📝┃نوشته شده در بیستم آذر ۱۳۹۲ ساعت 20:51 توسط مرتضے
🚩┃#عاشورا
🍁آبان ماه سال 59 بود.روز عاشورا آماده شدم تا به هيئت بروم ساعت ده صبح بود.يكدفعه ضعف شديدي در بدنم حس كردم.گويي جان از بدنم خارج مي شد.همان جا كنار در نشستم.نفهميدم خواب بودم يا بيدار.يكدفعه محمد پسرم را ديدم كه با فرق خونين روي زمين افتاده!چند روزي ازعاشوراگذشت .شخصي كه مي گفت از همرزمان محمد است به خانه ما آمد.ايشان گفت:صبح عاشورا با سي نفر از بچه هاي سپاه سر پل ذهاب به عمليات رفتيم.در راه در كمين ضد انقلاب گرفتار شديم .از جمع بچه ها فقط من توانستم از ميان كوه و تپه ها فرار كنم.بقيه بچه ها به شهادت رسيدند.پرسيدم شما محمد من را ديدي ؟مطمئن هستي شهيد شده؟!گفت:بله،اتفاقا ايشان را ديدم.گلوله اي به فرق سر او اصابت كرد وروي زمين افتاد پرسيدم چه ساعتي اين اتفاق افتاد؟گفت:حدود ساعت ده صبح!اما من سالها در آرزوي ديدار پسرم بودم.هيچ خبري از او نداشتم.تا اينكه دو سال قبل ناراحتي قلبي من شديد تر شد.آنقدر كه هيچ كاري نمي توانستم انجام دهم.تا اينكه انتظار من به سر آمد.!
🍁🍁🍁🍁
یك شب در عالم رويا پسر من محمد با لباس سپاه ويك اتومبيل زيبا به ديدار من آمد.با هم به بهشت زهرابر سر مزار حسين پسر ديگرم رفتيم.آنجا خيلي خلوت بود.همين كه به مزارحسين رسيديم يكدفعه جمعيت زيادي در كنار ما جمع شده اند.آنها به من ومحمد سلام كردند .فهميدم آنها شهدا هستند.بعد محمد من را به خانه رساند.واشاره اي به قلب من نمود.يكدفعه از خواب پريدم.پزشك معالج هم باورش نمي شد .هيچ اثري از ناراحتي قلبي بجا نمانده بود.قلب من ديگر هيچ مشكلي پيدا نكرد.از آن روز هم پسرم مرتب به من سر ميزد.آخرين بار روز عاشورا بود.دي ماه سال 88.وقتي در غروب عاشورا صحنه هاي هتك حرمت به اين روز عزيز از تلويزيون پخش شد فقط اشك مي ريختم .همان شب باز پسرم به ديدن من آمد با هم به باغ زيبايي رفتيم در گوشه باغ نهر آبي بودكه اطراف آن را درختان وچمن پوشانده بود.يكدفعه حضرت امام را ديدم .با همان هيبت زمان حيات.پيراهن بلند سفيد بر تنشان بود مشغول وضو بودند.جلو رفتم وسلام كردم .حضرت امام با خوشرويي جواب دادند . بي مقدمه گفتم :آقا اين چه وضعي كه به وجود آمده!چرا بعضي اين كارها را ميكنند؟!حضرت امام لبخندي زدوفرمود:دلتان قرص باشد هيچ اتفاقي نمي افتد! تمام شدو....
🗣|راوی:مادر شهیدان محمد وحسین دهلوی
📚|منبع:کتاب شهید گمنام (مصاحبه ۳۰ شهریور ۸۹با مادر شهید)در ادامه حضرت امام در مورد سرنوشت بعضے افراد وگروه هاے سیاسے مطالبے به این مادر گفتند.
