پرسیدم:
لباس پاسداری چه رنگی است؟ سبز یا خاکی؟
خندید و گفت:
این لباسها عادت کردهاند یا خونی باشند یا گِلی 💔
شبتون شهدایی 🦋
وضو فراموش نشه
لباس پاسداری چه رنگی است؟ سبز یا خاکی؟
خندید و گفت:
این لباسها عادت کردهاند یا خونی باشند یا گِلی 💔
شبتون شهدایی 🦋
وضو فراموش نشه
-پرشبهپستهایامــــروز. . .🤍-
-کموکاستیبودحلالکنیـد. . .🌿-
-اگرثوابيبودتقدیمبهشهید رامین ولایتی 🕊
-کموکاستیبودحلالکنیـد. . .🌿-
-اگرثوابيبودتقدیمبهشهید رامین ولایتی 🕊
🔴اخطار مهم وزارت اطلاعات:
درشرایط موجود ، هر گونه مطلب به نفع دشمن و تضعیف کشور، دولت، سپاه و ارتش خیانت به وطن محسوب شده و اخطار داده می شود.
مدیران کانال ها و گروهها این مطلب را نشر دهند.
#آغاز_نصرالله
درشرایط موجود ، هر گونه مطلب به نفع دشمن و تضعیف کشور، دولت، سپاه و ارتش خیانت به وطن محسوب شده و اخطار داده می شود.
مدیران کانال ها و گروهها این مطلب را نشر دهند.
#آغاز_نصرالله
دیدین امشب سرعتِ موشکا از سرعتِ اینترنت بیشتر بود.. 😂😂
📝┃نوشته شده در بیستم آذر ۱۳۹۲ ساعت 20:51 توسط مرتضے
🚩┃#عاشورا
🍁آبان ماه سال 59 بود.روز عاشورا آماده شدم تا به هيئت بروم ساعت ده صبح بود.يكدفعه ضعف شديدي در بدنم حس كردم.گويي جان از بدنم خارج مي شد.همان جا كنار در نشستم.نفهميدم خواب بودم يا بيدار.يكدفعه محمد پسرم را ديدم كه با فرق خونين روي زمين افتاده!چند روزي ازعاشوراگذشت .شخصي كه مي گفت از همرزمان محمد است به خانه ما آمد.ايشان گفت:صبح عاشورا با سي نفر از بچه هاي سپاه سر پل ذهاب به عمليات رفتيم.در راه در كمين ضد انقلاب گرفتار شديم .از جمع بچه ها فقط من توانستم از ميان كوه و تپه ها فرار كنم.بقيه بچه ها به شهادت رسيدند.پرسيدم شما محمد من را ديدي ؟مطمئن هستي شهيد شده؟!گفت:بله،اتفاقا ايشان را ديدم.گلوله اي به فرق سر او اصابت كرد وروي زمين افتاد پرسيدم چه ساعتي اين اتفاق افتاد؟گفت:حدود ساعت ده صبح!اما من سالها در آرزوي ديدار پسرم بودم.هيچ خبري از او نداشتم.تا اينكه دو سال قبل ناراحتي قلبي من شديد تر شد.آنقدر كه هيچ كاري نمي توانستم انجام دهم.تا اينكه انتظار من به سر آمد.!
