This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨با توجه به استقبال شما دوستان دورهٔ دوم کارورزی در تابستان برگزار میشود.
🔴شنبهها ساعت ۱۵-۱۳ برای ثبتنام و اطلاعات بیشتر با ما در ارتباط باشید.
۶۶۰۴۲۳۳۶📞✅
۰۹۰۳۷۵۷۷۶۶۰📱✅
🔴شنبهها ساعت ۱۵-۱۳ برای ثبتنام و اطلاعات بیشتر با ما در ارتباط باشید.
۶۶۰۴۲۳۳۶📞✅
۰۹۰۳۷۵۷۷۶۶۰📱✅
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸دورهمی نجوا🔸
«شبی با حافظ»
خوانش و شرح غزلیات حافظ در مؤسسه نجوای قلم
آدرس: انقلاب، خیابان کارگر شمالی، بین فرصت و نصرت، پلاک ۱۰۸۴
شنبهها از ساعت ۱۹
✅ورود برای علاقهمندان آزاد است.
«شبی با حافظ»
خوانش و شرح غزلیات حافظ در مؤسسه نجوای قلم
آدرس: انقلاب، خیابان کارگر شمالی، بین فرصت و نصرت، پلاک ۱۰۸۴
شنبهها از ساعت ۱۹
✅ورود برای علاقهمندان آزاد است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟠دورهمی نجوا
🔵شب حافظ
🔴شب مثنوی
🟢شب شعر
🔵شب حافظ
🔴شب مثنوی
🟢شب شعر
🔸مؤسسه نجوای قلم برگزار میکند:
Open Discussion course💥
دورهٔ بحث آزاد به زبان انگلیسی برای تقویت مهارتهای Listening, Speaking و افزایش دایرهٔ واژگان(Vocab)
Open Discussion course💥
دورهٔ بحث آزاد به زبان انگلیسی برای تقویت مهارتهای Listening, Speaking و افزایش دایرهٔ واژگان(Vocab)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
برای شنیدن شرح این غزل زیبا امشب با ما همراه باشید.
شنبههای حافظانه
دکتر شکری.
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
برای شنیدن شرح این غزل زیبا امشب با ما همراه باشید.
شنبههای حافظانه
دکتر شکری.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸دورهمی نجوا🔸
«شبی با حافظ»
خوانش و شرح غزلیات حافظ در مؤسسه نجوای قلم
آدرس: انقلاب، خیابان کارگر شمالی، بین فرصت و نصرت، پلاک ۱۰۸۴
شنبهها از ساعت ۱۹
✅ورود برای علاقهمندان آزاد است.
«شبی با حافظ»
خوانش و شرح غزلیات حافظ در مؤسسه نجوای قلم
آدرس: انقلاب، خیابان کارگر شمالی، بین فرصت و نصرت، پلاک ۱۰۸۴
شنبهها از ساعت ۱۹
✅ورود برای علاقهمندان آزاد است.
Forwarded from ایرج رضایی
"ماجرای پایان ناپذیر حافظ"
هر کس از مُهره ی مِهر تو
به نقشی مشغول،
عاقبت با همه کج باخته ای
یعنی چه؟!
هر گاه به رندی های حافظ فکر می کنم، این بیت او در خاطرم تداعی می شود. معشوق حافظ، بی شباهت به خود او نیست. مگر نه آن است که هر کس به معشوقی دل می بازد که به رنگ او و از جنس او باشد؟ معشوق حافظ، چون خود حافظ، همنشین همه کس و در عین حال هیچ کس است. چنان با همگان نردِ عشق می بازد که هر شخصی می تواند او را هم بازی و حریف بزم خود بپندارد، غافل از آنکه عاقبت در خواهد یافت که بازی را باخته، زیرا با حریفی سر و کار داشته که همه را سرِ کار گذاشته است. قماربازی که دست همه را خوانده اما کسی دست او را نخوانده است. حافظ، رندِ هُوشیوارِ بازیگوشی است که چون نشانش را در خاک جُسته اند، سر از آسمان در آورده و آنگاه که سراغش را در آسمان گرفته اند، دستهایش را آمیخته با خاک و چنگ زده در دامن ساقیانِ سیمین ساق یافته اند. شاعری که به گواهی خودش در یک مجلس او را در کسوت پرهیبت حافظ قرآن می شناختند و به دیده ی احترام می نگریستند اما همزمان در مجلسی دیگر، در کمال شگفتی، در میان باده نوشان و دُردی کِشانِ یک لاقبایش می یافته اند. براستی راز این همه برداشتهای متنوع و متناقض در اشعار حافظ، ریشه در کدام خاک فرهنگی دارد و از چه حقیقتی درباره نظرگاه و فلسفه او به انسان و زندگی پرده بر می دارد؟ چرا حافظ این گونه پُر رمز و راز و مِه آلود، و سرشار از اشارت و کنایت و ایهام سخن می گوید به نحوی که عارف، عارفش می خواند؛ میخواره، میخواره اش می داند و زاهد، زاهدش می پندارد. چنانکه خود رندانه می گوید:
