عمر سعد آدم دور از دسترس و غريبي نيست!
ما شايد شبيه شمر نباشيم ،
اما ؛
خيلي هايمان رگه هاي از شخصيت عمرسعد درون مان داريم.
از همان لحظه ورود به كربلا براي جنگيدن با حسين بن علي شك داشت.
عمرسعد علم دارد؛
علم به اينكه پسر فاطمه و علي حق است…
اما چيزهايي هست كه هنگام عمل مي لنگانداش.
زن و بچه هايش، مال و اموالش
ومهمتر از همه وعده حكومت ري…
عمر سعد از آن آدم هايي بود كه كربلا ، تكليفشان را با خودشان روشن كرد.
عمر سعد آدم دور از دسترس و غريبي نيست!
آدمي كه وسط معركه روزگار ميتواند تا لبه پرتگاه برود…
🏴🏴🏴يا اباعبدالله
#پایان_کارتن_خوابی
🆔 @payanekartonkhabi
ما شايد شبيه شمر نباشيم ،
اما ؛
خيلي هايمان رگه هاي از شخصيت عمرسعد درون مان داريم.
از همان لحظه ورود به كربلا براي جنگيدن با حسين بن علي شك داشت.
عمرسعد علم دارد؛
علم به اينكه پسر فاطمه و علي حق است…
اما چيزهايي هست كه هنگام عمل مي لنگانداش.
زن و بچه هايش، مال و اموالش
ومهمتر از همه وعده حكومت ري…
عمر سعد از آن آدم هايي بود كه كربلا ، تكليفشان را با خودشان روشن كرد.
عمر سعد آدم دور از دسترس و غريبي نيست!
آدمي كه وسط معركه روزگار ميتواند تا لبه پرتگاه برود…
🏴🏴🏴يا اباعبدالله
#پایان_کارتن_خوابی
🆔 @payanekartonkhabi
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
همه همیاران خانه مولوی برای من
بسی یزرگ و فوق العاده هستند
اما در بین این عزیزان
عزیزانی هم هستند
که بسان پیامبران رفتار میکنند
امروز یک بازی کوچک در خانه مولوی راه انداختم
شلنگ آب را به دست گرفتم
و به نفر اول گفتم
یا اجازه بده خودت را خیس کنم
یا یک نفر دیگر را معرفی کن و من او را خیس کنم
این قصه شاید به بیش از بیست نفر رسید و همه نفر بعدی را معرفی کردند
تا نوبت رسید به رضا جان صادقی
در حالی که میتوانست خیلی ها را معرفی کند
اما نکرد
ایستاد و قرعه را به نام خود خودش تمام کرد
البت که قرار نبود خیس شود
وقرار بود حداقل مرا شرمنده کند و بگوید
یاد بگیر مرام و معرفت را
یاد بگیر رفیق و رفاقت را
....
من رضا را خیلی سال است می شناسم
هم خودش را و هم خانواده خوب و دوست داشتنی و مهربانش را
رضا قله مرام و معرفت است
رضا حال خوب است
هر بلایی را تنها تحمل میکند
نکند خاطر کسی اندوهگین شود
....
بیمارستان هم که رفت
حتی نگذاشت من مدعی دوستی اش بفهم
از ان رفیق هاست که ساعت
نمی شناسد
هر جایی گیر باشین خودش را می رساند
...
اقا رضا بیا و یک دوره کلاس مرام و رفاقت بگذار
من یک نفر قول می دهم شاگردی ات را بکنم
1403.05.09
#علی_حیدری
همه همیاران خانه مولوی برای من
بسی یزرگ و فوق العاده هستند
اما در بین این عزیزان
عزیزانی هم هستند
که بسان پیامبران رفتار میکنند
امروز یک بازی کوچک در خانه مولوی راه انداختم
شلنگ آب را به دست گرفتم
و به نفر اول گفتم
یا اجازه بده خودت را خیس کنم
یا یک نفر دیگر را معرفی کن و من او را خیس کنم
این قصه شاید به بیش از بیست نفر رسید و همه نفر بعدی را معرفی کردند
تا نوبت رسید به رضا جان صادقی
در حالی که میتوانست خیلی ها را معرفی کند
اما نکرد
ایستاد و قرعه را به نام خود خودش تمام کرد
البت که قرار نبود خیس شود
وقرار بود حداقل مرا شرمنده کند و بگوید
یاد بگیر مرام و معرفت را
یاد بگیر رفیق و رفاقت را
....
من رضا را خیلی سال است می شناسم
هم خودش را و هم خانواده خوب و دوست داشتنی و مهربانش را
رضا قله مرام و معرفت است
رضا حال خوب است
هر بلایی را تنها تحمل میکند
نکند خاطر کسی اندوهگین شود
....
بیمارستان هم که رفت
حتی نگذاشت من مدعی دوستی اش بفهم
از ان رفیق هاست که ساعت
نمی شناسد
هر جایی گیر باشین خودش را می رساند
...
اقا رضا بیا و یک دوره کلاس مرام و رفاقت بگذار
من یک نفر قول می دهم شاگردی ات را بکنم
1403.05.09
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
شاید بیش از ده روز است
هربار که می آیم
بنویسم
وجودم پر از خشم میشود و اندوه
رو تو قصاب هوا شو
کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته
زیر این دو سگ
چالاک شو
اما این بار تصمیم درستی گرفتم
رها کردم
رها کردم
رها کردم
برای اولین بار
برای این
علی
ارزش و احترام قایل شدم
دست این علی را گرفتم
از میان جنگل کثافت ادمها
بیرونش آوردم
بردمش حمام
از همان حمام های قدیمی
با لنگ و دلاک
لیف و کیسه
بعد هم امدیم بیرون و مشت و مال
و یک چای قند پهلو
قبل از بیرون امدن
در آغوشش کشیدم
بعد با هم رفتیم ناصر خسرو
یک دست لباس نو خریدیم
و لباس های قبلی را مچاله کردیم
تا بسپاریمش به دیوار مهربانی
راه افتادیم و دوباره از اول
میخواهیم با این علی
این علی جدید
این علی حیدری
راهی خیابانها شویم
دوباره زندگی را بسازیم
میسازیمش
ایمان دارم
هنوز روزها و ماه ها و شاید سالیان
زیادی مانده است
برای ساختن زندگی
اصلا مگر مهم است چقدر مانده
حتی اگر یک روز
یاشاید یک ساعت هم مانده باشد
من معمار ان یک روز
معمار ان یک ساعت خواهم بود
شک نکن
1403.05.29
#علی_حیدری
شاید بیش از ده روز است
هربار که می آیم
بنویسم
وجودم پر از خشم میشود و اندوه
رو تو قصاب هوا شو
کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته
زیر این دو سگ
چالاک شو
اما این بار تصمیم درستی گرفتم
رها کردم
رها کردم
رها کردم
برای اولین بار
برای این
علی
ارزش و احترام قایل شدم
دست این علی را گرفتم
از میان جنگل کثافت ادمها
بیرونش آوردم
بردمش حمام
از همان حمام های قدیمی
با لنگ و دلاک
لیف و کیسه
بعد هم امدیم بیرون و مشت و مال
و یک چای قند پهلو
قبل از بیرون امدن
در آغوشش کشیدم
بعد با هم رفتیم ناصر خسرو
یک دست لباس نو خریدیم
و لباس های قبلی را مچاله کردیم
تا بسپاریمش به دیوار مهربانی
راه افتادیم و دوباره از اول
میخواهیم با این علی
این علی جدید
این علی حیدری
راهی خیابانها شویم
دوباره زندگی را بسازیم
میسازیمش
ایمان دارم
هنوز روزها و ماه ها و شاید سالیان
زیادی مانده است
برای ساختن زندگی
اصلا مگر مهم است چقدر مانده
حتی اگر یک روز
یاشاید یک ساعت هم مانده باشد
من معمار ان یک روز
معمار ان یک ساعت خواهم بود
شک نکن
1403.05.29
#علی_حیدری