Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست...🥀
#مرورخاطرات
#راهیان_نور۱۴۰۲
#علقمه
👈🏻 برای ثبتنام در سفر امسال، کلیک کنید.
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
#مرورخاطرات
#راهیان_نور۱۴۰۲
#علقمه
👈🏻 برای ثبتنام در سفر امسال، کلیک کنید.
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
راهیاننور ۱۴۰۲
کفشهام رسیدن به موعد قرار، ضربانم به جغرافیای بیقراری...
یاد حرف دوستم افتادم:
"خاک مناطق جنوب آمیخته با خون شهداست. رسیدی یادمان، از سر احترام، کفشهات رو در بیار؛ ادب کن"
نتونستم؛ کفشهام موندن سر جاشون...
تا دقایقی دیگر...⏳
#مرورخاطرات✨
👈🏻 ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
کفشهام رسیدن به موعد قرار، ضربانم به جغرافیای بیقراری...
یاد حرف دوستم افتادم:
"خاک مناطق جنوب آمیخته با خون شهداست. رسیدی یادمان، از سر احترام، کفشهات رو در بیار؛ ادب کن"
نتونستم؛ کفشهام موندن سر جاشون...
#مرورخاطرات✨
👈🏻 ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
Nml & Para - langarud
راهیاننور ۱۴۰۲ کفشهام رسیدن به موعد قرار، ضربانم به جغرافیای بیقراری... یاد حرف دوستم افتادم: "خاک مناطق جنوب آمیخته با خون شهداست. رسیدی یادمان، از سر احترام، کفشهات رو در بیار؛ ادب کن" نتونستم؛ کفشهام موندن سر جاشون... تا دقایقی دیگر...⏳ #مرورخاطرات✨…
🔸راهیان نور ۱۴۰۲ | یادمان شهید حسن باقری🔸
ساعت به وقت عاشقی، حوالی ۸🕗
پادگان دوکوهه📍
اتوبوس ما همون اتوبوس دیروزی بود؛ ولی انگاری همون نبود! دیروز توی هیاهوی شهر، از چندکیلومتری اندازهی بزرگش پیدا بود؛ اما امروز، رفته بود توی صف بقیه اتوبوسها؛
دیگه چرخهای همهشون خاکی شده بود،
دیگه رنگهاشون توی یکرنگیهاشون گم می شد،
انگاری اونها نوری رو که دنبالش بودیم، زودتر دیده بودن...
سوار شدیم و پاهام که قرار گرفتن، نگاهم رفت روی پنجره و چشمهام غرق آرامش منظره شد؛ فکر اینکه "کجا داریم می ریم؟" چشمهام رو هُل می داد سمت بیرون و خندهی بچهها، چشمهام رو می کشید توی اتوبوس. چشمهام که از این تابخوردنهای مذبوحانه خسته شدن، بستمشون تا از خجالت خستگیای که بهشون داده بودم، در بیام.
.
.
.
صدای نرم اما بلندی از جلو اومد که: بیدار شید، رسیدیم!
چفیههایی که یادگاری سفر بودن و کلی سر اینکه کدوم رنگ برای کی باشه، دعوا گرفته بودیمو برداشتیم و
پاهامون باز رفتن سمت بیقراری...
رفتیم پایین؛
رگبار چلیکچلیک عکس گرفتن بچهها با چفیهها شروع شد.
عطر اذان فضا رو دلبرانهتر میکرد و ما هم بیتاب حس حضور حسن باقری، قدمهامون رو مشتاقانهتر بر میداشتیم...
کفشهام رسیدن به موعد قرار، ضربانم به جغرافیای بیقراری...
یاد حرف دوستم افتادم:
"خاک مناطق جنوب آمیخته با خون شهداست. رسیدی یادمان، از سر احترام، کفشهات رو در بیار؛ ادب کن"
نتونستم؛ کفشهام موندن سر جاشون...
