Telegram Web Link
از عجایب روزگار!

رفتار برخی آدم‌ها خیلی عجیب است؛ در هر نوع ارتباط انسانی (معامله، رقابت، دعوا یا غیره)، هر وقت در موضع و جایگاهی قرار می‌گیرند که از دید عموم «حق بیشتر با آنها بوده و شخصیّت بدِ داستانْ طرفِ مقابلشان است»، اصلی‌ترین اولویتشان این می‌شود که هر چه سریعتر «جایگاه حق‌به‌جانب» را دو دستی به طرف مقابل تقدیم کنند. یعنی با عجلۀ تمام، کاری می‌کنند که «نقش بد داستان» را دوباره مال خود کنند و اگر موفق بشوند هم بسی خوشحالی و افتخار می‌کنند!

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

داشتم فکر می‌کردم اگر برخی دوستان خیلی متدیّن، در زمانی که پیامبر (ص) به عنوان حاکم مدینه می‌خواستند صلح حدیبیه را امضا کنند حضور داشتند، چه رفتاری می‌کردند؟! آیا با آرامش با این صلح همراهی می‌کردند یا پیامبر (ص) و تمام صلح‌طلبان را به «خفت و خاری»، «ترسو بودن» و امثال آن متّهم می‌کردند؟!

در این صلح‌نامه، برخی بندها برای هر دو طرف حالت یکسان داشت امّا بندهایی هم بود که به وضوح به نفع کفّار مکّه بود.

جهت اطّلاعِ آن دسته از دوستانِ خیلی خیلی معتقد، خیلی خیلی متدیّن، خیلی خیلی مبارز و خیلی خیلی چیزهای دیگر که احتمالاً تا به حال مفاد صلح نامۀ حدیبیه را مطالعه نکرده‌اند، یک بند از آن را تقدیم می‌کنم:

«هرگاه فردی از مکه از میان قریش بگریزد و به مسلمانان پناه آوَرَد، محمد باید او را به قریش بازگرداند [حتّی اگر مسلمان شده باشد]، ولی اگر یکی از مسلمانان به سوی قریش گریخت، قریش موظف به بازگرداندن او نیست».

جالب آنکه این اتّفاق افتاد، و چند بار کسانی از قریش، از مکّه گریخته، خود را به مدینه رسانده و گفتند که ما اسلام آورده‌ایم، پیامر (ص) از اسلام آوردن آنها استقبال کردند امّا طبق عهدی که بسته بودند، آنها را به قریشیان مکّه بازگرداندند. آیا این رفتار پیامبر (ص) می‌توانست مورد تأیید دوستان خیلی متدیّن، خیلی معتقد و خیلی چیزهای دیگر قرار بگیرد؟!

اتّفاقاً، تاریخ نشان داد که رویکرد صلح‌جویانه، خردمندانه و مهرورزانۀ پیامبر (ص)، بیشتر جواب داد و سپاه اسلام، خیلی بیشتر از اینکه بخواهد از راه شمشیر و انتقام پیشرفت کند، از راه قلب‌ها پیشرفت کرد و گسترش یافت.

در روز مبارک فتح مکّه نیز، هنگامی که «خود متدیّن بینان» فریاد می‌زدند «الیوم یوم الانتقام» (امروز روز انتقام است)، «رحمه للعالمین» ندای «الیوم، یوم المغفره» سر دادند.

حکیم نظامی (که درود خدا بر او باد)، خطاب به پیامبر (ص) عرض می‌کند:

دین تو را در پی آرایش‌اند / در پی آرایش و ویرایش‌اند
بس که ببستند بر او برگ و ساز، / گر تو ببینی نشناسی‌ش باز

بله، دینی که با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» آغاز و با همان رویکرد گسترش یافت را بسیاری تلاش کردند با «بسم اللّه القاصم الجبّارین»، «بسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین» و امثال آن پیش ببرند. عبارت‌هایی که نه در قرآن و نه در احادیث و سنّت وجود نداشته و جزء نوآوری‌ها و ابداعات دوستان خیلی متدیّن و خیلی معتقد معاصر محسوب می‌شوند. در منابع اصلی دین (قرآن و کلام و سنّت اولیای دین)، به جای «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» هیچ جایگزین دیگری وجود ندارد. به جز یک مورد، آن هم همان صلح‌نامۀ حدیبیه که پیامبر (ص) پذیرفتند نام خدا را به گونه‌ای بنویسند که کفّار قریش هم قبول داشته باشند، لذا عهدنامه را با عبارت «بسمک اللهم» (یعنی به نام تو ای پروردگار ما) شروع کردند. در این واقعه، پیامبر (ص) با «رویکرد» «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» نوشتند «بسمک اللهم».

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» فقط یک کلام نیست، یک منش است، یک رویکرد است، یک سبک زندگی است، یک خط مشی است.

حکیم نظامی (دورد خدا بر او) می‌فرماید:

بسم الله الرّحمن الرّحیم / هست کلید در گنج حکیم

بله، هر شخص یا گروهی که منش و رویکرد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» در پیش بگیرد، حتّی اگر لفظ آن را به زبان نیاورده و حتّی اگر اصلاً این عبارت را نشنیده باشد، بر گنج‌های عالم دست یافته و واسطۀ خیر و رحمت پروردگار برای خلق خواهد شد. گاندی و ماندلا دو نمونۀ خوب از کسانی هستند که چنین رویکردی در پیش گرفته، واسطۀ خیر شده و نام و نمادشان به خیر و خوبی عالم‌گیر شد.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
«اسلام» و «شرایط حسّاس کنونی»!

شرایط خیلی حسّاس بود. یزید تأکید کرده‌بود که حتماً باید از امام حسین (ع) بیعت بگیرند. در مکّه قصد ترور حضرت را داشتند و لذا امام (ع)، هم به خاطر حفظ جان، هم به خاطر حفظ حرمت کعبه و هم در جستجوی راهی که بتواند در راستای «اصلاح جامعه» بیشترین اثرگذاری ممکن را داشته باشد، حج را نیمه کاره رها کرده‌بود.

سیل دعوت‌نامه‌های کوفیان، امام را متوجه کوفه کرد (در راستای همان اهداف)، امّا مسلم بن عقیل را جلوتر فرستاد که اوضاع را بررسی کرده و به امام اطّلاع دهد. مسلم بر اساس مشاهدات اوّلیۀ خود، به امام (ع) پیام فرستاد که «اوضاع مناسب است و کوفیان منتظر شما هستند». امّا با ورود ابن زیاد به کوفه (به عنوان حاکم جدید) ورق کاملاً برگشت. امام حسین (ع)، به همراه خانواده و یاران گرامی‌اش داشت به سمت شهری حرکت می‌کرد که دیگر آمادۀ پذیرایی از او نبود، سهل است، کوفیانِ رنگ‌عوض‌کردهْ آمادۀ به شهادت رساندن ایشان و همراهانشان بودند.

شرایط خیلی حسّاس بود. مسلم در خانۀ هانی بن عروه مخفی شده‌بود. شریک بن اعور بصری (دوست هانی) هم که از بصره به همراه ابن زیاد به کوفه آمده بود در خانۀ هانی ساکن شده‌بود. عبیدالله به او پیام داد که شب هنگام، برای عیادتش به خانۀ هانی خواهد آمد.

شریک به مسلم گفت: این بدکار امشب به عیادت من می‌آید، وقتی نشست بیا و خونش را بریز. شب هنگام، زمانی که عبیدالله به عیادت شریک آمد، مسلم در جایی مخفی شد. شریک به مسلم گفت: هرگز این فرصت را از دست نده، ولی هانی بن عروه برخاست و گفت: نمی‌خواهم در خانۀ من کشته شود. گویا این کار را زشت می‌شمرد.

عبیدالله آمد، امّا شریک هر چه که علامت داد، خبری نشد. تا اینکه عبیدالله مشکوک شد و رفت. شریک به مسلم گفت: چرا خونش را نریختی؟ گفت:

«به دو سبب، یکی این که هانی خوش نداشت که در خانه او کشته شود، دیگر حدیثی که مردم از پیمبر خدا آورده‌اند که «ایمان، غافل‌کشی (ترور، قتل ناگهانی) را روا نمی‌دارد و مؤمن به غافلگیری نمی‌کشد».

منبع
: ویکی فقه، با اندکی تلخیص (منابع اصلی در انتهای یادداشت ویکی فقه مشخص شده‌اند)

شرایط از این حسّاس‌تر؟!

اگر قرار نیست ما از قرآن و سنّت (گفتار و سیرۀ اولیای دین) الگو گرفته و بر اساس آنها عمل کنیم، پس اصلاً مطالعۀ آنها و شرکت در عزاداری‌ها و غیره و غیره چه فلسفه‌ای دارد؟! آیا با پرداختن به مناسک دینی فقط می‌خواهیم احساسات و هیجان‌هایمان را بیشتر تحریک کنیم که بتوانیم از «شعور و اسلام» فاصلۀ بیشتری گرفته و هیجانی‌تر و پرشورتر عمل کنیم؟!

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
Forwarded from جلسات کتابخوانی کرمانشاه (وحید احسانی)
تحت هر شرایطی، چراغ خود را افروخته خواهیم داشت!

خط مشی کلان کانال جلسات کتابخوانی کرمانشاه، تمرکز بر فعّالیت‌های مدنی، آگاهی‌بخش، آرام و بی‌هیاهو، آهسته و پیوسته، محلّی-منطقه‌ای و صلح‌طلبانه است.

یکی از موانع اصلی شکل‌گیری، رشد و توسعۀ چنین جوانه‌هایی در ایران، تاریخ پر آشوب و بی‌ثبات کشور بوده‌است. طی حدود 150 سال اخیر، ایران دو انقلاب بزرگ، سه کودتای سهمگین، یک اشغال توسّط بیگانگان و یک جنگ 8 سالۀ تمام عیار را تجربه کرده‌است. علاوه بر این ها، همواره بخش عمده‌ای از توان و ظرفیت جامعۀ ما در تشنّج‌های داخلیِ خانمان‌سوز (میان حیدری‌ها با نعمتی‌ها و غیره با غیره) هرز رفته و در آتش هیجانات تندرو‌های گروه‌های مختلف، معدود کسانی که راه اصلی اصلاح جامعه را تمرکز بر فعّالیت‌های مدنی، آگاهی‌بخش، آرام و بی‌هیاهو، آهسته و پیوسته و صلح‌طلبانه می‌دیده‌اند به حاشیه رانده شده‌اند.

متأسفانه، تندروان، متعصّبان، مطلق‌نگران و هیجان‌زدگان گروه‌های مخالفِ یکدیگر، از دو جهت مختلف، لبه‌های تیغِ واحدی را صیقل زده‌ و می‌زنند که قربانی اصلی آن «منافع بلند مدّت ملّی» و «معدود جوانه‌های برآمده از اندک تلاش‌های مدنی و آگاهی‌بخش» بوده‌اند.

با این وجود، ما هر داشتۀ ارزشمند و پایداری که داریم، نه از حرکت‌های پرهیاهو و عجولانه، نه از حرکت‌های سیاسی و ایده‌آل نگرانه، نه از حرکت‌های متّکی بر احساسات و هیجانات، بلکه حاصل تلاش‌های همان معدود کسانی بوده‌است که با آرامش و بی‌هیاهو، بذرهایشان را کاشته و امیدوارانه آبیاری کرده‌اند.

