رنجها گنجهایی در دل خود دارند،
و دردها آسودگیهایی به همراه!
برای دیدن باید دیده گشود.
برای گشودن باید پردهها را زُدود،
زخمها چِشم میشوند و شکستها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش.
عزیزترین یارانمان در حقیقت چالش برانگیزترین لحظات زندگیمان میشوند و عدو سبب خیر میشود!
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
📕 انسان و سمبلهایش
✍🏻 #کارل_گوستاو_یونگ
📚 @PDFsCom
و دردها آسودگیهایی به همراه!
برای دیدن باید دیده گشود.
برای گشودن باید پردهها را زُدود،
زخمها چِشم میشوند و شکستها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش.
عزیزترین یارانمان در حقیقت چالش برانگیزترین لحظات زندگیمان میشوند و عدو سبب خیر میشود!
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
📕 انسان و سمبلهایش
✍🏻 #کارل_گوستاو_یونگ
📚 @PDFsCom
زبان بدن اینقدر به درد بخوره که حتی اگر واقعاً اعتماد به نفس نداشته باشی و شخصیت مهم و خاصی نباشی ، فقط با زبان بدنت میتونی کاریزماتیک باشی!
9 تا شو الان یاد بگیر :
1- موقع صحبت کردن صاف بایستید و راه بروید.
صاف نگه داشتن بدن و قوز نکردن، شانه های رو به عقب و بالا نگه داشتن سر باعث می شود به چشم دیگران با اعتماد بنفس بیایید.
2- موقع ایستادن، پاهایتان را از هم فاصله بدهید
وقتی می ایستید و پاهایتان را به هم می چسبانید احساس عدم اطمینان و تردید را به مخاطب القا می کنید
3- درجه صدایتان را پایین بیاورید
بلند صحبت کردن و داد زدن نشونه غیر منطقی بودن و عدم اطمینان به صحبت هاتون هست
4- درست دست دادن را یاد بگیرید
از جناب گوگل بپرسید
5- ژست قدرتمندی به خودتان بگیرید
تحقیقات انجام شده نشان می دهند که کمتر از دو دقیقه بعد از اینکه شما ژست و حالت پر قدرتی به خودتان می گیرید، ترشح هورمون استرس یعنی کورتیزول در بدن شما کاهش پیدا می کند.
6- تماس چشمی مثبت را با مخاطبتان حفظ کنید.
دزدیدن نگاه نشونه عدم اعتماد به نفس و شرم و کوچک بودن و ضعیف بودن شماست!
تماس چشمی درست و حسابی ( نه خیره و ...) یعنی اینکه شما در قدرت هستید و اون قدر اعتماد به نفس و برتری دارید که به راحتی چشم تو چشم هستی.
7- موقع حرف زدن از دستهایتان استفاده کنید.
الکی دستا رو این ور و اون ور هم پرت نکنید!
حساب شده و هماهنگ به گفته تون دست هاتون رو حرکت بدید.
باعث میشه موقع صحبت کردن توجه بیشتری بهتون جلب بشه. خودتون هم دیدید که آدمایی ک با دست صحبت میکنند چه قدر جذابن و تا خودآگاه آدم خیره میشه بهشون.
8- لبخند بزنید.
همیشه هم نیش تون تا بنا گوش باز نباشه!
به وقتش!
مثل زمان صحبت کردن با افراد ، نگاه کردن افراد، سلام کردن و...
9- به موفقیت هایتان در گذشته فکر کنید
به یاد بیاورید که در روز موفقیتتان چطور به نظر می رسید و صدا و لحن صحبت کردنتان چگونه بود. یادآوری این احساس واقعی به شما کمک می کند تا همان حالتها را به خودتان بگیرید.
📚 @PDFsCom
9 تا شو الان یاد بگیر :
1- موقع صحبت کردن صاف بایستید و راه بروید.
صاف نگه داشتن بدن و قوز نکردن، شانه های رو به عقب و بالا نگه داشتن سر باعث می شود به چشم دیگران با اعتماد بنفس بیایید.