رفتم بین خاکریزها، رفتم بین سبزی و سرخی پرچمها، با کلی امید که دلم سفید شه...
رفتم روی بلندیِ بلندی که دوربین حسن باقری روش دلتنگی میکرد و دنبال دلبرش می گشت. میگفتن از این دوربین میتونید دقیقا جایی که حسن باقری راهیِ آسمون شد رو ببینید. نگاه کردم:
کمکم فضا لبریز شد
انگاری رفتیم وسط جنگ
تفنگها رفتن روی رگبار
خمپارهها بی هدف میباریدن
و پلاکهایی که تنها میشدن...
_ الله اکبر، زدمش
صدای حسن باقری بلند شد:
الله اکبر، ماشاءالله احمد، ماشاءالله
-الآن اون یکی رو هم می زنم...الله اکبر، حسن! اون یکی رو هم زدم. حسن! حسن!
جوابی نیومد...
حسن باقری چشمهاش رو بسته بود؛
که من رو تا ابد شرمندهی چشمهاش کنه...
موقع برگشت، چشمهای من بودن و دیدن کفشهایی که صاحبهاشون فراموششون کرده بودن؛
اشکهای من بودن و تلألؤ نوری که تازه اوایل تابیدنش بود...
آخر مسیر، دفترچهای گذاشته بودن که شده بود سنگ صبور دل بچهها؛
قلبم روی قلم رنگ ریخت:
"آقا حسن! زمین و آسمون نفسگیره.. دلم آدمایی رو میخواد که مثل هیشکی نباشن، مثل شما باشن. رنگ خدایی بپاش به زندگیم؛ بذار یادم بره دغدغهم رنگ چفیهم بود..."
توی اتوبوس، باز نگاهم افتاد به پنجره؛
با چشمهایی که دیگه منظره رو نمیدیدن؛ چشمهایی که بارون خجالت لبریزشون کرده بود...
و کفشهایی که روی پاهام سنگینی میکردن...
و فکری که میگفت: "کجا میخوای بری؟..."
(ادامه دارد...)
#مرورخاطرات✨
👈🏻 ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
ساعت به وقت عاشقی، حوالی ۸🕗
پادگان دوکوهه📍
اتوبوس ما همون اتوبوس دیروزی بود؛ ولی انگاری همون نبود! دیروز توی هیاهوی شهر، از چندکیلومتری اندازهی بزرگش پیدا بود؛ اما امروز، رفته بود توی صف بقیه اتوبوسها؛
دیگه چرخهای همهشون خاکی شده بود،
دیگه رنگهاشون توی یکرنگیهاشون گم می شد،
انگاری اونها نوری رو که دنبالش بودیم، زودتر دیده بودن...
سوار شدیم و پاهام که قرار گرفتن، نگاهم رفت روی پنجره و چشمهام غرق آرامش منظره شد؛ فکر اینکه "کجا داریم می ریم؟" چشمهام رو هُل می داد سمت بیرون و خندهی بچهها، چشمهام رو می کشید توی اتوبوس. چشمهام که از این تابخوردنهای مذبوحانه خسته شدن، بستمشون تا از خجالت خستگیای که بهشون داده بودم، در بیام.
.
.
.
صدای نرم اما بلندی از جلو اومد که: بیدار شید، رسیدیم!
چفیههایی که یادگاری سفر بودن و کلی سر اینکه کدوم رنگ برای کی باشه، دعوا گرفته بودیمو برداشتیم و
پاهامون باز رفتن سمت بیقراری...
رفتیم پایین؛
رگبار چلیکچلیک عکس گرفتن بچهها با چفیهها شروع شد.
عطر اذان فضا رو دلبرانهتر میکرد و ما هم بیتاب حس حضور حسن باقری، قدمهامون رو مشتاقانهتر بر میداشتیم...
کفشهام رسیدن به موعد قرار، ضربانم به جغرافیای بیقراری...
