فرق من و
آن زاهد مغرور ، ببینید :
من در پی جام می و
او در پی نام است !
من زلف بکف دارم و
او رشته ی تسبیح !
انصاف بده ،
رشته ی امید کدام است ؟
#عماد_خراسانی
آن زاهد مغرور ، ببینید :
من در پی جام می و
او در پی نام است !
من زلف بکف دارم و
او رشته ی تسبیح !
انصاف بده ،
رشته ی امید کدام است ؟
#عماد_خراسانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باتو باید دل به دریا زد
@onlyshear
@onlyshear
در انجماد سڪون
پیش از آنڪہ سنڪَ شوم
مرا بہ هُرم نفسهاے عشق آب ڪنید
#قیصرامینپور
پیش از آنڪہ سنڪَ شوم
مرا بہ هُرم نفسهاے عشق آب ڪنید
#قیصرامینپور
تو گویی شش جهت منگر به سوی بیسوی برپر
بیا این سو من آن سو را نمیدانم نمیدانم
خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی
که قیل و قال و قالو را نمیدانم نمیدانم
برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو را
که جز آن جعد و گیسو را نمیدانم نمیدانم
برو ای روز گلچهره که خورشیدت چه گلگون است
که من جز نور یاهو را نمیدانم نمیدانم
#مولانا
بیا این سو من آن سو را نمیدانم نمیدانم
خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی
که قیل و قال و قالو را نمیدانم نمیدانم
برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو را
که جز آن جعد و گیسو را نمیدانم نمیدانم
برو ای روز گلچهره که خورشیدت چه گلگون است
که من جز نور یاهو را نمیدانم نمیدانم
#مولانا
چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدے و مرا بی بال و پر ڪردی
مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
ڪه از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر ڪردی
#استاد_شهریار
همای من پریدے و مرا بی بال و پر ڪردی
مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
ڪه از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر ڪردی
#استاد_شهریار
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد
زیرِ شمشیرِ غمش رقصکُنان باید رفت
کـآن که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد
#حافظ
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد
زیرِ شمشیرِ غمش رقصکُنان باید رفت
کـآن که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد
#حافظ
آرزومند توام، بنمای روی خویش را
ور نه، از جانم برون کن ارزوی خویش را
جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی
هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را
آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را
مرده ام، عیسی دمی خواهم، که یابم زندگی
همره باد صبا بفرست بوی خویش را
#هلالی_جغتایی
ور نه، از جانم برون کن ارزوی خویش را
جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی
هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را
آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را
مرده ام، عیسی دمی خواهم، که یابم زندگی
همره باد صبا بفرست بوی خویش را
#هلالی_جغتایی
دوای درد ما را یار داند
بلی احوال دل دلدار داند
ز چشمش پرس احوال دل آری
غم بیمار را بیمار داند
و گر از چشم او خواهی ز دل پرس
که حال مست را هشیار داند
دوای درد عاشق درد باشد
که مرد عشق درمان عار داند
طبیب عاشقان هم عشق باشد
که رنج خستگان غمخوار داند
نوای راز ما بلبل شناسد
که حال زار را هم زار داند
نه هر دل عشق را در خورد باشد
نه هر کس شیوهٔ این کار داند
ز خود بگذشته چون فیض باید
که جز جانبازی اینجا عار داند
#فیض_کاشانی
بلی احوال دل دلدار داند
ز چشمش پرس احوال دل آری
غم بیمار را بیمار داند
و گر از چشم او خواهی ز دل پرس
که حال مست را هشیار داند
دوای درد عاشق درد باشد
که مرد عشق درمان عار داند
طبیب عاشقان هم عشق باشد
که رنج خستگان غمخوار داند
نوای راز ما بلبل شناسد
که حال زار را هم زار داند
نه هر دل عشق را در خورد باشد
نه هر کس شیوهٔ این کار داند
ز خود بگذشته چون فیض باید
که جز جانبازی اینجا عار داند
#فیض_کاشانی
آیریلیق اولسا گینه جمله جمالون سئورم
سنه من دوست دیمیشم آیری کسه دوست دیمرم
قلب بیماریمه مینلرجه طبیب اولسا اگر
زهروئرسن ایچرم اوزگه دواسین یئمرم
سنه من دوست دیمیشم آیری کسه دوست دیمرم
قلب بیماریمه مینلرجه طبیب اولسا اگر
زهروئرسن ایچرم اوزگه دواسین یئمرم
مرا به یک شب بی دغدغه
مرا به یک آغوش امن مرا به یک هوای
آغشته به بوسه
و چند خط شعرِ مچاله شده دعوت کن
مرا میهمان ویژه ی دلت کن
بگذار در دلت خاص باشم
بگذار در عمق چشمهایت خدا را
با پلکهایم بغل بگیرم
و از ترانه ی آغوشت ردپای عشق را
عاشقانه بگیرم
و بوسه بوسه تا ساحلِ اندامت
هدیه ی عشق شوم...
#امید_آذر
مرا به یک آغوش امن مرا به یک هوای
آغشته به بوسه
و چند خط شعرِ مچاله شده دعوت کن
مرا میهمان ویژه ی دلت کن
بگذار در دلت خاص باشم
بگذار در عمق چشمهایت خدا را
با پلکهایم بغل بگیرم
و از ترانه ی آغوشت ردپای عشق را
عاشقانه بگیرم
و بوسه بوسه تا ساحلِ اندامت
هدیه ی عشق شوم...
#امید_آذر