2- موقع ایستادن، پاهایتان را از هم فاصله بدهید
وقتی می ایستید و پاهایتان را به هم می چسبانید احساس عدم اطمینان و تردید را به مخاطب القا می کنید
3- درجه صدایتان را پایین بیاورید
بلند صحبت کردن و داد زدن نشونه غیر منطقی بودن و عدم اطمینان به صحبت هاتون هست
4- درست دست دادن را یاد بگیرید
از جناب گوگل بپرسید
5- ژست قدرتمندی به خودتان بگیرید
تحقیقات انجام شده نشان می دهند که کمتر از دو دقیقه بعد از اینکه شما ژست و حالت پر قدرتی به خودتان می گیرید، ترشح هورمون استرس یعنی کورتیزول در بدن شما کاهش پیدا می کند.
6- تماس چشمی مثبت را با مخاطبتان حفظ کنید.
دزدیدن نگاه نشونه عدم اعتماد به نفس و شرم و کوچک بودن و ضعیف بودن شماست!
تماس چشمی درست و حسابی ( نه خیره و ...) یعنی اینکه شما در قدرت هستید و اون قدر اعتماد به نفس و برتری دارید که به راحتی چشم تو چشم هستی.
7- موقع حرف زدن از دستهایتان استفاده کنید.
الکی دستا رو این ور و اون ور هم پرت نکنید!
حساب شده و هماهنگ به گفته تون دست هاتون رو حرکت بدید.
باعث میشه موقع صحبت کردن توجه بیشتری بهتون جلب بشه. خودتون هم دیدید که آدمایی ک با دست صحبت میکنند چه قدر جذابن و تا خودآگاه آدم خیره میشه بهشون.
8- لبخند بزنید.
همیشه هم نیش تون تا بنا گوش باز نباشه!
به وقتش!
مثل زمان صحبت کردن با افراد ، نگاه کردن افراد، سلام کردن و...
9- به موفقیت هایتان در گذشته فکر کنید
به یاد بیاورید که در روز موفقیتتان چطور به نظر می رسید و صدا و لحن صحبت کردنتان چگونه بود. یادآوری این احساس واقعی به شما کمک می کند تا همان حالتها را به خودتان بگیرید.
📚 @PDFsCom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به جای اینکه صرفاً در جستجوی شادی و خوشبختی باشیم، میتوانیم به دنبال معنایی باشیم که زندگی پیش رویمان قرار میدهد.
شادی به خودی خود چنین هدفی شمرده نمیشود. لذت به خودی خود نمیتواند به زندگی و وجود ما معنا بخشد؛ همانطور که فقدان لذت نیز نمیتواند معنا را از زندگی سلب کند.
زندگی ما از کنشهای ما، عشق ورزیدن و رنج کشیدن معنا مییابد.
📕 آری به زندگی
✍🏻 #ویکتور_فرانکل
📚 @PDFsCom
شادی به خودی خود چنین هدفی شمرده نمیشود. لذت به خودی خود نمیتواند به زندگی و وجود ما معنا بخشد؛ همانطور که فقدان لذت نیز نمیتواند معنا را از زندگی سلب کند.
زندگی ما از کنشهای ما، عشق ورزیدن و رنج کشیدن معنا مییابد.
📕 آری به زندگی
✍🏻 #ویکتور_فرانکل
📚 @PDFsCom
گاهی به نظرم میرسد اگر کَر بودم، کمتر عذاب میکشیدم، تا حالا که لالم...
📕 متن هایی برای هیچ
✍🏻 #ساموئل_بکت
📚 @PDFsCom
📕 متن هایی برای هیچ
✍🏻 #ساموئل_بکت
📚 @PDFsCom
چرا ما آدمهایی که با این همه مراقبت و زحمت زندگی میکنیم، باید به شادی معصومانه و بیخیالی پرندگان آسمان غبطه بخوریم؟
📕 بیچارگان
✍🏻 #فئودور_داستایفسکی
📚 @PDFsCom
📕 بیچارگان
✍🏻 #فئودور_داستایفسکی
📚 @PDFsCom
رنج کشیدن و اندیشیدن من چقدر میتواند مهم باشد؟ حضور من در این جهان، چند زندگی آرام را میآشوبد و معصومیت خوشایند و ناخودآگاه آنها را بر هم میزند؟ گرچه بر این باورم که تراژدی من عظیمترین است در تاریخ، عظیمتر از سقوط امپراطورها، با وجود این بر بیاهمیتی مطلق خود آگاهم.