یاد حرف دوستم افتادم:
"خاک مناطق جنوب آمیخته با خون شهداست. رسیدی یادمان، از سر احترام، کفشهات رو در بیار؛ ادب کن"
نتونستم؛ کفشهام موندن سر جاشون...
رفتم بین خاکریزها، رفتم بین سبزی و سرخی پرچمها، با کلی امید که دلم سفید شه...
رفتم روی بلندیِ بلندی که دوربین حسن باقری روش دلتنگی میکرد و دنبال دلبرش می گشت. میگفتن از این دوربین میتونید دقیقا جایی که حسن باقری راهیِ آسمون شد رو ببینید. نگاه کردم:
کمکم فضا لبریز شد
انگاری رفتیم وسط جنگ
تفنگها رفتن روی رگبار
خمپارهها بی هدف میباریدن
و پلاکهایی که تنها میشدن...
_ الله اکبر، زدمش
صدای حسن باقری بلند شد:
الله اکبر، ماشاءالله احمد، ماشاءالله
-الآن اون یکی رو هم می زنم...الله اکبر، حسن! اون یکی رو هم زدم. حسن! حسن!
جوابی نیومد...
حسن باقری چشمهاش رو بسته بود؛
که من رو تا ابد شرمندهی چشمهاش کنه...
موقع برگشت، چشمهای من بودن و دیدن کفشهایی که صاحبهاشون فراموششون کرده بودن؛
اشکهای من بودن و تلألؤ نوری که تازه اوایل تابیدنش بود...
آخر مسیر، دفترچهای گذاشته بودن که شده بود سنگ صبور دل بچهها؛
قلبم روی قلم رنگ ریخت:
"آقا حسن! زمین و آسمون نفسگیره.. دلم آدمایی رو میخواد که مثل هیشکی نباشن، مثل شما باشن. رنگ خدایی بپاش به زندگیم؛ بذار یادم بره دغدغهم رنگ چفیهم بود..."
توی اتوبوس، باز نگاهم افتاد به پنجره؛
با چشمهایی که دیگه منظره رو نمیدیدن؛ چشمهایی که بارون خجالت لبریزشون کرده بود...
و کفشهایی که روی پاهام سنگینی میکردن...
و فکری که میگفت: "کجا میخوای بری؟..."
(ادامه دارد...)
#مرورخاطرات✨
👈🏻 ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Telegram
بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
شور و شيدايي
بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان-علیرضا میرزازاده
━━━━━━◉───────────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤ ⇆
• اولین چیزی که به دور میدان افکارم
میچرخد این است:
" اگر به این سفر نمیآمدم، هیچگاه خودم را نمیبخشیدم! " •
#پادکست
شــور و شیـدایــی✨
✍🏻 به قلم: فاطمه موسی پور
🎙 با صدا و تدوین: علیرضا میرزازاده
#مرورخاطرات
👈🏻 ۱۰ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤ ⇆
• اولین چیزی که به دور میدان افکارم
میچرخد این است:
" اگر به این سفر نمیآمدم، هیچگاه خودم را نمیبخشیدم! " •
#پادکست
شــور و شیـدایــی✨
✍🏻 به قلم: فاطمه موسی پور
🎙 با صدا و تدوین: علیرضا میرزازاده
#مرورخاطرات
👈🏻 ۱۰ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
و اما...
سفر نور؛
جایی که عطر بهشت به مشام میرسد...
کاروان راهیان نور احرار✨
ویژه دانشجویان علوم پزشکی گیلان
🇮🇷 بازدید از مناطق عملیاتی جنوب کشور
🕌 همراه با سفر زیارتی قم (در صورت تمهید شرایط)
🗓 مهلت ثبتنام: تا ۲۰ بهمن ماه
🚌 بازه اعزام: ۴ الی ۹ اسفند ماه
💳هزینه سفر، متعاقبا اعلام میگردد.
✅ ثبتنام از طریق لینک زیر:
https://form.iahd.ir/f/770kjx412
📮 همچنین @raahian1403 پاسخگوی سوالات احتمالی شماست.
