از شیطان پوزش میطلبیم! نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیدهایم؛ چرا که تمام کتابها را خدا نوشته!
👤ساموئل باتلر
@nadidparid
👤ساموئل باتلر
@nadidparid
کسانی که مدت مدید، رازی را پنهان میکنند این کار را از سر شرم یا صرفا بهخاطر مراقبت از خودشان انجام نمیدهند، گاهی برای حمایت از دیگران، یا حفظ دوستی، یا رابطه عاشقانه، یا زندگی مشترکشان این کار را میکنند یا برای اینکه زندگی را برای بچههایشان قابل تحملتر کنند یا جلوی ترسشان را بگیرند، ترسهایی که معمولا زیاد است.
شاید هم نمیخواهند داستانی را که آرزو میکردند هرگز اتفاق نمیافتاد به دنیا اضافه کنند. اگر دربارهاش حرف نزنی مثل این است که پاکش کردهای، کمی فراموشش میکنی، انکارش میکنی، نگفتن یک ماجرا میتواند لطف کوچک کسی در حق دنیا باشد. باید برای این کار احترام قائل باشیم.
#قلبی_به_این_سپیدی
#خابیر_ماریاس
@nadidparid
شاید هم نمیخواهند داستانی را که آرزو میکردند هرگز اتفاق نمیافتاد به دنیا اضافه کنند. اگر دربارهاش حرف نزنی مثل این است که پاکش کردهای، کمی فراموشش میکنی، انکارش میکنی، نگفتن یک ماجرا میتواند لطف کوچک کسی در حق دنیا باشد. باید برای این کار احترام قائل باشیم.
#قلبی_به_این_سپیدی
#خابیر_ماریاس
@nadidparid
Forwarded from 👣وارثان فروید👣
⭐️حقیقت این است که بیسوادی از میان نرفته، فقط اینروزها، بیسواد ها خواندن و نوشتن فرا گرفتهاند
👤 آلبرتو موراویا
👤 آلبرتو موراویا
فقط یک انسان کوتهفکر و کینهجو میتواند به این دلیل که آدمهای معمولی قهرمان نیستند، کینهی آنها را به دل بگیرد.
📕 کتاب : داستان ملال انگیز
✍ اثر : #آنتوان_چخوف
@nadidparid
📕 کتاب : داستان ملال انگیز
✍ اثر : #آنتوان_چخوف
@nadidparid
فراعنه نمیتوانند برده رﺍ به وجود آورند. زیرا برده ها هم تعدادشاﻥ زیاد است هم قدرتشان. ﺩر نتیجه این خود برده ها هستند که فرعون ها رﺍ میسازند.
👤 مارتین لوترکینگ
@nadidparid
👤 مارتین لوترکینگ
@nadidparid
🍀
🏵داستانک:
در اردوگاه مخوف نورنبرگ ، نازی ها برای کشتن اسیران شیوه ی خاصی ابداع کرده بودند، که آندره مالرو آن را در این جمله خلاصه می کند:
« طناب را به گردن اسیری که نوک پنجه ی پایش به زمین می رسید می انداختند تا سرانجام از شدت خستگی مجبور شود که خود را بکشد.» (ضد خاطرات، آندره مالرو)
بقیه را خود ما به حدس درمی یابیم محکوم برای حفظ جان خود نخست می کوشد تا هرچه بیشتر تنش را روی پنجه ی پاهایش نگهدارد، سپس خسته می شود و لحظه ای تن خود را رها می کند، اما طناب به گردنش فشار می آورد و او پیش از این که خفه شود می کوشد تا دوباره بر سر پنجه ی پا بایستد؛ دوباره خسته می شود و دوباره تن را رها می کند ، باز طناب به گردنش فشار می آورد ، اما او دل از جان بر نمی دارد و باز تلاش می کند؛ این رفت و آمد چندان ادامه می یابد تا محکوم بینوا، ترسنده از مردن اما خسته از کوشیدن، سرانجام به جان می آید و مرگ را بر زندگی ترجیح می دهد و می گذارد تا طناب دار خفه اش کند.
@nadidparid
🏵داستانک:
در اردوگاه مخوف نورنبرگ ، نازی ها برای کشتن اسیران شیوه ی خاصی ابداع کرده بودند، که آندره مالرو آن را در این جمله خلاصه می کند:
« طناب را به گردن اسیری که نوک پنجه ی پایش به زمین می رسید می انداختند تا سرانجام از شدت خستگی مجبور شود که خود را بکشد.» (ضد خاطرات، آندره مالرو)
بقیه را خود ما به حدس درمی یابیم محکوم برای حفظ جان خود نخست می کوشد تا هرچه بیشتر تنش را روی پنجه ی پاهایش نگهدارد، سپس خسته می شود و لحظه ای تن خود را رها می کند، اما طناب به گردنش فشار می آورد و او پیش از این که خفه شود می کوشد تا دوباره بر سر پنجه ی پا بایستد؛ دوباره خسته می شود و دوباره تن را رها می کند ، باز طناب به گردنش فشار می آورد ، اما او دل از جان بر نمی دارد و باز تلاش می کند؛ این رفت و آمد چندان ادامه می یابد تا محکوم بینوا، ترسنده از مردن اما خسته از کوشیدن، سرانجام به جان می آید و مرگ را بر زندگی ترجیح می دهد و می گذارد تا طناب دار خفه اش کند.