من کاملا متقاعد شدهام که در این عالم هیچ نیستم، با این همه، وجودِ خود را تنها وجود واقعی میدانم. اگر ناچار به انتخاب میان خود و دنیا بودم، دنیا را با همهی روشنایی و قواعدش وامینهادم، بی ترسی از به تنهایی خزیدن در پوچی مطلق. اگرچه زندگی برایم شکنجه است، نمیتوانم از آن بگذرم؛ چراکه به ارزشهای مطلقی که بتوانم خود را به نام آنها قربانی کنم اعتقادی ندارم.
اگر بخواهم کاملاً صادقانه بگویم، نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا از زندگی باز نمیایستم.
📕 بر قلههای ناامیدی
✍🏻 #امیل_چوران
📚 @PDFsCom
من کاملا متقاعد شدهام که در این عالم هیچ نیستم، با این همه، وجودِ خود را تنها وجود واقعی میدانم. اگر ناچار به انتخاب میان خود و دنیا بودم، دنیا را با همهی روشنایی و قواعدش وامینهادم، بی ترسی از به تنهایی خزیدن در پوچی مطلق. اگرچه زندگی برایم شکنجه است، نمیتوانم از آن بگذرم؛ چراکه به ارزشهای مطلقی که بتوانم خود را به نام آنها قربانی کنم اعتقادی ندارم.
اگر بخواهم کاملاً صادقانه بگویم، نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا از زندگی باز نمیایستم.
📕 بر قلههای ناامیدی
✍🏻 #امیل_چوران
📚 @PDFsCom
انسان «معتقد» و نه «اندیشمند»، مدام فراموش میکند که همواره در معرض درندهترین دشمن خود یعنی «شک» قرار دارد.
زیرا در جایی که «اعتقاد» حاکم است، شک همیشه در کمین است.
برعکس، برای انسانی که میاندیشد، شک حضوری خوشایند است؛ زیرا برای وی گامی با ارزش به سوی شناختی بهتر است.
#کارل_گوستاو_یونگ
📚 @PDFsCom
زیرا در جایی که «اعتقاد» حاکم است، شک همیشه در کمین است.
برعکس، برای انسانی که میاندیشد، شک حضوری خوشایند است؛ زیرا برای وی گامی با ارزش به سوی شناختی بهتر است.
#کارل_گوستاو_یونگ
📚 @PDFsCom
ساعت ده شب است. همه خوابیدهاند و من تنهای تنها توی اتاقم نشستهام و به تو فکر میکنم. اگر بگویم حالم خوب است، دروغ گفتهام؛ چون سرگردانیِ روح من درمانپذیر نیست و من میدانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید.
در من نیرویی هست. نیرویی گریز از ابتذال و من بهخوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس میکنم و میبینم که در این زندان پایبند شدهام. من اگر تلاش میکنم برای اینکه از اینجا بروم، تو نباید فکر کنی که براى من دیدن دنیاهای دیگر و سرزمینهای دیگر جالب و قابلتوجه است؛ نه! من معتقدم که زیر آسمان کبود، انسان با هیچ چیز تازهای برخورد نمیکند و هستهی زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشهی دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد.
📕 نامه هایی به پرویز شاپور
✍🏻 #فروغ_فرخزاد
📚 @PDFsCom
در من نیرویی هست. نیرویی گریز از ابتذال و من بهخوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس میکنم و میبینم که در این زندان پایبند شدهام. من اگر تلاش میکنم برای اینکه از اینجا بروم، تو نباید فکر کنی که براى من دیدن دنیاهای دیگر و سرزمینهای دیگر جالب و قابلتوجه است؛ نه! من معتقدم که زیر آسمان کبود، انسان با هیچ چیز تازهای برخورد نمیکند و هستهی زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشهی دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد.
📕 نامه هایی به پرویز شاپور
✍🏻 #فروغ_فرخزاد
📚 @PDFsCom
یافتن خوشبختی در درونمان کار آسانی نیست، اما جز آنجا در هیچ جای دیگری هم امکانپذیر نیست.
#کارل_گوستاو_یونگ
📚 @PDFsCom
#کارل_گوستاو_یونگ
📚 @PDFsCom
ثروت بهمعنای واقعی کلمه، که یعنی اضافات،
ممکن نیست ما را در کسب خرسندی چندان یاری کند.