امروزه کمتر کسی می‌داند یا (حتّی برایش اهمّیت دارد که بداند) که «دعوای حیدری‌ها با نعمتی‌ها» و بسیاری دعواهای دیگر که پدران ما عمر و توان خود را در آنها هدر داده‌اند واقعاً بر سر چه بوده‌است. به نظر شما، اگر پدران ما بدانند که حالا دیگر ده‌ها سال است که رگ غیرت هیچ یک از فرزندان و نوادگانشان برای «حیدری یا نعمتی بودن» بیرون نزده و در این رابطه هیچ زد و خورد یا حتّی بحث و گفتگویی شکل نگرفته‌است، چه حالی پیدا خواهند کرد؟!

بله، زمان می‌گذرد و نسل‌های آتی نیز با بسیاری از دعواها و دوقطبی‌های رایج در زمانۀ ما همان نسبتی را پیدا خواهند کرد که ما با دعواهای رایج در زمانۀ گذشتگانمان داریم!

شاهان و سلسله‌های زیادی آمده‌اند و رفته‌اند، با ادّعاهای عجیب، با شعارهای بزرگ، با سروصدای زیاد، با وعده‌های ایده‌آل نگرانه، امّا همگی به صفحات کتاب تاریخ پیوسته‌اند؛ آنچه در زندگی هر روزه و عمق جان ما حضور و جریان دارد، «هنر» است، «علم و دانش» است، «ادبیات» است، میوه‌هایی که حاصل همان تلاش‌های آرام، آگاهانه، بی‌هیاهو و آهسته و پیوسته بوده‌اند.

بنابراین، از دید تاریخ خواندگان، خیل کثیر کسانی که راه هیاهو، عجله، هیجان و شعار را در پیش گرفته‌اند، مردگانند و فقط معدود کسانی که آرام، آگاهانه و صبورانه تلاش می‌کنند «زنده و مؤثّر» هستند.

«توسعه» و «جامعۀ مدنی» (که اصلی‌ترین رکن توسعه است) از جنس «فرهنگ و هنر» هستند، نه از جنس «جنگ و صنعت»، و تنها راه حرکت به سمت آنها نیز همان تلاش‌های مدنی، آرام، صبورانه، بی‌هیاهو، امیدوارانه، آهسته و پیوسته، آگاهی-محور، گفتگو-مدار و صلح‌طلبانه است.

حرکتی که با نام و مددجویی از پروردگار مهربان و با همدلی و همراهی، تحت عنوان «کانال جلسات کتابخوانی کرمانشاه» آغاز شده، تحت هر شرایطی (حتّی اگر از آسمان سنگ ببارد)، امیدوارانه، آرام، صبورانه، بی‌هیاهو، آهسته و پیوسته، آگاهی‌جویانه و صلح‌طلبانه مسیر خود را ادامه خواهد داد.

در فضای ملتهب کنونی (که تاریخ ناخواندگان آن را برای ایران اتّفاق جدید و عجیبی میدانند!)، بسیاری ناامید شده‌اند. بسیاری پاسخ می‌دهند که «وقتی همه در حال رجزخواندن، اتّهام زدن، نفس‌کش طلبیدن و انتقام‌جستن هستند، هیچ گوشی به این حرفها شنوا نیست، گیرم من هم با شما همراه شوم، مگر در این فضای ملتهب و پرسروصدا و در میان این جمعیت هیجان‌زده و آشفته، صدای ما به گوش کسی هم خواهد رسید؟!».

پاسخ چنین دوستانی (که تعدادشان کم هم نیست!) را صدها سال پیش، مولانا (علیه‌الرّحمه) به زیباترین وجه ممکن داده‌است:

تو مگو «همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟» / تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر / که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز

به امید جامعه‌ای آرام،
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد،

📚 در راستای ارتقاء فرهنگ مطالعه در استان، لطفاً با کانال «جلسات کتابخوانی کرمانشاه» همکاری کنید:
https://www.tg-me.com/readergroupsofkermanshah
آونگ نحس!

در جامعۀ ما که اوّلاً، به شدّت قطبی است و ثانیاً، در مورد مسائل بنیادینی مانند «فرایند رسیدن به تصمیم جمعی»، «شیوۀ حل و فصل مناقشه‌های سیاسی و اجتماعی»، «سازوکار چانه‌زنی» و امثال آنها اصولی که مورد توافق عموم یا اکثریت غالب جامعه باشد وجود ندارد، در طول تاریخ معاصر، گروه‌های متنوّع و متعدّد موجود، در قالب دو قطب متضّاد، در مقابل هم قرار گرفته و تلاش کرده‌اند قطب مقابل را شکست داده، سرکوب کرده و تحت سلطۀ خود درآورند.

این دو ویژگی (به همراه «توسعه‌نیافتگی تاریخی» که در این یادداشت کوتاه تلگرامی، مجال پرداختن به نقش آن نیست) وضعیّتی را به وجود آورده‌اند که اگر از بالا و در مقیاس تاریخ به آن نگاه کنیم، مانند حرکت یک آونگ یا پاندول به نظر می‌رسد. آونگی که با یک فاصلۀ زمانی چند ده ساله، میان دو قطب اصلی و کلان جامعه رفت و آمد می‌کند؛ به طور مختصر، بین دو قطب «سنّت‌گرا، مشروعه‌طلب و خواهان حکومت اسلامی» و قطب «نوگرا، مشروطه‌طلب و دموکراسی‌خواه».

پس از پیروزی انقلاب مشروطه و به ویژه پس از فتح تهران توسّط مجاهدانی که در مقابل کودتای محمّدعلی‌شاه ایستادگی کرده‌بودند، تندروان مشروطه‌خواه، با اعدام شیخ فضل‌اللّه نوری، ترور سیّد عبداللّه بهبهانی، انتشار مطالب هنجارشکن و ضدّسنّت در روزنامه‌ها و اقداماتی از این دست، آونگ نحس را با تمام توان به سمت دلخواه خود هول دادند. آنها آونگ را به شدّت به سمت اردوگاه سنّت‌گرایان و مشروعه‌خواهان حرکت داده و پیروزمندانه، تخریب مواضع آنان را به نظاره نشستند، غافل از اینکه این آونگ چند سالی به صورت شتابان در این جهت حرکت کرده، بعد شتابش کاهش می‌یابد، بعد شتابش منفی شده و سرعتش کمتر و کمتر می‌شود تا به نقطۀ اوج خود در این مسیر برسد که در آن، لحظه‌ای ساکن شده و سپس در جهت عکس (به سمت اردوگاه نوگرایانِ مشروطه‌خواه) به حرکت در خواهد آمد!

از این نظر، آونگی که در سال 1357 اردوگاه نوگرایانِ دموکراسی‌خواه را به لرزه درآورد، لااقل نیمی از تکان، انرژی و ضربۀ خود را مدیون هول دادن نوگرایان و مشروطه‌خواهان یکی دو نسل پیش بود! در سال‌های انقلاب، این بار، نوبت سنّت‌گرایانِ مشروعه‌خواه بود که آونگ را با تمام توان به سمت مواضع نوگرایانِ دموکراسی‌طلب حرکت دهند. در طول تاریخ معاصر ما، گویی فعّالان و به ویژه تندروان دو قطب متّضاد جامعه، همدلانه در هول دادن این آونگ و پرانرژی و مخرّب نگه‌داشتن آن همکاری کرده‌اند!

به نظر می‌رسد، آونگ نحسِ سرمایه‌سوز، دوباره به نقطۀ اوج خودش نزدیک می‌شود (یا شاید به نقطۀ اوج رسیده باشد، شاید هم حرکت بازگشتی خود را آغاز کرده‌است).

بسیاری خوش‌باورانه به مخالفان «تندروی و هیجان» پاسخ می‌دهند که «در حال حاضر، چارۀ دیگری نداریم، مطمئن باشید که از این موج احساسات و هیجانات فقط برای مدّت کوتاهی استفاده می‌کنیم، به محض آزاد شدن از محدودیت‌های تحمیلیِ قطب مسلّط، احساسات و تندروی‌ها را کنار گذاشته و بر اساس عقل و خرد مسیر جامعه را تعیین خواهیم کرد»، چه باور خوش‌خیالانه‌ای! آنها نمی‌دانند «نقطۀ آزادی»ای که به دنبال آن هستند، دقیقاً همان جایی است که آونگ در بیشترین سرعت و انرژی خود قرار دارد و در آن نقطه، دیگر هیچ کس جلودار آونگ نیست!

به نظرتان، بعد از پیروزی انقلاب مشروطه، کسانی که پیش از انقلاب با همین استدلال آونگ را هول داده و حالا با افراط و تندروی هم‌سنگران مسلّط شدۀ خود مواجه می‌شدند، چه حال و روزی داشتند؟! به نظرتان، آیا در میان نوگرایان مشروطه‌خواه، هیچ کسی نبود که با اقدامات رادیکال، هیجانی و افراطی مخالف باشد؟! قطعاً بود، امّا در چنین مواقعی، خردمندان، معتدلان و دورنگران به حاشیه رانده شده و بعضاً به «خیانت» متّهم می‌شوند!

از تاریخ درس بگیریم، بدانیم آونگی که داریم به سمت قطب مقابل هول می‌دهیم، روزگاری به سمت خودمان خواهد برگشت. بدانیم هیجان، احساسات و نیرویی که داریم به آونگ می‌دهیم، در آن ذخیره شده و روزگاری اردوگاه فرزندانمان (ادامه دهندگان راه‌مان) را تخریب خواهد کرد. همگی تلاش کنیم کار به دست افراد احساساتی، هیجان‌زده و تندرو (از دو قطب مختلف) نیفتد.

اگر تحت هیچ شرایطی حاضر نیستیم احساسات و هیجاناتمان را کنار گذاشته و حول خردمندان آرام بگیریم، لااقل کاری کنیم که سرعت آونگ در هر رفت‌وبرگشت کمتر شود، باشد که پس از هزاران سال، روزی فرا برسد که این آونگ نحس متوقّف شود و نوادگان ما بتوانند در کنار هم در صلح و آرامش زندگی کنند!

به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد،

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
Forwarded from مصطفی ملکیان
☑️ راه حل مشکلات کنونی چیست؟

مصطفی ملکیان

برای حل مشکلات چه راهی پیش‌روی‌مان است؟

🔹من به‌ طور کلی هنوز هم به اصالت فرهنگ قائلم؛ نه به اصالت سیاست و نه به اصالت اقتصاد.

هنوز هم معتقدم بهترین کاری که یک انسان، چه برای خودش و چه برای شهروندان و چه اساسا برای همنوعانش می‌تواند انجام دهد، آگاهی‌بخشی تام و تمام است.

شما هر مغالطه‌ای را که در سخن آدمی فریبکار کشف کنید و آن را به اطلاع همراهان‌تان برسانید، اقدامی عقلانی کرده‌اید؛ تعقل در جامعه این است.

کارهای فرهنگی یعنی من باورهای کاذب را از مردم بگیرم و باورهای صادق را وارد ذهن‌شان کنم. احساسات و عواطف نابجا را از مردم بگیرم و احساسات و عواطف بجا را در ذهن و ضمیرشان بکارم. خواسته‌های نامعقول را از آنها بگیرم و به آنها خواسته‌های معقول بدهم. البته این راه، راهی است طولانی و تدریجی که چه‌بسا خیلی‌ها را ناامید می‌کند، اما من فکر می‌کنم این یگانه راه است.