🍁🍁🍁🍁
یك شب در عالم رويا پسر من محمد با لباس سپاه ويك اتومبيل زيبا به ديدار من آمد.با هم به بهشت زهرابر سر مزار حسين پسر ديگرم رفتيم.آنجا خيلي خلوت بود.همين كه به مزارحسين رسيديم يكدفعه جمعيت زيادي در كنار ما جمع شده اند.آنها به من ومحمد سلام كردند .فهميدم آنها شهدا هستند.بعد محمد من را به خانه رساند.واشاره اي به قلب من نمود.يكدفعه از خواب پريدم.پزشك معالج هم باورش نمي شد .هيچ اثري از ناراحتي قلبي بجا نمانده بود.قلب من ديگر هيچ مشكلي پيدا نكرد.از آن روز هم پسرم مرتب به من سر ميزد.آخرين بار روز عاشورا بود.دي ماه سال 88.وقتي در غروب عاشورا صحنه هاي هتك حرمت به اين روز عزيز از تلويزيون پخش شد فقط اشك مي ريختم .همان شب باز پسرم به ديدن من آمد با هم به باغ زيبايي رفتيم در گوشه باغ نهر آبي بودكه اطراف آن را درختان وچمن پوشانده بود.يكدفعه حضرت امام را ديدم .با همان هيبت زمان حيات.پيراهن بلند سفيد بر تنشان بود مشغول وضو بودند.جلو رفتم وسلام كردم .حضرت امام با خوشرويي جواب دادند . بي مقدمه گفتم :آقا اين چه وضعي كه به وجود آمده!چرا بعضي اين كارها را ميكنند؟!حضرت امام لبخندي زدوفرمود:دلتان قرص باشد هيچ اتفاقي نمي افتد! تمام شدو....
🗣|راوی:مادر شهیدان محمد وحسین دهلوی
📚|منبع:کتاب شهید گمنام (مصاحبه ۳۰ شهریور ۸۹با مادر شهید)در ادامه حضرت امام در مورد سرنوشت بعضے افراد وگروه هاے سیاسے مطالبے به این مادر گفتند.
🚩┃#عاشورا
🍁آبان ماه سال 59 بود.روز عاشورا آماده شدم تا به هيئت بروم ساعت ده صبح بود.يكدفعه ضعف شديدي در بدنم حس كردم.گويي جان از بدنم خارج مي شد.همان جا كنار در نشستم.نفهميدم خواب بودم يا بيدار.يكدفعه محمد پسرم را ديدم كه با فرق خونين روي زمين افتاده!چند روزي ازعاشوراگذشت .شخصي كه مي گفت از همرزمان محمد است به خانه ما آمد.ايشان گفت:صبح عاشورا با سي نفر از بچه هاي سپاه سر پل ذهاب به عمليات رفتيم.در راه در كمين ضد انقلاب گرفتار شديم .از جمع بچه ها فقط من توانستم از ميان كوه و تپه ها فرار كنم.بقيه بچه ها به شهادت رسيدند.پرسيدم شما محمد من را ديدي ؟مطمئن هستي شهيد شده؟!گفت:بله،اتفاقا ايشان را ديدم.گلوله اي به فرق سر او اصابت كرد وروي زمين افتاد پرسيدم چه ساعتي اين اتفاق افتاد؟گفت:حدود ساعت ده صبح!اما من سالها در آرزوي ديدار پسرم بودم.هيچ خبري از او نداشتم.تا اينكه دو سال قبل ناراحتي قلبي من شديد تر شد.آنقدر كه هيچ كاري نمي توانستم انجام دهم.تا اينكه انتظار من به سر آمد.!
🍁🍁🍁🍁
یك شب در عالم رويا پسر من محمد با لباس سپاه ويك اتومبيل زيبا به ديدار من آمد.با هم به بهشت زهرابر سر مزار حسين پسر ديگرم رفتيم.آنجا خيلي خلوت بود.همين كه به مزارحسين رسيديم يكدفعه جمعيت زيادي در كنار ما جمع شده اند.آنها به من ومحمد سلام كردند .فهميدم آنها شهدا هستند.بعد محمد من را به خانه رساند.واشاره اي به قلب من نمود.يكدفعه از خواب پريدم.پزشك معالج هم باورش نمي شد .هيچ اثري از ناراحتي قلبي بجا نمانده بود.قلب من ديگر هيچ مشكلي پيدا نكرد.از آن روز هم پسرم مرتب به من سر ميزد.آخرين بار روز عاشورا بود.دي ماه سال 88.وقتي در غروب عاشورا صحنه هاي هتك حرمت به اين روز عزيز از تلويزيون پخش شد فقط اشك مي ريختم .همان شب باز پسرم به ديدن من آمد با هم به باغ زيبايي رفتيم در گوشه باغ نهر آبي بودكه اطراف آن را درختان وچمن پوشانده بود.يكدفعه حضرت امام را ديدم .با همان هيبت زمان حيات.پيراهن بلند سفيد بر تنشان بود مشغول وضو بودند.جلو رفتم وسلام كردم .حضرت امام با خوشرويي جواب دادند . بي مقدمه گفتم :آقا اين چه وضعي كه به وجود آمده!چرا بعضي اين كارها را ميكنند؟!حضرت امام لبخندي زدوفرمود:دلتان قرص باشد هيچ اتفاقي نمي افتد! تمام شدو....
