"زندگی همین است!
روشنایی خفیفی که در تاریکی شب خاموش میشود."
📕 در انتهای شب
✍🏻 #لویی_فردینان
📚 @PDFsCom
روشنایی خفیفی که در تاریکی شب خاموش میشود."
📕 در انتهای شب
✍🏻 #لویی_فردینان
📚 @PDFsCom
میخواستم باور کنم که میتوانم مردم اینجا را با حرف متقاعد کنم.
تو دیدی چه شد؟
آنها دردِ خود را دوست دارند،
به زخمِ مانوسی احتیاج دارند که با ناخنهایِ کثیفشان آن را بخراشند
و به دقت حفظش کنند.
فقط با خشونت است که میتوان مداوایشان کرد!
زیرا درد را جز با درد دیگری نمیتوان مغلوب کرد.
📕 مگس ها
✍🏻 #ژان_پل_سارتر
📚 @PDFsCom
تو دیدی چه شد؟
آنها دردِ خود را دوست دارند،
به زخمِ مانوسی احتیاج دارند که با ناخنهایِ کثیفشان آن را بخراشند
و به دقت حفظش کنند.
فقط با خشونت است که میتوان مداوایشان کرد!
زیرا درد را جز با درد دیگری نمیتوان مغلوب کرد.
📕 مگس ها
✍🏻 #ژان_پل_سارتر
📚 @PDFsCom
خاطرات آدم و حوا.pdf
739 KB
آدم، اولین آفریده ی خدا، به تنهایی در بهشت زندگی میکند تا سر و کله ی حوا، کسی که او را مزاحم میداند؛ پیدا میشود. حوا با خصوصیات زنانه اش عرصه را بر آدم تنگ می کند و آدم با اخلاقیات مردانه اش حوا را کلافه... کم کم دست تقدیر این دو را به هم علاقه مند میکند و ...کتاب خاطرات آدم و حوا عاشقانه ی لطیفی است از اولین زوج آفرینش ..
📕 خاطرات آدم و حوا
✍🏻 #مارک_تواین
📚 @PDFsCom
📕 خاطرات آدم و حوا
✍🏻 #مارک_تواین
📚 @PDFsCom
یه قسمت خیلی خوبی تو کتابِ "بلندی های بادگیر" بود که میگفت:
«او هیچ وقت نمیفهمید که من چقدر دوستش داشتهام! نه به خاطر این که خوش قیافه هست یا نیست، موضوع اصلا این چیزها نیست، به این خاطر است که از خودم به خودم نزدیکتر است!»
و این قشنگترین تعریف از آدم های خوبِ زندگیمونه، اونایی که بیشتر از خودمون، مارو بلدن!
📚 @PDFsCom
«او هیچ وقت نمیفهمید که من چقدر دوستش داشتهام! نه به خاطر این که خوش قیافه هست یا نیست، موضوع اصلا این چیزها نیست، به این خاطر است که از خودم به خودم نزدیکتر است!»
و این قشنگترین تعریف از آدم های خوبِ زندگیمونه، اونایی که بیشتر از خودمون، مارو بلدن!
📚 @PDFsCom
ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم. ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد. سرانجام ما به کسی تبدیل شدیم که در حقیقت نیستیم. تبدیل به رونوشتی شدیم از باورهای مادر، پدر، جامعه و مذهب.
📕 چهار میثاق
✍🏻 #دون_میگوئل_روئیز
📚 @PDFsCom
📕 چهار میثاق
✍🏻 #دون_میگوئل_روئیز
📚 @PDFsCom
وقتی که الاغ شدم!
تابستان سال ۱۳۸۹ بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشههای هر دو تامون پائین بود.
یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم. گفتم، آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر. دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم. سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم...
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.
این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت. اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
پدرم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری با هم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم.میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحد هستند.
نگاه راهبردی
● ۱- آخر هر جنگی صلحه.
● ۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه، ما هر دو تامون عاقل بودیم.
● ۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست.
● ۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته بر تو چیره بشه.
📚 @PDFsCom
تابستان سال ۱۳۸۹ بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشههای هر دو تامون پائین بود.
یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم. گفتم، آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر. دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم. سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم...
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.
این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت. اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
پدرم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری با هم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم.میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحد هستند.
نگاه راهبردی
● ۱- آخر هر جنگی صلحه.
● ۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه، ما هر دو تامون عاقل بودیم.
● ۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست.
● ۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته بر تو چیره بشه.
📚 @PDFsCom
زندگی یعنی خستگی!
یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و در اِزای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست، باید بهای گزافی پرداخت...
#اوریانا_فالاچی
📚 @PDFsCom
یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و در اِزای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست، باید بهای گزافی پرداخت...
#اوریانا_فالاچی
📚 @PDFsCom
حقیقت زيباترين برهنگی است، و ژرفنای تأثیر آن محصول سادگی بیانش است. دليلش این است که از یک سو، روح شنونده را بی قید و شرط فراچنگ میآورد، و ذهن وی را با افکار فرعی مغشوش نمیکند و گیجش نمیسازد، و از سوی دیگر، خودِ شنونده احساس میکند که در حال مچل شدن و فریب خوردن به وسیلهٔ ترفندهای ناکسانهی سخنوری و چند پهلوگویی نیست، که تمامی تأثیر آنچه بیان میشود برخاسته از نفس خود امر است.
📕 جهان و تأملات فیلسوف
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
حقیقت زيباترين برهنگی است، و ژرفنای تأثیر آن محصول سادگی بیانش است. دليلش این است که از یک سو، روح شنونده را بی قید و شرط فراچنگ میآورد، و ذهن وی را با افکار فرعی مغشوش نمیکند و گیجش نمیسازد، و از سوی دیگر، خودِ شنونده احساس میکند که در حال مچل شدن و فریب خوردن به وسیلهٔ ترفندهای ناکسانهی سخنوری و چند پهلوگویی نیست، که تمامی تأثیر آنچه بیان میشود برخاسته از نفس خود امر است.
📕 جهان و تأملات فیلسوف
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
پس جهنم اینه!
هرگز به این شکل دربارهاش فكر
نمیكردم
یادتون هست: گوگرد، آتیش، سیخ...
آه! عجب حرفهای مضحكی سالها در مغزمان فرو کردند!
احتیاجی به سیخ نیست!
حالا فهمیدم: جهنم همان زندگی اجباری با احمقهای اطرافه.
📕 در بسته
✍🏻 #ژان_پل_سارتر
📚 @PDFsCom
هرگز به این شکل دربارهاش فكر
نمیكردم
یادتون هست: گوگرد، آتیش، سیخ...
آه! عجب حرفهای مضحكی سالها در مغزمان فرو کردند!
احتیاجی به سیخ نیست!
حالا فهمیدم: جهنم همان زندگی اجباری با احمقهای اطرافه.
📕 در بسته
✍🏻 #ژان_پل_سارتر
📚 @PDFsCom
چیزهای جالب در زندگی اتفاق می افتد. علتش را درست نمیدانم. پدربزرگم می گفت که چیزها هرگز آنطور که تو فکر می کنی از آب در نمی آیند ، اما همین است که زندگی را جالب می کند و به آن معنا می دهد. اگر "چونیچی دراگونز" در هر بازی برنده شود، کی دیگر بیسبال تماشا میکند؟
#هاروکی_موراکامی
📚 @PDFsCom
#هاروکی_موراکامی
📚 @PDFsCom
چه کسی داور است؟
لباس سپید را ایرانیها برای عروسی میپوشند و هندیها برای عزا، من باید چه لباسی بپوشم؟!
تمام استنباط ما از درستی و نادرستی چیزها مشروط است. ماشینی هستیم که از کودکی برنامهریزیاش میکنند برای آنکه جهان را آنطور ببیند که بزرگترها خواستهاند...!
با اینهمه، ما معتقدیم که عقل داریم و قادریم خوب را از بد جدا کنیم.
پس من کِی باید جهان را آنگونه ببینم که هست؟ و مگر ما چند بار به دنیا میآییم...؟!
📕 چاه بابل
✍🏻 #رضا_قاسمی
📚 @PDFsCom
لباس سپید را ایرانیها برای عروسی میپوشند و هندیها برای عزا، من باید چه لباسی بپوشم؟!
تمام استنباط ما از درستی و نادرستی چیزها مشروط است. ماشینی هستیم که از کودکی برنامهریزیاش میکنند برای آنکه جهان را آنطور ببیند که بزرگترها خواستهاند...!
با اینهمه، ما معتقدیم که عقل داریم و قادریم خوب را از بد جدا کنیم.
پس من کِی باید جهان را آنگونه ببینم که هست؟ و مگر ما چند بار به دنیا میآییم...؟!
📕 چاه بابل
✍🏻 #رضا_قاسمی
📚 @PDFsCom
مادرش به قدر کافی خواندن و نوشتن را به او آموخته بود. کمی هم حساب بلد بود. معلوماتش از این فراتر نمیرفت...
اگرچه به مردمی که اهلِ کتاب بودند به دیدهی احترام مینگریست ولی از ناتوانی خودش در این مورد دلگیر نبود.
در کشوری که مردمِ بیسواد به ثروتهای بیحساب رسیده بودند، چه نیازی به آموختن بود؟!
📕 بر باد رفته
✍🏻 #مارگارت_میچل
📚 @PDFsCom
مادرش به قدر کافی خواندن و نوشتن را به او آموخته بود. کمی هم حساب بلد بود. معلوماتش از این فراتر نمیرفت...
اگرچه به مردمی که اهلِ کتاب بودند به دیدهی احترام مینگریست ولی از ناتوانی خودش در این مورد دلگیر نبود.
در کشوری که مردمِ بیسواد به ثروتهای بیحساب رسیده بودند، چه نیازی به آموختن بود؟!
📕 بر باد رفته
✍🏻 #مارگارت_میچل
📚 @PDFsCom