وقتی راه، یگانه باشد، یعنی دیگر چاره‌ای جز این نیست. اگر از شهری به شهری دیگر، پنج جاده وجود داشته باشد، البته ما باید کوتاه‌ترین، مطمئن‌ترین و بی‌عواقب‌ترین جاده را انتخاب کنیم. اما اگر از شهری به شهر دیگر فقط یک جاده وجود داشته باشد و ما واقعا بخواهیم از این شهر به شهر دیگر برسیم، باید این جاده را در پیش بگیریم. هر چقدر هم این جاده طولانی باشد، هر چقدر هم که سنگلاخی باشد و هر چقدر هم عواقب داشته باشد.

من معتقدم یگانه راه، راه تحول فرهنگی است. با اینکه می‌دانم انسان در این راه باید خون جگر بخورد، اما می‌گویم راه دیگری وجود ندارد. بنابراین ما باید راه تحول فرهنگی را برویم، یعنی باورها، عواطف، احساسات و خواسته‌های مردم را به خودشان نشان بدهیم و بگوییم که مشکل‌تان به علت این باورهای خطایی است که باید از ذهن‌تان بیرون بریزید، سپس باور صادق و صواب را به جای آن بنشانیم. باید به آنها بگوییم که مشکل‌تان به علت این احساسات، عواطف و هیجانات نابجاست؛ آنها را باید با احساسات، عواطف و هیجانات بجا عوض کنید و درنهایت به آنها بگوییم که مشکل‌تان این خواسته‌های نامعقول است؛ ‌خواسته‌هایتان را معقول کنید.

این تعریف از تحول فرهنگی ما را می‌رساند به تحول درونی. مقصودتان همین است؟

🔹بله. تحول فرهنگی به معنای تحول درونی است و تحول درونی هم همین سه مورد است؛ تصحیح باورها، تصحیح احساسات، عواطف و هیجانات و تصحیح خواسته‌هایمان. تا ما هستیم و همین باورها، همین احساسات و عواطف و همین خواسته‌ها، وضع ما همین است؛ مادامی که فرهنگ ما همین فرهنگ باشد، حکومت‌های خوب را هم به دست خودمان به حکومت‌های بد تبدیل می‌کنیم و این دور باطل و تسلسل ادامه دارد.

🌾مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شهروند «ریشه اعتراضات»
@mostafamalekian
❗️به صِرفِ «حفظ آرامش» و «آگاهی افزایی» دلْ خوش نکنیم!

دو مورد از موضوعاتی که در وسع خودم همواره بر آنها تأکید و اصرار داشته‌ام، «حفظ آرامش» و «آگاهی افزایی» بوده‌است. مختصر آن که، هیچ فعّالیت هیجان‌زده و عجولانه‌ای و هیچ اقدام ناآگاهانه‌ای نمی‌تواند وضعیّت ما را از این چیزی که هست بهتر کند؛ سهل است، چنین فعّالیت‌ها و اقداماتی، هر چند بسیار خیرخواهانه و ایثارگرانه باشند، معمولاً بیشتر موجب پس‌رفت هستند تا پیشرفت.

منظور از اقدامات ناآگاهانه، تلاش‌ها و فعّالیت‌هایی هستند که فرد یا افرادی، پیش از حصول «اشراف نظری قابل قبول بر مسئله»، در راستای حل مسئله انجام می‌دهند. تلاش‌های ناآگاهانه، هیجانی و عجولانه، حتّی اگر طی آنها هزینه‌های زیادی داده شده و خون‌های زیادی ریخته شود، فقط این قابلیت را دارند که کار را خراب‌تر، بیماری را عمیق‌تر و درمان را سخت‌تر کنند.

احتمالاً، سخن بالا به کام برخی از خوانندگان احتمالی این یادداشت بسیار تلخ بیاید، امّا بی‌اعتنائی به یک نظر صرفاً به این خاطر که به کام ما تلخ می‌آید شرط عقل نیست؛ چه بسا بیماری‌ها و مشکلاتی که طبق فرمودۀ سعدی (درود خدا بر او) درمان آنها، جز با نوشیدن داروهای تلخ امکان پذیر نباشد:

چه خوش گفت آن مرد دارو فروش / شفا بایدت، داروی تلخ نوش

با وجود این، عدّه‌ای هم هستند که از آن سوی بام افتاده‌اند! صِرف «حفظ آرامش» و «آگاهی افزایی» نیز به هیچ وجه کافی نیست. یعنی اگر همۀ 80 میلیون ایرانی آرامش خود را حفظ کرده و در راستای افزایش آگاهی، به مطالعه، کتابخوانی و امثال آن بپردازند، اگر چه اتّفاق مبارکی رخ داده‌است، امّا آش همان خواهد بود و کاسه همان. «دوری از هیجان و غلبۀ احساسات» و «مطالعه و آگاهی افزایی» برای سامان یافتن جامعه شروط لازمند امّا «کافی» نیستند.

به نظر می‌آید بخشی از جامعه با تکیه بر حرف‌های بزرگانی چون «استاد مصطفی ملکیان» (مثلا در این اینجا)، «دکتر بیژن عبدالکریمی» (مثلا در اینجا) و غیره -که به درستی بر «حفظ آرامش» و «دانش‌افزایی» تأکید می‌کنند- بی‌عملی اختیار کرده و حتّی بابت این که «آرامش‌شان را حفظ کرده و مطالعه می‌کنند» به خودشان افتخار می‌کنند!

بیشتر این محافظه‌کارانِ عافیت‌طلب از کسانی هستند که به لطف جایگاه خانوادگی یا تلاش فردی، موفق شده‌اند در این آشفته بازار، به نسبت سایرین یا اطرافیانشان موقعیت نسبتاً بهتری کسب کنند. از یک سو، اولویت آنها حفظ این موقعیت «نسبتاً بهتر» (در مقایسه با اکثریت مردم) است و از سوی دیگر، وقتی تقلّا، تلاش و هزینه‌دادن سایرین را می‌بینند، از بی‌عملیِ خود وجدانشان به درد آمده و نمی‌توانند آن گونه که دوست دارند، با خیال راحت و در عین بهره‌مندی از «احساس مورد رضایت خدا بودن»، بر لذّت بردن از مزایای «موقعیت نسبتاً بهتر» شان متمرکز شوند. در این میان، توصیه‌های اندیشمندان ناظر بر «اهمّیت مطالعه و حفظ آرامش»، توجیه و دستاویز مناسبی برای آنها فراهم می‌آورد تا با سوءاستفاده از این توصیه‌ها، آرام بودنشان و این که معدودی کتاب مطالعه کرده یا سخنرانی‌هایی گوش می‌کنند را دال بر «ادای دین به مردم و جامعه» تفسیر کرده و حتّی سایرینی که برای اصلاح جامعهْ خودشان را به آب و آتش می‌زنند را به چشم تحقیر نگاه کنند.

همان‌طور که نورث (نوبلیست اقتصادی و صاحب‌نظر شناخته‌شدۀ مباحث توسعه) عنوان می‌کند «اصلاح نهادها مستلزم فعّالیت‌های هدفدار انسانی است». به زبان ساده، جامعه اصلاح نمی‌شود مگر این که مردم (یا لااقل بخشی از مردم) به صورت آگاهانه و هدفمند، برای اصلاح جامعه تلاش کنند.

صرف این که «آرامش‌مان را حفظ کنیم» و «مطالعه کنیم» به معنای تلاش در راستای اصلاح جامعه نیست. نگارنده (بر اساس عقل و مطالعات محدودم) دیدگاهم دربارۀ ماهیت و چیستی تلاش‌های مورد نظر (چه باید کرد؟) را پیش از این شرح داده‌ام که نسخۀ کوتاه (و متأسفانه ناگویای) آن در کانال شبکۀ توسعه و نسخۀ کامل آن در اینجا منتشر شده‌است. همچنین، دیدگاه مهندس مهدی بازرگان در این باره (از کتاب سازگاری ایرانی) را نیز به طور خلاصه در اینجا ذکر کرده‌ام.

به امید تلاش آرام، آگاهانه و جمعی برای اصلاح جامعه،
به امید فردایی بهتر
به امید ایرانی آباد،

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
دربارۀ «تغییر شیوۀ درج پرچم آمریکا بر روی زمین»

چندی پیش برای کاری به یکی از دانشگاه‌های کشور مراجعه کردم و با کمال تعجّب، مشاهده کردم این بار پرچم آمریکا را به صورتی در ورودی بسیاری از ساختمان‌ها و راهروها نصب کرده‌اند که هیچ کس نمی‌تواند بدون پا گذاشتن بر روی آن وارد ساختمان یا راهرو شود.

نگارنده، نسبت به بسیاری از اقدامات و حتّی برخی از رویکردهای کلان آمریکا معترضم، امّا با بیشتر روش‌هایی که برای نشان دادن این اعتراض در ایران معمول شده‌اند (شعار «مرگ بر آمریکا»، پا گذاشتن روی پرچم آمریکا، تسخیر سفارتخانه و امثال آنها) نیز مشکل دارم. پیش از این، هر کجا پرچم آمریکا بر روی زمین ترسیم شده‌بود، مسیرم را اندکی کج کرده و از کنار آن عبور می‌کردم. این بار که ناخواسته مجبور شدم بر روی پرچم آمریکا پا بگذارم، لازم دیدم در این رابطه یادداشت کوتاهی بنویسم.

اگر کسی طی سالیان گذشته به ایران آمده و گُذارَش مثلاً به دانشگاه‌ها می‌افتاد، حتماً در جاهای مختلفی (روبروی در اتاق بسیج دانشجویی و امثال آن) پرچم آمریکا را بر روی زمین دیده و از این مسئله تعجّب می‌کرد. به هر حال، ترسیم پرچم یک کشور بر روی زمین، رفتار متداول و رایجی نیست.

غریبۀ مورد نظر، با دیدن پرچم آمریکا بر کف برخی راهروها، می‌فهمید که «بخشی از جامعۀ ایرانْ به شدّت با آمریکا مشکل داشته و دوست دارند روی پرچم آن کشور پا بگذارند». البته، این که «چه بخشی از جامعۀ ایران با درج پرچم آمریکا در زیر پا موافقند؟» برای ناظر بیرونی به صورت سئوال باقی می‌ماند. فرد مورد نظر، اگر در گوشه‌ای به نظاره می‌نشست افرادی مانند نگارنده را می‌دید که از پا گذاشتن بر روی پرچم آمریکا اجتناب می‌کنند و لذا متوجه می‌شد که «بخش دیگری از جامعۀ ایران نیز با پا گذاشتن بر روی پرچم آمریکا موافق نیستند».

در مورد افرادی که برای این که پایشان روی پرچم آمریکا قرار نگیرد مسیرشان را عوض می‌کنند، می‌توان مطمئن بود که با «پا گذاشتن روی پرچم آمریکا» مخالفند، امّا در مورد کسانی که از روی پرچم رد می‌شوند نمی‌توان نتیجۀ خاصّی گرفت؛ در کنار کسانی که عامدانه بر روی پرچم آمریکا پا می‌گذارند، کسانی هم هستند که اصلاً این چیزها (و چه بسا اصل درس و دانشگاه و حتّی اصل زندگی!) برایشان موضوعات جدّی‌ای محسوب نمی‌شوند. گروه اخیر، اگر پرچم آمریکا از روی زمین پاک شده یا پرچم هر کشور دیگری جایگزین آن شود باز هم همان مسیر همیشگی خود را خواهند رفت.

با همۀ این ها، ناظر بیرونی حتماً متوجه می‌شد که «موافقان پا گذاشتن بر روی پرچم آمریکا» یا اکثریت جامعه هستند و یا اگر هم اقلیت باشند، قدرتْ بیشتر در اختیار آنهاست که توانسته‌اند خواستۀ غیرمتداول خود را عملی کنند.

حال فرض کنیم مسافر مذکور، طی روزهای اخیر دوباره به ایران آمده، گذارش به دانشگاه‌ها افتاده و با تغییر «شیوۀ ترسیم پرچم آمریکا بر روی زمین» مواجه شود. به نظر شما، چه نتیجه‌ای می‌گیرد؟!

آیا نتیجه می‌گیرد که همان کسانی هم که پیش از این مخالف پا گذاشتن روی پرچم آمریکا بوده‌اند نظرشان عوض شده و صددرصد مردم با این کار موافق شده‌اند یا نتیجه می‌گیرد که طرفداران این کار تصمیم گرفته‌اند نظر و سلیقۀ خود را بر همگان تحمیل کنند؟!

به نظر شما، وقتی فرد مورد نظر (که علی‌القاعده خودش موافق پا گذاشتن بر روی پرچم آمریکا نیست) برای ورود به ساختمان مجبور شود پایش را روی پرچم بگذارد، چه فکر می‌کند؟ آیا نتیجه می‌گیرد که «من تنها کسی هستم که در میان موافقان این کار، با آن مخالفم» یا نتیجه می‌گیرد که «پس احتمالاً بسیاری از دیگرانی که پایشان را روی پرچم می‌گذارند هم مانند من موافق این کار نبوده و به‌ناچار چنین کاری می‌کنند»؟!

به نظر شما، اگر اکثریت جامعه موافق این کار بوده و اصرار داشته‌باشند که این مهم را به همگان نشان دهند، آیا بهتر نیست محل درج پرچم را به گونه‌ای انتخاب کنند که طرفداران این عمل، به منظور پا گذاشتن عامدانه بر روی پرچم مجبور شوند چند قدمی هم که شده مسیر خود را دور کنند تا ثابت کنند که این اقدام آنها نه از روی اجبار است و نه از روی بی‌تفاوتی؟!

نگارنده بر اساس عقل محدود خودم چنین می‌فهمم که هر ناظر عاقلی «تغییر مذکور در شیوۀ درج پرچم آمریکا بر روی زمین» را نه نشانۀ «موافقت عموم با این کار» بلکه نشانۀ ضعف طرفداران آن و نشانۀ تلاش آنها برای تحمیل کردن نظر و سلیقۀ خود بر همگان خواهد دید.

به امید سر عقل و اخلاق آمدن کسانی که می‌خواهند نظر و سلیقۀ خود را بر سایرین تحمیل کنند،
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد،

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
سلطۀ «آمارشناسان» در دانشکده‌های علوم انسانی و اجتماعی
🖋 وحید احسانی

🔹 دانشجویان و به ویژه فارغ‌التّحصیلان رشته‌های انسانی-اجتماعی احتمالاً به خوبی می‌دانند که بیشتر جلسات مصاحبۀ مربوط به این رشته‌ها (پذیرش دانشجوی دکتری، جذب هیأت علمی و غیره)، حول محور محفوظات آماری می‌چرخد و لذا «آمارشناسان» به شکل فزآینده‌ای دارند جای «جامعه‌شناسان»، «روان‌شناسان»، «انسان‌شناسان»، «مردم‌شناسان» و غیره را می‌گیرند.

🔹 یک فارغ‌التّحصیل آمار که ساعاتی قبل از برگزاری جلسۀ مصاحبه با استفاده از سایت ویکی‌پدیا اطّلاعاتی عمومی و کلّی دربارۀ رشته‌های «جامعه‌شناسی» و امثال آن به دست آورده باشد، در مقایسه با فارغ‌التّحصیلان رشته‌های مورد نظر که حداقل‌های آماری لازم را نیز بلد باشند، شانس بسیار بیشتری برای قبولی دارد.

🔹 بسیاری از ما برای استفاده از منوی تنظیمات تلویزیون هیچ مشکلی نداریم، امّا اگر در جلسۀ مصاحبه از ما بپرسند که مثلاً «روش تنظیم روشنایی صفحۀ تلویزیون چگونه است؟» نمی‌توانیم از حفظ و با جزئیات توضیح دهیم. به همین ترتیب، در جلسات مصاحبۀ مورد نظر نیز، آن دسته از فارغ‌التّحصیلان رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی که با نرم‌افزارهای آماری مربوطه کار کرده و اگر نیاز شود، با ساعتی وقت گذاشتن می‌توانند دوباره به خوبی از آن نرم‌افزارها استفاده کنند، به شدّت با مشکل مواجه خواهندشد.

🔹 یکی از استادان ما در دورۀ دکتری (رشتۀ ترویج و آموزش کشاورزی که ماهیّتش بیشتر انسانی-اجتماعی است تا فنّی-مهندسی) تعریف کرد که هنگام دفاع از رساله‌اش در یکی از دانشگاه‌های خوب آلمان از او ایراد گرفته‌اند که «چرا تحلیل‌های آماری پژوهشت را خودت انجام داده‌ای؟ مگر نمی‌دانستی که باید داده‌های خامت را به متخصصان آمار داده و نتایج تحلیل و بررسی‌های آماری را از آنها تحویل بگیری؟». استاد ما با اعتماد به نفس بالایی به آنها پاسخ داده بود که «حالا من خودم بلد بودم و خودم انجام دادم، مگر اشکالی دارد؟». داوران به او گفته بودند که «این وقتی را که صرف یاد گرفتن و انجام عملیات آماری کرده‌ای باید به چیزهای دیگری اختصاص می‌دادی. پس تخصص‌گرایی برای چیست؟ به جای این کار، می‌توانستی ابعاد دیگری از مسئله را نیز بررسی کنی، یا مطالعات آزاد داشته‌باشی یا حتّی تفریح کنی که ذهنت باز شود نه این که زمان و انرژی‌ات را صرف کاری کنی که کسان دیگری برای انجام دادن آن تربیت شده‌اند».

🔹 به نظر می‌رسد، محیط دانشگاهی کشور به جای «مسئله-محور» بودن، «ابزار-محور» شده‌است. مانند تعمیرکاری که به جای این که اوّل ببیند مشکل چیست و بعد به دنبال ابزار مناسب برای رفع مشکل بگردد، اوّل پیشرفته‌ترین و پرطمطراق‌ترین ابزاری که به بازار آمده‌است را انتخاب می‌کند و بعد به دنبال پیچی می‌گردد که بتواند به بهانۀ آن پیچ، ابزار مورد نظر را به کار گرفته و فخر بفروشد!

🔹 نگارنده، از رسالۀ دکترایم 6 مقالۀ علمی-پژوهشی منتشر کردم (مقاله‌هایی که لااقل به زعم خودم، بر خلاف روال رایج در کشور، مسئله-محور و تأثیر-مدار هستند و گزارش بسیاری از آنها در سایت و کانال پویش ملّی دوباره دانشگاه منتشر شده‌است) که نرم‌افزار به‌کاررفته در تمامی آنها «اکسل» و روش آماری نیز رسم نمودارهای «روند تغییرات رتبۀ کشورها بر اساس شاخص‌های مختلف در طول زمان» بوده‌است. در مجلات علمی معتبری مانند نیچر نیز چنین مقالاتی مشاهده کرده‌ام با وجود این، بیشتر استادانی که این را می‌شنوند می‌خواهند منفجر شوند، گویی «مایۀ فخر و مباهات آنها» را زیر سئوال برده‌باشم!

🔹 استادانی که به هر دلیل، هیچ نظر (نظریه پیش‌کششان!)، سخنرانی یا یادداشتی ندارند که نظر دو نفر عاقل را به خود جلب کرده‌باشد، مجبورند از محفوظات آماری و نرم‌افزاری خود غول‌هایی درست کنند تا بتوانند بگویند ما «حق‌مان است که با سایرین فرق داشته و از موقعیّت و جایگاه بهتری برخوردار باشیم»!

🔹 مسلّماً، آزمون‌های آماری و نرم‌افزارهای مربوطه می‌توانند امکانات و ابزار بسیار مفیدی باشند، به شرط آن که به جای خود و در راستای «شناخت و حلّ مسائل» از آنها استفاده شود، نه به عنوان دستاویزی که با آنها بخواهیم بر روی «خلاء‌های خود و مسئله‌گریزی‌مان» سرپوش بگذاریم!

🔹 از طرف دیگر، مراکز علمی و پژوهشی کشور (حتّی مراکز مرتبط با علوم انسانی و اجتماعی) چندان به «اهل فکر و اندیشه» نیازی نداشته و چه بسا از چنین افرادی اجتناب ورزند. این مراکز بیشتر به آمارشناسانی احتیاج دارند که بتوانند بی‌سروصدا فقط مقاله نوشته و گزارش‌های آماری تهیه کنند!


💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
http://dobaredaneshgah.ir
https://www.tg-me.com/dobarehdaneshgah
«نورث»: یک دیوانۀ به تمام معنا!
🖋 وحید احسانی

🔹داگلاس سیسیل نورث، استاد اقتصاد دانشگاه های استنفورد، کمبریج و واشنگتن، نظریه‌پرداز توسعه و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصادی بود. او چهل سال تمام بر روی یک پرسش واحد مطالعه و پژوهش کرد. پرسشی دال بر این که «علّت این همه تفاوت در سرنوشت جوامع مختلف چیست؟». در بدو تاریخ، میان شیوۀ زندگی، رفاه، امکانات و رضایت انسان‌هایی که در اقصا نقاط کرۀ زمین زندگی می‌کردند، تفاوت چندانی وجود نداشته‌است، پس چرا با گذشت زمان، جوامع انسانی مختلف در مسیرهای بسیار متفاوتی حرکت کردند که موجب شده در حال حاضر برخی از آنها بسیار مرفّه و توسعه‌یافته و برخی دیگر بسیار فقیر و عقب‌مانده باشند؟ مگر همگی انسان نبوده و نیستند و مگر در نقطۀ صفرْ همگی آنها در شرایط یکسانی شروع نکرده‌اند، پس چرا شرایط کنونی آنها این قدر متفاوت شده‌است؟

🔹نورث دیوانه بود چون برای رسیدن به پاسخ پرسش‌هایش، لازم نبود این همه زمان، سرمایه و انرژی صَرف کند، کافی بود به همراه یک مترجم به ایران سفر کرده و در همان نقطه‌ای که پایش به خاک ایران می‌رسید، از اوّلین ایرانی‌ای که می‌دید تمام پرسش‌هایش را بپرسد! چه در فرودگاه، چه در ترمینال، چه در بندر، چه لب مرز، چه در گمرگ، چه در تاکسی، چه در اتوبوس، چه در حوزۀ علمیه، چه در دانشگاه، چه در صدا و سیما و چه در هر کجای دیگری که حوصله‌اش را داشت، فقط کافی بود از نزدیک‌ترین فردی که می‌دید سئوال کند تا پاسخ تمام پرسش‌هایش را بگیرد! به همین سادگی!