#اینجاخاکروایتگرآسماناست
#راهیان_نور۱۴۰۳
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
سفر نور؛
جایی که عطر بهشت به مشام میرسد...
کاروان راهیان نور احرار✨
ویژه دانشجویان علوم پزشکی گیلان
🇮🇷 بازدید از مناطق عملیاتی جنوب کشور
🕌 همراه با سفر زیارتی قم (در صورت تمهید شرایط)
🗓 مهلت ثبتنام: تا ۲۰ بهمن ماه
🚌 بازه اعزام: ۴ الی ۹ اسفند ماه
✅ ثبتنام از طریق لینک زیر:
https://form.iahd.ir/f/770kjx412
📮 همچنین @raahian1403 پاسخگوی سوالات احتمالی شماست.
#اینجاخاکروایتگرآسماناست
#راهیان_نور۱۴۰۳
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"ای عزیزان! بدانید ماندنمان در گرو رفتنمان است..."
- شهید مهدی باکری
#مرورخاطرات
#استوری
👈🏻 ۹ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
- شهید مهدی باکری
#مرورخاطرات
#استوری
👈🏻 ۹ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
ایران قبل و بعد از انقلاب؛
🔹مسیر پیشرفت و استقلال را در این آمارها ببینید.
#دهه_فجر
#پیشرفت_ایران
#انقلاب_اسلامی
📌 بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
🔹مسیر پیشرفت و استقلال را در این آمارها ببینید.
#دهه_فجر
#پیشرفت_ایران
#انقلاب_اسلامی
📌 بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
راهیاننور ۱۴۰۲
به علمدار کمیل فکر میکنم...
به ابراهیم هادی...
به آن بیست عاشقی که پلاکهایشان را از گردنها بیرون کشیدند تا همچون مادرشان، گمنام بمانند.
تا دقایقی دیگر...⏳
#مرورخاطرات
👈🏻 ۸ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
به علمدار کمیل فکر میکنم...
به ابراهیم هادی...
به آن بیست عاشقی که پلاکهایشان را از گردنها بیرون کشیدند تا همچون مادرشان، گمنام بمانند.
#مرورخاطرات
👈🏻 ۸ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
🔸راهیان نور ۱۴۰۲ | یادمان کانال کمیل🔸
و اینک رسیدهایم به قلب فکه...
به کانالی که نامش را کمیل نهادهاند، اما به گمانم، باید آن را قتلگاه عاشقان خواند.
اتوبوس، خسته از راه، کنار دیگر همنوعانش آرام میگیرد. پیاده میشویم، و در سایهی پرچمهایی که در باد میرقصند، پا در مسیری میگذاریم که روزی گذرگاه فرشتگان بود. گویی بسیجیان گردان حنظله و کمیل، هنوز اینجایند، هنوز نفس میکشند، و حالا ما را به ضیافتی بیپایان دعوت میکنند.
روحمان را به صدای راوی گره زدیم..
شانههای ظریف دختران، زیر چادرهایشان میلرزد. مردان، بلند میگریند؛ آنچنان که گویی مادران داغدار شدهاند. میفهمم، اینجا با همهی آنچه دیدهام، فرق دارد.
به علمدار کمیل فکر میکنم...
به ابراهیم هادی...
به آن بیست عاشقی که پلاکهایشان را از گردنها بیرون کشیدند تا همچون مادرشان، گمنام بمانند.
در ذهنم، صدای تهمتن بسیجی میپیچد؛ همان که عطش، لبهایش را خشکانده بود، اما نام پسر فاطمه را که آورد، انگار دریا در جانش جاری شد:
"امروز روز پنجم است که در محاصرهایم... آب را جیرهبندی کردهایم... عطش، همه را هلاک کرده است، جز شهدایی که حالا در انتهای کانال، کنار هم خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند... فدای لب تشنهات، ای پسر فاطمه!"
چشمهایم را میبندم...