@nadidparid
درمانگر به درمانجوی خود زندگی نمی دهد، او شرایطی را فراهم می کند تا شخص خودش زندگیِ از دست رفته اش را بازیابد.
درمانگر باعث شکوفایی درمانجوی خود نمی شود، او نیروی عظیم ِ شکفتنی که در درون خود فرد وجود دارد را فرا می خواند، اگر و تنها اگر درمانجو حقیقتاً «بخواهد» از مرداب رخوت و خودتخریبگری بیرون آید!
تلاشی بیش از این در درمانگر، چیزی نیست جز قدرت طلبیِ حل نشده ای که در او وجود دارد، که برای ارضای خودشیفتگی اش، رسالتی فرا انسانی برای خود قائل شده است
@nadidparid
درمانگر باعث شکوفایی درمانجوی خود نمی شود، او نیروی عظیم ِ شکفتنی که در درون خود فرد وجود دارد را فرا می خواند، اگر و تنها اگر درمانجو حقیقتاً «بخواهد» از مرداب رخوت و خودتخریبگری بیرون آید!
تلاشی بیش از این در درمانگر، چیزی نیست جز قدرت طلبیِ حل نشده ای که در او وجود دارد، که برای ارضای خودشیفتگی اش، رسالتی فرا انسانی برای خود قائل شده است
@nadidparid
+ ما فقط میخواستیم دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنیم...
- بهتر؟!
+ بهتر، هیچ وقت معناش این نیست که بهتر برای همه. همیشه معناش اینه که:
"بدتر برای یک عده"
📖 #سرگذشت_ندیمه
@nadidparid
- بهتر؟!
+ بهتر، هیچ وقت معناش این نیست که بهتر برای همه. همیشه معناش اینه که:
"بدتر برای یک عده"
📖 #سرگذشت_ندیمه
@nadidparid
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی
می خواستم یه توضیحی در مورد داستانی بدم که قراره در کانال گذاشته بشه و امیدوارم بتوانید ازش استفاده بفرمایید.
من تو پیج اینستاگرام خودم داستان سفر به انتهای شب نوشته لویی فردیناند سلین رو به صورت صوتی قرار دادم اما با توجه به حجم کتاب امکان ادامه ی اون داخل پیج وجود نداشت و تصمیم گرفتم ادامه ی داستان رو داخل کانال قرار بدم که فضای بیشتری داره و امکان دسترسی به اون راحت تره.
دوستانی که علاقه مند به شنیدن داستان هستند می تونن قسمت های اول رو داخل پیج گوش بدن
ممنون از همراهی همیشگیتون
آدرس پیج اینستاگرام👇👇👇
ravanshenasp
می خواستم یه توضیحی در مورد داستانی بدم که قراره در کانال گذاشته بشه و امیدوارم بتوانید ازش استفاده بفرمایید.
من تو پیج اینستاگرام خودم داستان سفر به انتهای شب نوشته لویی فردیناند سلین رو به صورت صوتی قرار دادم اما با توجه به حجم کتاب امکان ادامه ی اون داخل پیج وجود نداشت و تصمیم گرفتم ادامه ی داستان رو داخل کانال قرار بدم که فضای بیشتری داره و امکان دسترسی به اون راحت تره.
دوستانی که علاقه مند به شنیدن داستان هستند می تونن قسمت های اول رو داخل پیج گوش بدن
ممنون از همراهی همیشگیتون
آدرس پیج اینستاگرام👇👇👇
ravanshenasp
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه..
@nadidparid
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه..
@nadidparid
دخترک در قاره سیاه وسیله مبلغین مسیحی اروپایی به دین عیسی مسیح تبلیغ می شود وپس از مراسم غسل تعمید به دین عیسوی در می آید و با سیاه چردگی «پسر خدا عیسی مسیح» با موهای مجعد که مبلغین مسیخی در کلیسا به نمایش گذاشته اند آشنا می گردد.دخترک سیاه پس از مدتی آگاه می شود که رنگ و ساختمان چهره« پسر خدا»ی آفریقایی با پسر خدای اروپایی کاملا متفاوت است.در اروپا مسیح چشمانی آبی و موهای بلوند وروشن دارد، و این با آنچه که مبلغین مسیحی در قاره سیاه به نمایش می گذارند فرق فاحشی دارد
کتاب:دخترک سیاه در جستجوی خدا
اثر: #جرج_برنارد_شاو
@nadidparid
کتاب:دخترک سیاه در جستجوی خدا
اثر: #جرج_برنارد_شاو
@nadidparid
حقیقت آیینه ایی بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست،
هر کس تکهایی از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست،
حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود ...