🚩┃#عاشورا
🍁آبان ماه سال 59 بود.روز عاشورا آماده شدم تا به هيئت بروم ساعت ده صبح بود.يكدفعه ضعف شديدي در بدنم حس كردم.گويي جان از بدنم خارج مي شد.همان جا كنار در نشستم.نفهميدم خواب بودم يا بيدار.يكدفعه محمد پسرم را ديدم كه با فرق خونين روي زمين افتاده!چند روزي ازعاشوراگذشت .شخصي كه مي گفت از همرزمان محمد است به خانه ما آمد.ايشان گفت:صبح عاشورا با سي نفر از بچه هاي سپاه سر پل ذهاب به عمليات رفتيم.در راه در كمين ضد انقلاب گرفتار شديم .از جمع بچه ها فقط من توانستم از ميان كوه و تپه ها فرار كنم.بقيه بچه ها به شهادت رسيدند.پرسيدم شما محمد من را ديدي ؟مطمئن هستي شهيد شده؟!گفت:بله،اتفاقا ايشان را ديدم.گلوله اي به فرق سر او اصابت كرد وروي زمين افتاد پرسيدم چه ساعتي اين اتفاق افتاد؟گفت:حدود ساعت ده صبح!اما من سالها در آرزوي ديدار پسرم بودم.هيچ خبري از او نداشتم.تا اينكه دو سال قبل ناراحتي قلبي من شديد تر شد.آنقدر كه هيچ كاري نمي توانستم انجام دهم.تا اينكه انتظار من به سر آمد.!
🍁🍁🍁🍁
یك شب در عالم رويا پسر من محمد با لباس سپاه ويك اتومبيل زيبا به ديدار من آمد.با هم به بهشت زهرابر سر مزار حسين پسر ديگرم رفتيم.آنجا خيلي خلوت بود.همين كه به مزارحسين رسيديم يكدفعه جمعيت زيادي در كنار ما جمع شده اند.آنها به من ومحمد سلام كردند .فهميدم آنها شهدا هستند.بعد محمد من را به خانه رساند.واشاره اي به قلب من نمود.يكدفعه از خواب پريدم.پزشك معالج هم باورش نمي شد .هيچ اثري از ناراحتي قلبي بجا نمانده بود.قلب من ديگر هيچ مشكلي پيدا نكرد.از آن روز هم پسرم مرتب به من سر ميزد.آخرين بار روز عاشورا بود.دي ماه سال 88.وقتي در غروب عاشورا صحنه هاي هتك حرمت به اين روز عزيز از تلويزيون پخش شد فقط اشك مي ريختم .همان شب باز پسرم به ديدن من آمد با هم به باغ زيبايي رفتيم در گوشه باغ نهر آبي بودكه اطراف آن را درختان وچمن پوشانده بود.يكدفعه حضرت امام را ديدم .با همان هيبت زمان حيات.پيراهن بلند سفيد بر تنشان بود مشغول وضو بودند.جلو رفتم وسلام كردم .حضرت امام با خوشرويي جواب دادند . بي مقدمه گفتم :آقا اين چه وضعي كه به وجود آمده!چرا بعضي اين كارها را ميكنند؟!حضرت امام لبخندي زدوفرمود:دلتان قرص باشد هيچ اتفاقي نمي افتد! تمام شدو....
🗣|راوی:مادر شهیدان محمد وحسین دهلوی
📚|منبع:کتاب شهید گمنام (مصاحبه ۳۰ شهریور ۸۹با مادر شهید)در ادامه حضرت امام در مورد سرنوشت بعضے افراد وگروه هاے سیاسے مطالبے به این مادر گفتند.
شهید کاوه به نیروهایش توصیه کم خوابی میکرد و میفرمود بیشتر کار کنید و کمتر بخوابید.
نقل است که به نیرویی فرمود: الان تا هستی کار کن خواب رو بزار برای بعد از شهادت که زیر خاک؛ تا دلت بخواهد میخوابیم.
#شهید_محمود_کاوه 🕊🌱
نقل است که به نیرویی فرمود: الان تا هستی کار کن خواب رو بزار برای بعد از شهادت که زیر خاک؛ تا دلت بخواهد میخوابیم.
