Telegram Web Link
چقدر خنده دار است که ما آدمها، می ترسیم که بترسیم. می ترسیم کسی بفهمد که ما ترسیده ایم، حتی اگر آن یک نفر خودش بترسد، حتی اگر آن یک نفر خودش هم ترسیده باشد، حتی از ما هم بیشتر ترسیده باشد، باز می ترسیم آدم ترسو و کم دلی محسوب شویم. معنی اش این است که یاد نگرفته ایم با احساسات و غرایز خودمان و با درک و شعور دیگران صادق باشیم. همین!

#نیکی_فیروزکوهی

📚 @PDFsCom
‏شما ارزش دوست‌داشته‌شدن را دارید، نه به‌خاطر آنچه می‌توانید انجام دهید، بلکه به‌خاطر آن که هستید.

📕 افسردگی نهفته
✍️ #مارگارت_رابینسون_روترفورد

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مى دانيد در اين جا چطور راه ترقى را طى مى كنند؟ يا با نشان دادن استعداد و نبوغ از خود، يا با استفاده از راه فساد. بايد در اين توده مردم خود را مانند گلوله توپ يا مرض طاعون جا زد. درستى و شرافت به درد نمى خورد.

📕 بابا گوريو
✍️ #اونوره_دو_بالزاك

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اگر عقیده مخالف شما را عصبانی میکند
نشانه ی آن است که شما ناخود آگاه میدانید دلیل مناسبی برای آنچه فکر میکنید ندارید!

اگر کسی مدعی باشد که (دو) بعلاوه (دو) میشود پنج، یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد،
شما به جای عصبانی شدن احساس دلسوزی می کنید، مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد
که این حرفها در افکار شما تزلزل ایجاد کند ...!
اغلب بحثهای بسیار تند،
آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند.

شکنجه در الاهیات به کار می رود،
نه در ریاضیات، زیرا ریاضیات با علم
سر و کار دارد، اما در الاهیات تنها عقیده
وجود دارد بنابراین هنگامی که پی میبرید
از تفاوت آرا عصبانی هستید، مراقب باشید؛ احتمالا با بررسی بیشتر درخواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده ای ندارید!

📚 @PDFsCom
برای خریدن چند کتاب شعر به آن کتابفروشی رفته بودم که فروشنده من را به طبقه ی بالا راهنمایی کرد که دیدم خود شعر روی صندلی ای نشسته و کتابی را ورق میزند!!
به محض ورودم از جایش بلند شد و خواست راهنمایی کند!
لباس های گله گشاد رنگی و موهایی که جلوی پیشانی اش ریخته بود با آدم حرف میزد!
چقدر رنگ داشت این پریزاد.
نگاه از نگاهش برداشتم و رفتم سراغ کتابها...
به هر کتابی دست می انداختم توضیحی میداد..انگار نشسته بود و همه را خوانده بود.انگار که نه!همه را خوانده بود.
.
کتابی که قبلا خوانده بودم را انتخاب کردم و صفحه ی مورد نظرم را هم آوردم و گفتم ببخشید این را بخوانید برای من، عینکم همراهم نیست!
شعری از امید صباغ نو بود.
موقع خواندن شعر یک دستش را به موهای بافته شده اش که از زیر شال آویزان بود گرفت!
آدم هایی که زیاد شعر میخوانند،ژست خواندن دارند! ژست خواندن اش این بود.
ژست خواندن اش برایم آشنا آمد.
شین اش کمی میزد و بد به دل میچسبید و بدجور مشتاق بودم برایم بخواند
به این بیت که رسید تُن صدایش عوض شد:
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم
.
آن روز گذشت و اشتیاق عجیبی برای خواندن شعر پیدا کرده بودم و دیگر هفته ای دو سه بار میرفتم و کتاب میخریدم!
وقتی دیدم جایی در قفسه ی کتابهایم ندارم گفتم بس است دیگر! باید خود شعر را به خانه ام بیاورم و به گیسویش قافیه ببافم!
کتابی خریدم و در صفحه ی اولش همان شعری را که روز اول برایم خوانده بود به همراه آدرس کافه ای برای چهارشنبه ساعت هشت نوشتم و روی میز جا گذاشتم!
حالا دو سالی هست که از این ماجرا میگذرد و هنوز هم قرار روز چهارشنبه مان سر ساعت برقرار است.
.
اما راستش دیگر به رفتارهایش اشتیاقی ندارم،
دیگر به بودن اش مشتاق نیستم!
از یک جایی به بعد فهمیدم دیگر به اینکه ابتدای حرف هایش نامم را صدا کند
یا هنگام خستگی دست بر موهای بافته اش بگیرد و شعر بخواند
یا چه میدانم
به همین خندیدن ساده اش... .
مشتاق نیستم.
راستش از یک جایی به بعد
کار از اشتیاق به احتیاج میکشد!
من به خندیدن اش به ژست شعر خواندن اش به بودن اش... مشتاق که نه! محتاجم!
بعضی آدم ها از یک جایی به بعد به بودن با هم  به عاشقانه های پیش پا افتاده و تکراری شان، مشتاق که نه! محتاجند.