اشکهایم، دانههای مرواریدند که در سجدهی عشق، از صدف چشمانم فرو میغلتند.
قلبم را در کمیل جا میگذارم...
مرا برنگردانید...
ای که مرا خواندهای! راه نشانم بده...
(ادامه دارد...)
#مرورخاطرات
👈🏻 ۸ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
و اینک رسیدهایم به قلب فکه...
به کانالی که نامش را کمیل نهادهاند، اما به گمانم، باید آن را قتلگاه عاشقان خواند.
اتوبوس، خسته از راه، کنار دیگر همنوعانش آرام میگیرد. پیاده میشویم، و در سایهی پرچمهایی که در باد میرقصند، پا در مسیری میگذاریم که روزی گذرگاه فرشتگان بود. گویی بسیجیان گردان حنظله و کمیل، هنوز اینجایند، هنوز نفس میکشند، و حالا ما را به ضیافتی بیپایان دعوت میکنند.
روحمان را به صدای راوی گره زدیم..
شانههای ظریف دختران، زیر چادرهایشان میلرزد. مردان، بلند میگریند؛ آنچنان که گویی مادران داغدار شدهاند. میفهمم، اینجا با همهی آنچه دیدهام، فرق دارد.
به علمدار کمیل فکر میکنم...
به ابراهیم هادی...
به آن بیست عاشقی که پلاکهایشان را از گردنها بیرون کشیدند تا همچون مادرشان، گمنام بمانند.
در ذهنم، صدای تهمتن بسیجی میپیچد؛ همان که عطش، لبهایش را خشکانده بود، اما نام پسر فاطمه را که آورد، انگار دریا در جانش جاری شد:
"امروز روز پنجم است که در محاصرهایم... آب را جیرهبندی کردهایم... عطش، همه را هلاک کرده است، جز شهدایی که حالا در انتهای کانال، کنار هم خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند... فدای لب تشنهات، ای پسر فاطمه!"
چشمهایم را میبندم...
اشکهایم، دانههای مرواریدند که در سجدهی عشق، از صدف چشمانم فرو میغلتند.
قلبم را در کمیل جا میگذارم...
مرا برنگردانید...
ای که مرا خواندهای! راه نشانم بده...
(ادامه دارد...)
#مرورخاطرات
👈🏻 ۸ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
مالکیت آسمان را به نام کسانی نوشتهاند که به زمین دل نبستهاند...
#مرورخاطرات
#راهیان_نور۱۴۰۲
#طلائیه
👈🏻 ۷ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
#مرورخاطرات
#راهیان_نور۱۴۰۲
#طلائیه
👈🏻 ۷ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
[ای در رگانم خون وطن🇮🇷]
#مرورخاطرات
#استوری
👈🏻 ۶ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
#مرورخاطرات
#استوری
👈🏻 ۶ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
راهیاننور ۱۴۰۲
طلائیه شاهد کربلایی بود که عیار خون و خاک رو به تصویر کشید؛ جایی که عشق کیمیاگری کرد و خاک رو به طلا بدل کرد..
گواهش؟! سه راهیِ شهادت...
تا دقایقی دیگر...⏳
#مرورخاطرات
👈🏻 ۵ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
طلائیه شاهد کربلایی بود که عیار خون و خاک رو به تصویر کشید؛ جایی که عشق کیمیاگری کرد و خاک رو به طلا بدل کرد..
گواهش؟! سه راهیِ شهادت...
#مرورخاطرات
👈🏻 ۵ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
🔸راهیان نور ۱۴۰۲ | میشداغ | یادمان طلائیه🔸
بعد از کانال کمیل، روح سرزنده و جسم خستهمون رو راهیِ میشداغ کردیم...
وقتی حرف از راهیاننور میشه، همه میدونن که خبری از هتل مجلل و امکانات آنچنانی نیست؛
اما چه سرّیه که پادگان میشداغ، تو دل ارتفاعات اینطوری پاگیرمون میکنه؟!