#شهید_محمود_کاوه 🕊🌱
🩵 امام صادق (ع) میفرمایند:
نزدیک ترین لحظه تقرب آن لحظه ای است که انسان در حال سجده باشد و خدا را بخواند...
التماس دعا 🦋
نزدیک ترین لحظه تقرب آن لحظه ای است که انسان در حال سجده باشد و خدا را بخواند...
التماس دعا 🦋
🍂شهیدحمیدسیاهکالیمرادی:
_ همیشه می گفت ؛
_ با انگشتاتون زیاد ذکر بگید چون
_اوندنیــا هـمین انگشتا شفاعتمیکنند"
#شهیدانه
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼
_ همیشه می گفت ؛
_ با انگشتاتون زیاد ذکر بگید چون
_اوندنیــا هـمین انگشتا شفاعتمیکنند"
#شهیدانه
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
🎙راوے: همسر شهید
با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست. سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم، مسئله انگار جدّی شده بود. روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبتهای اولیه💙😘
خواهرش تعریف میکرد که آقاامیررضا بعد از اقامهی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدر هم به او گفتهاند الآن زود است، گفته فاصلهبین شهرهایمان زیاد است، تا برسیم دیر میشود. من اهل صومعهســــرا بودم و ایشان اهل رشــــت بود🌈🌎
بالاخره آمدند و صحبتها که انجام شد، نیمه شعبان عقد کردیم. حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم. خیلی ساده، سر مــــزار شهــــدا رفتیم و در مراسم عروسیمان هم مولـــودی بـود🥰🍹
عروسی ما مقدّمهای شد که نزدیکانمان نیز عروسیهایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند. خیلیها اعتراض میکردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان میرود اما همسرم میخواست شهدا در غم و شادیهایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋
🟣شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
🎙راوے: همسر شهید
با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست. سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم، مسئله انگار جدّی شده بود. روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبتهای اولیه💙😘
خواهرش تعریف میکرد که آقاامیررضا بعد از اقامهی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدر هم به او گفتهاند الآن زود است، گفته فاصلهبین شهرهایمان زیاد است، تا برسیم دیر میشود. من اهل صومعهســــرا بودم و ایشان اهل رشــــت بود🌈🌎
بالاخره آمدند و صحبتها که انجام شد، نیمه شعبان عقد کردیم. حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم. خیلی ساده، سر مــــزار شهــــدا رفتیم و در مراسم عروسیمان هم مولـــودی بـود🥰🍹
عروسی ما مقدّمهای شد که نزدیکانمان نیز عروسیهایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند. خیلیها اعتراض میکردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان میرود اما همسرم میخواست شهدا در غم و شادیهایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋
~🕊
🌿دست نوشته شهید بر سر مزارش:
"هیچ بدنی درمقابل آنچہ روح اراده آن را میکند ناتوان نیست، به امید اینکه در تمام احوال مراقبت از #نماز خود بکنیم."
#شهید_ناصر_اربابیان♥️🕊
#دست_نوشتھ_شھید📝
🌿دست نوشته شهید بر سر مزارش:
"هیچ بدنی درمقابل آنچہ روح اراده آن را میکند ناتوان نیست، به امید اینکه در تمام احوال مراقبت از #نماز خود بکنیم."
#شهید_ناصر_اربابیان♥️🕊
#دست_نوشتھ_شھید📝
نوزدهمین روز چله🔝
🌱🌸 سوره کوثر🌱🌸
به نیابت از
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#هدیه_به_امام_حسین_علیه_السلام
رو شروع میکنیم💚
#به_نیت_حاجت_روایی_و_نگاه_شهداء 🌷
🌱🌸 سوره کوثر🌱🌸
به نیابت از
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#هدیه_به_امام_حسین_علیه_السلام
رو شروع میکنیم💚
#به_نیت_حاجت_روایی_و_نگاه_شهداء 🌷
💔
به قول شهید حسن باقری :
ما با هم رفیق شدیم تا همدیگر رو بسازیم..