#علی_سلطانی

📚 @PDFsCom
کسانی که ما را دوست‌ دارند، از آن‌ها که از ما نفرت دارند، خطرناک‌ترند...!
زیرا انسان قادر نیست در مقابل آن‌ها از خود مقاومتی نشان دهد...
هیچکس نمی‌تواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست...!

📕 دیوانه وار
✍️ #کریستین_بوبن

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کسانی که زندگی خود را صرف مطالعه و دانششان را از خلال سطور استخراج می‌کنند، شبیه افرادی هستند که از توضیحات و توصیفات مسافران، اطلاعات دقیقی درباره‌ی یک کشور به دست آورده‌اند. این افراد می‌توانند چیزهای زیادی درباره‌ی آنجا بگویند و با این حال و پس از این همه، هیچ درک روشن و مربوط و ژرفی از وضعیت و موقعیت آنجا ندارند!

اما کسانی که زندگی را وقف تأمل و اندیشه کرده‌اند به خودِ مسافران شبیه‌اند؛ فقط اینها هستند که می‌دانند درباره‌ی چه حرف می‌زنند، با جریان حقیقی امور آشنایند و یکسره غرق در موضوع شده‌اند...

#آرتور_شوپنهاور

📚@PDFsCom
تقریبا همه در این امر اتفاق نظر دارند
که بی‌ شعور کسی است که رفتار وقیح
و نفرت‌انگیزی را به صورت کاملا ارادی و عمدی
از خود بروز می‌دهد و از ایجاد اختلالی که
در کارها به وجود آورده و آزاری که
به دیگران رسانده قلباً خوشحال است.

📕 بیشعوری
✍️ #خاویر_کرمنت

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعف های ما حرف می زنید
یادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!

#برتولت_برشت

📚 @PDFsCom
اَبله کیست؟
آنکس که میخواهد عمیق بنظر برسد
و به دیگران چنین القا کند
که عمیق و اندیشمند است.
اما چگونه؟
با ظاهر سازی و نمایش مضحکِ عینک و قلم
و کتاب و رنگ و لعابش و هر آنچه که
نمودی از مطالعه دارد.
او کتابخوان و اهل مطالعه نیست
و البته تنها جلد و بیرون کتاب را
نمایش میدهد تا محتوای درون آن را
باید گفت آری!
او هر چه پیش می‌رود
عمیق تر می‌شود
اما عمیق در چه؟ در جهل خود!

#آرتور_شوپنهاور

📚 @PDFsCom
روز_را_خورشید_می_سازد_روزگار_را_ما.pdf
5.9 MB
در این کتاب با دو الگوی مسئولیت پذیری و مسئولیت گریزی آشنا میشوید. اگر در جستجوی زندگی بهتر هستید بیش از هر چیز باید انسانی بهتر شوید... یادت باشد فقط یک قلب برای تو میزند آن هم قلب خودت است

📕 روز را خورشید می‌ سازد، روزگار را ما
✍️ #مسعود_لعلی و #فهیمه_ارژنگی

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کادوی تراز واسه کتاب خونا!

