، مشتاق که نه! محتاجند.
#علی_سلطانی
📚 @PDFsCom
کسانی که ما را دوست دارند، از آنها که از ما نفرت دارند، خطرناکترند...!
زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد...
هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست...!
📕 دیوانه وار
✍️ #کریستین_بوبن
📚 @PDFsCom
زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد...
هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست...!
📕 دیوانه وار
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کسانی که زندگی خود را صرف مطالعه و دانششان را از خلال سطور استخراج میکنند، شبیه افرادی هستند که از توضیحات و توصیفات مسافران، اطلاعات دقیقی دربارهی یک کشور به دست آوردهاند. این افراد میتوانند چیزهای زیادی دربارهی آنجا بگویند و با این حال و پس از این همه، هیچ درک روشن و مربوط و ژرفی از وضعیت و موقعیت آنجا ندارند!
اما کسانی که زندگی را وقف تأمل و اندیشه کردهاند به خودِ مسافران شبیهاند؛ فقط اینها هستند که میدانند دربارهی چه حرف میزنند، با جریان حقیقی امور آشنایند و یکسره غرق در موضوع شدهاند...
#آرتور_شوپنهاور
📚@PDFsCom
اما کسانی که زندگی را وقف تأمل و اندیشه کردهاند به خودِ مسافران شبیهاند؛ فقط اینها هستند که میدانند دربارهی چه حرف میزنند، با جریان حقیقی امور آشنایند و یکسره غرق در موضوع شدهاند...
#آرتور_شوپنهاور
📚@PDFsCom
تقریبا همه در این امر اتفاق نظر دارند
که بی شعور کسی است که رفتار وقیح
و نفرتانگیزی را به صورت کاملا ارادی و عمدی
از خود بروز میدهد و از ایجاد اختلالی که
در کارها به وجود آورده و آزاری که
به دیگران رسانده قلباً خوشحال است.
📕 بیشعوری
✍️ #خاویر_کرمنت
📚 @PDFsCom
که بی شعور کسی است که رفتار وقیح
و نفرتانگیزی را به صورت کاملا ارادی و عمدی
از خود بروز میدهد و از ایجاد اختلالی که
در کارها به وجود آورده و آزاری که
به دیگران رسانده قلباً خوشحال است.
📕 بیشعوری
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعف های ما حرف می زنید
یادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!
#برتولت_برشت
📚 @PDFsCom
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعف های ما حرف می زنید
یادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!
#برتولت_برشت
📚 @PDFsCom
اَبله کیست؟
آنکس که میخواهد عمیق بنظر برسد
و به دیگران چنین القا کند
که عمیق و اندیشمند است.
اما چگونه؟
با ظاهر سازی و نمایش مضحکِ عینک و قلم
و کتاب و رنگ و لعابش و هر آنچه که
نمودی از مطالعه دارد.
او کتابخوان و اهل مطالعه نیست
و البته تنها جلد و بیرون کتاب را
نمایش میدهد تا محتوای درون آن را
باید گفت آری!
او هر چه پیش میرود
عمیق تر میشود
اما عمیق در چه؟ در جهل خود!
#آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
آنکس که میخواهد عمیق بنظر برسد
و به دیگران چنین القا کند
که عمیق و اندیشمند است.
اما چگونه؟
با ظاهر سازی و نمایش مضحکِ عینک و قلم
و کتاب و رنگ و لعابش و هر آنچه که
نمودی از مطالعه دارد.
او کتابخوان و اهل مطالعه نیست
و البته تنها جلد و بیرون کتاب را
نمایش میدهد تا محتوای درون آن را
باید گفت آری!
او هر چه پیش میرود
عمیق تر میشود
اما عمیق در چه؟ در جهل خود!
#آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
روز_را_خورشید_می_سازد_روزگار_را_ما.pdf
5.9 MB
در این کتاب با دو الگوی مسئولیت پذیری و مسئولیت گریزی آشنا میشوید. اگر در جستجوی زندگی بهتر هستید بیش از هر چیز باید انسانی بهتر شوید... یادت باشد فقط یک قلب برای تو میزند آن هم قلب خودت است
📕 روز را خورشید می سازد، روزگار را ما
✍️ #مسعود_لعلی و #فهیمه_ارژنگی
📚 @PDFsCom
📕 روز را خورشید می سازد، روزگار را ما
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
چیزی به عنوان زیبایی وجود نداره. خصوصا در صورت انسان، چیزی که اسمش را گذاشته ایم " ریخت شناسی" تمامش یک جور نظام بندی ریاضی وار و خیالی اجزای صورت است. مثلا دماغ زیادی بیرون نزده باشد. لاله های گوش بزرگ نباشد. موها بلند باشد، خط ریش ها مد روز باشند و از این جور چیزها.
این سراب عمومیت بخشیدن به همه چیز است. مردم به بعضی چهره ها می گویند زیبا، ولی در حقیقت آن ها زیبا نیستند. معادله ای ریاضی هستند که حاصلش صفر است. در واقع زیبایی حقیقی زیبایی سیرت است نه شکل ابروها.
📕 سوختن در آب غرق شدن در آتش
✍️ #چارلز_بوکفسکی
📚 @PDFsCom
این سراب عمومیت بخشیدن به همه چیز است. مردم به بعضی چهره ها می گویند زیبا، ولی در حقیقت آن ها زیبا نیستند. معادله ای ریاضی هستند که حاصلش صفر است. در واقع زیبایی حقیقی زیبایی سیرت است نه شکل ابروها.
📕 سوختن در آب غرق شدن در آتش
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
حسرت ِ زندگی ِ ديگران برای اين است که از بيرون که نگاه می کنی زندگی ِ ديگران يک کل است که وحدت دارد اما زندگی ِ خودمان که از درون نگاهش ميیکنيم، همهاش تکه تکه و پاره پاره به نظر می آيد.
هنوز هم در پی ِ سراب ِ وحدت میدويم.
📕 يادداشتها
✍️ #آلبر_کامو
📚 @PDFsCom
هنوز هم در پی ِ سراب ِ وحدت میدويم.
📕 يادداشتها
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزهای متوالی مردان، زنان و کودکان در عمق تاریکی معدن کار میکردند. هوای متراکم و نفسگیر، صدای ضربات پتکها و صدای خرد شدن زغال سنگ در میان سکوت سنگین این جهان زیرزمینی حکمفرما بود. عرق از پیشانیهای خستهشان جاری میشد و برخی از آنها به سختی توان ادامه کار را داشتند. ناتوان از روشن کردن مسیرشان، در میان تونلهای پیچدرپیچ گم میشدند…
آنان هر روز بیشتر در عمق زمین فرو میرفتند، گویی در حال کندن گور خود بودند. زمین بیرحمانه آنان را میبلعید و تنها امیدشان به یک روز تعطیل بود، روزی که شاید از این جهنم زنده بیرون بیایند. اما هر چه بیشتر کار میکردند، بیشتر در خاک دفن میشدند. هیچکس به یادشان نمیافتاد و گویی خودشان هم باور کرده بودند که زندهبودنشان بیمعنی است…
ناگهان فریادی از دور شنیده شد؛ صدایی که از عمق تونلها برخاست. بخشی از دیوارهی معدن فرو ریخت و چندین کارگر زیر خروارها خاک و سنگ مدفون شدند. هیچکس نمیتوانست کمک کند، جز آنکه با چشمان اشکبار به صدای آخرین نفسهای آنان گوش فرا دهند. مرگ به سراغشان آمده بود، بیهیچ هشداری…
📕 ژرمینال
✍️ #امیل_زولا
تسلیت به خانواده های داغدار مردم طبس🖤
📚 @PDFsCom
آنان هر روز بیشتر در عمق زمین فرو میرفتند، گویی در حال کندن گور خود بودند. زمین بیرحمانه آنان را میبلعید و تنها امیدشان به یک روز تعطیل بود، روزی که شاید از این جهنم زنده بیرون بیایند. اما هر چه بیشتر کار میکردند، بیشتر در خاک دفن میشدند. هیچکس به یادشان نمیافتاد و گویی خودشان هم باور کرده بودند که زندهبودنشان بیمعنی است…
ناگهان فریادی از دور شنیده شد؛ صدایی که از عمق تونلها برخاست. بخشی از دیوارهی معدن فرو ریخت و چندین کارگر زیر خروارها خاک و سنگ مدفون شدند. هیچکس نمیتوانست کمک کند، جز آنکه با چشمان اشکبار به صدای آخرین نفسهای آنان گوش فرا دهند. مرگ به سراغشان آمده بود، بیهیچ هشداری…
📕 ژرمینال
تسلیت به خانواده های داغدار مردم طبس
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کدخدا را همه دوست داشتند، خیرش به تمام مردم روستا رسیده بود. انسان درستکاری بود و تا جایی که میشد برای همه خوب میخواست.
یک روز صبح زود به سمت باغش حرکت کرد. هوا گرگ و میش بود، پایش لغزید و در چاهی افتاد. ارتفاع چاه زیاد بود و میدانست که بیرون رفتن از آن بدون یاری دیگران ممکن نیست. از قضا مرد زغالفروشی که چندهفته قبل توسط کدخدا برای رفتار و گفتار اشتباهش بامردم تنبیه شدهبود، از آنجا میگذشت و صدای کمکخواستنهای کدخدا را شنید. از خداخواسته بالای چاه ایستاد و شروع کرد به سرزنش و شماتت و تحقیر، که آی کدخدا! خوب غرور برت داشتهبود و ما را مقابل مردم تحقیر کردی، خیال میکردی کسی هستی؟ میبینی که حالا تو در چاهی و محتاج یاری ما! کدخدا سکوت کرد و هیچ نگفت. مرد زغالفروش همچنان و با حرص ادامه داد: هان! چیزی بگو، کمکی بخواه! فریادی بزن، میبینی که حالا تو پایینی و من بالا! میبینی که تو محتاجی به یاری منی که کوچکش شمردی و مقابل چشم آدمها از کار و رفتارش ایراد گرفتی! کدخدا باز هم سکوت کرد.
آفتاب بیرون آمد و مردم کم کم به نبودن کدخدا پی بردند و نگرانش شدند و گشتند و گشتند و به چاهی که در مسیر باغ او بود رسیدند و او را پیدا کردند و با احترام او را از چاه بیرون کشیدند. کدخدا از مردم تشکر کرد، خودش را تکاند و رو کرد به زغالفروش که حالا کمی عقبتر به تماشا ایستادهبود و با تبسمی معنا دار گفت: تو خیال کردهای گرفتاری و مشکلات، احترام و جایگاه انسانها را زیر سوال میبرد؟ من آن پایین هم کدخدا بودم، حتی اگر نیاز داشتم تو دستانم را بگیری... اما نخواستم! چون خیلی اهمیت دارد به وقت گرفتاریات به چه کسی رو بزنی و من یاریِ با منت و تحقیر تو را نمیخواستم! من خدا و مردم روستا را داشتم و دلم قرص بود و خیالم تخت...
ما که آرامیم و سرخوش
همچو اقیانوسها
رو سیاهی بر زغالان مانده
ما؛ فانوسها!
کدخدا در چاه یا بر تخت، بنیانش یکیست
واژهای جز آن نخواهدگشت در قاموسها...
#نرگس_صرافیان_طوفان
📚 @PDFsCom
یک روز صبح زود به سمت باغش حرکت کرد. هوا گرگ و میش بود، پایش لغزید و در چاهی افتاد. ارتفاع چاه زیاد بود و میدانست که بیرون رفتن از آن بدون یاری دیگران ممکن نیست. از قضا مرد زغالفروشی که چندهفته قبل توسط کدخدا برای رفتار و گفتار اشتباهش بامردم تنبیه شدهبود، از آنجا میگذشت و صدای کمکخواستنهای کدخدا را شنید. از خداخواسته بالای چاه ایستاد و شروع کرد به سرزنش و شماتت و تحقیر، که آی کدخدا! خوب غرور برت داشتهبود و ما را مقابل مردم تحقیر کردی، خیال میکردی کسی هستی؟ میبینی که حالا تو در چاهی و محتاج یاری ما! کدخدا سکوت کرد و هیچ نگفت. مرد زغالفروش همچنان و با حرص ادامه داد: هان! چیزی بگو، کمکی بخواه! فریادی بزن، میبینی که حالا تو پایینی و من بالا! میبینی که تو محتاجی به یاری منی که کوچکش شمردی و مقابل چشم آدمها از کار و رفتارش ایراد گرفتی! کدخدا باز هم سکوت کرد.
آفتاب بیرون آمد و مردم کم کم به نبودن کدخدا پی بردند و نگرانش شدند و گشتند و گشتند و به چاهی که در مسیر باغ او بود رسیدند و او را پیدا کردند و با احترام او را از چاه بیرون کشیدند. کدخدا از مردم تشکر کرد، خودش را تکاند و رو کرد به زغالفروش که حالا کمی عقبتر به تماشا ایستادهبود و با تبسمی معنا دار گفت: تو خیال کردهای گرفتاری و مشکلات، احترام و جایگاه انسانها را زیر سوال میبرد؟ من آن پایین هم کدخدا بودم، حتی اگر نیاز داشتم تو دستانم را بگیری... اما نخواستم! چون خیلی اهمیت دارد به وقت گرفتاریات به چه کسی رو بزنی و من یاریِ با منت و تحقیر تو را نمیخواستم! من خدا و مردم روستا را داشتم و دلم قرص بود و خیالم تخت...
ما که آرامیم و سرخوش
همچو اقیانوسها
رو سیاهی بر زغالان مانده
ما؛ فانوسها!
کدخدا در چاه یا بر تخت، بنیانش یکیست
واژهای جز آن نخواهدگشت در قاموسها...
#نرگس_صرافیان_طوفان
📚 @PDFsCom
اگر برای کسی مهم باشی
او همیشه راهی برای وقت گذاشتن
با تو پیدا خواهد کرد
نه بهانه ای برای فرار
و نه دروغی برای توجیه...
📕 قهرمانان و گورها
✍️ #ارنستو_ساباتو
📚 @PDFsCom
او همیشه راهی برای وقت گذاشتن
با تو پیدا خواهد کرد
نه بهانه ای برای فرار
و نه دروغی برای توجیه...
📕 قهرمانان و گورها
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آدم های سمی.pdf
4.5 MB
اکثر ما در زندگی با افرادی مواجه میشویم که با رفتارشان باعث میشوند نظم زندگیمان بههم بریزد. این افراد در زندگی ما حضور دارند و با افکار منفیشان به زندگی ما جهت میدهند و ما را از رسیدن به آرزوهایمان دور میکنند. کتاب آدمهای سمی مجموعه روشها و توصیههایی است که کمک میکند این افراد را شناسایی و خود را در مقابل تاثیرات آنها قویتر کنیم.
📕 آدم های سمی
✍️ #لیلیان_گلاس
📚 @PDFsCom
📕 آدم های سمی
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
قرآن کتابیست که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد. کتابی آسمانی است اما برخلاف آنچه مومنین امروزی میپندارند و بی ایمانان امروز قیاس میکنند بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست. کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم؛ آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند: چه کسی مرده است؟"
📖 برگرفته از کتاب "پدر، مادر ما متهمیم" نوشته دکتر علی شریعتی
📚 @PDFsCom
کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست. کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم؛ آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند: چه کسی مرده است؟"
📖 برگرفته از کتاب "پدر، مادر ما متهمیم" نوشته دکتر علی شریعتی
📚 @PDFsCom
همهی انسانها اشتباه میکنند.
چیزی که شخصیت ما را میسازد،
اشتباهات ما نیست،
بلکه نحوهی برخوردمان با آن اشتباهات
و درس گرفتن از آنها،
به جای توجیه تراشی است...
📕 ما تمامش میکنیم
✍️ #کالین_هوور
📚 @PDFsCom
چیزی که شخصیت ما را میسازد،
اشتباهات ما نیست،
بلکه نحوهی برخوردمان با آن اشتباهات
و درس گرفتن از آنها،
به جای توجیه تراشی است...
📕 ما تمامش میکنیم
📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آدمی اگر بهترین هم باشد
از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است!
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است!
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند!
اگر جمعگرا باشد، میگویند بخیل است!
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرگوست
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاکار است!
و اگر نکند میگویند کافراست و بیدین
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز ازخداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید؛
مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.
📚 @PDFsCom
از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است!
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است!
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند!
اگر جمعگرا باشد، میگویند بخیل است!
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرگوست
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاکار است!
و اگر نکند میگویند کافراست و بیدین
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز ازخداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید؛
مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.
📚 @PDFsCom
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر
به یک سردرد معمولی خود اهمیت میدهند
تا به خبر مرگ من و شما
دیگر نگران نخواهید شد
که دربارهی شما چه فکری میکنند!
#دیل_کارنگی
📚 @PDFsCom
به یک سردرد معمولی خود اهمیت میدهند
تا به خبر مرگ من و شما
دیگر نگران نخواهید شد
که دربارهی شما چه فکری میکنند!
#دیل_کارنگی
📚 @PDFsCom