🗣|راوی:مادر شهیدان محمد وحسین دهلوی
📚|منبع:کتاب شهید گمنام (مصاحبه ۳۰ شهریور ۸۹با مادر شهید)در ادامه حضرت امام در مورد سرنوشت بعضے افراد وگروه هاے سیاسے مطالبے به این مادر گفتند.
شهید کاوه به نیروهایش توصیه کم خوابی میکرد و میفرمود بیشتر کار کنید و کمتر بخوابید.
نقل است که به نیرویی فرمود: الان تا هستی کار کن خواب رو بزار برای بعد از شهادت که زیر خاک؛ تا دلت بخواهد میخوابیم.
#شهید_محمود_کاوه 🕊🌱
نقل است که به نیرویی فرمود: الان تا هستی کار کن خواب رو بزار برای بعد از شهادت که زیر خاک؛ تا دلت بخواهد میخوابیم.
#شهید_محمود_کاوه 🕊🌱
🩵 امام صادق (ع) میفرمایند:
نزدیک ترین لحظه تقرب آن لحظه ای است که انسان در حال سجده باشد و خدا را بخواند...
التماس دعا 🦋
نزدیک ترین لحظه تقرب آن لحظه ای است که انسان در حال سجده باشد و خدا را بخواند...
التماس دعا 🦋
🍂شهیدحمیدسیاهکالیمرادی:
_ همیشه می گفت ؛
_ با انگشتاتون زیاد ذکر بگید چون
_اوندنیــا هـمین انگشتا شفاعتمیکنند"
#شهیدانه
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼
_ همیشه می گفت ؛
_ با انگشتاتون زیاد ذکر بگید چون
_اوندنیــا هـمین انگشتا شفاعتمیکنند"
#شهیدانه
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
🎙راوے: همسر شهید
با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست. سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم، مسئله انگار جدّی شده بود. روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبتهای اولیه💙😘
خواهرش تعریف میکرد که آقاامیررضا بعد از اقامهی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدر هم به او گفتهاند الآن زود است، گفته فاصلهبین شهرهایمان زیاد است، تا برسیم دیر میشود. من اهل صومعهســــرا بودم و ایشان اهل رشــــت بود🌈🌎
بالاخره آمدند و صحبتها که انجام شد، نیمه شعبان عقد کردیم. حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم. خیلی ساده، سر مــــزار شهــــدا رفتیم و در مراسم عروسیمان هم مولـــودی بـود🥰🍹
عروسی ما مقدّمهای شد که نزدیکانمان نیز عروسیهایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند. خیلیها اعتراض میکردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان میرود اما همسرم میخواست شهدا در غم و شادیهایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋
🟣شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
🎙راوے: همسر شهید
با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست. سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم، مسئله انگار جدّی شده بود. روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبتهای اولیه💙😘
خواهرش تعریف میکرد که آقاامیررضا بعد از اقامهی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدر هم به او گفتهاند الآن زود است، گفته فاصلهبین شهرهایمان زیاد است، تا برسیم دیر میشود. من اهل صومعهســــرا بودم و ایشان اهل رشــــت بود🌈🌎
بالاخره آمدند و صحبتها که انجام شد، نیمه شعبان عقد کردیم. حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم. خیلی ساده، سر مــــزار شهــــدا رفتیم و در مراسم عروسیمان هم مولـــودی بـود🥰🍹
عروسی ما مقدّمهای شد که نزدیکانمان نیز عروسیهایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند. خیلیها اعتراض میکردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان میرود اما همسرم میخواست شهدا در غم و شادیهایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