🌹
صد بوسه دادهایم امانت به دست باد
تا کِی تو را نسیم ببوسد به جای ما؟
#احسان_انصاری 🍃
🔰@najvayee
----------••°☆🌹✾🌹☆°••----------
صد بوسه دادهایم امانت به دست باد
تا کِی تو را نسیم ببوسد به جای ما؟
#احسان_انصاری 🍃
🔰@najvayee
----------••°☆🌹✾🌹☆°••----------
🍂🍁
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
#علیرضا_بدیع
🍂@najvayee
━═━⊰❀♡❀⊱━═━
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
#علیرضا_بدیع
🍂@najvayee
━═━⊰❀♡❀⊱━═━
معجزه
دوست داشتنِ توست،
که حتی بدون حضورِ خودت
هر روز
در من اتفاق میافتد...
#لیلا_مقربی🌱
🔰@najvayee
┄•●❥┄•●❥
معجزه
دوست داشتنِ توست،
که حتی بدون حضورِ خودت
هر روز
در من اتفاق میافتد...
#لیلا_مقربی🌱
🔰@najvayee
┄•●❥┄•●❥
🌹🍃
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو ...
#فریدون_مشیری🌱
🔰@najvayee
┄┅┅✿░⃟
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو ...
#فریدون_مشیری🌱
🔰@najvayee
┄┅┅✿░⃟
🩵
#دلنوشته
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو غم دنیارو نخور خودم همه دردو بلات به جون میخرم
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو لباس گرم بپوش سردت نشه
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو سر موقع غذاتو بخور
ضعف نکنی جونِ دلم
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو مهم ترین و با ارزش ترین
دارایی من تویی
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو نفسم به نفست بنده
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو یه تار مو ازت کم بشه
این قلبم میمیره.
پس مواظب خودت باش، خُب؟
|رضا زینالی|
🔰@najvayee
----------••°☆🌹✾🌹☆°••----------
#دلنوشته
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو غم دنیارو نخور خودم همه دردو بلات به جون میخرم
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو لباس گرم بپوش سردت نشه
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو سر موقع غذاتو بخور
ضعف نکنی جونِ دلم
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو مهم ترین و با ارزش ترین
دارایی من تویی
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو نفسم به نفست بنده
من میگم مواظب خودت باش!
تو بشنو یه تار مو ازت کم بشه
این قلبم میمیره.
پس مواظب خودت باش، خُب؟
|رضا زینالی|
🔰@najvayee
----------••°☆🌹✾🌹☆°••----------
فصل ها
ادامه ی نبودن های توست ...
پاییز را دوست دارم اما !
شاعرترم می کند وقتی
به روسری نارنجی ات فکر می کنم
#بهنام_محبی_فر
🔰@najvayee
🧡━━━━━
ادامه ی نبودن های توست ...
پاییز را دوست دارم اما !
شاعرترم می کند وقتی
به روسری نارنجی ات فکر می کنم
#بهنام_محبی_فر
🔰@najvayee
🧡━━━━━
#دلنوشته_زیبا 🌹
کلبهی کوچک و دنجی داشتیم در این پاییز، در دل جنگلی سبز و آرام. فقط صدای گنجشکها بود و سارها، و بیخبر بودیم از تاریکیها و سردیها. با کسانی که دوست داشتیم هر غروب مینشستیم روی ایوان، و وداع خورشید و رجعت ماه را در نهایت آرامش و شکوه تماشا میکردیم. هوا سرد میشد، و کنار شومینه قهوه میخوردیم و کتاب میخواندیم و حرفهای خوب میزدیم. از رنج و اندوه و ظلم تصوری نداشتیم، و انگار ساکن اصیلترین و سبزترین کوچههای بهشت بودیم و حال دلمان خوب بود. باد سرد پاییز میوزید و آغوش مهربانی داشتیم برای پناه گرفتن، یا برگهای خشک و نارنجی میریخت و شور و اشتیاق عجیبی داشتیم برای قدم زدن، و جهانمان پُر بود از درختهای سبز و آسمان پُر بود از پرندههای آوازخوان و ستارههای درخشان. زیر سقف چوبی و آرام کلبه، با صدای جیرجیرکها میخوابیدیم و با تلنگر نرم آفتاب پشت پنجره بیدار میشدیم. برف مینشست پشت شیشهها و دانه میریختیم برای گنجشکها و گرم بودیم میان دیوارها و خوشی میکردیم. همه چیز شبیه به یک خیالبافی شگفتانگیز بود، اما رویا نبود، حقیقت داشت …
#نجواےدل 🌱
🔰@najvayee
✦••┈❁❀❁┈••✦
کلبهی کوچک و دنجی داشتیم در این پاییز، در دل جنگلی سبز و آرام. فقط صدای گنجشکها بود و سارها، و بیخبر بودیم از تاریکیها و سردیها. با کسانی که دوست داشتیم هر غروب مینشستیم روی ایوان، و وداع خورشید و رجعت ماه را در نهایت آرامش و شکوه تماشا میکردیم. هوا سرد میشد، و کنار شومینه قهوه میخوردیم و کتاب میخواندیم و حرفهای خوب میزدیم. از رنج و اندوه و ظلم تصوری نداشتیم، و انگار ساکن اصیلترین و سبزترین کوچههای بهشت بودیم و حال دلمان خوب بود. باد سرد پاییز میوزید و آغوش مهربانی داشتیم برای پناه گرفتن، یا برگهای خشک و نارنجی میریخت و شور و اشتیاق عجیبی داشتیم برای قدم زدن، و جهانمان پُر بود از درختهای سبز و آسمان پُر بود از پرندههای آوازخوان و ستارههای درخشان. زیر سقف چوبی و آرام کلبه، با صدای جیرجیرکها میخوابیدیم و با تلنگر نرم آفتاب پشت پنجره بیدار میشدیم. برف مینشست پشت شیشهها و دانه میریختیم برای گنجشکها و گرم بودیم میان دیوارها و خوشی میکردیم. همه چیز شبیه به یک خیالبافی شگفتانگیز بود، اما رویا نبود، حقیقت داشت …
#نجواےدل 🌱
🔰@najvayee
✦••┈❁❀❁┈••✦