کتاب : فیه ما فیه
اثر : #مولانا
@nadidparid
هر کس تکهایی از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست،
حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود ...
کتاب : فیه ما فیه
اثر : #مولانا
@nadidparid
زندگی بر حسب تصادف به وجود آمده است؛ و ما موجودات فانی هستیم؛ و دامنهی آرزوهای ما هرچه بیکرانتر باشد، برای ارزیابی رفتارمان و ارائهی طرح کلی با معنایی از زندگی نمیتوانیم بر حمایت کسی جز خودمان متکی باشیم.
هیچ سرنوشت تعیین شدهای وجود ندارد و هر یک از ما خودمان باید تصمیم بگیریم که تا حد امکان، شاد و پرمعنا زندگی کنیم.
#خیره_به_خورشید
#اروین_د_یالوم🍃
@nadidparid
هیچ سرنوشت تعیین شدهای وجود ندارد و هر یک از ما خودمان باید تصمیم بگیریم که تا حد امکان، شاد و پرمعنا زندگی کنیم.
#خیره_به_خورشید
#اروین_د_یالوم🍃
@nadidparid
نمیشود برای خوشبختی در زندگی برنامهریزی کرد، اما این امکان وجود دارد که بعضی اقدامات را برای جلوگیری از بدبختی انجام داد!
کتاب:جزء از کل
@nadidparid
کتاب:جزء از کل
@nadidparid
آلمانیها لطیفهای دارند با این مضمون که : ۳ پژوهشگر آمریکایی ، انگلیسی و آلمانی برای تحقیق دربارۀ فیل به هندوستان میروند , محقق آمریکایی ۶ماه بعد برمیگردد و کتابی جیبی در ۸۰ صفحه مینویسد که عنوانش این بود : «همهچیز درباره فیل»... پژوهشگر انگلیسی یک سال بعد برمیگردد و کتابی ۲۰۰صفحهای با مطالب باکیفیتتر و بهتری نسبت به قبلی مینویسد با عنوان : «فیلها را بهتر بشناسیم» و اما استاد آلمانی ... او ۴ سال دیگر هم در هند میماند و روی زندگی و رفتار فیلها به دقت کار میکند و وقتی به آلمان بازمیگردد کتابی دانشگاهی در ۱۰جلد با عنوانی متواضعانه مینویسد : «مقدمهای بر شناخت فیل»
اگر ملیت آن ۳ پژوهشگر را کنار بگذاریم متوجه میشویم اصل ماجرا واقعا همین است و آن کسانی که اطلاعات کمتری دارند همیشه حکمهای آبکیتر ولی قاطعی میدهند ولی آنها که زیاد میخوانند و و زیاد میدانند غالبا چنین قاطع قضاوت نمیکنند زیرا آنان برخلاف گروه اول که میخ طویلۀ خرشان را بر مرکز عالم کوبیدهاند و دیگران اگر شک دارند باید بروند عالم را متر کنند علم محدود خود را محور عالم تصور نمیکنند
@nadidparid
اگر ملیت آن ۳ پژوهشگر را کنار بگذاریم متوجه میشویم اصل ماجرا واقعا همین است و آن کسانی که اطلاعات کمتری دارند همیشه حکمهای آبکیتر ولی قاطعی میدهند ولی آنها که زیاد میخوانند و و زیاد میدانند غالبا چنین قاطع قضاوت نمیکنند زیرا آنان برخلاف گروه اول که میخ طویلۀ خرشان را بر مرکز عالم کوبیدهاند و دیگران اگر شک دارند باید بروند عالم را متر کنند علم محدود خود را محور عالم تصور نمیکنند
@nadidparid
من با بسیاری صحبت کردهام و از عقایدشان شنیدهام و اکثراً میگفتند: "این قطعی و حتمی است". اما باز عقیده خود را عوض میکردند و درمورد عقیدهٔ نو باز میگفتند: "این قطعی و حتمی است".
آنوقت پیش خود گفتم: میان همهٔ چیزهای قطعی، قطعیترینشان "ترديد" است.
📕 #آدم_آدم_است
👤 #برتولت_برشت
@nadidparid
آنوقت پیش خود گفتم: میان همهٔ چیزهای قطعی، قطعیترینشان "ترديد" است.
📕 #آدم_آدم_است
👤 #برتولت_برشت
@nadidparid