🔹نه تنها نورث، بلکه کسانی که به او جایزۀ نوبل دادند، مسئولان دانشگاه‌هایی که او را استخدام کردند، دانشجویانی که پای درسش نشستند و حتّی همۀ کسانی که آثارش را مطالعه کرده و می‌کنند هم دیوانه هستند! زیرا به یک دیوانه جایزۀ نوبل داده‌اند، یا یک دیوانه را به عنوان استاد استخدام کرده‌اند یا آثار یک دیوانه را مطالعه می‌کنند! آیا با وجود اشخاصی که پاسخ همۀ پرسش‌ها را می‌دانند، نشانۀ دیوانگی نیست که کسی بخواهد با صرف سال‌ها وقت و انرژی، خودش به پاسخ برسد؟!

🔹علاوه بر کسانی که بدانها اشاره شد، تمام مردم آمریکا هم دیوانه هستند، آنها از طریق اوقاف و کمک‌های خیریه و داوطلبانه، بیشتر بودجۀ دانشگاه هاروارد (که بودجه‌اش حدود سه برابر کل بودجۀ وزارت علوم ایران است) را تأمین می‌کنند؛ که چه بشود؟! که دیوانگانی مثل نورث آنجا پدر خودشان را در بیاورند تا به پاسخ پرسش‌هایشان برسند! پرسش‌هایی که پاسخ همۀ آنها در جیب بغل تمام ایرانیان آماده و مهیّا است!

🔹در میان ایرانیان هم دیوانگانی داریم. یکی از شاخص‌ترین آنها همایون کاتوزیان است. کسی که از سن 14 سالگی مطالعۀ جدّی و عمیق دربارۀ ایران و مسائل و مشکلاتش را آغاز کرد، در «اقتصاد»، «جامعه‌شناسی»، «علوم‌سیاسی»، «تاریخ» و «ادبیات» صاحب‌نظر شد، نظریات علمی جدیدی ارائه داد و دانشیار دانشگاه آکسفورد گردید، چه حماقت مسخره‌ای!

🔹ایرانیانی مانند همایون کاتوزیان، داریوش شایگان، سیّد جواد طباطبایی، احمد اشرف، علی میرسپاسی، بیژن عبدالکریمی، محسن رنانی، مصطفی ملکیان و غیره، حتّی از نورث هم دیوانه‌تر هستند! اگر نورث برای رسیدن به پاسخ پرسش‌هایش نیاز داشت به ایران سفر کرده و مترجمی اختیار کند، این گروه اخیر شبانه روز در کنار علّامه‌های همه‌چیزدان زیسته‌اند و به جای اینکه از آنها بپرسند و یادبگیرند، بی‌خود و بی‌جهت به مطالعه و پژوهش پرداخته‌اند! خسرالدّنیا و الآخره!

🔹بر خلاف مردم کوچه و خیابان که بخش عمده‌ای از آنها با «تخصص گرایی» هیچ میانه‌ای نداشته و در هر کاری دخالت می‌کنند، بیشتر دانشگاهیان «تخصص گرا» هستند. یعنی اگر با یک استاد شیمی در مورد یک مبحث ریاضی یا مکانیک صحبت کنید، حتما به شما پاسخ می‌دهد که «تخصصم این نیست، باید از متخصصش بپرسی»، حتّی ممکن است از همان استاد شیمیست پرسش‌هایی دربارۀ شیمی بپرسید و همان پاسخ را بشنوید، چرا که هر علمی مانند شیمی، هزاران شاخه و زیرشاخه دارد. در این میان، یک استثناء وجود دارد: «مسائل و مشکلات جامعه و چگونگی اصلاح آنها». از میان 80 هزار عضو هیأت علمی دانشگاهی ما، کسانی که برای درک ماهیّت، چرایی و چگونگی درمان مسائل جامعه، احساس نیاز کنند که به آثار صاحب‌نظران مربوطه (چه داخلی و چه خارجی) سری بزنند بسیار اندک هستند. از نگاه آنها، گویی همۀ مسائل و موضوعات «تخصصی» محسوب می‌شوند الّا «مسائل جامعه»!

به امید سر عقل آمدن نورث، کاتوزیان و امثال آنها!
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد،

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
http://dobaredaneshgah.ir
https://www.tg-me.com/dobarehdaneshgah
چالشِ «یک نفر داناتر از خودم»!

از تمام هم‌وطنانم دعوت می‌کنم در این چالش شرکت کنند.

آیا شما از معدود ایرانیانی هستید که می‌توانند این چالش را با موفقیت پشت سر بگذارند؟!

این چالش از شما می‌خواهد لااقل یک نفر را که قبول دارید «دربارۀ مسائل و مشکلات جامعه، چرایی به وجود آمدن آنها و راه درمانشان» بیش از شما می‌داند و می‌فهمد و لذا آثار و اندیشه‌هایش را دنبال می‌کنید، صرفاً در ذهن‌ بیاورید.

بیشتر ایرانیان، شبانه‌روز در حال صحبت کردن و نظر دادن دربارۀ مسائل و مشکلات جامعه بوده، امّا به هیچ وجه احساس نیاز نمی‌کنند که آثار لااقل یک صاحب‌نظر یا متخصص (که در این رابطه او را داناتر از خود می‌دانند) را مطالعه و پیگیری کنند!

به امید افزایش ایرانیانی که می‌توانند از این چالش سربلند بیرون بیایند!
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
مسئولیت اجتماعی دانشگاه.pdf
590.6 KB
دربارۀ «مسئولیت اجتماعی دانشگاه‌ها»
🖋 وحید احسانی
📰 روزنامۀ اعتماد (یکشنبه، 6 بهمن 98)

🔹موضوعِ «مسئولیت اجتماعی دانشگاه» یکی از مهم‌ترین موضوعاتی است که شایسته است ذهن و همّت عملی‌مان را درگیر آن کنیم، زیرا این ظرفیت را دارد که ما را از خواب غفلت بیدار کرده و متوجه برخی مسائلی کند که دربارۀ آنها دچار «غفلت جمعی» شده‌ایم. به منظور جلوگیری از ضایع شدن قابلیّت این موضوع مهم در سیل امواج «سطحی‌نگری»، «ساده‌انگاری» و «مواجهۀ کلیشه‌ای و شعارگونه با مسائل»، در این نوشتار، به نسبت و فاصلۀ میان «فضای آموزش عالی ما» با موضوع «مسئولیت اجتماعی دانشگاه‌ها» پرداخته‌ شده‌است. ...

✔️ نسخۀ کامل این یادداشت (4500 کلمه) به سفارش فصلنامۀ روابط عمومی دانشگاه رازی تهیه و قرار بود در شمارۀ اخیر آن چاپ شود، امّا به علّت تعطیلی فصلنامۀ مذکور، نسخۀ خلاصه‌شدۀ آن (2300 کلمه) در روزنامۀ اعتماد منتشر گردید. نسخۀ منتشر شده در روزنامۀ اعتماد را می‌توانید از اینجا و نسخۀ کامل را می‌توانید در فایل پیوست مطالعه بفرمایید.

💢 پویش ملی دوباره دانشگاه
http://dobaredaneshgah.ir
https://www.tg-me.com/dobarehdaneshgah
Forwarded from جلسات کتابخوانی کرمانشاه (وحید احسانی)
برای اوّلین بار: انتشار برخی آثار رضا کاویانی در فضای مجازی

انجمن فکر و فلسفۀ کرمانشاه، در اقدامی قابل تقدیر و با کمک آقای کاوه بیات، نسخۀ پی دی اف برخی آثار رضا کاویانی (وفات: 1347) -جزوه‌هایی که فقط افراد بسیار معدودی آنها را در اختیار داشته‌اند- را منتشر کرده‌است.

در این آثار، دیدگاه عمیق و متفاوتی در خصوص ریشۀ مسائل و مشکلات جامعه و راهکار اصلاح آنها ارائه شده‌است. مطالعۀ این آثار را به کسانی که دغدغۀ شناخت و اصلاح مسائل جامعه را دارند، توصیه می‌کنیم.

1- مملکت بی‌نقشه و بی‌هدف 1 - سال 1330
2- مملکت بی‌نقشه و بی‌هدف 2 - سال 1332
3- اصلاحات از کجا باید شروع شود؟ (بحث کلّی دربارۀ سیستم اجتماعی ایران) - سال 1337

جهت آشنایی کلّی با رضا کاویانی و کلّیاتی دربارۀ دیدگاه ایشان می‌توانید به مقالۀ «رضا کاویانی و مملکت بی‌نقشه و بی‌هدف او» (اثر کاوه بیات) مراجعه کنید.

📚 در راستای ارتقاء فرهنگ مطالعه در استان، لطفاً با کانال «جلسات کتابخوانی کرمانشاه» همکاری کنید:
https://www.tg-me.com/readergroupsofkermanshah
یادداشتی دربارۀ انتخابات، که پس از پایان فرصت رأی دادن منتشر خواهد شد!

تب‌وتاب انتخابات بسیاری را مشغول خود کرده و حجم زیادی از مطالب فضای مجازی را به خود اختصاص داده‌است. بعضی با تمام توان تلاش می‌کنند سایرین را متقاعد کنند که «نباید رأی داد» و بعضی دیگر بالعکس، تلاش می‌کنند افراد بیشتری را به رأی دادن ترغیب کنند (چه با فلسفۀ حمایت از نظام و چه با این فلسفه که راه اصلاح نظام از صندوق رأی می‌گذرد).

در میان خیل وسیع مطالبی که چیزی جز «ابراز احساسات»، «انگ‌زدن یا توهین به گروه مقابل» و امثال آن نیستند، برخی اندیشمندان نیز در رابطه با انتخابات و مواجهۀ صحیح با آن، مطالب تأمل برانگیز و آموزنده‌ای منتشر کرده‌اند.

من نیز به سهم خودم، در این رابطه مطلبی به نظرم می‌رسد که دوست دارم در معرض نقد سایرین قرار دهم. به زغم خودم، مطلب مورد نظر مهم‌ترین جنبۀ مسئله بوده و توجه به آن از توجه به سایر ابعاد مسئله (حتّی بحث رأی دادن یا رأی ندادن) ضروری‌تر است. با این وجود، ترجیح می‌دهم یادداشتم را بعد از پایان یافتن فرصت رأی‌دهی منتشر کنم.

بله، می‌دانم که یادداشت مرتبط با انتخاباتی که بعد از پایان فرصت اخذ رأی منتشر شود، حُکم «ماهی قرمز بعد از تحویل سال» را پیدا کرده و کمتر کسی به آن توجه خواهد کرد، امّا فکر می‌کنم بعد از پایان زمان رأی‌دهی، معدود خوانندگان احتمالی بهتر بتوانند به اصل موضوع توجه کرده و دربارۀ آن بیندیشند.

در فضای کنونی (قبل از شروع یا اتمام انتخابات)، دو قطبی بسیار شدید و غلیظی میان طرفداران رأی دادن و طرفداران رأی ندادن شکل گرفته و جوّ هیجان زده، امکان مواجهۀ منطقی و فاقد پیش‌داوری را از بیشتر مردم گرفته‌است. به نظرم، هم بیشتر طرفداران رأی دادن و هم بیشتر طرفداران رأی ندادن چنان احساساتی شده‌اند که مصداق «چون غرض آمد، هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سوی دیده شد» قرار گرفته‌اند. افراد هر دو دسته، مطالعۀ هر یادداشتی را که شروع می‌کنند، تمام توجّه‌شان معطوف به این است که هر چه سریعتر فقط تشخیص بدهند که نویسنده نهایتاً سایرین را به «رأی دادن تشویق کرده» یا به «رأی ندادن» و بعد بر اساس انطباق یا تضاد حرف او با دیدگاه خودشان، واکنش احساسی (تأیید یا ردّ صفر و یکی) نشان می‌دهند. به نظرم، نه بیشتر طرفداران رأی دادن از «حداقل آرامش و دوری از احساسات» لازم برای مخاطب یک بحث منطقی قرار گرفتن برخوردارند و نه بیشتر طرفداران رأی ندادن. وقتی افراد حداقل آرامش لازم را نداشته‌باشند (مثلا عصبانی یا هیجان‌زده باشند)، امکان گفتگو منتفی است.

در حالی که یکی از ضروریات جامعۀ ما برقراری حداقلی از آرامش است، متأسفانه، جوّ شعله‌ور موجود به گونه‌ایست که هر سخن یا یادداشتی دربارۀ انتخابات را خواسته یا ناخواسته، صرفاً به «هیزم آتش کینه و دشمنی» تبدیل می‌کند.

یادداشتی که به امید خدا بعد از اتمام انتخابات منتشر خواهم کرد، نه از «رأی دادن» حمایت می‌کند و نه از «رأی ندادن» (چه به طور مستقیم و چه به طور غیر مستقیم) و در ابتدای آن نیز حتماً به این مهم اشاره خواهم کرد، امّا به نظرم، باز هم پیش از اتمام انتخابات، کمتر خواننده‌ای (از میان معدود خوانندگان چنین متن‌هایی) می‌تواند حداقلی از توجه خود را از «جستجوی نیّت نویسنده که آیا نهایتاً می‌خواهد ما را به رفتن به پای صندوق رأی ترغیب کند یا به رأی ندادن» آزاد کرده و متن را با نیّت «فهم حرف نگارنده» مطالعه کند. به نظرم، حتّی با وجود تأکید در ابتدای یادداشت مبنی بر این که «این یادداشت نه هم‌راستا با رأی دادن است و نه هم‌راستا با رأی ندادن»، باز هم بیشتر خوانندگان احتمالی با این نگاه آن را می‌خوانند که «ببینیم نگارنده با این کلک و ادّعای فریبکارانه، نهایتاً به طور غیرمستقیم می‌خواهد از رأی دادن حمایت کند یا رأی ندادن»!

در ضمن، در انتخابات جاری، بر خلاف موارد گذشته، نه در رابطه با انتخابات مطلبی نوشتم و نه در رابطه با آن با کسی گفتگو کردم و تا پایان فرصت اخذ رأی نیز چنین کاری نخواهم کرد (به دلایلی که خارج از حوصلۀ یادداشت‌های کوتاه تلگرامی است).

به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
سلام و درود،

یک پیشنهاد ساده:

در گروه‌های تلگرامی که عضو هستید، پیامی با مضمون زیر منتشر بفرمایید:


"در راستای «احتیاط شرط عقل است» و «کار از محکم کاری عیب نمی‌کند»، لطفا در دیدارهای حضوری احتمالی، تا اطّلاع ثانوی با همدیگه دست ندیم.

اگه قبول دارید لطفا اعلام کنید که هر کسی هم که یادش نبود، طرف مقابل با خیال راحت بهش یادآوری کنه و بدونیم که کسی هم از این رفتار و تذکر و یادآوری ناراحت نخواهد شد".


توضیح:

در فرهنگ آکنده از تعارف و رودربایستی ما ایرانی‌ها (که البته می‌تواند جنبه‌های منفی و مثبتی داشته باشد)، «دست دادن» جایگاه خاصّی دارد. هر چه پیام‌های مبتنی بر «رعایت اصول بهداشتی و پیشگیرانۀ مربوط به بیماری کرونا» را ارسال می‌کنیم و هر چه با خودمان تصمیم می‌گیریم که آن توصیه‌ها را جدّی بگیریم، به محض مواجه شدن با یکدیگر، همین که با هم دست می‌دهیم (در اثر فرهنگی که ذکر شد)، همۀ آن توصیه‌ها و تصمیم‌ها به یک شوخی و یا حتّی لطیفه تبدیل می‌شود.

بر عکس، اگر بتوانیم فقط توصیۀ مبتنی بر «دست ندادن» را اجرا کنیم، خود به خود، به صورت جمعی، نسبت به سایر توصیه‌ها -که زحمتی ندارند و سطح بهداشت عمومی را ارتقاء می‌دهند- نیز عمل خواهیم کرد.

بنابراین، شاید بهتر باشد به جای تکرار توصیه‌های متعدّدی که با یک «مواجهۀ رو در رو و دست دادن» همۀ آنها به حاشیه رانده می‌شوند، بر رعایت «دست ندادن» تمرکز و تأکید کنیم. نهادینه شدن «دست ندادن» مانند یک سمبل و نماد عمل کرده و احتمالاً، عموم را نسبت به رعایت سایر توصیه‌های بهداشتی مربوط نیز جدّی خواهد کرد.

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
نه «صِرف رأی دادن» و نه «صِرف رأی ندادن» دردی را دوا نمی‌کند!

❗️این متن، به دلایلی که پیش از این طی یادداشت کوتاه دیگری شرح دادم، بعد از اتمام زمان رأی دادن منتشر شده‌است.

🔹با احترام به دیدگاه کسانی که ممکن است جز این بیندیشند، مخاطبان این یادداشت کسانی هستند که فکر می‌کنند «مدیریت جامعۀ ما با مشکلات جدّی مواجه است که باعث شده حاصل کار آن مشابه خروجی یک نظام اندک‌سالار (یا چیزی شبیه آن) باشد (فارغ از این که چه میزان از مدیران کشور خوب یا بد باشند)».

🔹شرایطی که اقلیت حاکم بر مردم سوار شده، سهم خودشان را منافع، درآمدها و بخشودگی‌ها و سهم مردم را سختی‌ها، رنج‌ها و جریمه‌ها قرار دهند، «اندک‌سالاری» یا «الیگارشی» می‌نامند.

🔹اندک‌سالاری، انعطاف‌پذیری و ماندگاری بسیار عجیبی دارد. در یک نظام اندک‌سالار، اگر همه چیز دولتی شود، سودها به جیب اندک‌سالاران (که مدیریت‌های دولتی را در اختیار دارند) می‌رود، اگر خصوصی‌سازی شود، همه چیز به همان گروه اندک (برندگان مناقصه‌های نمایشی) می‌رسد، اگر برای مبارزه با فساد قوانین سختی تصویب شود، نصیب اندک‌سالاران از آن قانون فقط استثناءها و بخشودگی‌ها خواهد بود (تمام سخت‌گیری‌ها نصیب مردم می‌شود)، اگر جامعه دچار تحریم شده یا به هر دلیل مجبور شود سیاست ریاضتی (جیره‌بندی و امثال آن) در پیش بگیرد، این فقط مردم هستند که باید تاوان پس بدهند (از ناز و نعمت اندک‌سالاران اندکی کاسته نخواهد شد)، اگر درآمدهای جامعه افزایش پیدا کند، چیزی نصیب مردم نمی‌شود، اگر جنگ شود، مردم باید به خاطر حفظ جان و امنیت اندک‌سالاران به جنگ بروند و غیره.

🔹«اندک‌سالاری» مانند «آفتاب‌پرست» می‌تواند هزاران رنگ به خود بگیرد، در حالی که همچنان همان «اندک‌سالاری» باشد. یکی از این رنگ‌ها، «دموکراسی یا جمهوریت» است. یک جامعۀ اندک‌سالار، اگر پادشاهی باشد، همان داستان است و اگر جمهوری یا دموکراسی شود نیز همان. یعنی اگر تفکیک قوا شکل بگیرد، انتخابات برگزار شود، مجلس قانون‌گذار و دولت از نمایندگان تشکیل بشوند، قانون تدوین شود و غیره، همان آش خواهد بود و همان کاسه (منافع برای اقلیت حاکم و فقر و سختی برای مردم).

🔹برقراری «اندک‌سالاری» به این معناست که «اقلیت حاکم» زورش خیلی بیشتر از «اکثریت بطن جامعه» است و لذا بر آن تسلّط دارد. وقتی چنین است، تا زمانی که یا قدرت اقلیت حاکم کم نشود (مثلا از طریق درگیری‌های داخلی میان خودشان، سرگرم شدن بیش از حد به عیش و نوش یا غیره) یا قدرت اکثریت بطن جامعه افزایش پیدا نکند، «اندک‌سالاری» به قوّۀ خود باقی خواهد بود.

🔹اندک‌سالاران چون دست بالا را داشته و بر اوضاع مسلّطند، چندان نگران این نیستند که بطن جامعه چه بازی‌ای می‌کند، آنها آمادگی دارند متناسب با هر نوع حرکتی که مردم بطن جامعه انجام دهند، به گونه‌ای بازی کنند که باز هم منافع خودشان تأمین شده و سهم مردم فقط سرخوردگی باشد.

🔹اگر مردم مسیر «شرکت در انتخابات و رأی دادن به بهترین یا کم‌بدترین جریان» را در پیش بگیرند، آنها هستند که از منافع حاصل از این انتخاب مردم (گرفتن ژست دموکراتیک بودن، افزایش قدرت چانه‌زنی در عرصۀ بین‌الملل، تأکید مداوم بر اینکه مشارکت حداکثری مردم نشان این است که آنها ما را کاملاً قبول دارند و غیره) بهره‌مند می‌شوند، در حالی که نتیجۀ این کار برای مردم از چند حالت خارج نیست: یا کسانی که با ادّعای عدالت، شفافیت، مبارزه با فساد، مردمداری و امثال آن در دولت و مجلس قرار گرفته‌اند، تو زرد از آب در آمده و به ریش مردم می‌خندند یا اگر دولت و مجلس انتخابی واقعاً بخواهند در مسیر تضعیف اندک‌سالاری (که منافعی برای مردم خواهد داشت) گام بردارند، اقلیت حاکم به هیچ وجه اجازۀ چنین کاری به آنها نمی‌دهند.

🔹خب، حالا ببینیم اگر مردم مسیر «شرکت نکردن در انتخابات» را انتخاب کنند چه پیش می‌آید. در این صورت، اندک‌سالاران بنا بر مصالح، علاقه و سلیقه‌شان، یا آمار ساختگی ارائه داده و به دروغ اعلام می‌کنند که مثلا 80% مردم در انتخابات شرکت کرده‌اند، یا به مرور از بخش‌های انتخابی ساختار حکومت (ریاست جمهوری، دولت، مجلس) کاسته و آنها را حذف می‌کنند.

🔹بالاتر از «آتش گشودن به سمت مردم معترض» چیزی وجود ندارد که «اندک‌سالاران»، اگر مجبور شوند، انجام ندهند. تمام نظام‌های اندک‌سالار دارای یک منبع درآمدی رانتی این آمادگی را دارند که اگر امکان ادامه دادن اندک‌سالاری در سایر قالب‌ها وجود نداشت، به چیزی شبیه «کرۀ شمالی» تبدیل شوند.