چه سرّیه که باعث میشه هر سال همینموقع مشتاق عطر این خاک باشم؟!
خادمهای متواضعی - که فارغ از هر موقعیت و پرستیژ اجتماعی - دور سرمون صدقه میچرخونن و ما رو روی چشمشون میذارن...
نور رفته؛
آسمونِ غروب، سرخِ سرخه
صدای اذان، پیچیده تو فضا
وضو میگیرم، که نور هیچوقت ازم رو نگیره، قربة الی الله...
شب میشه و نوبت میرسه به رزمشبی که حرفش بود.
صدای تیر مشقی، هرم گرمای انفجار، بوی باروتی که توی هوا پیچیده، تاریکی، شعلهها، یه لحظه خودم رو جای اون جوونا تصور میکنم. فقط یه قطره از دریای هشت سال دفاع مقدس...
هیجانزدهم! از چیزایی که چشمم میبینه و گوشم میشنوه.
روی خاک دست میکشم، گهوارهای که سالهاست عزیزترین تنها رو در آغوش کشیده...
.
.
.
صبح شده، باید کمکم راهی یادمان بعدی بشیم. با یه عکس دستهجمعی همراه رفقا از میشداغ خداحافظی میکنم.
چشمامو رو هم میذارم، گوش میسپارم به صدای نریمانی:
"هرکس از تو خوند، غمی تو قلبش نموند
آی آدما! بی حسین مگه میشه زنده موند؟!..."
تو مسیر رسیدن به طلائیه، راوی اتوبوس یه قسمتی از جاده رو نشون میده و میگه که عراقیا تا کجا تو خاکمون پیشروی کرده بودن و چه مدتی تو محاصره بوده.
الان دارم از همون مسیری که یه روز دست عراقیا بود عبور میکنم. پس گرفتن خاک، فقط از باغیرتا بر میاد!
بالاخره رسیدیم. نور پاشید. عطر سیب سرخی که لحظهی ورود بهمون دادن، حالم رو جا آورد.
رسیدیم به جمعیت و نشستیم پای صحبتای راوی.
روایت خاک و خون، انعکاس نور توی آب درست مثل برق چشمای معصوم شهید همت، خلوت کردنای بچهها، ترکیب پاکی آسمون و آرامش ذاتی فضا و نوای زیارتعاشورا و مظلومیت طلائیه... مگه میشه اینا به چشمت نیان و از ذهنت پاک بشن؟!
طلائیه شاهد کربلایی بود که عیار خون و خاک رو به تصویر کشید؛ جایی که عشق کیمیاگری کرد و خاک رو به طلا بدل کرد..
گواهش؟! سه راهیِ شهادت...
(ادامه دارد...)
#مرورخاطرات
👈🏻 ۵ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
بعد از کانال کمیل، روح سرزنده و جسم خستهمون رو راهیِ میشداغ کردیم...
وقتی حرف از راهیاننور میشه، همه میدونن که خبری از هتل مجلل و امکانات آنچنانی نیست؛
اما چه سرّیه که پادگان میشداغ، تو دل ارتفاعات اینطوری پاگیرمون میکنه؟!
چه سرّیه که باعث میشه هر سال همینموقع مشتاق عطر این خاک باشم؟!
خادمهای متواضعی - که فارغ از هر موقعیت و پرستیژ اجتماعی - دور سرمون صدقه میچرخونن و ما رو روی چشمشون میذارن...
نور رفته؛
آسمونِ غروب، سرخِ سرخه
صدای اذان، پیچیده تو فضا
وضو میگیرم، که نور هیچوقت ازم رو نگیره، قربة الی الله...
شب میشه و نوبت میرسه به رزمشبی که حرفش بود.
صدای تیر مشقی، هرم گرمای انفجار، بوی باروتی که توی هوا پیچیده، تاریکی، شعلهها، یه لحظه خودم رو جای اون جوونا تصور میکنم. فقط یه قطره از دریای هشت سال دفاع مقدس...