📚 @PDFsCom
چیزی به عنوان زیبایی وجود نداره. خصوصا در صورت انسان، چیزی که اسمش را گذاشته ایم " ریخت شناسی" تمامش یک جور نظام بندی ریاضی وار و خیالی اجزای صورت است. مثلا دماغ زیادی بیرون نزده باشد. لاله های گوش بزرگ نباشد. موها بلند باشد، خط ریش ها مد روز باشند و از این جور چیزها.

این سراب عمومیت بخشیدن به همه چیز است. مردم به بعضی چهره ها می گویند زیبا، ولی در حقیقت آن ها زیبا نیستند. معادله ای ریاضی هستند که حاصلش صفر است. در واقع زیبایی حقیقی زیبایی سیرت است نه شکل ابروها.

📕 سوختن در آب غرق شدن در آتش
✍️ #چارلز_بوکفسکی

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
حسرت ِ زندگی ِ ديگران برای اين است که از بيرون که نگاه می کنی زندگی ِ ديگران يک کل است که وحدت دارد اما زندگی ِ خودمان که از درون نگاهش ميیکنيم، همه‌اش تکه تکه و پاره پاره به نظر می آيد.
هنوز هم در پی ِ سراب ِ وحدت میدويم. ‌ ‌ ‌

📕 يادداشت‌ها
✍️ #آلبر_کامو‌

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزهای متوالی مردان، زنان و کودکان در عمق تاریکی معدن کار می‌کردند. هوای متراکم و نفس‌گیر، صدای ضربات پتک‌ها و صدای خرد شدن زغال سنگ در میان سکوت سنگین این جهان زیرزمینی حکمفرما بود. عرق از پیشانی‌های خسته‌شان جاری می‌شد و برخی از آنها به سختی توان ادامه کار را داشتند. ناتوان از روشن کردن مسیرشان، در میان تونل‌های پیچ‌درپیچ گم می‌شدند…

آنان هر روز بیشتر در عمق زمین فرو می‌رفتند، گویی در حال کندن گور خود بودند. زمین بی‌رحمانه آنان را می‌بلعید و تنها امیدشان به یک روز تعطیل بود، روزی که شاید از این جهنم زنده بیرون بیایند. اما هر چه بیشتر کار می‌کردند، بیشتر در خاک دفن می‌شدند. هیچ‌کس به یادشان نمی‌افتاد و گویی خودشان هم باور کرده بودند که زنده‌بودنشان بی‌معنی است…

ناگهان فریادی از دور شنیده شد؛ صدایی که از عمق تونل‌ها برخاست. بخشی از دیواره‌ی معدن فرو ریخت و چندین کارگر زیر خروارها خاک و سنگ مدفون شدند. هیچ‌کس نمی‌توانست کمک کند، جز آنکه با چشمان اشک‌بار به صدای آخرین نفس‌های آنان گوش فرا دهند. مرگ به سراغشان آمده بود، بی‌هیچ هشداری…