حافظم در مجلسی، دُردی کِشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
دوستداران و عاشقان حافظ، سالهاست که به این پرسش ها اندیشیده و کوشیده اند تا پاسخی روشن برای آنها بیابند. اما مشکل چنانکه می دانیم همچنان لاینحل باقی مانده است. آیا حافظ آن گونه که شفیعی کدکنی نشان می دهد، از این طریق خواسته در اجتماع و فضای بسته ایرانی، که متاثر از ایدئولوژی و قدرت سیاسی حاکم، بر مدار صدایی واحد می گشته و دیدگاه و قرائت یکسان و از پیش تعیین شده ای نسبت به تمامی مظاهر حیات از خدا و هستی و انسان داشته است، طنین تازه ای در افکند و دریچه ی نوآیینی بگشاید؟ آیا دیوان حافظ را، بایستی مصداق آزادی روح و تجلی اراده انسان ایرانی دانست؛ انسانی که هیچ گاه به اقتضای شرایط و گفتمان غالب که همچون تقدیری ناگزیر بر سرنوشت او سیطره داشته، نتوانسته است سر رشته امور خود را به دست بگیرد و به دلخواه خود زندگی کند. آیا حافظ می کوشد، ابعاد متناقض وجود آدمی را با یکدیگر گره بزند و همزمان به نیازهای جسمی و روحی او پاسخ دهد؟ آیا جهان نگری حافظ را چنانکه " پور نامداریان" در کتاب " گمگشته ی لب دریا" نشان داده، می بایستی برخاسته از انسان شناسی واقع بینانه و قرآنی او دانست. انسانی که نه فرشته است و نه حیوان، بلکه بر اساس مقام عدلِ برزخی اش، ترکیبی از این دو و لاجرم به طور توامان برخوردار از خواهش های جسمانی و عطش های معنوی و روحانی است.
اگر بپذیریم که ارج و ارزش یک اثر برجسته ی فلسفی و یا شاهکاری ادبی و هنری، صرفا به پاسخ ها و راه حل هایی نیست که ارائه می دهد بلکه افزون بر این، به پرسش هایی است که در می افکند؛ در این صورت، روشن تر می توان به راز جاودانگی و ماندگاری چنین آثاری دست یافت. شاهکارهای ادبی، پرسش های ازلی و ابدی را به زبان نمادین و متناقض نمای هنر، با مخاطبان بشری در میان می نهند؛ پرسش هایی که همواره آبستن پاسخ ها و معناهای تازه است. متن هنری بر خلاف متن های علمی، متنی باز و گشوده است که پیوسته مستعد درک ها و دریافت های نو و تازه است. اگر معنازایی و تاویل پذیری، متن را از درجه اعتبار علمی ساقط می کند، درست در نقطه ی مقابل آن، بر اهمیت و اعتبار اثر هنری می افزاید. اثر هنری هر چه قدر تاویل پذیرتر و برخوردار از قابلیت ها و احتمالات معنایی بیشتری باشد، به ماهیت و جوهر هنر نزدیک تر است.
باری، سالها حافظ می خواندم و چون دیگران به این پرسش ها می اندیشیدم که مثلا شرابی که حافظ این همه از آن سخن می گوید آیا انگوری است یا عرفانی؟ معشوقی که وصفش می کند و شکنج گیسویش را مجمعِ دلهای پریشان می داند، آیا زمینی است یا آسمانی؟ هرگاه از یافتن پاسخی قطعی عاجز می شدم، پیش خود می گفتم چرا حافظ در همان آغاز دیوانش، تکلیف را روشن نکرده تا موجب نشود غزلهایش این همه محل جدال و معرکه آرا و نظرگاه های متفاوت شود. سالها طول کشید که دانستم از قضا همه هنر حافظ در همین است که پاسخ قطعی به پرسش ها نمی دهد تا از این رهگذر، ذهن ها را به تکاپو وادارد و اشعارش را همچون آیینه ای سازد تا هر کس بتواند تصویر خود را در آن بازیابد.
ایرج رضایی
هر کس از مُهره ی مِهر تو
به نقشی مشغول،
عاقبت با همه کج باخته ای
یعنی چه؟!