هیجانزدهم! از چیزایی که چشمم میبینه و گوشم میشنوه.
روی خاک دست میکشم، گهوارهای که سالهاست عزیزترین تنها رو در آغوش کشیده...
.
.
.
صبح شده، باید کمکم راهی یادمان بعدی بشیم. با یه عکس دستهجمعی همراه رفقا از میشداغ خداحافظی میکنم.
چشمامو رو هم میذارم، گوش میسپارم به صدای نریمانی:
"هرکس از تو خوند، غمی تو قلبش نموند
آی آدما! بی حسین مگه میشه زنده موند؟!..."
تو مسیر رسیدن به طلائیه، راوی اتوبوس یه قسمتی از جاده رو نشون میده و میگه که عراقیا تا کجا تو خاکمون پیشروی کرده بودن و چه مدتی تو محاصره بوده.
الان دارم از همون مسیری که یه روز دست عراقیا بود عبور میکنم. پس گرفتن خاک، فقط از باغیرتا بر میاد!
بالاخره رسیدیم. نور پاشید. عطر سیب سرخی که لحظهی ورود بهمون دادن، حالم رو جا آورد.
رسیدیم به جمعیت و نشستیم پای صحبتای راوی.
روایت خاک و خون، انعکاس نور توی آب درست مثل برق چشمای معصوم شهید همت، خلوت کردنای بچهها، ترکیب پاکی آسمون و آرامش ذاتی فضا و نوای زیارتعاشورا و مظلومیت طلائیه... مگه میشه اینا به چشمت نیان و از ذهنت پاک بشن؟!
طلائیه شاهد کربلایی بود که عیار خون و خاک رو به تصویر کشید؛ جایی که عشق کیمیاگری کرد و خاک رو به طلا بدل کرد..
گواهش؟! سه راهیِ شهادت...
(ادامه دارد...)
#مرورخاطرات
👈🏻 ۵ روز تا پایان مهلت ثبتنام راهیاننور ۱۴۰۳✨
📌بسیجدانشجوییدانشگاهعلومپزشکیگیلان
تلگــرام | ایتــا | اینستـاگـرام
Forwarded from بسیج دانشجویی علوم پزشکی گیلان
کاروان راهیان نور احرار✨
ویژه دانشجویان علوم پزشکی گیلان
🇮🇷 بازدید از مناطق عملیاتی جنوب کشور
🕌 همراه با سفر زیارتی قم (در صورت تمهید شرایط)
🗓 مهلت ثبتنام: تا ۲۰ بهمن
🚌 بازه اعزام: ۴ الی ۹ اسفند
💳 هزینه ثبتنام:۳۰۰ هزار تومان
(همراه با تخفیف ویژه برای ثبتنام گروهی و دانشجویان جدیدالورود)
⭕تمامی غیبتها موجه خواهند بود⭕
✅ ثبتنام از طریق لینک زیر:
https://form.iahd.ir/f/770kjx412
📮 پاسخ به سوالات بیشتر: @raahian1403
#اینجاخاکروایتگرآسماناست
#راهیان_نور۱۴۰۳
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام
ویژه دانشجویان علوم پزشکی گیلان
🇮🇷 بازدید از مناطق عملیاتی جنوب کشور
🕌 همراه با سفر زیارتی قم (در صورت تمهید شرایط)
🗓 مهلت ثبتنام: تا ۲۰ بهمن
🚌 بازه اعزام: ۴ الی ۹ اسفند
💳 هزینه ثبتنام:
(همراه با تخفیف ویژه برای ثبتنام گروهی و دانشجویان جدیدالورود)
✅ ثبتنام از طریق لینک زیر:
https://form.iahd.ir/f/770kjx412
📮 پاسخ به سوالات بیشتر: @raahian1403
#اینجاخاکروایتگرآسماناست
#راهیان_نور۱۴۰۳
📌بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی گیلان
تلگرام | ایتا | اینستاگرام