ادامه دارد 👇👇
🔹در کنار مسیرهای «رأی دادن» یا «رأی ندادن»، برخی راجع به یک مسیر دیگر هم صحبت می‌کنند: «شورش» (چه به قصد فشار آوردن به مسئولان برای تغییر رفتارشان و چه با هدف انقلاب و تغییر رژیم). به نظرم، هیچ یک از این ها هم دردی را دوا نمی‌کنند. پیامدهای احتمالی «شورش» از دو حالت خارج نیست، یا اندک‌سالاران موفق می‌شوند شورش را سرکوب کنند یا شورشیان موفق می‌شوند نظام حاکم را ساقط کنند. اگر حکومت در سرکوب موفق شود که شرایط برمی‌گردد به حالت قبل از شورش و اگر شورشیان موفق شوند، یا جامعه در مسیر جنگ داخلی قرار می‌گیرد و یا انقلابیان اندک‌سالاران قبلی را با اندک‌سالاران جدیدی جایگزین می‌کنند (اسم‌ها و عنوان‌ها تغییر می‌کند امّا اندک‌سالاری همچنان به قوّۀ خود باقی خواهد ماند).

🔹اگر این نوشته قبل از پایان فرصت رأی دادن منتشر می‌شد، بیشتر خوانندگان یا مرا متّهم می‌کردند که «با تأکید بر عواقب تیرۀ احتمالی رأی ندادن، شورش و امثال آن، به طور غیر مستقیم، می‌خواهم سایرین را راضی کنم که رأی بدهند» یا مرا متّهم می‌کردند که «با تأکید بر علی‌السّویه بودن رأی دادن و رأی ندادن، به طور غیر مستقیم، می‌خواهم سایرین را متقاعد کنم که از انجام کاری که انجام دادنش با انجام ندادنش تفاوتی ندارد پرهیز کنند (رأی ندهند)».

🔹بر خلاف آنچه احتمالاً تصوّر کرده‌اید، نه از اصلاح جامعه ناامیدم و نه نمی‌خواهم بذر ناامیدی بپراکَنَم. همچنین، نه بنا دارم طرفداران رأی دادن را متقاعد کنم که در انتخابات بعدی رأی ندهند و نه قصدم این است که قائلان به رأی ندادن را متقاعد کنم که در انتخابات بعدی رأی بدهند. اتّفاقاً بسیار امیدوارم، امّا فکر می‌کنم اصلاح جامعه در درجۀ اوّل نه به مواجهۀ ما با انتخابات (رأی دادن یا رأی ندادن)، نه به مواجهۀ ما با راهپیمایی 22 بهمن (شرکت کردن یا شرکت نکردن) و نه به بسیاری چیزهای سطحیِ دیگری که موضوع اصلی دعواهای ما شده‌است ربط دارد. همه چیز به خود ما بازمی‌گردد؛ این که می‌خواهیم رویۀ خود را تغییر دهیم یا نه.

🔹حرفم این است که «بیایید به شکل جدّی، مستمر و مسئولانه، پرسش "چه باید کرد؟" را دنبال کنیم». معنی این عبارت این است که:

1- به شکل جدّی و مستمر به مطالعه و پیگیری دیدگاه صاحب‌نظران و متخصصان دربارۀ مسائل جامعه و چگونگی اصلاح آنها بپردازیم. کسانی که هیچ کس را عاقل‌تر از خود ندانسته یا احساس نیاز نمی‌کنند که آثار افراد عاقل‌تر از خودشان را دنبال کنند، ماهیتاً «ضد توسعه» و «ضد بهبود» هستند (در هر دسته و گروهی که قرار بگیرند؛ چه رأی بدهند و چه رأی ندهند، چه در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کنند و چه شرکت نکنند و قس‌علی‌هذه). چند در صد از کسانی که بر «رأی دادن» اصرار دارند و چند در صد از کسانی که بر «رأی ندادن» اصرار دارند، آثار صاحب‌نظران مسائل اجتماعی-تاریخی ایران را دنبال می‌کنند؟!

2- بر اساس بهترین دیدگاهی که هر یک از ما فعلاً به آن رسیده‌ایم (طی فرآیند آهسته‌وپیوستۀ مطالعۀ آثار صاحب‌نظران) مسئولیت شخص خودمان را تعریف کرده و عمل کنیم. یعنی مثلاً اگر بر اساس دیدگاه و تحلیل‌های دکتر بیژن عبدالکریمی فعلاً به این دیدگاه رسیده‌ایم که «راه اصلاح جامعه فقط و فقط از «جامعۀ مدنی» می‌گذرد و تا وقتی جامعۀ مدنی شکل نگرفته و تقویت نشده باشد، هر گونه اصلاح دیگری ممتنع است»، تلاش نظری‌مان را بر «چگونگی حرکت به سمت جامعۀ مدنی» متمرکز کرده و مهم‌تر از آن، مسئولیت شخص خودمان را در این راه مشخص کنیم. یعنی ببینیم من یک نفر، به عنوان یک قطره از دریای جامعه، برای گام برداشتن به سمت شکل‌گیری و تقویت جامعۀ مدنی چه کار باید بکنم و چه کاری می‌توانم انجام دهم.

🔹دکتر علی صاحبی (روانشناس مکتب «تئوری انتخاب»)، کتاب «مسئولیت پذیری: فضیلت گمشدۀ» خود را چنین آغاز می‌کند:

«به نظر من معضل اصلی جامعۀ ایران، در سطح شخصی، خانوادگی و اجتماعی، ضعف مسئولیت‌پذیری‌های فراوان است. ... من خاستگاه و منبع اصلی رنجی را که ایران‌زمین و به تَبَع آن ساکنان این قلمرو سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و حتا فرهنگی می‌بَرند، مسئولیت‌گریزی‌های نهان و آشکاری می‌دانم که در رفتار تک‌تک افراد بروز می‌کند».

🔹هلن کلر (دختر نابینا و ناشنوایی که از دانشگاه هاروارد فارغ‌التّحصیل گردید، به یک فعّال مدنی و اجتماعی تأثیرگذار تبدیل شد و ترجمۀ کتاب‌هایش در عموم کشورها منتشر شدند) عبارتی دارد که به نظرم، برای ما خیلی ضروریست که بر روی آن تأمّل کنیم. او می‌گوید:

«من فقط یک نفر هستم، امّا یک نفر هستم. خیلی کارها را نمی‌توانم انجام دهم، امّا بعضی کارها هست که می‌توانم انجام دهم؛ این که بسیاری کارها هست که نمی‌توانم انجام بدهم، دلیل نمی‌شود آن کارهایی که می‌توانم انجام بدهم را نیز انجام ندهم».

ادامه دارد 👇👇
🔹چند در صد از ما (چه طرفداران رأی دادن و چه مدافعان رأی ندادن) در پاسخ به این پرسش که «شخص شما در راستای اصلاح جامعه (بر اساس فهم و مطالعات خودتان) چه کار کرده و می‌کنید؟» پاسخ قابل قبولی داریم؟ بیشتر ما به جز دعواهای فضای مجازی (به ویژه هنگام انتخابات، راهپیمایی یا امثال آن)، نق زدن و بازنشر دادن پیام‌هایی مبتنی بر «نمایاندن سیاهی‌ها»، در راستای اصلاح جامعه (قدرت گرفتن اکثریت کف جامعه در مقابل اقلیت حاکم) هیچ قدمی برنمی‌داریم.

🔹نه «دعوت کردن سایرین به رأی دادن» و نه «دعوت کردن سایرین به رأی ندادن»، هیچ‌کدام لزوماً با حرف نوشتار حاضر منافاتی ندارد، به شرط آن که اوّلاً، فرد دعوت کننده به رأی دادن یا رأی ندادن، مطالعۀ آثار صاحب‌نظران را مورد توجه داشته‌باشد، ثانیاً، دیدگاهش مبتنی بر لزوم رأی دادن یا لزوم رأی ندادن از مطالعۀ آثار اندیشمندان حاصل شده‌باشد (مطالعات مستمر و آهسته‌وپیوسته‌ای که ممکن است در آینده دیدگاهش را تغییر دهند)، ثالثاً، شرایط یک گفتگوی سالم و سازنده را رعایت کند (پرهیز از انگ‌زدن، نیّت‌خوانی، عصبانی شدن و غیره) و رابعاً، فعّالیت‌هایش در راستای اصلاح جامعه در «بازنشر دادن پیام‌های فضای مجازی، لایک کردن و گفتگوهای تلگرامی و اینستاگرامی» خلاصه نشود.

🔹همان‌طور که بیان شد، تا زمانی که «اکثریت بطن جامعه» در مقابل «اقلیت حاکم»، ضعیف‌تر باشند، آش همین است و کاسه همین. به نظرم، عواملی که موجب تضعیف «اکثریت بطن جامعه» و دوری آنها از «شکل‌گیری جامعۀ مدنی» می‌شوند را می‌توان در سه دستۀ کلّی دسته‌بندی کرد:

1- پایین بودن سطح آگاهی (در رابطه با موضوعات موثّر بر مسئلۀ مورد نظر)
2- پایین بودن مهارت‌های مدنی (مهارت‌های گفتگو، تفکّر نقّادانه، مدارا، صبر، همکاری و غیره)
3- اتمیزه بودن و هر چیزی که آن را تشدید کند (گسترش بغض، کینه، عداوت، دشمنی و هر آن چه باعث دوری بیش از پیش مردم از یکدیگر شود).

🔹اگر چه «دوستی و مهربانی» به هیچ وجه برای شکل‌گیری جامعۀ مدنی و قدرت‌گرفتن «اکثریت بطن جامعه» در مقابل اقلیت حاکم کافی نیست، امّا پرخاش، انگ‌زدن، اهانت کردن و امثال آن، با تشدید اتمیزگی، تفرقه و دور کردن مردم از یکدیگر، جناح آنها را ضعیف‌تر کرده و نهایتاً به نفع اقلیت حاکم تمام می‌شود.

🔹نگارنده، بر اساس مطالعاتم، دیدگاهم دربارۀ «چه باید کرد؟ و مسئولیت تک‌تک ما در این راستا» را در یادداشت‌های مختلفی منتشر کرده‌ام، به عنوان نمونه، در یادداشتی با عنوان «چگونه در مسیر توسعه گام برداریم؟» -که نسخۀ خلاصه شده (و متأسفانه ناگویای) آن را می‌توانید در کانال شبکۀ توسعه و نسخۀ کامل آن را می‌توانید در اینجا مطالعه بفرمایید- یا در یادداشتی با عنوان «ملّت زود و زور» -که خلاصه‌ای است از دیدگاه مرحوم مهندس مهدی بازرگان در این رابطه در کتاب «سازگاری ایرانی».

به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
«رأی دادن» یا «رأی ندادن»: مسئلۀ اصلی این نیست!
🖋 وحید احسانی

با علم به این که «متنِ دربارۀ انتخاباتی که بعد از اتمام فرصت رأی‌دهی منتشر شود، حُکمِ ماهی‌قرمز بعد از تحویل سال را داشته و بازاری ندارد»، متن حاضر را به دلایلی که اینجا توضیح داده‌ام، بعد از اتمام زمان رأی‌دهی منتشر کردم.

بیشتر مردم ما، بخش عمده‌ای از توان، تمرکز، سرمایه و اوقات فراغت خود را به جنگ‌ودعواهایی اختصاص می‌دهند که حول موضوعاتی مانند «انتخابات»، «راهپیمای 22 بهمن»، «تشییع جنازۀ چهره‌های معروف» و امثال آن شکل می‌گیرد.