هر گاه به رندی های حافظ فکر می کنم، این بیت او در خاطرم تداعی می شود. معشوق حافظ، بی شباهت به خود او نیست. مگر نه آن است که هر کس به معشوقی دل می بازد که به رنگ او و از جنس او باشد؟ معشوق حافظ، چون خود حافظ، همنشین همه کس و در عین حال هیچ کس است. چنان با همگان نردِ عشق می بازد که هر شخصی می تواند او را هم بازی و حریف بزم خود بپندارد، غافل از آنکه عاقبت در خواهد یافت که بازی را باخته، زیرا با حریفی سر و کار داشته که همه را سرِ کار گذاشته است. قماربازی که دست همه را خوانده اما کسی دست او را نخوانده است. حافظ، رندِ هُوشیوارِ بازیگوشی است که چون نشانش را در خاک جُسته اند، سر از آسمان در آورده و آنگاه که سراغش را در آسمان گرفته اند، دستهایش را آمیخته با خاک و چنگ زده در دامن ساقیانِ سیمین ساق یافته اند. شاعری که به گواهی خودش در یک مجلس او را در کسوت پرهیبت حافظ قرآن می شناختند و به دیده ی احترام می نگریستند اما همزمان در مجلسی دیگر، در کمال شگفتی، در میان باده نوشان و دُردی کِشانِ یک لاقبایش می یافته اند. براستی راز این همه برداشتهای متنوع و متناقض در اشعار حافظ، ریشه در کدام خاک فرهنگی دارد و از چه حقیقتی درباره نظرگاه و فلسفه او به انسان و زندگی پرده بر می دارد؟ چرا حافظ این گونه پُر رمز و راز و مِه آلود، و سرشار از اشارت و کنایت و ایهام سخن می گوید به نحوی که عارف، عارفش می خواند؛ میخواره، میخواره اش می داند و زاهد، زاهدش می پندارد. چنانکه خود رندانه می گوید:
حافظم در مجلسی، دُردی کِشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
دوستداران و عاشقان حافظ، سالهاست که به این پرسش ها اندیشیده و کوشیده اند تا پاسخی روشن برای آنها بیابند. اما مشکل چنانکه می دانیم همچنان لاینحل باقی مانده است. آیا حافظ آن گونه که شفیعی کدکنی نشان می دهد، از این طریق خواسته در اجتماع و فضای بسته ایرانی، که متاثر از ایدئولوژی و قدرت سیاسی حاکم، بر مدار صدایی واحد می گشته و دیدگاه و قرائت یکسان و از پیش تعیین شده ای نسبت به تمامی مظاهر حیات از خدا و هستی و انسان داشته است، طنین تازه ای در افکند و دریچه ی نوآیینی بگشاید؟ آیا دیوان حافظ را، بایستی مصداق آزادی روح و تجلی اراده انسان ایرانی دانست؛ انسانی که هیچ گاه به اقتضای شرایط و گفتمان غالب که همچون تقدیری ناگزیر بر سرنوشت او سیطره داشته، نتوانسته است سر رشته امور خود را به دست بگیرد و به دلخواه خود زندگی کند. آیا حافظ می کوشد، ابعاد متناقض وجود آدمی را با یکدیگر گره بزند و همزمان به نیازهای جسمی و روحی او پاسخ دهد؟ آیا جهان نگری حافظ را چنانکه " پور نامداریان" در کتاب " گمگشته ی لب دریا" نشان داده، می بایستی برخاسته از انسان شناسی واقع بینانه و قرآنی او دانست. انسانی که نه فرشته است و نه حیوان، بلکه بر اساس مقام عدلِ برزخی اش، ترکیبی از این دو و لاجرم به طور توامان برخوردار از خواهش های جسمانی و عطش های معنوی و روحانی است.
اگر بپذیریم که ارج و ارزش یک اثر برجسته ی فلسفی و یا شاهکاری ادبی و هنری، صرفا به پاسخ ها و راه حل هایی نیست که ارائه می دهد بلکه افزون بر این، به پرسش هایی است که در می افکند؛ در این صورت، روشن تر می توان به راز جاودانگی و ماندگاری چنین آثاری دست یافت. شاهکارهای ادبی، پرسش های ازلی و ابدی را به زبان نمادین و متناقض نمای هنر، با مخاطبان بشری در میان می نهند؛ پرسش هایی که همواره آبستن پاسخ ها و معناهای تازه است. متن هنری بر خلاف متن های علمی، متنی باز و گشوده است که پیوسته مستعد درک ها و دریافت های نو و تازه است. اگر معنازایی و تاویل پذیری، متن را از درجه اعتبار علمی ساقط می کند، درست در نقطه ی مقابل آن، بر اهمیت و اعتبار اثر هنری می افزاید. اثر هنری هر چه قدر تاویل پذیرتر و برخوردار از قابلیت ها و احتمالات معنایی بیشتری باشد، به ماهیت و جوهر هنر نزدیک تر است.
باری، سالها حافظ می خواندم و چون دیگران به این پرسش ها می اندیشیدم که مثلا شرابی که حافظ این همه از آن سخن می گوید آیا انگوری است یا عرفانی؟ معشوقی که وصفش می کند و شکنج گیسویش را مجمعِ دلهای پریشان می داند، آیا زمینی است یا آسمانی؟ هرگاه از یافتن پاسخی قطعی عاجز می شدم، پیش خود می گفتم چرا حافظ در همان آغاز دیوانش، تکلیف را روشن نکرده تا موجب نشود غزلهایش این همه محل جدال و معرکه آرا و نظرگاه های متفاوت شود. سالها طول کشید که دانستم از قضا همه هنر حافظ در همین است که پاسخ قطعی به پرسش ها نمی دهد تا از این رهگذر، ذهن ها را به تکاپو وادارد و اشعارش را همچون آیینه ای سازد تا هر کس بتواند تصویر خود را در آن بازیابد.
ایرج رضایی