از این روست که بسیاری از ثروتمندان ناخرسندند، زیرا فاقد تربیت واقعی فکری و شناختیاند و در نتیجه، از هر گونه علاقهی عینی که ممکن بود آنان را قادر به اشتغال ذهنی کند، محروماند.
با وجود این آدمیان در راه کسب ثروت، هزار بار بیشتر میکوشند تا در کسب فرهنگ، حال آنکه به یقین، آنچه "هستیم" بسیار بیشتر موجب سعادتمان میشود تا آنچه "داریم".
📕 در باب حکمت زندگی
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
ممکن نیست ما را در کسب خرسندی چندان یاری کند.
از این روست که بسیاری از ثروتمندان ناخرسندند، زیرا فاقد تربیت واقعی فکری و شناختیاند و در نتیجه، از هر گونه علاقهی عینی که ممکن بود آنان را قادر به اشتغال ذهنی کند، محروماند.
با وجود این آدمیان در راه کسب ثروت، هزار بار بیشتر میکوشند تا در کسب فرهنگ، حال آنکه به یقین، آنچه "هستیم" بسیار بیشتر موجب سعادتمان میشود تا آنچه "داریم".
📕 در باب حکمت زندگی
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
در کتاب "سفر بخیر آقای رئیس جمهور"، نوشته گابریل گارسیا مارکز آمده؛ روزی میرسد که نسبت به همهچيز بیتفاوت میشوی نه از بدگويیهای ديگران میرنجی و نه دلخوش به حرفهای عاشقانه اطرافت هستی، به آن روز میگويند: پختگی. آن روز ممکن است برای برخی پس از سی سال از اولين روزی که پا به اين دنيا گذاشته فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نيفتد...
📚 @PDFsCom
📚 @PDFsCom
بچه که بودم یه بار بابام با عموم تو خونه ما بحثشون شد درحدی که همسایهها اومدن تو کوچه و میخواستن زنگ بزنن پلیس بیاد.
عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمهای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟
مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونهام بیرون نمیکنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک و مدرسه و ...
بابام و عموم هیچی نمیگفتن فقط تلویزیون نگاه میکردن. زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کمکم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمیکرد.
ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارفها مامانم پاشد برنج و خیس کرد و کاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر. خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچهها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم، موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن، کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود.
این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطههایی که ارزشمنده، تو هر رابطهای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش، یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده، شاید اگه همون دعوا میموند و کهنه میشد، اگه اختلافها شدیدتر میشد اتفاقهای بدتری میافتاد.
امروز هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن، سریع حذف میشن، آدمها تنها شدن، هیچکس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره، همه میخوان به هم حمله کنن.
ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم.
کاش روی تابآوری و پذیرش آدمها با هر عقیده و مسلکی که هستن بیشتر کار کنیم.
این آبدوغ خیار انقدر اداییه که باید اسمش رو بذارن
آبداخایاراتا
📚 @PDFsCom
عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمهای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟
مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونهام بیرون نمیکنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک و مدرسه و ...
بابام و عموم هیچی نمیگفتن فقط تلویزیون نگاه میکردن. زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کمکم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمیکرد.
ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارفها مامانم پاشد برنج و خیس کرد و کاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر. خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچهها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم، موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن، کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود.
این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطههایی که ارزشمنده، تو هر رابطهای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش، یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده، شاید اگه همون دعوا میموند و کهنه میشد، اگه اختلافها شدیدتر میشد اتفاقهای بدتری میافتاد.
امروز هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن، سریع حذف میشن، آدمها تنها شدن، هیچکس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره، همه میخوان به هم حمله کنن.
ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم.
کاش روی تابآوری و پذیرش آدمها با هر عقیده و مسلکی که هستن بیشتر کار کنیم.
این آبدوغ خیار انقدر اداییه که باید اسمش رو بذارن
آبداخایاراتا
📚 @PDFsCom
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریدهاند که من سرگرم باشم، آسمان، زمین، پدر، مادر، درختها، اسبها، کالسکه و حتی آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمدهاند.
بعدها یکییکی همهچیز را ازم گرفتند. مایعی در رگهام جاری بود که میگفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد.
کاش تولد من هم میماند برای بعد؛
به کجای دنیا برمیخورد؟
📕 سال بلوا
✍🏻 #عباس_معروفی
📚 @PDFsCom
بعدها یکییکی همهچیز را ازم گرفتند. مایعی در رگهام جاری بود که میگفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد.
کاش تولد من هم میماند برای بعد؛
به کجای دنیا برمیخورد؟
📕 سال بلوا
✍🏻 #عباس_معروفی
📚 @PDFsCom
نه شر بودم و نه خیری از دستم بر آمده؛ نه خباثت کردهام، نه مهربانی، نه پستی و دنائت، نه شرافت و قهرمانبازی.
حشرهشدن هم به کارم نیامد. حالا هم کنج عزلت مثلا دارم زندگیام را میکنم و با این دلخوشی مضحک و شرورانه و بهدردنخور، که آدم عاقل اصلا کاری نمیکند و کار مال احمقهاست، به ریش خودم میخندم.
📕 یادداشتهای زیرزمینی
✍🏻 #فئودور_داستایوفسکی
📚 @PDFsCom
حشرهشدن هم به کارم نیامد. حالا هم کنج عزلت مثلا دارم زندگیام را میکنم و با این دلخوشی مضحک و شرورانه و بهدردنخور، که آدم عاقل اصلا کاری نمیکند و کار مال احمقهاست، به ریش خودم میخندم.
📕 یادداشتهای زیرزمینی
✍🏻 #فئودور_داستایوفسکی
📚 @PDFsCom
از دیگرانی که به تنهاییام دستبرد میزنند،
اما همراهی و مصاحبتی ارزانیام نمیکنند،
بیزارم.
📕 وقتی نیچه گریست
✍🏻 #اروین_دی_یالوم
📚 @PDFsCom
اما همراهی و مصاحبتی ارزانیام نمیکنند،
بیزارم.
📕 وقتی نیچه گریست
✍🏻 #اروین_دی_یالوم
📚 @PDFsCom
آن کس که از دین دفاع میکند نیز با بوسهای خیانت میکند، اما این بوسه حماقت است. من کسی را که از دین دفاع میکند، بیایمان میدانم.
📕 ترس و لرز
✍🏻 #سورن_کی_یرکگور
📚 @PDFsCom
📕 ترس و لرز
✍🏻 #سورن_کی_یرکگور
📚 @PDFsCom
با این قیمت فضایی که تپ سواپ اعلام کرده حیفه این ایردراپ خفن رو از دست بدین
100% ارزش تپ سواپ چند برابر همستر خواهد بود🛍 ☄️
از دستش ندین 👇🟢
@tapswap_mirror_bot
100% ارزش تپ سواپ چند برابر همستر خواهد بود
از دستش ندین 👇
@tapswap_mirror_bot
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
این ساندویچ ماینز ندارد.pdf
5.7 MB
این مجموعه شامل ده داستان کوتاه بسیار جذاب و خواندنی می باشد.
📕 این ساندویچ مایونز ندارد
✍🏻 #جی_دی_سلینجر
📚 @PDFsCom
📕 این ساندویچ مایونز ندارد
✍🏻 #جی_دی_سلینجر
📚 @PDFsCom
زمستان بود، جان میکندم در نیویورک نویسنده شوم، سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم، فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم: میخوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم.
و خدای من، مدتها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود، هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود، آنها را میجویدم و راست میافتاد توی معدهام، معدهام میگفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کلهی دو نفر پیدا شد، یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرت میخورد.
بعد از آن حرف، دیگر از خوردن ذرتها لذت نبردم، به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟! من که توی بهشت سیر میکنم.
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره میتوانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بیرحمانهترین کاریست که انجام میدهیم.
📕 شاعری با پرنده آبی
✍🏻 #چارلز_بوکفسکی
📚 @PDFsCom
و خدای من، مدتها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود، هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود، آنها را میجویدم و راست میافتاد توی معدهام، معدهام میگفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کلهی دو نفر پیدا شد، یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرت میخورد.
بعد از آن حرف، دیگر از خوردن ذرتها لذت نبردم، به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟! من که توی بهشت سیر میکنم.
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره میتوانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بیرحمانهترین کاریست که انجام میدهیم.
📕 شاعری با پرنده آبی
✍🏻 #چارلز_بوکفسکی
📚 @PDFsCom