و خوش به حال اونایی که با شهدا رفیق شدند..
همون ها که اول خودشونو ساختن ،
بعد هم دست یکی دیگه رو گرفتن تا بسازن و ساخته بشن برای ظهور..!
اللهم عجل لولیک الفرج...
#شهید_حسن_باقری
به قول شهید حسن باقری :
ما با هم رفیق شدیم تا همدیگر رو بسازیم..
و خوش به حال اونایی که با شهدا رفیق شدند..
همون ها که اول خودشونو ساختن ،
بعد هم دست یکی دیگه رو گرفتن تا بسازن و ساخته بشن برای ظهور..!
اللهم عجل لولیک الفرج...
#شهید_حسن_باقری
خوش اومدید216ام قرار عاشقانه شُهدای...:)❤️
هدیه صلوات های نورانی امشبمون به شهید عباس _نیلفروشان🖐🏻
شهداء حواسشون به دل ماها هست!
از همه چی ما خبر دارن...
وقتی بهشون یهویی سر میزنی
اونام وقتی گرفتاری یهویی مشکلت رو حل میکنند یهویی به دادت میرسن!
خدایا رحمت و برکت شهداء در زندگی ما روشن کن...:))
انَّ اللَّهَ سَبَّقَ بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ کَمَا یُسَبَّقُ بَیْنَ الْخَیْلِ یَوْمَ الرِّهَانِ
میگه خدا مسابقه میگذاره بین مومنین همون جوری که برای اسب ها در روز مسابقه تو میدون مسابقه میزارن...پس ای مؤمن در نشر این صلوات سهیم شو تا از مسابقه دنیا نبازی..:)
دعا میکنم یه روزی برسه که
شهداء تو قلبتون گل بکارن... 😊
#قرار_همگانی_شهداء
#نشر_حداکثری
#ٱنس_با_شهداء
هدیه صلوات های نورانی امشبمون به شهید عباس _نیلفروشان🖐🏻
شهداء حواسشون به دل ماها هست!
از همه چی ما خبر دارن...
وقتی بهشون یهویی سر میزنی
اونام وقتی گرفتاری یهویی مشکلت رو حل میکنند یهویی به دادت میرسن!
خدایا رحمت و برکت شهداء در زندگی ما روشن کن...:))
انَّ اللَّهَ سَبَّقَ بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ کَمَا یُسَبَّقُ بَیْنَ الْخَیْلِ یَوْمَ الرِّهَانِ
میگه خدا مسابقه میگذاره بین مومنین همون جوری که برای اسب ها در روز مسابقه تو میدون مسابقه میزارن...پس ای مؤمن در نشر این صلوات سهیم شو تا از مسابقه دنیا نبازی..:)
دعا میکنم یه روزی برسه که
شهداء تو قلبتون گل بکارن... 😊
#قرار_همگانی_شهداء
#نشر_حداکثری
#ٱنس_با_شهداء
حاج آقا پناهیان خیلی خوشگل میگه:
خدا تو رو دوست داره... 😍
تو سرت رو انداختی پایین و دنبال دلت رفتی... 😞
شبتون شهدایی ❣
وضو فراموش نشه
خدا تو رو دوست داره... 😍
تو سرت رو انداختی پایین و دنبال دلت رفتی... 😞
شبتون شهدایی ❣
وضو فراموش نشه
-پرشبهپستهایامــــروز. . .🤍-
-کموکاستیبودحلالکنیـد. . .🌿-
-اگرثوابيبودتقدیمبهشهید کریم ابراهیم پور احمدی 🕊
-کموکاستیبودحلالکنیـد. . .🌿-
-اگرثوابيبودتقدیمبهشهید کریم ابراهیم پور احمدی 🕊