جامعۀ ما حول محور موضوعات بالا به شدّت قطبی شده‌است. به عنوان مثال، در مورد انتخابات، طرفداران رأی دادن، قائلان به رأی ندادن را به «احساساتی و واکنشی عمل کردن، واقع بین نبودن، فکر نکردن به عواقب تصمیم خود و امثال آن» متّهم کرده و لذا معتقدند آنها با این کار خود در استمرار شرایط نامطلوب و تشدید آن (شامل تمام ظلم‌ها و فلاکت‌ها) سهیمند. قائلان به رأی ندادن نیز دستۀ مقابل را به «ترسو بودن، نان خور ظالمان بودن، خودخواه بودن و امثال آن» متّهم کرده و معتقدند آنها‌ مانع اصلاح جامعه بوده و در ظلم و جنایت‌های پیش آمده شریکند. به همین ترتیب، در مورد شرکت کردن یا شرکت نکردن در «راهپیمایی 22 بهمن»، «تشییع جنازۀ افراد مشهور و رسانه‌ای» و غیره.

نگارنده امّا مسئله و مرزبندی را این گونه نمی‌بینم. بله، من نیز قبول دارم که سبک زندگی و رفتار بخشی از جامعه در جهت بهتر شدن اوضاع و سبک زندگی و رفتار بخش دیگری از جامعه در جهت استمرار بدی‌ها و حتّی بدتر شدن اوضاع است. با این وجود، دسته‌بندی من بر اساس ملاک‌های دیگری است.

به نظرم، هم در میان «شرکت کنندگان در انتخابات، راهپیمایی 22 بهمن و امثال آن» و هم در میان «کسانی که در این چنین برنامه‌هایی شرکت نمی‌کنند» افرادی از دو دستۀ بالا وجود دارند.

من، بر اساس فهم و مطالعاتم (که مسلّما کامل نیستند) فکر می‌کنم مهم‌ترین ملاک‌هایی که بر اساس آنها باید مردم را به دو گروه «مفید» یا «مضر» برای جامعه تقسیم‌بندی کرد به قرار زیرند (که البته ممکن است در اشتباه باشم):

1- میزان احساس نیاز به مطالعۀ آثار صاحب‌نظران دربارۀ چیستی، چرایی و راه درمانِ مسائل و مشکلات جامعه؛

2- سطح مهارت‌های مدنی (مهارت‌های گفتگو، همکاری، مدارا، تحمّل دیگری، گوش‌دادن، صبر، تفکّر نقادانه و غیره)، میزان توجّه به این مهارت‌ها و میزان تلاش و تمرین عملی برای ارتقاء آنها در خود؛

3- این که برآیند زندگی هر نفر، در مجموع، بیشتر موجب حرکت بطن جامعه از حالت «اتمیزه و متفّرق بودن» به حالت «متشکّل و هماهنگ بودن» می‌شود یا به عکس، بیشتر موجب تشدید «اتمیزگی، تفرقه و ناهماهنگی» بطن جامعه می‌گردد.

نگارنده چه در انتخابات رأی بدهم و چه رأی ندهم، همچنین، چه در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کنم و چه شرکت نکنم (در برخی انتخابات‌ها شرکت کرده و در برخی شرکت نکرده‌ام، در برخی سال‌ها در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرده و در برخی سال‌ها شرکت نکرده‌ام)، به هیچ وجه، تمام افرادی که در رابطه با این پدیده‌ها به تصمیم ضدّ خودم رسیده باشند را «ضدّ توسعه»، «شریک ظلم و فلاکت‌ها» و امثال آن ندانسته و تمام افرادی که مانند خودم تصمیم گرفته‌اند را «مفید برای جامعه» ارزیابی نمی‌کنم.

مسلّماً، منظورم این نیست که در مورد رویدادهای مورد نظر، دو تصمیم متّضاد به طور توأمان می‌توانند صحیح و مفید باشند؛ بدیهی است در رابطه با هر یک از این رویدادها، به هر حال، تصمیم درست یکی از دو شق قضیه (شرکت کردن در مقابل شرکت نکردن) بوده و شق دیگر اشتباه است. همچنین، واضح است که در رابطه با هر مورد از رویدادهای مذکور، اقدام کسانی که به تصمیم صحیح می‌رسند مفید بوده و اقدام کسانی که به تصمیم اشتباه می‌رسند مضر است. منظورم تأکید بر چند نکتۀ مهم است:

1- قرار نیست، افراد «توسعه‌گرا» و «مفید برای اصلاح جامعه»، معصوم و فاقد هر گونه اشتباه (و ضرر و زیان ناشی از آن اشتباه) باشند. انسان جایزالخطاست. انسانِ بدون اشتباه، انسان نیست، ربات است. کسانی هم که از انسان‌ها توقّع «بی‌اشتباه بودن» دارند، ربات را بر انسان ترجیح می‌دهند.

2- آنچه مهم است، برآیند حاصل از مجموع رفتارها و سبک زندگی کلّی انسان‌ها در زندگی است که تعیین می‌کند چقدر برای جامعه مفید یا مضر هستند و نه یک یا چند تصمیم خاص.

ادامه دارد 👇👇👇
3- در خصوص «مفید یا مضر بودن برای جامعه»، چیزهایی وجود دارند که نسبت به «تصمیم نهایی فرد در رابطه با هر یک از این رویدادها» اهمّیت بسیار بیشتری دارند، به عنوان مثال:

1-3 این که مدل و فرآیند تصمیم‌گیری‌اش چگونه است. آیا با توجه به امکانی که برایش فراهم است (شامل امکانات گسترده‌ای که فضای مجازی فراهم آورده)، آثار صاحب‌نظران و متخصصان امر را نیز به میزان شایسته و بایسته‌ و با رویکرد نقّادانه‌ای مطالعه می‌کند و چیزهایی که از این طریق یاد می‌گیرد در تصمیم‌گیری‌اش موثّر واقع می‌شوند یا نه، تصمیم‌گیری‌هایش صرفاً بر اساس واکنش‌های احساسی بوده و ورودی‌های ذهنش نیز رسانه‌هایی در سطح تلویزیون (چه داخلی و چه خارجی)، گفتگوهای روزمره با افراد گُذری، فیلم و عکس‌های فضای مجازی یا حداکثر، متن‌های کوتاه تلگرامی است؟

2-3 آیا تصمیمی که به آن رسیده‌است را مصداق وحیِ مُنزَل (صد در صد درست) می‌داند یا متوجه این مهم هست که در هر صورت، ممکن است به تصمیم اشتباهی رسیده‌باشد.

3-3 شیوۀ بحث کردنش با کسانی که به تصمیم متّضاد رسیده‌اند چگونه است: با آنها قطع رابطه کرده و قهر می‌کند یا با وجود اختلاف دیدگاه، دوستی‌هایش را حفظ کرده و ادامه می‌دهد؟ به آنها فحش و ناسزا می‌گوید یا مؤدّبانه گفتگو می‌کند؟ «نیّت‌خوانی» کرده و آنها را «بدخواه، ترسو، مزدور، خائن، شریک ظلم و امثال آن» خطاب می‌کند یا شواهد و استدلال‌های پشتیبان تصمیم خودش را بیان کرده و به مستندات و براهین طرف مقابل توجه می‌کند؟ هیجان‌زده، عصبانی و مضطرب می‌شود یا با آرامش و متانت بحث می‌کند؟

4-3 چقدر نسبت به «تلاش برای اصلاح جامعه» احساس مسئولیت دارد؟ آیا بر اساس مطالعاتش (که سیری آهسته‌وپیوسته دارد)، نقش و سهم خودش در تلاش برای اصلاح جامعه را تعیین کرده‌است یا فقط منتظر است که کسان دیگری (مسئولان، نخبگان، بقیّۀ مردم) پیشقدم شده و شرایط مناسب برای قدم‌رنجه کردنش را فراهم کنند؟ آیا نوع مواجهه‌اش با انتخابات، راهپیمایی و امثال آن، جزئی از مسیر کلّی تلاشش برای اصلاح جامعه است یا نه، در سایر مواقع غیر از بحبوحۀ چنین رویدادهایی، نهایت کار اجتماعی‌اش نق زدن و انتشار مطالبی مبتنی بر «وضعیّت خیلی خراب‌تر و مسئولان خیلی بدتر از اون چیزی هستن که فکر می‌کنید» یا «وضعیت به اون خرابی و مسئولان به اون بدی که تبلیغ میشه نیستند» است؟

نگارنده، بر اساس ملاک‌های بالا، بسیاری از کسانی که در مورد هر یک از رویدادهای مذکور به تصمیم متّضاد من رسیده و عمل کرده‌اند را به چشم انسان‌هایی «مفید برای اصلاح جامعه» نگریسته و بسیاری از کسانی که به تصمیم مشابه خودم رسیده‌اند را «مضر برای جامعه» می‌بینم. به طور مشخّص‌تر، آن دسته از افرادی که به تصمیم متّضاد من رسیده و عمل می‌کنند امّا اهل مطالعه و پیگیری آثار و توصیه‌های اندیشمندان هستند، با آرامش و بر اساس دلیل و برهان گفتگو می‌کنند، توهین یا نیّت‌خوانی نکرده و برچسب نمی‌زنند، به سهم خودشان به منسجم و هماهنگ شدن بطن جامعه کمک می‌کنند، فعّالیت‌های مفید، کوچک مقیاس و غیر رانتیِ اجتماعی دارند (فعّالیت‌هایی در زمینه‌های ترویج کتابخوانی، حفاظت از محیط زیست، بهداشتی، کمک به مستمندان و امثال آن در سطح محلّه، خانواده، فامیل، مسجد یا کتابخانۀ محل، محل کار و غیره) و ... را با خودم در یک دسته می‌بینم (دستۀ کسانی که تلاش می‌کنند در اصلاح جامعه ایفای نقش کنند). به همین ترتیب، کسانی که در رابطه با رویدادهای مورد نظر به تصمیم مشابه خودم رسیده امّا به طرفداران دیدگاه مقابل توهین می‌کنند، به جای بحث و گفتگوی آرام و استدلالی، نیّت‌خوانی کرده و به آنها برچسب می‌زنند، بذر کینه و دشمنی پراکنده و به آتشِ قطبیت‌های سرمایه‌سوز جامعه دامن می‌زنند، جز غر زدن و زنده‌باد/مرده‌باد گفتن هیچ فعّالیت اجتماعی مفیدی ندارند و ... را جزء دستۀ مقابل (دستۀ کسانی که برآیند زندگی آنها در مجموع، خواسته یا ناخواسته، در جهت تشدید بیماری‌ها و دردهای جامعه است) می‌دانم.

این یادداشت نمی‌خواهد بگوید که «نحوۀ مواجهه با رویدادهایی مانند انتخابات، راهپیمایی و امثال آنها مهم نیست»؛ رویدادهای مذکور رویدادهای مهمّی هستند و باید آنها را جدّی بگیریم (چه با مشارکت و چه با عدم مشارکت). منظور این یادداشت این است که «در عین مهم بودن و تأثیرگذار بودن آن رویدادها، مسائل بسیار مهم‌تر و تعیین‌کننده‌تری هم وجود دارند که نباید آن امور اهم را در پای این امور مهم قربانی کنیم (چه در سطح توجّه نظری و چه در عمل)».

به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد

کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://www.tg-me.com/notesofvahidehsani
2024/09/22 19:29:16
Back to Top
HTML Embed Code: