خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بندِ تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مفکن
که عهد با سرِ زلفِ گره گشای تو بست
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر، که دل امید در وفای تو بست
ز دستِ جورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت: که حافظ برو، که پای تو بست؟
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بندِ تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مفکن
که عهد با سرِ زلفِ گره گشای تو بست
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر، که دل امید در وفای تو بست
ز دستِ جورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت: که حافظ برو، که پای تو بست؟
اگر چه عرض هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
#نکته
اگر چه...ولی
وقتی جمله پایه با اگر چه شروع شود لزومی ندارد در جمله پیرو ولی به کار رود.
مثال
❎اگرچه مردی سالخورده است ولی هنوز قدرت جوانی را حفظ کرده است. ✅اگرچه مردی سالخورده است هنوز قدرت جوانی را حفظ کرده است.
@najvayeghalam
www.najvayeghalam.com
اگر چه...ولی
وقتی جمله پایه با اگر چه شروع شود لزومی ندارد در جمله پیرو ولی به کار رود.
مثال
❎اگرچه مردی سالخورده است ولی هنوز قدرت جوانی را حفظ کرده است. ✅اگرچه مردی سالخورده است هنوز قدرت جوانی را حفظ کرده است.
@najvayeghalam
www.najvayeghalam.com
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم
مسکین خبرش از سر و، در دیده حیا نیست
از بهرِ خدا زلف مَپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز
در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست؟
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشدِ من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست
عاشق چه کُنَد گر نَکِشَد بارِ ملامت
با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست
در صومعهٔ زاهد و در خلوتِ صوفی
جز گوشهٔ ابروی تو محرابِ دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم
مسکین خبرش از سر و، در دیده حیا نیست
از بهرِ خدا زلف مَپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز
در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست؟
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشدِ من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست
عاشق چه کُنَد گر نَکِشَد بارِ ملامت
با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست
در صومعهٔ زاهد و در خلوتِ صوفی
جز گوشهٔ ابروی تو محرابِ دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
فعل مرکب
به افعالی که ساختمان هستهٔ آن از یک اسم یا صفت با یک فعل کمکی(همکرد) به وجود آمده باشد فعل مرکب یا فعل گروهی میگویند.
مانند رنگ کردن، پراکنده ساختن، زمین خوردن، قهر کردن
راههای تشخیص فعل مرکب
معيار جانشينی
با اين معيار اگر بتوانيم بهجای جزء غير صرفی فعل، واژهٔ ديگری در همان حوزهٔ معنايی بگذاريم و معنی و مفهوم جمله تغيير نكند، فعل ساده است، اما اگر نتوانيم در همان حوزهٔ معنايی واژهای جايگزين جزء غير صرفی كنيم، فعل مركب میباشد.
مانند:
آب دريا به طرف ساحل پيش آمد. ( فعل ساده)
ديروز حادثهای برای من پيش آمد. ( فعل مركب)
در مثال اول میتوانيم بهجای جزء غيرصرفی، يعنی «پيش» واژهٔ ديگری چون «بالا» و « جلو» بگذاريم، ضمن اين كه در معنای جمله نيز تغييری رخ نخواهد داد. اما در مثال دوم بهجای جزء غيرصرفی، نمیتوان واژهٔ ديگری قرار داد كه با فعل «آمدن» معنی رخداد و حادثه را بدهد. بنابراين فعل جملهٔ دوم مركب است.
به افعالی که ساختمان هستهٔ آن از یک اسم یا صفت با یک فعل کمکی(همکرد) به وجود آمده باشد فعل مرکب یا فعل گروهی میگویند.
مانند رنگ کردن، پراکنده ساختن، زمین خوردن، قهر کردن
راههای تشخیص فعل مرکب
معيار جانشينی
با اين معيار اگر بتوانيم بهجای جزء غير صرفی فعل، واژهٔ ديگری در همان حوزهٔ معنايی بگذاريم و معنی و مفهوم جمله تغيير نكند، فعل ساده است، اما اگر نتوانيم در همان حوزهٔ معنايی واژهای جايگزين جزء غير صرفی كنيم، فعل مركب میباشد.
مانند:
آب دريا به طرف ساحل پيش آمد. ( فعل ساده)
ديروز حادثهای برای من پيش آمد. ( فعل مركب)
در مثال اول میتوانيم بهجای جزء غيرصرفی، يعنی «پيش» واژهٔ ديگری چون «بالا» و « جلو» بگذاريم، ضمن اين كه در معنای جمله نيز تغييری رخ نخواهد داد. اما در مثال دوم بهجای جزء غيرصرفی، نمیتوان واژهٔ ديگری قرار داد كه با فعل «آمدن» معنی رخداد و حادثه را بدهد. بنابراين فعل جملهٔ دوم مركب است.
فعل مرکب ترکیبی
این نوع فعل مرکب از رهگذر پنج فرایند ساخته میشود:
۱.صفت+فعل کمکی: فعلهای کمکیای که در این ساختار بهکار میروند عبارتاند از : بودن، شدن، کردن. از آنجا که تقریبا همهٔ صفتها را میتوان با این سه فعل در جمله بهکار برد، مجموع این نوع فعلهای مرکب ترکیبی فهرستی باز را تشکیل میدهد:
از رفتار او دلخور/شاد/ناراحت/عصبانی/… شدم.
حرفهای او مرا دلنگران/آسودهخاطر/دلمرده/متعجب…کرد.
چنانکه میبینیم تقریبأ همه صفتها را میتوان با بودن و شدن و کردن بهکار برد.
۲.اسم+فعل:
شمار بسیاری از اسمها را میتوان با یک فعل بسیط همنشین کرد و فعل مرکب ساخت.
تهدید کردن، مسواک زدن، یاد گرفتن، رنج کشیدن، ادامه داشتن.
این نوع فعل مرکب از رهگذر پنج فرایند ساخته میشود:
۱.صفت+فعل کمکی: فعلهای کمکیای که در این ساختار بهکار میروند عبارتاند از : بودن، شدن، کردن. از آنجا که تقریبا همهٔ صفتها را میتوان با این سه فعل در جمله بهکار برد، مجموع این نوع فعلهای مرکب ترکیبی فهرستی باز را تشکیل میدهد:
از رفتار او دلخور/شاد/ناراحت/عصبانی/… شدم.
حرفهای او مرا دلنگران/آسودهخاطر/دلمرده/متعجب…کرد.
چنانکه میبینیم تقریبأ همه صفتها را میتوان با بودن و شدن و کردن بهکار برد.
۲.اسم+فعل:
شمار بسیاری از اسمها را میتوان با یک فعل بسیط همنشین کرد و فعل مرکب ساخت.
تهدید کردن، مسواک زدن، یاد گرفتن، رنج کشیدن، ادامه داشتن.