📕 ژرمینال
✍️ #امیل_زولا

تسلیت به خانواده های داغدار مردم طبس🖤

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کدخدا را همه دوست داشتند، خیرش به تمام مردم روستا رسیده بود. انسان درستکاری بود و تا جایی که می‌شد برای همه خوب می‌خواست.
یک روز صبح زود به سمت باغش حرکت کرد. هوا گرگ و میش بود، پایش لغزید و در چاهی افتاد. ارتفاع چاه زیاد بود و می‌دانست که بیرون رفتن از آن بدون یاری دیگران ممکن نیست. از قضا مرد زغال‌فروشی که چندهفته قبل توسط کدخدا برای رفتار و گفتار اشتباهش بامردم تنبیه شده‌بود، از آنجا می‌گذشت و صدای کمک‌خواستن‌های کدخدا را شنید. از خداخواسته بالای چاه ایستاد و شروع کرد به سرزنش و شماتت و تحقیر، که آی کدخدا! خوب غرور برت داشته‌بود و ما را مقابل مردم تحقیر کردی، خیال می‌کردی کسی هستی؟ می‌بینی که حالا تو در چاهی و محتاج یاری ما! کدخدا سکوت کرد و هیچ نگفت. مرد زغال‌فروش همچنان ‌و با حرص ادامه داد: هان! چیزی بگو، کمکی بخواه! فریادی بزن، می‌بینی که حالا تو پایینی و من بالا! می‌بینی که تو محتاجی به یاری منی که کوچکش شمردی و مقابل چشم آدم‌ها از کار و رفتارش ایراد گرفتی! کدخدا باز هم سکوت کرد.
آفتاب بیرون آمد و مردم کم کم به نبودن کدخدا پی بردند و نگرانش شدند و گشتند و گشتند و به چاهی که در مسیر باغ او بود رسیدند و او را پیدا کردند و با احترام او را از چاه بیرون کشیدند‌. کدخدا از مردم تشکر کرد، خودش را تکاند و رو کرد به زغال‌فروش که حالا کمی عقب‌تر به تماشا ایستاده‌بود و با تبسمی معنا دار گفت: تو خیال کرده‌ای گرفتاری و مشکلات، احترام و جایگاه انسان‌ها را زیر سوال می‌برد؟ من آن پایین هم کدخدا بودم، حتی اگر نیاز داشتم تو دستانم را بگیری... اما نخواستم! چون خیلی اهمیت دارد به وقت گرفتاری‌ات به چه کسی رو بزنی و من یاریِ با منت و تحقیر تو را نمی‌خواستم! من خدا و مردم روستا را داشتم و دلم قرص بود و خیالم تخت...

ما که آرامیم و سرخوش
همچو اقیانوس‌ها
رو سیاهی بر زغالان مانده
ما؛  فانوس‌ها!
کدخدا در چاه یا بر تخت، بنیانش یکی‌ست
واژه‌ای جز آن نخواهدگشت در قاموس‌ها...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📚 @PDFsCom
داک رابینسون در کتاب «تا این حد مهربان نباش» می‌گوید: گاه شخصیت مهربان به دلایلی سکوت می‌کند و درخواست‌های خود از دیگران را بر زبان نمی‌آورد و منزوی می‌شود زیرا بیم دارد بار دیگر با نامهربانی روبرو شود.

📚 @PDFsCom
اگر برای کسی مهم باشی
او همیشه راهی برای وقت گذاشتن
با تو پیدا خواهد کرد
نه بهانه ای برای فرار
و نه دروغی برای توجیه...

📕 قهرمانان و گورها
✍️ #ارنستو_ساباتو

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
لیلیان گلاس به نقل از کنفسیوس در کتاب «آدم‌های سمی» آورده است: باعث سرافکندگی است انسانی خود را دوست فردی نشان دهد درحالی‌که خشم و کینه‌اش از او را پنهان می‌کند.

📚 @PDFsCom
آدم های سمی.pdf
4.5 MB
اکثر ما در زندگی با افرادی مواجه می‌شویم که با رفتارشان باعث می‌شوند نظم زندگی‌مان به‌هم بریزد. این افراد در زندگی ما حضور دارند و با افکار منفی‌شان به زندگی ما جهت می‌دهند و ما را از رسیدن به آرزوهای‌مان دور می‌کنند. کتاب آدم‌های سمی مجموعه روش‌ها و توصیه‌هایی است که کمک می‌کند این افراد را شناسایی و خود را در مقابل تاثیرات آن‌ها قوی‌تر کنیم.

📕 آدم های سمی
✍️ #لیلیان_گلاس

📚 @PDFsCom
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2024/09/29 06:22:28
Back to Top
HTML Embed Code: