Telegram Web Link
۵۰۰ تانک‌ دشمن برابر لشکر ۲۵ کربلا آرایش گرفته‌ بود.
حاج‌ حسین‌ بصیر گفت:
به‌نام پنج تن آل‌عبا، ۵ نفر بروند و آن‌ها را منهدم کنند.
به جای ۵ نفر،بیش از ۱۵ نفر‌ بلند شدند.

#کربلای_پنج
#شهید_حسین_بصیر♥️🕊
اهل رفاقت بود. با آدم های زیادی رفیق بود. هوای رفقایش را داشت. تا جایی که می‌توانست کمکشان می‌کرد و نسبت به حرمتی که بین رفقایش بود، حساسیت نشان می‌داد و با‌ معرفت بود. حتی نسبت به دوستان دوستانش ارزش و احترام قائل بود.

#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
جمله نورانی بخونیم 🌹
میگفت:
تو هیئت وسط روضه خونی،
یه دختر سه ساله آوردن؛
چون همه داشتن گریه میکردن
روضه‌خون ازش پرسید:
«از اینجا نمیترسی که؟»
گفت: «نه، عموم اینجا نشسته»
مجلس ریخت به هم... 😭💔




شبتون شهدایی
وضو فراموش نشه
-پرش‌به‌پست‌های‌امــــروز. . .🤍-

-کم‌وکاستی‌بود‌حلال‌کنیـد. . .🌿-
-اگرثوابي‌بود‌تقدیم‌به‌ شهید ابراهیم نجاتی🕊
پیشرفت همیشه جلو رفتن نیست؛
بعضی وقت‌ها برگشتن از یه مسیر غلطه... 🌿



سلام صبحتون شهدایی 🌸
⚫️#محرم_نامه_شهدایی ③①

🖤شهید مدافع‌حرم #حسین_مشتاقی

▪️مادر شهید نقل می‌کند: حسین‌آقا خادم و عاشقِ مسجد بود و تمام وقت‌های آزادش را در آنجا می‌گذراند. نزدیک ایّام محرّم که می‌شدیم، برای رفتن به مسجد بال درمی‌آورد؛ مسجد را آماده‌ی ایّام عزا می‌کرد؛ در و دیوار آنجا را سیاه‌پوش، آبدارخانه را تمیز و وسایل پذیرایی را مهیّا می‌کرد.

▪️هیچ‌وقت نمی‌گذاشت بزرگترها به آبدارخانه بیایند و ظرف بشویند. یکی از آقایان می‌گفت: «وقتی چای خوردم، دیگه همه ظرف‌ها جمع شده بود، استکانم رو برداشتم و رفتم آبدارخانه تا بشویم ولی حسین آقا اومد، من رو بغل کرد، کنار کشید و گفت "تا ما هستیم، شما نباید این کار رو بکنید".»

▪️شهید مشتاقی به بزرگترها احترام می‌گذاشت و به کوچکترها محبت می‌کرد. مسجدی‌ها می‌گفتند که هر چندبار که درخواست چای می‌دادیم، حسین آقا با رویِ خوش برای ما می‌آورد. خانم‌ها به من می‌گویند: «ما انگار هنوز حسین آقا را می‌بینیم که در یک دستش، سینی استکان‌ها و در دست دیگرش، کتری است و از آبدارخانه بیرون می‌آید تا از ما پذیرایی کند.»
روسری و مانتوی زینب پر از خاک بود و صورتش سرخ شده بود؛
مادر با تعجب پرسید: چیزی شده زینب جون؟ چرا اینقدر نامرتبی؟
زینب چیزی نگفت.
خواهرش بغض کرده بود گفت: او حسابی بحث کرد و بعد با زینب درگیر شد.
مادر با تعجب پرسید: کی؟
شهلا گفت: نمیدونم، فقط بین حرفاش از کمونیست و مجاهدین خلق دفاع میکرد و به امام خمینی توهین میکرد.
مادر دلش آشوب شد و سرش گیج رفت...
اسم زینب وارد لیست سیاه منافقین شده بود... 🥲


#شهیده_زینب_کمایی 🕊🌱
من به نماز عشق می‌ورزم...

امام حسین علیه السلام 🩵


التماس دعا 🦋
دلنوشته💔🕊
-میگن‌چرا‌میخوای‌شهید‌شی؟!
+میگم‌دیدید‌وقتی‌یه‌معلم‌رو‌دوست‌داری
خودتو‌میکشی‌تو‌کلاسش‌نمره‌²⁰بگیری
و‌لبخند‌رضایتش‌دلت‌رو‌آب‌کنه؟!
منم‌دلم‌برا‌لبخند‌خدام‌تنگ‌شده(:"
میخوام‌شاگرد‌اول‌کلاسش‌شم♥️
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی 🌷🕊
#شهید_چمران
وقتی‌شیپورجنگ‌نواخته‌شود
فرق‌بین‌مردونامردتشخیص‌داده‌می‌شود
~🕊
🌿امشب کمتر شوخی کنید، شهادتم نزدیکه..

همرزم شهید گفت:
کنار هم نشسته بودیم که جواد گفت
«بچه‌ها امشب کمتر شوخی کنید»،
به خنده گفتیم «نکنه داری شهید میشی؟!»،
گفت «آره نزدیکه».

#شهید_جوادالله_کرم♥️🕊
~🕊
🔰 #همسفر_شهدا

سید در #کار_فرهنگی خیلی فعال بود. تلاش می‌کرد تا همه گونه دانش‌آموزی را جذب نماید. حتی آنها که ظاهر درستی نداشتند.

❇️می‌گفت: اینها به این دلیل دچار انحراف شدند که شیرینی #ارتباط_با_خدا را نچشیده‌اند. لذا سعی می‌کرد حتی با کسانی که امیدی به آنها نبود #رفیق شود و از این طریق آنها را جذب و هدایت کند.


🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
بیست و سومین روز چله🔝

🌱🌸 آیت الکرسی 🌱🌸

به نیابت از

#شهید_حاج_محمود_شفیعی 🌹

#هدیه_به_امام_حسین_علیه_السلام

رو شروع میکنیم💚

#به_نیت_حاجت_روایی_و_نگاه_شهدا🌷
هر وقت پیش ما به مادرش زنگ می‌زد می‌گفت: سلام مامان جان ... بچه ها مسخره می‌کردند می‌گفتند چقدر بچه ننه‌ای!! این حرف ها مال بچه سوسول ها است نه شما! می‌گفت من کوچیکشم! نوکرشم! احترامش برام واجبه. خادم الشهدا هم که می‌شد، روزی چند بار تلفنی با مادرش حرف می‌زد. همیشه می‌گفت: مامان جون دعا کن ما اینجا موفق باشیم.

#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
حدیث بخونیم 🩵
سلام می دهم از خانه سمت شش گوشه
ببخش امام حسینم بضاعتم همین است... 💔

💚 صلے‌ الله‌ علیڪ‌ یا اباعبدالله 💚




شبتون شهدایی 🩵
وضو فراموش نشه
-پرش‌به‌پست‌های‌امــــروز. . .🤍-

-کم‌وکاستی‌بود‌حلال‌کنیـد. . .🌿-
-اگرثوابي‌بود‌تقدیم‌به‌ شهید محمد رضا سنجرانی 🕊
2024/10/05 17:38:13
Back to Top
HTML Embed Code: